امروز ۳ اکتبر است. در محل کار هستم. طبق معمول صبح زود بلند شدم. کمی مانده به ۵:۱۵ صبح. رختخوابم بوی عطر هنوز می دهد. عطری که دیشب به بالش اسپری کردم. خوشبو بودن رختخواب مهم است، حداقل برای من. به برنامه ام نگاه کردم؛ امروز باید ۷ ساعت درس بخوانم و دانشگاه بروم، ۷ ساعت کار کنم. و ۲ ساعت هم ورزش کنم. یعنی می شود ۱۶ ساعت فعالیت، می ماند ۸ ساعت، که ۵ ساعت اش را می خوابم و باقی اش خوردن و بازگرداندن خوردنی ها به چرخه طبیعت از طریقی و مطالعه و تلفن و ….
کم و بیش هر روز من همین است، جز آخر هفته که برنامه های ام بسیار سبک تر است و روزهایی است که بیشتر دوست دارم تنها و با خودم باشم. شاید ایراد شخصیتی من است، نمی دانم. یکی از Policy های من در زندگی این است که به آدم های کم کار تر از خودم خیلی نزدیک نشوم. نزدیکی و دوستی اگر لبه های عاطفی هم داشته باشد به خودی خودش انتظار بوجود می آورد، انتظار دیگران هم گاهی مثل یک کراوات با گره سفت گلوی آدم را تنگ می کند و آزار دهنده است. یعنی یک جوری می خواهی از دست این موقعیت فرار کنی. چرا؟
چون آدم کم کارتر یا خیلی کم هدف تر از تو دوست دارد طبیعتا بیشتر با تو برود بیرون، حرف بزند، نشست و برخواست کند، درد و دل کند و وقت بگذارد. چون وقت خالی اش بسیار بیشتر از تو است. چون زمانی که به پارتنرش فکر می کند بسیار بیشتر از توست. حوصله اش سر می رود. تقصیری هم ندارد، زمان برنامه ریزی نشده زیادی دارد که دوست دارد با کسی یا کسانی که دوستشان دارد صرف کند. هوشمندانه هم است، اما عملی نیست.
روی دیگر قضیه این است که او به این فکر نمی کند تو چقدر گرفتار هستی، به این جمله کمیک که این روزها به عنوان جمله قصار همه جا پخش است فکر می کند که هر آدمی اگر کسی برای اش مهم است، میان گرفتاری های اش هم برای او همیشه وقت دارد.
از نظر من این هم از ان حرف هاست. این “همیشه” وجود خارجی ندارد. “گرفتاری” اولین خصوصیت اش این است که حواس و ذهن تو را معطوف به خودش می کند، اگر کسی در میان گرفتاری بتواند روابط احساسی و خانوادگی خودش را خیلی عالی و منظم و عمیق حفظ کند از نظر من دیگر گرفتار نیست، مشغول است، آنقدر که می تواند هر وقت بخواهد دست از مشغولیت اش بردارد و کار دیگری بکند.
به هر حال افتادن در زندگی ماشینی، یک نکته اش همین است، هدف بیشتر، گرفتاری افزون تر، و گرفتاری افزون تر یعنی ناخودآگاه کم شدن غلظت خیلی چیزها از جمله روابط عاطفی. یک توصیه من به خودم این است که اگر روابط احساسی یا دوستانه منظم و عمیق و پیوسته می خواهم از همان ابتدای اش سراغ چنین شخصیت هایی نروم. دلیلی ندارد یک آدمی که کفش پاشنه بلند به پای اش است با یک دونده که کفش اسپرت به پا دارد برود داخل زمین. اگر رفت باید واقعیت را بپذیرد و ناراحت نشود. اصولا به نظرم قاعده این است که من نوعی کسی را پیدا کنم که “سایز گرفتاری” یا “بزرگی هدف” های اش دقیقا یا خیلی نزدیک به خودم باشد. بعدها درباره سایز زیاد حرف خواهم زد. بروم کمی قهوه و کیک بخورم و آماده برای راند بعدی کار. تا بزودی…