قسمت قبل تا آنجا نوشتم که عشق صرفا یک رویکرد روحی نیست که فقط ادبا و شاعران و اندیشمندان درباره اش بنویسند، امروزه عشق را از منظر علومی مثل عصب شناسی و روانپزشکی نیز در دنیا بررسی کرده اند. و درباره این نوشتم که آمده اند و اختصاصا روی عشق زن و مرد به هم (نه عشق مادری یا…) تحقیقاتی کرده اند. بگذارید به زبان خیلی ساده و خلاصه بنویسم که آن ها در رابطه “احساس عشق و اتفاقات داخل بدن” چه چیزهایی دیده اند.و این را فراموش نکنید که “علم” هیچ وقت نمی گوید که درست می گوید، اما براساس شواهد قوی همیشه حرف می زند.
بطور کلی چهار نوع هورمون هستند که هیئت مدیره اتاق عشق ما محسوب می شوند. هورمون Dopamine ، هورمون Noradrenalin ، هورمون Serotonin ، و در نهایت هورمون Testosterone . هر زمان شما در پروسه عاشقی باشید، داخل مغز تان به خصوص سه هورمون اول در حال رقص تانگو با هم هستند، اتفاقا گاهی بندری هم می رقصند و آن موقعی است که شما دیوانه وار عاشق شده اید. تپش قلب ناشی از شیفتگی با این هورمون ها در ارتباط است. عرق کردن و داغ شدن همین طور. بی تابی به همین شکل. اضطراب و هیجان هم. احساس رها شدن و شیفتگی به همین منوال و موارد دیگر. خوب طبیعتا حافظ و سعدی برای این ها نثری و نظمی می یافته اند یا ما می دانیم ذهن احساسی انسان هم کارهایی می کند اما همه این ها ما به ازای هورمونی هم داشته اند. حال این مساله ای جداست که هورمون ها باعث احساسات عمیق می شوند یا احساسات عمیق باعث تغییرات هورمونی. در اصل، شما وقتی عاشق کسی شده اید، آن فرد توانسته است روی تنظیم همیشگی هورمون های شما مثل یک ریموت کنترل از راه دور، موثر باشد، حتی بدون ان که خودش بداند.
با شروع اولین نشانه های عشق، Dopamine شما مثل آسانسور می پرد بالا، به دنبال اش Noradrenalin بدن تان هم سوارش می شود، و بعد ناگهان Serotonin که کارخانه اش در سیستم گوارش شماست کاهش پیدا می کند. تا اینجا شما در عشق تان حس کشش به بدن پارتنرتان ندارید، در مرحله ای هستید که بودن آن فرد در زندگی به شما یک هیجان خاص داده، اما وقتی جناب Testosterone در می زند، یعنی به آن عشق، بیفاصلگی (SEX) هم باید اضافه شود، وگرنه اذیت می شویم. پس دل مان بیفاصلگی هم می خواهد.
ممکن است سئوال کنید که خوب چرا بین ما و حیوان ها این تفاوت بوجود آمد؟ یعنی چرا ما انسان ها مثل آن ها فقط رابطه مان با پارتنر در حد رابطه جنسی (تولید مثل) باقی نماند. در این زمینه تئوری های زیادی وجود دارد. روحانیون ادیان خیلی از آن ها را رد می کنند یک استغفرالله غلیظ پشت شان می گویند و اعتقاد دارند همه تصمیم و تقدیر الهی است. ما نمی دانیم. شاید حق با آن ها باشد، شاید هم نباشد. اما دانشمندان تقریبا به این نتیجه رسیدند که بعد از هزاران هزارسال، راه انسان ها از حیوانات جدا شد. یعنی در سیستم مغزی انسان ها تغییراتی بوجود آمد تا انسان ها ملزم به حفاظت از جفت شان شوند. یعنی مثل حیوانات پارتنرشان را رها نکنند! مثل آقای فیل، که وقتی با خانوم فیله تالاپ تولوپ کرد، سه روز بعد او را رها می کند و انگار نه انگار. می گویند شامپانزده ها حدود دو هفته حمایت عاطفی می کنند از پارتنر و اگر درست باشد یعنی وفادارترند. خبر جالب این که شنیدم مردها از شامپانزه ها هم بهترند.
اما در هر حال قرار شد این اتفاق برای انسان ها رخ ندهد. یک تئوری می گوید احساس دوست داشتن و عشق به پارتنر برای همین به مرور زمان در انسان ها وقتی از نسل های میمونی دور شدن بوجود آمد (ادیان می گویند از اول در انسان ها بود و خیلی زود داستان هابیل و قابیل و عشق مثلثی شان را پیش می کشند). پس بعداز این همه سال، کم کم هورمون ها بخشی از وظیفه این مساله را در بدن انسان به عهده گرفتند. در اصل گویا طبیعت هوشمند فهمیده بچه هایی که پارتنرها بالای سرشان بوده قوی تر، سالم تر بودند و عمر طولانی تری داشته اند.
دراین زمینه ها مقاله های علمی و کتاب های معتبر فراوانی وجود دارد. حتما بخوانید. خاطرتان نرود اطلاعات در این زمینه به اندازه دریاست بنابراین مادامی که این چیزها را می نویسم تصور نشود مساله عشق را تنها می شود از این بعد نوشت. این تنها یک زاویه دیگر است. خیلی ها هم پیام می دهند که نه عشق ما هورمونی نیست و خیلی هم کهکشانی است و چیزهایی بامزه و فانتزی در اثباتش تعریف می کنند .
ممکن است این سئوال در ذهن شما پیش بیاید که پس تفاوت دوست داشتن و عشق از کجا شروع می شود؟
وقتی احساس به جنس مقابل به میان می آید، من جزو آن دسته آدم هایی نیستم که بگویم یا کسی را دوست دارم یا ندارم. هیچ وقت ادعا نکرده ام تنها یک دختر را در زندگی ام دوست داشته ام و به بقیه اصلا فکر نمی کنم! اما ادعای ام این بوده که اندازه این دوست داشتن ها و ارزش های شان متفاوت است. برخی می گفتند این حرف توجیه است. اما من آن را عین واقعیت می دانم. چون واقعا دختر خانمی بوده که کمتر دوست اش داشتم، یک همکار بوده، دختر خانمی بوده که بسیار دوست اش داشته ام، چون در همه لحظه هایم بوده. تئوری ام این است که اصولا دوست داشتن یک طیف است. از سفید (حس خاصی نداشتن) به صورتی (آغاز دوست داشتن) می رود که با صورتی پر رنگ تر شدن می تواند شامل دوست پسر و دخترتان بشود و بعد به قرمز پر رنگ می رسد که شامل اعضای خانواده و آن کسی است که عشق یا پارتنرتان است. قبول این طیف، به نظرم عین واقعیت است. دنیا عاطفی سفید و ناگهان قرمز نیست.
علم به این مساله هم جواب داده است. نکته این است. دوست داشتن هم در بدن ما هیئت مدیره دارد. یک اتاق فرمان دارد. هیئت مدیره اش اما با عشق فرق می کند. می گویند اعضای آن هورمون Oxytocin و هورمون Vasopressin هستند. آقای Oxytocin و آقای Vasopressin وقتی وارد عمل می شوند و شروع می کنند به ترشح کردن، این آغاز فعالیت مغزی است برای این که شما یک نفر را دوست بدارید. هرچقدر این برادران ارزشی ما بیشتر زحمت بکشند، علاقه شما به طرف مقابل بیشتر و عمیق تر می شود تا جایی که ممکن است طرف صمیمی ترین دوست شما بشود (در بخش صورتی پر رنگ).
اما این معنی دیگر هم دارد ،این که بخش تصمیم گیرنده و تحلیل کننده مغز هم دارد دلایل خودش را برای وفاداری به این دوستی در ذهن ذخیره می کند و این در بخش هورمونی رخ نمی دهد. اینجا تفاوت یک دوست صمیمی یا یک دوست معمولی خودش را نشان می دهد. شما دوست دارید پیش کسی درد دل کنید، به آن کسی اول از همه زنگ بزنید و سال نو را تبریک بگویید در میان دوستان تان، برای آن کسی هدیه زیباتری بگیرید که بیشتر از بقیه دوست اش دارید. او همان کسی است که از بعد علمی، باعث ترشح بیشتری از این دو هورمون در شما می شود. او می تواند یک مرد یا یک زن باشد. مهم نیست. دیده اید چرا وقتی یک خانم با یک پسر دوست است، مثل دوست اجتماعی، بعد آن پسر به آن دختر پیشنهاد نزدیک تر شدن می دهد، یا می خواهد عاطفی ببوسدش، آن دختر چندش اش می شود یا جا می خورد و بدش می آید؟ برای این است که Oxytocin و Vasopressin که گفته می شود مادامی که کارشان را خوب انجام می دهند درباره یک نفر، ترشح هورمون Dopamine و Testosterone در شما بسیار پایین است. شما کشش خاص و لمسی به او ندارید. برای همین است که بدن شما این مساله را نمی پذیرد. قبول نمی کند.
اما برعکس آن هم می گویند وجود دارد. یعنی افرادی که وسط دوستی شان، از یک استارت عاطفی مثل بوسیدن لب ها یا بیفاصلگی ناگهان استقبال می کنند. آن ها افرادی هستند که از لحاظ اجتماعی شاید همدیگر را دوست معمولی تلقی می کردند، اما آن داخل، هیئت مدیره های شان داشته اند جای شان را به آن سه برادر اول می داده اند. پس اتفاق افتادن این مساله برای شان قابل قبول تر و پذیراتر است در نهایت. یک نکته ای وجود دارد، از لحاظ علمی محقق ها می گویند هیئت مدیره اول، یعنی هیئت مدیره عشق، برای یک رابطه بیشتر از ۴-۵ سال دوام ندارد. حال علم اینجا جواب نمی دهد که مثلا مساله وفاداری را بخش Logical مغز تصمیم نهایی می گیرد یا هورمون برنده می شود؟ حتی برخی اعتقاد دارند بیشتر از ۱۸ ماه هم دوام ندارد! خوب بعد چه می شود؟
می گویند احتمالا بعد دوست داشتن جای آن را می گیرد. یعنی اگر پارتنرها هیچ توهین و بی احترامی به هم نکنند و در همه این مدت همه چیز آرام باشد. در نهایت باز هیئت مدیره دوم می آید سر کار. هیئت مدیره دوست داشتن. اینجاست که عوام خیلی از ان به عنوان روزمره شدن رابطه نام می برند. در اصل بعضی محققان می گویند دیگر هورمون Dopamine و Noradrenalin و Serotonin مثل گذشته برای آن رابطه تولید نمی شود! ممکن است تنها Testosterone بماند که وظیفه اصلی اش ایجاد تحریک پذیری جنسی است. مرد در اتاق خواب عالی است، بیرون که می آید اما مثل گذشته شیفته تان نیست. و این به شما احساس جالبی نمی دهد. برای همین است که بعضی خانم ها تعجب می کنند که چطور همسرشان با آن ها عطش بیفاصلگی دارد، اما می دانند مثل گذشته دوستشان ندارد یا می رود داخل فضاهای مجازی و مغازله های اش را با دیگران می کند. یک بخش جسمی اش، همین موضوع تستسرون گستاخ است!