یک دوست ایرانی داشتم که یک مشکل سریالی داشت. این که بی استثناء رابطه های عاطفی اش با دخترها به سرعت به بن بست می خورد. و خوب خیلی می آمد درباره اش حرف می زد. دراصل وقت های اول رابطه هایش که خوش و کاکائویی بود و تا میانه هایش که هر روز پدر فنر تختش را در می آورد مرا فراموش می کرد، اما آخرهای رابطه که به بن بست می خورد، انگار که یک ابری روی کله اش بزند بیرون و داخلش پرفسور بالتازار را دیده باشد، می آمد به دنبال راه حل. او هوش اجتماعی قوی نداشت.
خیال می کنم “هوش اجتماعی”، در پیدا کردن پارتنر “مناسب” خیلی مهم است. اکثر پسرها، هوش اجتماعی بالایی ندارند و بخش زیادی از انتخاب های اشتباه شان از جنس مقابل (نه مخالف) برای یک رابطه عاطفی، بیشتر مبتنی بر آزمون و خطای احساسی و هیجانی است. نه دقت و فهم احساسی.
در خیلی از رابطه های مان به بن بست عاطفی می رسیم چون ما آدم زندگی او نیستیم، او هم آدم زندگی ما. اما، در اصل، هر دو، آدم های خوب زندگی های با Style خودمان هستیم. از طرفی، “جذابیت” بسیار گول زننده است. به شدت می تواند انتخاب را دچار آزمون و خطایی کند که البته ابتدایش بسیار شیرین است. می تواند باعث شود شما دفتر شناخت را ببندید و بگویید باقی اش انشالله بماند برای بعد. همین ماندن برای بعد، زهر ماجرا است.
اکثر ما پسرها یک روز تصمیم می گیریم با یک دختر خانم دوست بشویم. به محض این که اولین جرقه های علاقه او را حس کردیم دست بکار می شویم و تلاش بیشتری می کنیم. و بازهم اکثر ما پسرها، چون آغاز کننده رابطه هستیم، به این سبب که “خواستن” با ما بوده، خیلی به داخل دنیای روحی آن دختر توجه نمی کنیم. مساله ای که می تواند مهم باشد. فکر می کنیم گرفتن یک “بله دیپلماتیک” از دختر برای شروع رابطه، از ما یک دکتر ظریف می سازد. اما افتضاح مان این است که به دنبال دلیل قبول کردن او دیگر نمی گردیم.
دخترخانم ها به دو دلیل شایع تر وارد رابطه های عاطفی دوست پسردختری می شوند. یا آن هایی که می خواهند با بودن کنار یک پسر از دنیای تنهایی شان فرار کرده، زودتر با مطابق با نرم جامعه و دوستانشان پیش بروند، یا دسته دیگر آن هایی که از تنهایی شان لذت می برند و اما با یک آقا پسر به دنبال دنیای بهتر و عمیق تری می گردند. پر ریسک ترین گونه دخترها برای رابطه عاطفی، گروه اول هستند. پسرهایی که در رابطه های شان با بن بست مواجه می شوند به نظرم به سراغ چنین تیپ دختر خانم هایی رفته اند.
چه پسر و چه دختر، وقتی برای فرار از تنهایی وارد یک رابطه عاطفی می شوند یکی از بزرگترین خصیصه هایش می شود ترس از دست دادن رابطه. این “ترس”، درست مثل یک سمی است که آرام آرام رابطه را به بی حسی و بعد مریضی می کشاند. خیلی وقت ها این ترس دلیل مهمتری است برای ماندن و نگاه داشتن رابطه، تا وجود یک علاقه واقعی به رابطه با پارتنرشان. شما این را به فراوانی در رابطه های دو طرفه ای می بینید که یک شادی مصنوعی و خواستن دکوری در آن هست.
شاید اصل ماجرا این است که یکی از آن دو یا هر دو، برای تنها نماندن در رابطه هستند، نه برای چیزی مهمتر. فقط این نیست، چنین دختری یا پسری، انتظاراتش از پارتنر نیز اغلب اوقات اغراق گونه است. همین طور حساسیت ها یا غیرت ورزی هایش. همین طور این که اتفاقات رابطه را به خصوص اگر بد باشند، آگراندیسمان می کند، بزرگنمایی بیش از حد. چنین پارتنرهایی، در اصل اعتماد به نفس بسیار ضعیفی هم دارند. و بی اعتماد به نفس بودن پارتنر، دیگر سم مهلک است. بن بست، اگر یک جعبه باشد، داخلش می تواند این ها و خیلی بیشتر از این ها باشد.
به نظر می آید، اکثر دخترخانم هایی که مستقل، چند بعدی (توانایی)، و باهوش هستند جزو گروه دوم دختران قرار می گیرند. افرادی که به سادگی تنهایی شان را به بودن با یک مرد ترجیح نمی دهد مگر این که آن مرد دنیایی لذت بخش و امن تر از آن تنهایی بدان ها هدیه دهد. اتفاقا آن ها در داشتن مردهای قابل اعتمادتر موفق ترند، به این سبب که این خود چالشی است برای مردی که می داند اگر آدمی قابل اتکا و آرامش دهنده نباشد، آن زن، رقیب قدرتمندی در کنار او دارد، و آن بازگشتن آن دختر خانم به همان تنهایی اش است.
به نظر من مهم است که دلیل ورود دوست تان به یک رابطه عاطفی را در طول شناخت بفهمید. رفتن سراغ دختران و پسرانی که رابطه را در اصل و پشت پرده، بیشتر به خاطر تنها نماندن می خواهند اغلب به جای خوبی ختم نمی شود. احتمالا یک بن بست است. به این دلیل که از ابتدا نه با تعادل و نیاز از روی دنیایی واقعا بهتر را خواستن، که با یک قناسی رفتاری، عطش هیجانی و خواستن “اولین فرصت ممکن” شروع می شود.