صفحه اصلی قلم رنجه موسیقی نوشته

موسیقی نوشته

نوشته پرنس‌جان
قلم رنجه

این روزها بچه ها پیام می دهند و سئوال می کنند که آیا از رای دادن به پرزیدنت ترامپ پشیمان شده ام؟ شاید فکر می کنند تصمیمی احساسی بوده. این طور نیست. او با کمی انحراف اما همان مسیری را می رود که انتظار داشتیم. فارغ از تاثیر مثبت برنامه های او بر شرایط مالی ام، من و برخی دوستان همفکرم از یک سال قبل بی صبر بودیم، برای شروع این ماراتن سیاسی که قرار است از همه نهادهای چیدمان شده برای تضمین دمکراسی آمریکایی پوست اندازی کند. قوی ترشان کند. همه درب ها و قفل های بنای دمکراسی آمریکا، در طول چند سال برای همین روزهای بحران ساخته شده اند. و این روزها زمان مطمئن شدن از کارکرد درست شان است. درست مثل انداختن یک کَشتی در آب، برای مطمئن نبودن از سوراخ بودنش.

آنچه ما امروز می بینیم به ندرت در تاریخ سیاسی امریکا تکرار می شود. این حجم عظیم و باشکوه از تقابل آرا دولتی و قضایی و رسانه ای (رکن چهارم). و آنچه اتفاق خواهد افتاد یک کلاس درس و کارگاه عظیمِ تحلیلی است برای همه سیاست خوانده هایی که می خواهند چالش یکی از مدرن ترین دمکراسی های جهان را که حال چون یک Political laboratory است با چشمان خودشان ببینند. چالشی که تنها آمریکا در دوران ریچارد نیکسون با در افتادن با رسانه ها و بعد دادگاه ها تجربه کرد و از آن پس دیگر آزموده نشد و تنها قصه هایش را در کتاب های دانشگاهی خواندیم. تاریخ همیشه تکرار می شود، اما مدرن تر، با اشتباهات پیچیده تر.

از سوی دیگر، این روزها ، پرزیدنت ترامپ هم دغدغه یک معلم در شاخ افریقا است، هم دغدغه یک دانشجو در داخل ایران، هم دغدغه یک برنامه نویس در هند و هم دغدغه یک روزنامه نگار در امریکا. خوب این چیزی است که دقیقا او می خواهد. بشود تاثیرگذارترین آدم روی کره زمین. وقتی همه به شما فکر کنند، شما می شوی مهمترین. غیر از این است؟ او ذاتا یک Showman است، همین طور یک تمامیت خواه (Totalitarian). پس این کار را از طریق فرمان های جنجالی و خلاف سیستم عمل کردن هایش پیش می برد. حتی بعید نیست زودتر از پایان دوران سیاسی اش استیضاح شود یا به جان او سوء قصد گردد. کسی چه می داند. او تبدیل به یک دستگاه عظیم تولید خشم و ترس شده است. این تاوان دارد. پس به سادگی او یک رئیس جمهور مستعد برای این دو اتفاق هم هست. اما هرچه شود، این دوران برای همه تحلیل گران و مدرسان و دانشجویان علوم سیاسی و اجتماعی، یک دوران طلایی برای کنکاش و یادگیری است، خاصه دیگر کشورها، تا قدرت و جایگاه قانون را در ایالات متحده عمیقا ببینند.

امروز پنج شنبه ۲۳ دسامبر ۲۰۱۷ است. شبکه CNN تبدیل به یک کولوسئوم (Colosseum) شده، کارشناسانِ ضعیف طرفدار پرزیدنت ترامپ مثل اسیرهای بی خبر دعوت می شوند تا توسط خبرنگارهای باتجربه و خوش بیان این شبکه گلادیاتورگونه یکی یکی از پا در بیایند و بینندگان هورا بکشند. چقدر بد است یک تحلیل گر سیاسی کودن باشد. یک صبحانه حدودا ایرانی خوردم. نان تقریبا سنگکی که از یک نانوایی ایرانی خریده بودم، پنیر تقریبا تبریزی، چای و هل و گردو؛ و البته کمی انجیر خیسیده. روی گوشی ام پر از پیام بود. از الکس و حمیدرضا گرفته تا پدر و کریستینا و برادر و ابراهیم، یکی از دوستان قدیمی ام. ابراهیم ویدئوی دختر کوچکش را در حال نواختن پیانو فرستاده. تازه شروع کرده. خواسته ببینم. از زمانی که دخترش نواخته هایم را روی وب سایت موسیقی ام شنیده، پایش را کرده در یک کفش که باید پیانیست شود. دنیای بچه ها همین است، به همین سرراستی می روند سراغ آرزوی شان.

بالاخره پروژه سالن مد در استودیوی ما تمام شد. آماده تحویل است. چقدر برای محاسبات Lighting اش زحمت کشیدم. البته با تکنولوژی های جدید هم آشنا شدم. محاسبات Lighting در ساخت و ساز آمریکا خودش یک پروژه و رویکرد تخصصی است، اکثر بچه های معمارِ استودیو از آن فرار می کنند. نرم افزار و محاسبات و فرمول های ریاضی مربوط به خود را دارد. طولانی و خسته کننده. البته این وظیفه معماران داخلی است که محاسبات آن را انجام بدهند.

میزان روشنایی کل بنا استانداردی دارد (Building code)، خارج از آن کدها و استانداردها بنا توسط City (همان شهرداری) تایید نمی شود. یکی از کدها این است که در فضای تجاری یا مسکونی نه زیادتر می شود نور گذاشت، نه کمتر، تابش نور داخل ساختمان در هر مکانی میزان روشنایی (Lumen of light) خودش را دارد. اگر دستشویی زیادی پر نور باشد، مجوز سکونت ساختمان تایید نمی شود تا اصلاح گردد، یا اگر روشنایی نور سالنی که ما ساخته ایم در محدوده کدها نباشد، رد می شود. ماموران می آیند در هرجای تصادفی ساختمان یک دستگاه Lux-Meter می گذارند روی زمین رو به سقف، و آن دستگاه نور محیط را اندازه می گیرد.

طبیعتا محاسبات، با عددی که دستگاه ماموران بازرسی نشان می دهد باید بخواند. و این بستگی به پیش بینی درست ترکیب نورهای محیط دارد. آن ها با دستگاه حساب می کنند، ما با محاسبات دستی و نرم افزار پیش بینی اش می کنیم. این یعنی شما از روز اول می دانید دقیقا چه چراغهایی را به چه مشخصاتی در هرجای ساختمان استفاده می کنید. نمی دانم این چیزها در معماری بناهای اخیر ایران رعایت می شود یا نه. شاید نشود. به این خاطر که Lighting اکثر ساختمان هایی که دیده ام، از کتابخانه ها تا ادارات و خانه های لوکس در ایران دقیق نیست؛ یا جای نورهای اپلای شده، یا میزان تابش شان روی سطوح. گویا بیشتر سلیقه ای است و محاسبه ای نیست. نمی دانم. شاید هم آن هایی که دیده ام این طور بوده اند. نباید تعمیم داد.

امروز کار خیلی فشرده ای در استودیو نداشتم. کمی برای کانال وقت گذاشتم. ایمیل ها را پاسخ دادم. چند مقاله خیلی کوتاه ترجمه کردم و خواندن یک نوول کوتاه کمیک فرانسوی (La fée carabine) را شروع کردم از نویسنده ای که با او آشنا نبودم، Daniel Pennac. جمله بندی های غیر معمولی دارد. همین طور یک نگاهی به عکس پروفایل اعضای کانال انداختم. قیافه بعضی دوستان مثل اعضای انصار حزب الله است. فکر می کنم یک ۱۰-۱۵ تا موتوری حزب الهی در کانال حضور دارند. حال نمی دانم از مطالب برای کبود کردن آتی من استفاده می کنند، یا واقعا برای شان کاربرد دارد.

اخیرا پشت برخی موسیقی ها، موسیقی نوشته می گذارم. قصه آن قطعه را می نویسم. دیروز صبح یک دوست حاج آقای معمم و عزیزی پیام داده بودند و خواسته اند محتوی این موسیقی نوشته ها را چیز دیگری بنویسم. گفته بودند این ها که می نویسید بیشتر از موسیقی ذهن ها را می برد به ترکستان. با ایشان وارد دیالوگ شدم. گفتم حاج آقا، من چشم های ام را می بندم و موسیقی را گوش می کنم، صحنه ای که مجسم می شود را می نویسم. گفتند خوب یک چیز دیگر تصور کنید دوست محترم، یک چیز دیگر بنویسید. و حرف هایی مثل این مطالب زیبنده فرد تحلیلی گری مثل شما نیست و مساله ساز است… تشکر کردم و دیگر مکالمه را ادامه ندادم.

نمی دانم، وقتی موسیقی مرا یاد یک معاشقه و لطافت رفتار یک زن می اندازد، بنویسم قصه این موسیقی درباره پرداخت عوارض نوسازی است؟ یا وقتی یک دوئت پیانو و ساز زهی را انتخاب می کنم، بگویم با چشم های بسته گوش کنید و تصور کنید در بازار میگو فروش ها هستید؟ می شود گفت وقتی یک موسیقی از آقای کویتی پور گوش می کنید به عروسی عمه تان فکر کنید؟ نمی شود دیگر. به عاشورا و شهدا و یک فضای سلحشوری فکر می کنید. خیال می کنم شعر و تم موسیقی خودش شما را به سمت موضوع خاصی می برد. پشت اش اصول تاثیر گام های موسیقیایی است. موسیقی بی کلام ترجمه دارد. روایت دارد. پس به آن باید اشاره کرد. گوش کردن به موسیقی آدابی دارد. دیگر یک چیز دیگر بگو ندارد….

این روزها آمریکا، خاصه کالیفرنیا هوا سرد شده. اصولا هوای اینجا Crazy Weather است. یعنی صبح زود زمستان است، ظهر بهار می شود، شب دوباره زمستان. تکلیف ات عیان نیست. داخل ماشین خیلی ها را نگاه کنید، صندلی عقب چند دست لباس متفاوت گذاشته اند. ۸ ماه از سال در لس آنجلس همین است. در یک روز دو فصل را با هم داریم. زمستان و بهار؛ یا بهار و تابستان. این هفته دارم سعی می کنم سوپ درست کردن را یاد بگیرم. من عاشق سوپ ام. خاصه سوپی که داخل اش رشته و نخود باشد. رشته قورت دادن مزه دارد؛ حتی صدای شان را می توانم در تصورم بشنوم. قاشق را که وارد دهانم می کنم می گویند ما را قورت نده، قورت نده، توروخدا. اما من قورت می دهم. سکوت سنگین برقرار می شود. قاشق خالی می آید بیرون. دوباره قاشق بعدی، ما را قورت نده، قورت نده، توروخدا؛ اما می روند پیش دوستان شان در نهایت همه آن هایی که با هم داخل کاسه بودند. مهاجرت می کنند داخل شکمم. خداروشکر آن پایین رئیس جمهور ترامپ نیست. من یک سیستم گوارشی لیبرال دمکرات دارم.

امروز کوتاه به دانشکده سر زدم. چند نفر برای اجرای پرفورمنس دوئت روز دوشنبه تشکر کردند. رفتم با یکی از اساتید صحبت کنم. یک پروژه طراحی (دانشجو- استادی) یک بنای اسلامی را داریم. با تیم معماری داخلی اش کار می کنم. طراحی کاشی کاری هایش را به عهده گرفتم. رفتم و داخل کلاب نشستم. هم یک نوشیدنی گرم خوردم، هم کمی مطالعه کردم. هیچ کس به هیچ کس نگاه نمی کند. یا سرها داخل کامپیوتر است، یا داخل موبایل های شان. از بالا که نگاه کنی، انگار همه نابینا هستند و داخل دنیای خودشان. اما یک پسری بور آن طرف نشسته بود، دائم دخترهای این سوی سالن را دید می زد. عمیق نگاهش کردم که خجالت بکشد، خجالت کشید. اما خودم حواسم رفت به موهای یکی از دخترها. یک نظر حلال است. نه؟

با یکی از عمه ها در ایران تماس گرفتم. شش ماهی بود صدای گرم شان را نشنیده بودم. ناراحت بودند از دیر تماس گرفتن هایم. من یک اخلاقی نادرست دارم. تماس تلفنی بالای نیم ساعت عصبی ام می کند. وقتی کسی بیشتر از آن حد حرف بزند، سعی می کنم کمتر با او حرف بزنم. دست خودم نیست. عمه عزیزم هم خیلی خوش صحبت اند. گرم بیان و خاطره گو. گفتند می خواهند گوشی بخرند، ۷۰ سال شان است. پرسیدند گوشی بهتر از آیفون هست؟ گفتم عمه جان آیفون آخرش است. بهتر از آن نیست. پرسید پس فاطی چه می گوید گوشی اپل بخر از همه گوشی ها گرانتر هست؟ گفتم عمه جان آیفون همان اپل است. گفتند نه اپل بزرگتر است… دیگر ادامه ندادم. بحث را عوض کردم تا سر نیم ساعت جمع اش کنم. یک بار با عمه ام دوساعت حرف زدم. سر یک موضوع ساده. تابستان پارسال. عمه گفت اینقدر هوا گرم است که ۲۴ ساعت هم داخل خانه کولر می زنیم هم داخل ماشین کولر می گیریم. بعد سئوال من این بود چرا داخل خانه “می زنند”، داخل ماشین “می گیرند”. شروع کرد از خاطرات خوزستان تعریف کردن. اخر هم جواب نداد. با بدبختی و مشقت بحث را جمع کردم.

برادرم قلم رنجه قبل را خوانده بود. در پیام صبحش اش روی گوشی ام نقد داشت به مطلبی که درباره اش نوشته بودم، داستان نماز. این که چندبار هم واقعا نماز خوانده. همیشه این نبوده که بازی کند. پرسیدم که به تو گفت؟ گفت یکی از دوستان. یکی از دوستان ندارد دیگر، یا کار دایی جان است یا دختر خاله. خوب است فامیل مادر بافامیل پدر ارتباط ندارد، وگرنه برای عمه هم باید اصلاحیه بزنم… شب شده، کیک و چای را با مادر خوردم. حرف زدیم. این روزها سخت روی کتابش کار می کند. دوروبر تخت اش پر از فیش و کاغذ است. خطش فوق العاده است. خود پدربزرگ خطاط قابلی بود. خط خرچنگ بزغاله مرا هم ایشان بهبود داد. اصلا این طور شد که به ادبیات فارسی علاقه مند شدم. مجبورم کردند بوستان سعدی را کامل رونویسی کردم. همان شد که یک دهه تشنه خواندن ادبیات ایران شدم. وقتی پس از فوت شان خودنویس اش را به من دادند، عاشق نوشتن با آن شدم.

رسم الخط ایرانی بسیار بسیار زیباست. این را اکثر دوستان دیگرم از دیگر ملت ها گفته اند وقتی گوشه مطلب نویسی های ام در دانشگاه، فارسی نویسی هم کرده ام. بارها گفته اند خط فارسی مثل نقاشی است. راست می گویند. موافقم. جالب تر این که اگر زبان فارسی را سلیس و آرام صحبت کنید، از دور ممکن است فکر کنند فرانسوی حرف می زنید. بارها برایم پیش آمده. ظاهرا در ذهن آن ها شبیه به فرانسوی ها حرف می زنیم ما. روی نظرسنجی اخیر هم باید کار کنم. جواب ها بسیار جالبند. این پرسش ها، بیشتر از آن که جوابی درست داشته باشند، پیامی مهم داشتند. برای فکر کردن. تا بزودی…

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه