به عقیده شما، اگر شورت آدم تنگ باشد مردم می فهمند؟ البته که نه. فشارش به خودمان می آید و خودمان به تنگ می آییم. چون این شورت تنها از پاهای خودمان بالا رفته. تازه روی اش شلوار و دامن هست. یعنی نمای تنگی اش هم هویدا نیست.
حال به نظر من داستان دوست پسر عوضی یا همسر بد اما در بیرون “خوش معاشرت” یا با اخلاق خصوصی افتضاح اما “با وضع اجتماعی مقبول” ؛ و همین طور دوست دختر و زن ناسازگار اما “تو دل برو” و “خوشگل” هم درست مثل همین قصه این شورت تنگ است. مردم در حال Wow گفتن و تبارک الله گویی به انتخاب آدم، اما در اصل فقط خودمان می فهمیم این انتخاب اشتباهی، دارد به کجای مان فشار می آورد. کجای مان که منظورم روح مان است، سو تعبیر نشود.
حال بدتر از این، شرایطی است که خیلی از ما بدان تن می دهیم. یعنی انتخاب اشتباهی که درست شدنی هم نیست را نگاه می داریم. فکر می کنم همان طور که یک آدمی که شورت تنگ را ۳ سال و ۳۰ سال پای اش کند کم کم راه رفتن اش به جای آدمیزاد بیشتر شبیه پنگوئنی می شود که دارد روی یخ راه می رود، روان آدم هم همین است.
با آدم اشتباهی بودن، آن هم سال ها، ما را تبدیل به یک شخصیت غیرنرمال می کند. خود طبیعی مان یادمان می رود. می رسیم به یک جایی که حال مان از شخصیت جدید خودمان هم بهم می خورد. حتی بعضی های مان برای خانواده خودمان هم غریبه می شویم. و حال یک سئوال. ما چندبار به دنیا می آییم تا بخواهیم آن یک بار را هم تنگ بپوشیم؟
به نظر من آدم وقتی اشتباه هایش را در انتخاب هایش فهمید می تواند فکر کند در یک اتوبانی است که حال باید به دنبال اولین خروجی (Exit) بگردد و از اتوبان اشتباهی بزند بیرون؛ خوب البته آن ها که پدرند یا مادر، داستانی متفاوت دارند.