صفحه اصلی فرهنگفرهنگِ رابطه راهنمایِ بدبختی

راهنمایِ بدبختی

نوشته پرنس‌جان
فرهنگِ رابطه

برداشت اول – قدم زدن در مه

ضرب المثل ها و جمله – قصارهای ملت ها را که از دور با تلسکوپ نگاه کنیم، جزئیات مهمی دستگیرمان می شود. آمریکایی های مدرن ضرب المثل های پیش و پا افتاده ای دارند و به جایش اما جمله – قصارهای عمیقی دارند. تمدنی عمیق نداشتند و اما به جایش اندیشمندانی بزرگ داشتند. سرخپوست ها اما مَثَل های مهمی خلق کردند. ایرانیان نیز چون آن ها و چینی ها نیز همین. گاهی این ضرب المثل ها و جمله – قصارها، می تواند نشانه ای از چاله های فرهنگی یک جامعه نیز باشد. عباراتی که در زمان خودش حرف حق بود و امروز اما دیگر توجیه هایی پرت و تباه به نظر می آیند.

ایرانی ها معتقد بودند “ازدواج مثل یک هندوانه سربسته است”. در فرهنگ آن ها اغلبِ ازدواج ها بر مبنای فرمولِ تقریبیِ یک شناختی عمومی + شانس بود. مثل انتخاب یک هندوانه برای خوردن. دست روی پوستش می کشیم. بلندش می کنیم. به سه رخش نگاهی می اندازیم و دنبال جای منقار کلاغ، دوتا تق تق هم به آن می زنیم که اگر صدای طبل بدهد بگوییم: همین را بِکِش. ازدواج برای صدها سال در ایران چون دیگر جوامع محافظه کار شرقی مانند بردن یک هندوانه به خانه بود. “نسبتِ شناختی” در فرآیند آن یک چیز وحشتناک بود. در اصل برای شروع ازدواج این خانواده ها بودند که هم را بیشتر می شناختند، نه دختر و پسر.

آن نسبت وحشتناک را ۱۰-۹۰ فرض می کنم. اینکه ۹۰ درصد اصل شناخت آدم ها نسبت به روحیات و رفتارهای هم بعد از ازدواج بوجود می آمد. و آن ۱۰ درصد شناخت اولیه، از طریق خانواده و توصیه و تشویق به آن دو انتقال داده می شد. در ایرانِ خیلی قدیم روابط پیش از ازدواج نبود. نامزدی نبود. پس آدم ها با یک شناخت ۱۰ درصدی، تصمیم به زیر یک سقف رفتن می گرفتند. (این نسبت های فرضی برای فهم بهتر مطلب است) بعدها نامزدی هم وارد پروسه ازدواج ایرانی شد. نامزدی که البته یک جورهایی همان لبیک یا حبیبی به ازدواج بود. آدم ها به محض Link شدن به هم، پیش فرض شان این بود که قرار است “حتما” تا ابد با هم باشند و از این زمان باید برای چانه زنیِ “چطور” با هم بودن استفاده کنند. یک فضای بیان راحت تر عاطفه های کلامی و نه بیشتر. در اواخر دوران پهلوی، فضا که بازتر شد و تابوهای مذهبی کمتر، نامزدها آن وسط ها پشت دیوار عشقولانه هایی هم با هم داشتند و اگر می شد زیر پتو بوبولی های هم را نیز یواشکی دید می زدند.

در تاریخ ازدواج ایرانی، اینجا حالِ آن نسبت شناختی کمی بهتر شد. مثلا رسید به ۳۰-۷۰. معنی اش این بود که دختر با یک شناخت ۳۰ درصدی تصمیم می گرفت مردی را برگزیند که قرار بود با او ۴۰ یا ۵۰ سال زیر یک سقف زندگی کند. پس ریسک اشتباه بودن انتخاب چندپله پایین تر آمد. در این دوره تاریخی نیز نامزدی به ندرت بهم می خورد، طلاق گرفتن هم معمول نبود و در اصل حجمی عظیم از طلاق پنهان (جدایی عاطفی) در خانواده ها بود. طبیعتا نامزدیِ ایرانی برای شناخت واقعی و تصمیم گیری به ماندن و نماندن نبود. بیشتر برای عادت کامل کردن به با هم بودن، آخرین حرف ها را زدن و بستن دهان مردم بود.

پدیده نامزدی (Engagement) کالای فرهنگی غرب برای ایرانیان بود. یک رسم تمام عیار سوئیسی که بعدتر در اروپا و امریکا باب شد. اول میان خانواده های اشرافی، بعد میان مردم معمولی. اوایل در غرب نامزدی ادامه رابطه دوست پسر دختری بود. یک Trial marriage. شرایطِ آزمایشگاهیِ ازدواج. آغاز دورانی که دیگر جامعه مسیحیان کاتولیک و پروتستان به بی‌فاصلگی (SEX) پیش از ازدواج به چشمِ “اِوا خاک عالم تو سرم” نگاه نمی کردند. دیگر باکرگی مساله ای شخصی محسوب می شد و کسی دخترِ منزه را با آن تعریف نمی کرد. کلیسا دخالت را کم کرده بود و اغلب مردم به این نتیجه رسیده بودند که چگونگی “روابط عاطفی” دیگر ارتباطی به کلیسا و پاپ ها ندارد.

آن زمان “نسبت شناختی” ازدواج غربی ها حدودا این طور بود. ۳۰-۴۰-۳۰. یعنی یک سوم شناخت اولیه را در رابطه دوست پسر دختری به دست می آوردند، بیشترش را در دوران نامزدی، و بعد با یک شناخت ۷۰ درصدی، تصمیم به ازدواج کردن یا بیرون آمدن از رابطه می گرفتند. اما خوب هنوز مشکل ازدواج این بود که همان ۳۰ درصدِ هنوز ناشناخته می توانست آدم را به Fuck دهد. هرچه بود ریسک انتخاب اشتباه اما بازهم پایین تر آمده بود. با تعریف آن زمان غربی ها، آدم ها داخل دوره نامزدی همه چیزِ یک ازدواج را داشتند و اما فرزند و خانه مشترک نبود. از این جا بی‌فاصلگی پیش از ازدواج جا افتاد. اغلب غربی ها این نامزدی را با وجود بی‌فاصلگی، آخرین فرصت برای تصمیم به ازدواج گرفتن می دیدند. با باب شدن پدیده هم خانه شدن در فرهنگ روابط در غرب، که در ایران اکنون با عنوان ازدواج سفید نام برده می شود، غربی ها سعی کردند آن نسبت شناختی را تبدیل به ۳۰-۶۰-۱۰ کنند. یعنی پیش از ازدواج با ۹۰ درصد شناخت تصمیم به ازدواج قطعی بگیرند.

اما ایرانیان قدیم، مثل پدیده رانندگی و سیستم اکادمیک دانشگاهی، حتی همان مفاهیم اولیه نامزدی را آنچنان بومی و ایرانیزه اش کرده بودند که نامزدی عملا کاربرد استانداردش را از دست داده بود. دوره نامزدی ایرانی بیشتر رابطه ای هچل هفت شده بود که کاربرد کمک کننده برای سلامت انتخاب نداشت. مثل روغن زیتون، یک نرم کننده بود برای راحت تر فرو رفتن. فرو رفتن به مرحله شیرین ازدواج البته. امروز چه اتفاقی می افتد؟ خیال می کنم در غرب، اغلب، و در ایران در نیمی از موارد شما می توانید در بدبینانه ترین حالت، با نسبت ۳۰-۵۰-۳۰ ازدواج کنید. یعنی با یک شناخت ۸۰ درصدی، تصمیم بگیرید وارد مرحله ازدواج شوید. اما چرا؟ یکی اش اثر مشاوره های ازدواج. مشاوران برای شناساندن حفره های تاریک و دور از دسترس رفتاری و روحی فرد منتخب ما آموزش دیده بودند، البته انواع تیزهوش و با سوادشان. این سبب شد حتی در گروه های اخلاق مند یا مذهبی که به شناخت از طریق دوره دوست پسر دختری اعتقاد نداشتند، مشاوره همچنان سبب شود عدد ریسک انتخاب اشتباه سقوط کند. مثل تشخیص شکاک بودن، عقده های اجتماعی داشتن، فوبیا ها یا رفتارهای خشونت آمیز پنهان در پارتنر که بعد از ازدواج خودش را نشان می داد. روانکاوها امروزه به شما نشان می دهند چطور یک مرد هلو، از درون، می تواند یک زِپِرتو باشد!

دلیل دیگر بالا رفتن این شناخت پیش از ازدواج خصوصا در ایران این بود که امروزه مفهوم نامزدی در شرق و غرب به هم نزدیک شده. در ایران اغلب نامزدها Trial Marriage دارند. یعنی به جز افراد طبقه سطح پایین اجتماع، مذهبی ها (یهودیان و مسلمانان باورمند) یا زنان حساس روی باکرگی، باقی ترجیح می دهند با همان مفهوم غربی حتی در نامزدی هم شبیه سازی هایی از ازدواج (مثل بی‌فاصلگی) داشته باشند. این به خودی خود کمک زیادی می کرد تا از هیجان و ولع جسمی کاذب میان دو پارتنر کاسته شود، شنلِ جذاب اما خطرناک حسِ تصاحب کنار برود، و افراد با نگاه منطقی تر و شعور بیشتر درستیِ با هم بودن همیشگی شان را آنالیز کنند.

برگردیم به Timeline تاریخ. غربی ها اول فقط ازدواج داشتند. بعدها ایده نامزدی در فرهنگ شان آمد. و کمی بعد ایده روابط دوست پسری و دختری. بی‌فاصله شدن در رابطه را هم به مرور جلوتر آوردند. ۳۰ سالی طول کشید که بی‌فاصلگی در دوران نامزدی از تابو بودن افتاد، همان قدر هم طول کشید تا در دوره دوست پسر و دختری چنین اتفاقی در غرب جا افتاد. جالب است که فرهنگ دوست پسری و دختری ( Acquaintance Relationship)، وقتی به ایران رسید، حدود ۱۰۰ سال بعد از رواج و تکاملش در غرب، به دلایلی فرهنگی و مذهبی دو چیز از روحش منها شد. بی‌فاصلگی و به رسمیت شناخته شدنش در جامعه. رابطه ای یواشکی بود.

حتی پیش از انقلاب، دوست پسری و دختری ایرانی یک رابطه مدرن میان دو جنس بود با قید و بندهای کمتر نسبت به یک نامزدی که اما در صورت کشف توسط پدر احتمال کبود و ناقص شدن وجود داشت. در غربِ ۱۰۰ سال پیش این نوع رابطه کاملا Platonic بود. یعنی نهایت نزدیکی درآن، معاشقه (بوسه و نوازش). حدود ۶۰ سال بعد Intimate relationship هم وارد آن شد؛ همان دوف دوف خودمان. حدود ۵۰ سال پیش در ایران اما این رابطه دوست پسری دختری برای مردم هنوز جدید بود. اوایل بیشتر رواجش میان خانواده های نزدیک به دربار و ثروتمندان بود که آرام آرام وارد طبقه متوسطِ مرفه شد. از آن موقع تا حدود ۱۵ سال پیش (حدود سال ۱۳۸۰) دوست پسری دختریِ ایرانی بیشتر یک رابطه Platonic ماند. معاشقه های یواشکی. در اغلب موارد بی‌فاصلگی هنوز در آن ناپذیرفتنی بود مگر به شرط؟ خودتان همه با هم بگویید بچه ها. آورین! آورین! به شرط ازدواج. شرطی خیلی خیلی ساده. نه؟

“بی‌فاصلگی به شرط ازدواج” در رابطه دوست پسر دختری مفهومی ایرانیزه شده بود. رابطه ای که مسئولیت پذیری کمتر درش بود و اما خروج از آن سخت بود! در اصل کثیری از جوان های ایرانی وارد این رابطه دوست پسردختری می شدند تا در نهایت وارد اتوبان نامزدی و بعد ازدواج شوند، و این یک پیش نامزدی، برای نامزدی محسوب می شد! اما خیلی قبل تر؛ در غربِ امتحان پس داده، از رابطه دوست پسر دختری به رابطه نامزدی رسیدن نتیجه یک تصمیم گیری کاملا دو طرفه و گفتگو شده بود. چیزی که در ایران تا این اواخر، پیش فرض یا Default بود. خاصه از نگاه دخترخانم ها. که از نظر آن ها دوست پسر قرار بود همان همسر آینده نیز باشد!

از این جا بود که خیال می کنم ایرانی ها مفهوم این سه گانه را با هم کمی آش شله قلمکار کردند. اتوبانی که نه تنها خروجی های اورژانسی اش مسدود شده بود، که از دوره دوست پسر دختری به نامزدی و ازدواج نرسیدن، خصوصا برای دختر خانم؛ یک شکست یا مورد سو استفاده عاطفی قرار گرفتن یا نابود شدن در مسیر عاطفی تلقی می شد!! احمقانه بود نه؟ شک نکنید. مشکل از کجا شروع می شد؟ از این جا که احتمال نمی دادیم کسی می تواند برای ما یک دوست اجتماعی عالی باشد، اما اگر تصمیم به رابطه عاطفی بگیریم، تبدیل به یک دوست عاطفی افتضاح بشود. نتیجه؟ وقتی یک لقمه کتلت و جعفری ظهر چسبید، قرار نیست هر روز بچسبد! وقتی ما کانال رابطه های مان را عوض می کنیم، درست است که آن آدم مقابل لزوما عوض نمی شود، اما تضمینی نیست که اگر در دوره پیشین پارتنری ایده آل بوده ، در دوره جدید نیز هم همین بماند. چرا؟ چون لیست مسئولیت ها و انتظارها و میزان مهم بودن اشتراک ها در هرکدام از این سه دوره متفاوت است.

غربی ها به مرور فهمیدند کسی که دوست پسر یا دوست دختری عالی است، در مقابل ممکن است در بخش همسری افتضاح از آب درآید. اتفاقی که از ۵۰ سال پیش در غرب افتاد این بود، آن ها دیگر نامزدی و ازدواج را پیش فرض روابط Acquaintance Relationship (دوست پسردختری) قرار نمی دادند. غربی ها آمدند و گفتند رابطه دوست پسردختری لزوما قرار نیست به ازدواج ختم شود، اما ایده آل اش این است که چنین بشود. اگر نشود نه شکست است، نه تباهی. یک تجربه عاطفی است که ممکن است در مرحله ازدواج اما با همان خوبی جواب ندهد. ما امروزه می بینیم از نظر دختران و پسران غربی، وارد رابطه دوست پسر دختری شدن، یک “بله” نرم و سیستماتیک به ازدواج نیست، بلکه روندِ رابطه ای عاطفی بدون تعهدِ بلندمدت است.

باورم این است که این مفاهیم غربی وقتی وارد سبک زندگی ایرانی شد، اغلب ایرانیان در کنکاش و آزمون خطایش به این درجه از تفکیک پذیری نرسیدند. قطب نما را گم کردند. شاید این آغاز یکی از بزرگترین خبط های این جامعه پیرامون پدیده ازدواج شد. این که فکر کنیم با هرکس در اولین سطح دوست داشتن خوبیم و خوشیم (رابطه دوست پسردختری)، پس او می تواند نامزد یا همسری ایده آل نیز باشد. یک باور غلط، سمی و ناشی از بی تجربگی محض.

برداشت دوم – خود گمراهی

سئوال مهمی وجود دارد. این که آیا ازدواج این روزها همان هندوانه درب بسته است؟ البته که نه. دست کم برای افراد هوشمند، نه. یک هندوانه کاملا شیشه ای است که می شود داخل آن چیزهایی را دید. نگاه انسان ها به پدیده ازدواج متفاوت است. نگاهی که به طبقه فکری و سطح هوش آنها گره خورده. به نظرتان افرادی که ازدواج های موفق و نزدیک به ایده آل دارند به چه جزئیاتی توجه می کنند؟ مثلا در ایران، آیا دو تن می توانند ازدواج هایی با آرامش و احساس خوشبختی بلندمدت داشته باشند وقتی والدین شان از لحاظ سطح سواد دور از هم هستند؟ دنیای آکادمیک می گوید خیر! اگر والدین من دو کارگر دیپلمه اند، “احتمال” ایجاد فشاهای روحیِ بعد ازدواج با کسی که پدر و مادرش دو دانشگاه رفته یا افرادی برجسته از لحاظ علمی هستند بالا است.

این “تفاوت در سطح” در دوره دوست پسردختری معمولا خود را نشان نمی دهد، اما وقتی پای ازدواج (Join شدن خانواده ها) به میان آید، حتی آناتومی رفتاری، تحصیلی و هوشی والدین، روی زندگی دوپارتنر، در ایران، اثر گذار است. تصور کنید آرام آرام بفهمیم پدر و مادر همسرمان، فارغ از تعارف ها، با دیده تحقیر به والدین مان نگاه می کنند. هضم این مساله در طول دهه ها چقدر ساده است؟ افراد بسیاری دردِ این مساله ساده را نمی فهمند چون یک “دوست داشتن عمیق” بی حس و کم بینای شان کرده. حرف مشترک نداشتن و احساس پایین شمرده شدن یکی از خانواده ها می تواند اثری سمی در لذت بردن آن دختر و پسر از ازدواج شان داشته باشد. پس از لحاظ خانوادگی اگر هم سطح نیستید، قصه وصلت را فراموش کنید مادامی که قرار است داخل یک پکیج از فرهنگ ایرانی باشید.

در ایران، آیا دو تن که یکی از آن ها در رفاه کامل و بدون هیچ احساس حسرتی از داشتن چیزی بزرگ شده، و دیگری که در نقطه مقابل بوده می توانند ازدواج هایی با آرامش و احساس خوشبختی داشته باشند؟ تحقیقات آکادمیک می گوید نه! فردی که بدون حسرتِ داشته هایِ اولیه بزرگ شده، با آن که پر از حسرت های کوچک و بزرگ است، احتمالا می توانند دوست پسردختر خوبی باشند، اما پس از ازدواج، بعید نیست مشکلات زیادی داشته باشند. (Different core values) آیا یک دخترخانمی که از لحاظ اجتماعی و کاری موفق است، چند بعدی است، شناخته شده است، هدف های بلند پروازانه دارد، باهوش است، از نظر دیگران مکرر مورد تحسین و توجه است، می تواند با پسری معمولی، با هوش متوسط، بدون پیشرفت در شغل، با زندگی یک بعدی که مهترین هدف داخلش تنها به دست آوردن آن دختر است ازدواجی خوب داشته باشد؟

البته که نه. تصور زیر سقف رفتن این دو و ماندگاری احساس خوشبختی شان بعد از دو سه سال نزدیک به محال است. افراد بسیاری خطر این مساله را از قبل نمی بینند چون یک “دوست داشتن عمیق” کم بینای شان کرده است. به احتمال بالا، او بالاخره این پایین بودن من را، این درجا زدن یا نرسیدن هایی که از من یک انسان با سبک زندگی متفاوت ساخته را یک روز موقع خشم، یا از میان رفتن این هیجان های عاطفی به روی ام خواهد آورد. انسان ها در اوان خشم خوددار نیستند. اگر بشقاب و کاسه پرت نکنند، طبقه، توانایی ها و قابلیت ها و برتری هایشان را محکم پرت می کنند. اوانی که خرد خواهیم شد و به این فانتزی های احساسی مان در روزهای نخست لعنت خواهیم فرستاد.

آرام آرام از او که روزی به خاطر همین تفاوتهایش شیفته اش شده ایم، بدمان خواهد آمد. چون خود را در مقابل اش ضعیف، سطح پایین و منفعل تر می بینیم. آرام آرام حس می کنیم همیشه از بالا نگاه مان می کند. و ترجیح می دهد با زنان و مردانی مانند خودش نزدیک باشد و نه ما. این ها همه اثر کنتراست است. قصه موفقیت ازدواج شاهزاده و گدا، فانتزی داستان هاست. برای ازدواج مهم است با کسی کنتراست بالای هوشی نداشته باشیم. اجتماعی و آکادمیک. مهم است کنتراست بالای ثروت، تحصیل یا سطح خانوادگی نداشته باشیم. کنتراست ریسک پذیری اجتماعی نداشته باشیم. یعنی او در گذشته اش فردی نبوده باشد ماجراجو در زندگی، ما اما محافظه کار، دنبال یک خط مستقیم و کم دردسر. هر برتری و قدرتمندی فاحشی که او و سبک زندگی اش به ما داشته باشد احتمالا دلیلی برای اضافه شدن Dominate behavior در او خواهد شد. این ها همه کشنده احساس خوشبختی و آرامش درآینده است. پارتنر قدرتمندتر، همیشه Supportive نیست، همسر که شد می تواند خیلی اوقات عامل تحقیر و نابود کردن اعتماد به نفس ما نیز باشد.

کنتراست ها در دوست پسردختری خیلی جذابند، در دوران ازدواج اما معمولا سمی اند. اگر سبک زندگی ما یک خط صاف است، باید با آدمی با خط صاف ازدواج کنیم. اگر خط زندگی ما پر زاویه و دارای منحنی های متفاوت است، با کسی مشابه باید ازدواج کنیم. خیلی از این ها نمودش را در دوران دوست پسر دختری نشان نمی دهد. چون این دوره، شبیه سازی دقیق برای یک ازدواج نیست. آیا این که من فرزند چندم خانواده هستم و او نیز، در مساله ازدواج مهم است؟ مهم است. این که من بزرگ شده در کدام فرهنگ و کدام استان یا کشور هستم و او نیز، در ازدواج مهم است؟ مهم است. این که تناسب زیبایی و مورد توجه بودن سیما و اندام ما در جامعه چه تفاوتی با پارتنرتان دارد مهم است؟ مهم است. این که پارتنر ما چه اهداف و بلندپروازیی هایی دارد و ما چنین چیزی در زندگی مان نباشد مهم است؟ حتما هست. این که او چه آپشن های معتبرتری برای ازدواج داشته باشد و ما تنها او را داشته باشیم مهم است؟ حتی این هم در آینده اثرگذار است و می تواند خاصه اگر رابطه ای با دوست داشتن عمیق یک طرفه باشد، خود کاتالیزور خیانت شود. وقتی هم سطح کسی نیستیم، نمی توانیم با او یک عمر “خوشحال” زندگی کنیم.

ممکن است حضورِ گروهیِ چندتا از این ها، وقتی از رابطه دوست پسر دختری به نامزدی و ازدواج می رویم ما را به طلاق نکشاند، اما اثرات سمی شان، یک زندگی خسته کننده و بی روح را خلق می کند. ازدواج شدنی است، اما رابطه ای احمقانه خواهد شد. همه و همه این ها می توانند کنتراست های خطرناک ایجاد کنند. افراد بی تجربه یا غرق در فانتزی های عاطفی این چیزها را درک نمی کنند. نمی بینند، تا روزی که بلا به سرشان بیاید. تا روزی که چیزهایی تلخ ببینند که فکر می کردند تنها مخصوصِ دیگران است. آدم ها جذب کنتراست هایی از هم می شوند که برای یک رابطه دوست پسر دختری جذاب است و “گاهی” ترکیب همین کنتراست ها برای یک رابطه در دوره ازدواج اما می تواند مشکل باشد.

برداشت آخر – ازدواج هدف من است!

مساله آخر، ایده های ناپلئونی برای ازدواج است. این که ما بیشتر یک طرفه، با سرویس مکرر دادن، با محبت، با توجه عمیق نشان دادن، با فداکاری های یک طرفه، بخواهیم دوست پسر یا دوست دختر بالقوه مان را مبدل به یک همسر بالفعلِ آینده کنیم. به دلایل خاص فرهنگی، این رفتار استراتژیک همانقدر که در میان مردان هندی و مکزیکی و تاجیک شایع هست، که در میان زنان ایرانی و چینی. در اغلب موارد، محبت ورزی آن ها در دوره دوست پسردختری، صدرصد خالص و ویژه همان رابطه نیست، ترکیبی از محبت واقعی + محبت دیپلماتیک است. در کثیری از آن ها، هدف، فقط ازدواج است. خاصه در جوامع در حال توسعه ای که ازدواج یک موفقیت عاطفی و “باید” محسوب می شود، نه یک مرحله عاطفی و “شاید”.

می شود تصور کرد برخی از پسران و دختران، به سبب این که موفقیت یا دست آوردهای خاصی در زندگی شان ندارند، ازدواج با یک High Profile Person یا فردی بسیار بالاتر از خودشان چقدر می تواند برای شان یک موفقیت استراتژیک یا تنها موفقیت بزرگ ممکن در زندگی باشد. نگاه کردن به ازدواج به عنوان یک هدف، رفتاری پرخطر است مادامی که خواستگاهش دو طرفه و دارای Balance مساوی نیست. هر زمان احساس کنیم چنین چیزی را ما بیشتر می خواهیم و تنها ما بیشتر برایش تلاش می کنیم، به لب دره نزدیک تر می شویم. اگر بعد از سال ها این سرمایه گذاری عاطفی مان به سرانجام نرسد چه کسی لطمه روحی می بیند؟ خودِ ما. و چه کسی مقصر است؟ ساده اندیشیِ خود ما.

چرا این مساله در غرب رخ نمی دهد؟ چون در این Style خاص، و در ایران، خیلی وقت ها دختر و پسر فرض را بر این می گذارند که این سرویس دادن و علاقه نشان دادن و فداکاری ها، مثل یک لوکوموتیوی که از ابتدای خط روی ریل است، خود به خود می تواند رابطه را به سمت نامزدی و ازدواج رهنمون کند. در غرب اما هیچ کس به قصد ازدواج دوست نمی شود. و چون هدف شروع رابطه های عاطفی ازدواج نیست، افراد به ندرت دچار این بحران های روحی می شوند. می توانیم مرد یا زنی را که به اندازه خودمان مشتاق نیست به نقطه ازدواج برسانیم. می توانیم فردی که در مقابل اصرارهای مان در رودربایستی عاطفی می ماند را به این مرحله برسانیم. حتی می توانیم بگوییم اگر با او نباشیم خودکشی می کنیم! اما آیا این یک دست آورد جالب در زندگی است؟ خیال می کنم تمام پسران و دخترانی که با دوست داشتن های عمیق یک سویه، علاقه های بدون بالانس، شرایط پر کنتراست و یا فانتزی های فکری به مساله ازدواج فکر می کنند دچار این خطای شایع “سرمایه گذاری کور عاطفی” می شوند.

مادامی که ما، با پارتنرمان با هدف ازدواج می مانیم و اما این تصور احتمالی را داریم که هرانچه درباره اتصال این رابطه به ازدواج فکر می کنیم در ذهن او نیز هست، در مسیر یک خطای استراتژیک هستیم. به این قانون ساده دقت کنیم. همان طور که ما دوست داریم با او برای همیشه زندگی کنیم، در او نیز باید “دقیقا” چنین انگیزه و خواستنی نسبت به ما بجوشد. اگر این Balance خواستن نباشد، ما تنها یک آلیس در سرزمین رویاهای تخیلی خودمان هستیم. رویاهایی که در تنهایی مان، به آن یک طرفه جان دادیم و آن بیرون، اما چیزی دیگر در جریان است. اشتباه این است که در دوران دوست پسر دختری، وقتی در کسی تمایلی برای ازدواج نمی بینیم، فکر کنیم با Support بیشتر یا قرار دادن او برای خیس خوردن در حوضچه های عمیق عاطفی، می توانیم “خواستن” او را به نقطه مورد نظرمان برسانیم. این Game ای عاطفی است که اگر شروع کنیم باید آماده باشیم که مانند احتمال بردن، باختنی نیز هست. قاعده بازی را از پیش بدانیم.

سزاوار است که برای زندگی عاطفی مان استراتژی هوشمندانه (نه شورمندانه) داشته باشیم. مهم است که درباره آنچه درون رابطه در جریان است خیال پرداز، یا جلوتر و با سرعتی بالاتر از پارتنر نباشیم. اگر او ۶۰ کیلومتر در ساعت حرکت می کند، این دقیقا سرعت من نیز باید باشد. و اگر این چیزی نیست که من خواهم، خیلی شیک کنار بزنم، یا از اولین خروجی جدا شوم. فرهنگ استاندارد دوست پسردختری امروز دنیا، بر مبنای همجواری با کسی که دوستش داریم و علاقه داریم به او نزدیک تر شویم تعریف می شود. مهم است درباره این که چرا با پارتنرمان چنین رابطه ای می گیریم حرف بزنیم، و هرچه خواسته های دقیق مان هست را از ابتدا و شفاف با او در میان بگذاریم. همچنین بدانیم پارتنری که یک دوست عاطفیِ جذاب برای ماست، شاید درآینده یک همسر افتضاح باشد! عاشق بودن، یا دیوانه وار دوست داشتن Contrast ها را حل نمی کند. تنها زیر فرش خوش خیالی قایم می کند. این ایده که دوست داشتن عمیق گارانتی “خوشبختی” است یک مزخرف است، مساله ای که در بیشتر موارد تنها سبب می شود کور شویم، بخش های خطرناک را فراموش کنیم یا در سایز دقیق شان نبینیم. واقع بینی، بزرگترین نعمتی است که خیلی از انسان ها خود را از آن محروم می کنند.

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه