تعریف ما از خیانت در رابطه عاطفی چیست؟ از وفاداری (Fidelity) چطور؟ اگر خیانت یک گناه نابخشودنی روی کره زمین است، چرا هنوز انسان ها نتوانسته اند برای آن یک تعریف دقیق ارائه کنند؟ چرا دین درباره اش مبهم گویی می کند؟ و چرا علم روان شناسی مدرن عامدانه از نزدیک شدن به تعریف آن سرباز می زند؟ خیانت تعریف جهانشمول ندارد. برخلاف تعریف تورم در اقتصاد، یا تعریف Metastasis در سرطان شناسی. پس قضاوت درباره آن را با چه چهارچوبی انجام می دهیم؟ وقتی به مفهومی حدودی عادت کنیم، می توانیم به طرز مسخره ای آن را پشتیبانی کنیم. اما وقتی کسی از ما معماریِ دقیقِ تعریف آن را بخواهد، کار دشواری خواهد بود.
در نظر سنجی اخیری که درباره تعریف خیانت سئوال شده بود، اکثر شرکت کنندگان جواب هایی ناقص، به شدت قضاوت گرانه، سلیقه ای، و بدون پشتوانه ای از مطالعه در باره خیانت ارائه کرده بودند. قریب به اتفاق جواب ها بی شک بی کاربرد و احساسی بود. نکات جالبی هم بود. جواب های افراد بالای ۵۰ سال با طرز فکر متمایل به سنتی (Old -fashioned)، همان قدر ناکامل یا احساسی بود که پاسخ های افراد زیر ۲۰ سال. احتمالا گذر سن، تجربه یا دانش چیزی را در انسان های ایرانی دعوت شده برای پاسخ به این پرسش تغییر نداده است.
اکثر افرادی با تحصیلات علوم انسانی نمی توانستند دقیقا بگویند خیانت عاطفی از نظر آن ها چه هست، اما مطالعات انسان شناسی شان بسیار بیشتر از دیگر رشته هاست. نقطه مشترک اما یک چیز بود، به سادگی خیانت قضاوت و محکوم می شد. آیا از نظر ما صرفا لاس زنی پارتنرمان (Flirtation) خیانت است؟ آیا اگر پارتنر ما با یک مرد یا زن دیگر با مدیوم Text دائم در ارتباط باشد، اما از لحاظ جسمی با ما بماند، خیانت است؟ چقدر به Grey areas اعتقاد داریم و این که بعضی روابط می توانند در هیچ تعریفی غیراخلاقی نگنجند؟ آیا اگر پارتنر ما به کسی دیگر علاقه داشته باشد، اما برای ما یک پارتنر جسمی و مسئولیت پذیر نسبت به زندگی اش بماند، می توان به سادگی او را خائن شمرد؟
خیلی از ما درباره پاسخ این سئوال ها حتی امروز هم، حوصله یک ساعت فکر کردن نداریم. اما می توانیم در بخش مچ گیری و قضاوت اش، حاضر شویم و ساعت ها قُل قُل کنیم. بیشتر روی صحبت ام نه با روابط دوست دختر-پسری، که ازدواج هاست. و فوکاس لنزم بر روی چرایی پیش آمدن رابطه های خارج از ازدواج Extra-marital affair است. اتفاقی که لزوما در آن بیفاصلگی (SEX) نیست، اما حتما یک Emotional engagement با انسانی دیگر است. چیزی که در فارسی معادلش را نمی دانم اما می خواهم اسم اش را “دگر-گرایی” بگذارم. کلمه ای که با آن مصرانه از خیانت که بیشتر باری منفی و هوس جویانه در فرهنگ ایرانی دارد جدایش کنم.
برای بیان حرف ام تنها به منطق و حس رجوع نمی کنم، علم مهم است. زیرا علم براساس “مشاهده” و “آزمایش” نظر می دهد، نه براساس “سلیقه”، نه براساس “حرف اکثریت”، نه بر اساس “مصلحت”. پس تاجایی که با اطمینان حرف بزند، برای ام منبعی “درجه یک” جهت تحلیل است. آیا وقتی مساله خیانت یا دگر-گرایی اتفاق می افتد، همه چیز دارای سرچشمه ای روحی است؟ آیا قرار است تنها روحانیان و وعاظ اخلاقی درباره اش حرف بزنند؟ با عباراتی نظیر روح هوس باز! نیازهای کثیف وسوسه گر! ساده تر بپرسم، آیا بیولوژی در این مسایل تاثیر ندارد؟ آیا روانپزشکان و متخصصان علوم اعصاب و روان با روحانیان و اخلاق گرایان هم نظر هستند؟
پاسخ این است. علم می خواهد با سادگی، درباره موضوعی پیچیده قضاوت نشود. خاصه “دگر-گرایی”، که پدیده ای بسیار پیچیده تر و احساسی تر از خیانت است. امروز شما هم می پذیرید که با پیشرفت تکنولوژی و Connection مساله خیانت و دگرخواهی بسیار بیشتر شده است؟ اما چرا؟ We’re having more affairs than ever این یک نکته کلیدی است. مساله این نیست که بیشتر به اندام و سلامت مان توجه می کنیم، تکنولوژی باعث شده که وقتی بیشتر هم به احساسات و روح مان فکر می کنیم، راحت تر افرادی که نیازهایی مشابه با ما دارند را پیدا کنیم و Connect بشویم.
اگر دوران گذر از تعاریف اخلاقی و دینی یک شروع داشته باشد، ما درست در همین نقطه از آن هستیم. دوران گذری که بسیاری از مسایلی که تا دیروز تابو بودند درست یا غلط کنار زده می شوند یا Modify می شوند. مثل قبول پدیده تراجنسی، که تا دو دهه پیش به اشتباه حتی در غرب یک انحراف جنسی محسوب می شد. امروز اما در فرم های اداری، آن ها به گزینه Male & Female اضافه شده اند. آیا این باورهایی که نُرم های اخلاقی جامعه یا دین در ذهن انسان ها کاشته اند بیشتر هم از میان خواهد رفت؟ به نظرم روزی می رسد که اخلاق از استانداردهایی کلی که جامعه و دین تعیین می کند، تبدیل به تنظیماتی شخصی شود که هرکس، مثل Setting گوشی اش، خودش برای خودش آن را Customize می کند. این اتفاق در چند دهه آینده، واقعا خواهد افتاد.
دنیای امروز، خیلی مفاهیم مثل وفاداری، خیانت یا Privacy یا حتی حکومت مرکزی را در سیاست بهم زده است. مرزها در بسیاری از مفاهیم دیگر Sharp مشخص نیستند، مات شده اند، انتخابی شده اند. این خوب است؟ هنوز نمی دانیم. تاریخ نشان خواهد داد.
اگر به دنیای روان پزشکان مدرن قدم بگذارم، می گویند امروزه دارد ثابت می شود که انسان ها Monogamy نیستند، خاصه مردان. یعنی ذاتا طرفدار همیشه یک پارتنر داشتن نیستند. آنچه انسان ها را Monogamy کرده، قوانین اخلاقی و دینی و عرف جامعه (folk) بوده است، نه طبیعت واقعی آن ها. آن ها این را از بیولوژی انسان ها پی برده اند.
از نظر روان پزشک ها یا بیولوژیست ها، Commitment یا تعهد به یک نفر، در اصل یک “بایدِ ضروری” در انسان ها نیست، یک “تحمل خودخواسته” و “قرارداد” است که می گویند “باید” اش مادامی است که سلامتی روحی و جسمی انسان صدمه نبیند. نکته حساسی است. از این جا به بعد راه دین و اخلاق گرایان از علم جدا می شود. عالمان از راه جاده دماوند می روند، آن یکی ها از راه پر پیچ و خمِ چالوس. بعدتر درباره این صحبت می کنم که چرا نمی شود به همه چیز روحی و اخلاقی نگاه کرد. چرا باید زاویه دیدمان نسبت به این مساله بازتر شود، تا قضاوت های مان، دقیق تر باشد. برویم به دوران شترسواری.
وقتی به تاریخ نگاه می کنید، می بینید که در جاهایی این قوانین مذهبی یا اخلاقی به نفع مردان تغییر کرد. مثلا در جوامع اسلامی یا یهودی به وضوح چند همسری بودن برای مردان با شرایطی مجاز شمرده شد. دلیل اش احتمالا اگاهی Ruler های آن ها به این بود که انسان Monogamy نیست.
راه حل مسیحیت و اسلام و یهودیت متفاوت بود. در اسلام و یهودیت طلاق بسیار مذموم و زشت بود، اما در مسیحیت مثل ژله بود، پس مردان و زنان مسیحی می توانستند از هم راحت تر جدا شوند و با دیگری باشند. در عین میان روحانیون مسلمانان و یهودیان، ترسِ بهم خوردن روال تولید مثل و بهم خوردن مساله تعلق فرزند هم بود، آن ها برای کنترل شرایط و آسان نکردن طلاق، این قوانین با چند نفر بودن را تنها برای مردان مجاز شمردند. البته در میان اعراب قبیله نشین تا پیش از اسلام، مردان معمول بود تا بیش از ۱۰ زن داشته باشند و اسلام اما آن را محدود به ۴ زن کرد. هوای حجاز گرم است، برگردیم به عصر IPhone 6.
شما می توانید درباره رنگ چشم تان، محل تولد تان یا حتی قدتان تصمیم بگیرید؟ خیر. آن ها در ژن شما نوشته شده است. همان طور به دنیا می آیید. چه باور کنید یا نکنید، همان طور که بسیاری از انسان ها نردبان به دنیا می آیند یا با صورت هلو، برخی از انسان ها بصورت جداگانه با دو خصوصیت مهم به دنیا می آیند. دقت کنید. یکی اش علاقه به بیفاصلگی با افرادی که شبیه به هم نیستند، و دیگری گرایش به کسی که احساسات و روح آن ها را کامل سیراب کند و پر از مینیاتوری های عاطفی باشد.
در دنیای گذشته، افراد گروه اول اگر در طول یک رابطه عاطفی یا ازدواج به سمت دیگری متمایل شوند به سادگی خائن محسوب می شدند. خوب جزو طبقه هوس بازها شناخته می شوند. اما هوس باز لزوما آدم کثیف اخلاق نیست، گاهی مثل تراجنسی ها چیزی در او هست که دست خودش نیست. حال اگر وقتی خواستگاری کسی می روید یا کسی به خواستگاری تان می آید با این خصوصیت به دنیا آمده باشد، خوب، انشالله که سال نوی خوبی داشته باشید. امروز ثابت شده در افراد با خصوصیت اول، پروتئین DRD4 در بدن آن ها بسیار زیاد تولید می شود. یعنی از بچگی بوده و در بزرگسالی ادامه پیدا کرده است. مثلا اگر آبراهم لینکلن ۱ گرم از DRD4 در بدنش داشته است، شاهان قاجار هرکدام شان یک سطل داشته اند.
این ها مردان (یا زنانی) هستند که از لحاظ جسمی، حتی اگر در یگ گاوصندوق زندانی شان کنید، شومبول شان از لای درز می زند بیرون و مثل چراغ قوه دنبال یکی می گردد. خوب آیا شما می توانید DRD4 انسان ها را قبل از ازدواج بفهمید؟ مطمئنا خیر. شاید روزی اما بشود. پس تا اینجا فهمیدیم افرادی که روابط خارج از چهارچوب جنسی دارند، گاهی دست خودشان نیست. دسته دوم انسان هایی هستند که لزوما نه به خاطر بیفاصلگی، که به خاطر این که حال شان با کسی دیگر بهتر می شود و آن خودِ خودشان را با کسی دیگر بیشتر دوست دارند به سمت دگرخواهی می روند. افرادی که در این دسته هستند افرادی باهوش تر، و ایده آل گراتر از گروه قبل و انسان های نرمال هستند.
زنان و مردانی که شخصیتا انسانی با روحیه ای به شدت “احساس جو” به دنیا می آیند و برای شان مهم است در کنار کسی باشند که پر از احساس ورزی و میناتوری های عاطفی باشد. آن ها مدام به بارور شدن روح شان نیاز دارند. علم می گوید این افراد پر از Arginine Vasopressin Receptor هستند. یعنی ژن AVPR1A را در DNA شان بسیار بیشتر از دیگران دارند. چنین زن یا مردی لزوما برای یک لذت جسمی به سوی دیگری نمی رود، برای نمردن روح اش این کار را می کند. همان طور که یک انسان قد بلند نمی تواند در یک اتومبیل مینی ماینر سال ها بنشیند، چنین انسان هایی نیز نمی توانند سال های سال در روابطی ۱۰۰ درصد بمانند که باعث قوز و خم شدن احساسات شان شود. آن ها به شکلی طبیعی، دیگرگرا می شوند.
نه به دنبال هوس های شان، که به دنبال قالبی بهتر هرچند نه دائمی برای روح ظریف ترشان می روند. خوب اکثر Artistها، Architect ها، یا حتی Poet ها را آمده اند و دیده اند این ژن AVPR1A در آن ها به طرز معنی داری زیاد هست. حال فکر می کنم درک کنید چرا در دنیای هنری ها، دگر-گرایی بیشتر اتفاق می افتد تا در دنیای مهندسان یا در دنیای نظامی ها. خیلی وقت ها ژن های شما، مسیر شغلی شما را هم مشخص می کنند اگر در انتخابش مختار باشید. به سمت شغل هایی می روید که در آن احساس و حظ بردن های حسی از تناسب ها و خلق حس نقش مهمی دارد در شما.
وقتی با یک آرتیست ازدواج می کنید، به احتمال زیاد باید مطمئن باشید که با یک آدم آهنی قرار نیست ۴۰ سال زندگی کنید. پس باید از ظرفیت های عاطفی و تجربه های احساس ورزی خودتان کاملا مطمئن باشید، وگرنه به مشکل برخواهید خورد. نکته دیگر این که ما دیگر می دانیم مغز انسان وقتی بحث رابطه پیش می آید سه کشوی جداگانه دارد. کشوی اول Sex Drive نام دارد، کشوی دوم، Love drive خطاب می شود و کشوی سوم Attachment است. شما یا باید یک مرد یا زن بسیار با تجربه، ایده آل، با مدیریت عالی در یک رابطه باشید تا بتوانید هر سه کشوی مغز پارتنرتان را تنها خودتان باز کنید، یا این که یک مرد یا زن سنتی دیکتاتور باشید.
داستان این است؛ کارکرد مغز انسان به گونه ای است که بعد از این که یک رابطه وارد روزمرگی شد، یا شما ناتوان در یک پارتنر خوب ماندن شدید، ممکن است مغز پارتنر شما همچنان کشوی Attachment اش (احساس تعلق) یا کشوی Sex Drive مغزش برای شما بماند، اما کشوهای Love Drive (میل به دوست داشته شدن و احساس هیجان داشتن) او از یک جایی برای کسی باز شود که این Drive را در او سیراب می کند. به نظرم اینجاست که از لحاظ علمی، مجازات ها و ترس هایِ باید های اخلاقی و Moral، دیگر رنگ می بازند، در اصل، این سیستم مغز انسان است، که چهارچوب ها قرار است با ترفندهایی آن را مهار کنند. به عبارت بهتر، از مهار خارج شدن یک انسان از این مساله، بازگشت او به طبیعت اش است که میل به سوی انتخاب “لذت” یا “سرخوشی”، به جای “زجر” یا “پژمرده شدن” دارد.
در آمریکا، براساس آخرین آمار های سال ۲۰۱۳، ۳۵-۴۰ درصد از زنان متاهل، دوست پسر دارند یا با مردی دیگر رابطه دارند. بخشی از آن ها البته به بیفاصلگی ختم نمی شوند و عاطفی می مانند. آیا این آمار در ایران کمتر است؟ ما نمی دانیم. به این سبب که هنوز درباره این مهم در ایران تحقیقی دانشگاه صورت نگرفته است. مهمتر این که، اکثر خانم های ایرانی در مقام پاسخ دهنده احتمالا حقیقت را نخواهند گفت. حال که دکمه های خیانت را باز کردیم و زیر زیرپوشش را هم یواشکی نگاهی انداختیم و دیدیم همیشه آن طور نبوده که ما فکر می کردیم، برویم روی مساله دگر-گرایی. امروز دیگر مشخص شده دگر-گرایی نه از نیاز به نزدیک شدن جسمی به کسی دیگر، که از نیاز به نزدیکی احساسی به می آید. برای آدم هایی پیش می آید که به دلیل هوش عاطفی زیاد و Perfectionism به دنیا آمدن در جزئیات عاطفی، دگر-گرایی برای شان یک انتخاب است برای پیروی از طبیعت شان.
در طول سال ها، اگر شما نشان بدهید یک پارتنر کاربلد در احساس ورزی و کاریزماتیک نیستید، می توانید همسرتان را وادار کنید به کسی که همه این مینیاتوری ها و احساس ها را به او می دهد فکر نکند؟ پاسخ ساده است. هرگز نمی توانید. از این رو واژه تعهد، در دنیای امروز، وقتی فردی نیستید که در برخورد با چنین انسانی درست مدیریت کنید و بارها خرابکاری کنید، مرزهای اش را از دست می دهد. به همین سبب به سادگی Lable خائن دادن به این ورژن از انسان ها، تنها یک قضاوت احمقانه توسط شماست.
موضوع خیلی ساده است، اگر پارتنر درستی نباشید، زمان که بگذرد، اگر استانداردهای بالای احساسی و مینیاتوری های عاطفی او را رعایت نکنید، کسی که مثل خود اوست به او Connect می شود. در اینجا نیازی به پلیس ۱۱۰ نیست، نیازی به اسیدپاشی نیست، نیاز به درک و فهم این واقعیت است. می خواهم این نکته را بگویم آنچه دیروز اسم اش هُلپی خیانت بود و به راحتی قابل محکوم و انزجار، امروز می تواند یک دلیل مهم در پشت اش باشد. خیلی پیچیده تر باشد. به همین دلیل تعریف جهانشمولی ندارد.
اگر می خواهیم چنین اتفاقی رخ ندهد، بهتر است روی تغییر خودمان نیز فکر کنیم، شبیه به آدم قدرتمند و احساسی روزهای اول باشیم، خلاق تر، قوی تر. مثل App ها مدام خودمان را به روزکنیم. و البته که مهارت می خواهد. و احمقانه ترین کار این که او را دفرمه کنیم، و مجبور به تن دادن به شرایط خودمان برای مجازات نشدن. خاصه وقتی چیزی در وجودش هست، که با آن به دنیا آمده است و ما بی توجه به آن بودیم. من خیال می کنم در دنیای امروز زنان و مردان خاصه با هوش عاطفی دیگر با چشم بسته متعهد و وفادار نیستند. با شما ماندن حقِ مسلم تان از او نیست. بودن با آن ها آسان نیست. از روزی که انتخاب شان کردید، ماندن آن ها برای تان یک فرصت است، یک امتیاز است، نه بایدی که چه بخواهند چه نخواهند باید بدان متعهد باشند.
پس، قشنگ تر است فکر نکنیم دو امضا، یعنی ۳۰-۴۰ سال حیِ عَلیَ صَلاه، حی علی بزن قدش تا ابد. بهتر است هر روز مطمئن باشیم برای او Qualify هستیم، همان قدر که می خواهیم او برای ما باشد. وقتی شما نور را به سوی کسی ببندید، او به سویی که نور برای اش روشن شود خواهد رفت. بسیاری از افراد با هوش عاطفی بالا، با نور کار می کنند، تا تاریکی روزمرگی. اگر در قدیم برده گیری جسمی بود و امروز دیگر در اکثر دنیا از میان رفته، برده گیری احساسی و به هر قیمت احساسات کسی را مال خود کردن نیز دارد تبدیل به شوخی می شود. هر انسان، آزاد است که رختِ احساس اش را از روی زمینی که در آن چروکیده و له می شود بردارد و در جایی بگذارد که ارزش آن بر چشم و دل گذاشته شود. به نهایت خواسته شود. پس این قاعده ها را بفهمیم، خیلی اوقات این ما هستیم که سبب بهم خوردن تعادل و رفتن پارتنرهای مان هستیم، نه هوس آن هاست، نه ماجراجویی های آن ها.
جالب است که در آمریکای سال ۲۰۰۰ به بعد، اکثر کسانی که وارد روابط دیگرخواهی شده اند، در ازدواج های شان نیز مانده اند. بسیاری از آن ها Balance the marriage را دلیل این انتخاب شان عنوان کرده اند. آن ها گفته اند این که احساسات شان توسط کسی دیگر دوباره زاده شده و آن ها را به روزهای هیجان آورده، سبب نشده تا از همسرشان بدشان بیاید یا بخواهند پدر فرزندان شان را از خودشان جدا کنند. این نکته جدیدی است. از نظر آن ها این راهی برای تحمل بیشتر و ماندن در آن زندگی اصلی بوده است. آیا این حرف زنان امریکایی امروز برای خیلی از ما علت تازه ای است؟ شاید. به این سبب که آن ها در اواخر جاده دوران گذر تلقی های فرهنگی از روابط عاطفی هستند، ایرانیان تازه در ابتدای آن اند، و اعراب، می گویند شترسواری مان که تمام شد، ما هم بسم الله. تاریخ درباره همه چیز قضاوت خواهد کرد.
سعی کنیم به پدیدهها در روابط عاطفی پاتولوژی گونه نگاه کنیم. در پاتولوژی، که علم یافتن علل بیماری است این اعتقاد وجود دارد که هر چیزی علتی دارد. نمی خواهم بگویم این اتفاق ها نتیجه بیماری است، ابدا، اما پر از علت های ریز است. نیاز به فکر و تغییر دارد، نیاز به قضاوت و مجازات ندارد. مساله ای که روان شناسی مدرن بسیار بدان اهمیت می دهد. تنفر و انتقام و حکم صادر کردن هرگز راه حل نبوده، و نخواهد بود. خاصه وقتی پای کم کاری های خودمان هم در میان باشد. درک کنیم فارغ از برخی محدود از خیانت ها که بیشتر بر هوس متمرکز است، دیگر-گرایی یک استراتژی برای ترک زندگی Exit strategy نیست، خیلی از اوقات، یک استراتژی برای تحمل بیشتر شرایط کنونی است. یک استراتژی برای کامل نمردن و با مولتی ویتامین های روحی، شرایط را هنوز حفظ کردن است.
به نظرم روزی که توانستیم با شجاعت، بدون ژست های روشنفکری واخلاقی، و صادقانه پاسخ بدهیم که چقدر خودمان در دیگرخواهی ها مقصر بوده ایم، شاید بتوانیم به این جمله کلیدی برسیم که “دلیل پناهنده شدن او، خود من بودم”، “شاید دلیل ویرانی عاطفی او، خود من بودم”. و پس از آن است که می فهمیم چقدر قضاوت کردن و محکوم کردن، آسان ترین راه است. یادمان باشد خیلی انتخاب های اینگونه انسان ها به خاطر وسوسه (Temptation) نیست، این “نیازِ پس از سال ها نا امیدی” است که آن ها را به آن سمت می کشاند. واقعیتی که باید یاد بگیریم چهارزانو مقابل اش بنشینیم، آن را درک کنیم، و مسئولیتش را از سهم خودمان بپذیریم.