صفحه اصلی فرهنگفرهنگِ رابطه مورچه‌ی عاشق

مورچه‌ی عاشق

نوشته پرنس‌جان
فرهنگِ رابطه

یک مورچه ای بود که عاشق بود، مورچه داستان ما هر روز آنقدر از دور آن یکی مورچه را می دید که کم کم شیفته اش شد و به او دل باخت، ماه ها گذشت، تا یک روز تصمیم گرفت خجالت را بگذارد کنار و برود از نزدیک خوب ببیندش؛ نزدیک که شد، فهمید چای خشک است! خیال می کنم داستان عشق کورکورانه دقیقا همین مصداق است، از بس از “واقعیت یک نفر” دوریم عاشق اش می شویم، دراصل عاشق تصور رنگ آمیزی شده خودمان از او می شویم. بعد که یک روز ناگهان تصمیم گرفتیم از زاویه ای دیگر نگاه اش کنیم و از اتمسفری که خودمان برای خودمان درست کرده ایم فاصله بگیریم و نزدیک ترش بشویم،وقتی وارد یک فضای واقعی تر و حقیقی تر می شویم و روزمرگی به سراغ مان می آید، از خودمان می پرسیم من این همه مدت عاشق چه چیز او بودم؟ خیلی از ما در زندگی مان دست کم یک چای خشک را داشته ایم. از نظر من عاشق شدن زیباست، اما اغلب ما عاشق تصویرگری خودمان از آن عشق می شویم.

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه