شیفته می شویم. دل مان قنج می رود برای شیرین قدم زدن هایش، چون پروانه پلک زدن هایش، رایحه مستانه و لحن و فریبایی اندامش. لحظه نگاری می کنیم و نقش خاطره می زنیم با خیالش. اوانی که نیست حتی، بر بوم خواستنی های مان نقاشی اش می کنیم و دل می بازیم و به یادش پای این بوم ها از خستگی می خوابیم. آرام آرام زندگی را به او گره می زنیم. با خویشتن حرف می زنیم که چه می شد اگر با من بود؟ چه می شد، کنار من، دنیای ام ازآنِ او بود؟ صبوری سخت است. بی او بودن سخت تر. یک روز دل به دریا می زنیم و قدم بر می داریم و همه چیز اما آغاز می شود، شیرین، مرباگونه، دل انگیز…
سال ها گذشته، راستی کسی که شیفته اش بودیم کجاست؟ یکی اینجا هست، اما بود و نبودش دغدغه نیست. مثل دیوار، مثل دود کتری، مثل پرده های دوده گرفته اتاق. حتی صدایش را چون همهمه مبهم غریبه ایی که از پله های آپارتمان بالا می رود می شنویم. نه قَنجی به دل مانده، نه شکری ته فنجان سردِ زندگی مان. صدای قدم هایش خسته مان کرده، بویی ندارد، رویی هم. چروکیده ایم در هم، از هم. با هم. آرام آرام زندگی را به کسی جز او گره می زنیم. با خویشتن حرف می زنیم که چه می شد او با من نبود؟ چه می شد، کنار من، این اشتباه نبود؟ تا یک روز دل به دریا می زنیم و به او می گوییم که… دیگر دوست اش نداریم.
دل باختن زیباست، مثل دریاست؛ اما وقتی دل را چون کودکی رها میکنی تا برای خودش بدود و بردارد و بیاویزد، کوک تاریخ عاطفی مان دوباره همین است. دل کودکانه نمی فهمد، تو را می برد به جایی که همیشه جایی درست نیست. ما انسان ها زندگی عاطفی مان پر از این داستان های کوتاه است. پر از امیرارسلان ها و لیلی هایی که می آیند و یزید و لوله می روند. هرکدام مان، اغلب، یک گونه اش. نه راه گریزی است، نه فرار از آن شادی زی بودن موقتی اجتناب ناپذیر است. تجربه است، فصل های “بایدی” زنده بودن است، واقعیتِ همان بزرگسال شدن است.
شاید خیلی مهم نیست که برای بزرگسال شدن چندبار این کودکی را رها می کنیم و به دنبالش می دویم، اما مهم است این “کودکی” را نگذاریم که بمیرد. انسان زنده است به همین دل باختن ها، آمدن و ماندن و رفتن ها. نوار کاست زندگی عاطفی ما از اول تا آخرش غالبا همین ترانه هاست، با آرزوهای لیلا، شنگولی اندی و کودکانه های مارتیک، وسطش به ابی هپروت زده و شادمهر الکی خوش می رسد، وسط ترش نوار گیری دارد و آخرش هم که داریوشِ پشیمان است و افسوس هایِ معین. نوار تمام می شود. مدتی تنهاییم. می گردیم. نوار به درد بخور دیگری نیست. دوباره همان را Play می کنیم. و قصه از نو… به همین سادگی…