امروز ۸ اکتبر است. دیشب در رختخواب چشم های ام مدت ها باز بود. ۳ صبح خوابم برد. خیلی خسته ام، کم رمق، پرکابوس. مشغول تماشای دو فیلم مستند شدم علی رغم ممنوع کردن پزشک ام. فیلم هایی درباره جنگ که یک رفیق مستند ساز فرانسوی تهیه کرده بود و Raw اش را می دیدم. از دوستان قدیم ام که دوسال پیش با هم در لبنان آشنا شدیم.
همدیگر را در شهر بشاری (Bsharri) دیدیم، دقیقا این طور شد، هتلی کوچک در آن شهر، چبات یا چبوت نامی بود، یک میز مستطیل قرمز پر از لک در لابی اش داشت و او با لپ تاپ روی آن کار می کرد، از او پرسیدم اینجا اینترنت دارد؟ خندید و بدون نگاه کردن به من گفت اینترنت می خواهی چکار، برو در شهر قدم بزن و نفس بکش. بعدها فهمیدم خبرنگار و فیلم بردار جنگ است.
قبل از این که معماری را در آمریکا شروع کنم، شغل نیمه وقت ام کار کردن در یک شرکت تحقیقاتی در کالیفرنیا زمینه مسایل مرتبط با خاورمیانه بود. شغلی که ترکش کردم تا دنیای خشن سیاست و جنگ خاورمیانه را کنار بزنم، دیگر بس است. می خواهم معماری و هنر و موسیقی و آرامش تنها پناه باقی سال های عمرم باشد.
هر دو مستند آنقدر تحت تاثیرم قرار داد و خاطرات بد سفر اخیرم به عراق و اتفاق وحشتناک و سختی که در منطقه سقلاویه (Saqlawiyah) برای ما افتاد را یادم انداخت که کابوس های دو ماهه ای را که به زور قرص و پیش مشاور رفتن تحمل می کردم دوباره افزود. اگر بعد از انتقال موقت ام به ایران کمک کادر پرسنل بیمارستان بقیه الله نبود، شاید خل وضع می شدم. شاید هم شده ام و خودم نمی فهمم. سفر تابستان ام به فلوجه باعث شد من به PTSD مبتلا بشوم، اصلا بگذریم، بعدها که روبراه تر شدم درباره اش حرف خواهم زد.
از امشب شروع می کنم سومین کتاب عالی درباره تاریخ معماری می خوانم. من یک استادی دارم که بچه های کانال پیشین ام او را می شناسند. کسی که عاشق دم نوش هایی بود که با خودم به دانشکده معماری می بردم. که دیگر دوست ایم. هم صحبت ایم. از من خواست یک ردیف از کتابخانه اش را بگیرم و بروم تا آخر مطالعه کنم. درباره تاریخ طراحی و معماری است. بعد از اولین کتابی که خواندم، تاثیرش را زیر پوست ام حس کردم.
دیگر به این نتیجه رسیده ام که نه فقط در معماری، در هر رشته ای، حتی رشته های فنی آکادمیک، یکی از مهمترین و حیاتی ترین بخش های تحصیل کردن و فرا گرفتن مطالعه و تعمق در تاریخ آن رشته است. مثلا یک مهندس الکترونیک به نظرم باید تاریخ الکترونیک را عالی بداند، یک دانشجوی معماری، تاریخ معماری را، همان طور که یک دانشجوی ادبیات به همین ترتیب. اما چرا؟
به این سبب که فکر می کنم تاریخ به ما دو نعمت می دهد. دو نعمتی که به احتمال زیاد ما را در رشته تحصیلی یا شغلی مان نسبت به دیگران خلاق تر می کند، هم قدرتمندتر. “بینش” مهمترین نعمتی که تاریخ می دهد. وقتی شما در رشته تان دارای بینش شوید، یعتی قدتان در ان رشته از بقیه بالاتر می رود، کم کم می بینید می توانید در آن رشته چیزهایی را پیش بینی کنید و متناسب با آن عمل کنید، چرا؟ چون قدتان بلندتر است، دورتر را در آینده می بینید، چون گذشته تر را حالا دیگر دیده اید و چیزهایی را دیگر حسی هم درک می کنید.
دومین نعمت تاریخ خواندن، “انگیزه” گرفتن است. تاریخ های تخصصی به شما انگیزه پیشرفت می دهند. یعنی وقتی سیر جلو امدن مفاهیم ان علم یا اندیشه را می بینید، دیگر حس نمی کنید این همه تئوری و مفاهیم به شما دارد تحمیل می شود در محیط های اکادمیک، می فهمید پشت هر تئوری و تعریف و فرمول یک زندگی، یک اتفاق مهم یا یک تلاش گروهی بزرگ بشری بوده است. تخصص از آن خشکی اش برای شما خارج می شود. این به خودی خود باعث می شود حس کنید شما هم امروز میتوانید جزئی از تاریخ این رشته باشید برای آیندگان اگر زود بجنبید. چشمک. کم حوصله ام. شاید فردا قلم نامه ننویسم. تا بزودی…