ما در آهنگسازی یک مفهومی داریم به اسم کنترپوآن. خاطرم هست زمانی که درس های کنترپوآن را یاد می گرفتم، چقدر مفاهیم اش به درد زندگی واقعی ام خورد. حتی خاطرم هست مدت های زیادی به وجود کنترپوآن و هارمونی در زندگی و روابط خودم فکر می کردم. اما کنترپوآن به زبان ساده یعنی چه؟ اگر دقت کنید، در برخی آهنگ ها که چند ساز شرکت دارند، حتی در یک ارکستر، همه سازها لزوما یک نت را نمی نوازند، صدایی از یک جنس ندارند و حتی ممکن است در گام متفاوتی بنوازند. اما در مجموع همه آن ها یک اثر شکوهمند و دلنواز را به گوش شما می رسانند. به عبارت بهتر کنترپوآن یعنی سازهایی که نت های(پارتیتور) متفاوت برای شان نوشته شده، اما در مجموع روح یک اثر موسیقی را تولید می کنند.
ما مفهوم آسان تری داریم به اسم هارمونیزاسیون در موسیقی. یعنی همه ساز ها یک پارتیتور از نت را با هم می نوازند، یا خیلی مشابه به هم می نوازند. مثل گروه کر، که آدم های با جنس مختلف صدا و مرد یا زن، همه با هم یک مجموعه نت را اجرا می کنند. حالا همه این داستان ها را نوشتم که شما را به جایی برسانم. شما وقتی یک رابطه را شروع می کنید، آدم مقابل تان یا کنترپوآن خوبی با شما دارد، یا هارمونی خوبی با شما دارد، یا اصولا هیچ سنخیتی با شما ندارد. درجه یک ترین رابطه عاطفی یا دوستی از نظر من، رابطه ای است که شما و پارتنرتان یک کنترپوآن اجرا کنید. یعنی لزوما آدم های شبیه هم نباشید، از لحاظ سلیقه و دانش و گرایش های تان، اما بلد باشید چگونه هم را دوست داشته باشید و از تفاوت های تان، جذابیت بسازید تا در نهایت یک اشتراک فوق العاده از دوست داشتن را به هم بدهید.
آیا این کار اسانی است؟ به هیچ عنوان. انسان های کمی در دنیا روابط شان شکل کنترپوآن است.چون روابط کنترپوآن، هوش، فهمیده بودن و تجربه زیادی را در هر دو پارتنر می طلبد. یعنی دو طرف خیلی خوب بلدند هم را بفهمند با همه تفاوت ها. یک پله پایین تر و البته خیلی معمول تر رابطه هایی است که هارمونی دارد. شما پارتنرتان را آدمی خیلی شبیه به خودتان می یابید. از شباهت های تان تعجب می کنید و بهم می گویید انگار ما برای هم ساخته شده ایم. در این روابط، در اصل دو آدم شبیه به هم، با سلیقه و گرایش و علایق با هم نزدیک می شوند و Connection برقرار می کنند. خوب این که شما فردی شبیه به خودتان بیابید بسیار خوب است. اما آیا چیز سختی در آن وجود دارد؟ البته که نه. هر کسی اگر نتواند با کسی شبیه به خودش رابطه خوبی داشته باشد، مشکل دارد.
تلقی عام از رابطه خوب و امن، رابطه ای است که دو طرف هارمونی داشته باشند. در اصل در این رابطه، شما فهمیدگی زیادی و هوش خاصی برای ادامه داشتن نمی خواهید. کافی است شبیه به هم بمانید. حال می رسیم به نوع آخر، که توضیح زیادی البته ندارد. شما با آدمی وارد رابطه می شوید که اول فکر می کنید هارمونی دارید، بعد دوزاری تان می افتد که در اصل ربط خاصی به هم ندارید. این رابطه از همان اول اوضاع خوبی ندارد. می ماند یک حرف ساده، به نظر من اگر می خواهید رابطه با احساس خوشبختی بیشتر داشته باشید، سراغ سه آدم نروید. اول آدمی که از شما خیلی بالاتر یا پایین تر است، به سایزهای اجتماعی دقت کنید. دوم آدمی که در زندگی اش تلاش خاصی برای یک هدف مهم نکرده اما می گوید با شما می خواهد بکند. و در نهایت، سراغ آدمی که احترام به خانواده اش ندارد و شما را به ان ها ترجیح می دهد. در نهایت؛ ممکن است ما از ازدواج یا دوستی با یک ببوگلابی که همیشه سرش در کار خودش هست احساس آرامش داشته باشیم، اما آن احساس خوشبختی که نتیجه احساس قدرت کردن از بودن یک آدم Smart و دقیق در زندگی مان هست را هرگز نخواهیم داشت. البته این نظر و ایده من است.