حکومت جمهوری اسلامی ایران، وقتی می خواهد دست به اصلاح فرهنگی بزند به وضوح بی فکری را در هر قدم برداشتن آن ها می شود دید. یکی از این مسایل، مقابله با شیوه پوشش، معاشرت و لذت بردن انسان ایرانی از زندگی است. یعنی روش سازمانی آن ها که در پدیده های گشت ارشاد یا نیروهای امنیت اخلاقی جامعه خودش را کاملا کژ و کوله نشان می دهد. می دانم این حرف های من درباره تفکرات سیاسی ام در آینده باعث می شود یک عده آدم سوسولِ فکری از کانال بروند، اما این رفتن های اعتراض آمیز اصلا برای ام مهم نیست. مهم این است که اعتقاد دارم بعضی حرف ها را باید ماند و خواند، حتی اگر با آن موافق نباشیم. این به نوعی تمرین قوی کردن تجزیه و تحلیل مان است و لو ندادن تعصب های سطحی مان. همان قدر که من نیز همیشه پای حرف های افراد متضاد از لحاظ فکری با خودم نشسته ام و شنیده ام. و البته مثل یک آدم ضعیف یواشکی در نرفته ام.
جزو آدم هایی هستم که از لحاظ فکر دیپلماتیک، “آزادی طرز زندگی کردن را” در ایران مقدم بر “آزادی بیان” می دانم. باید باشد. چرا؟ زیرا در نهایت حکومت ایران اگر روزی با خطر سقوط مواجه شود حتما بدان گردن خواهد نهاد. شک نکنید. همان طور که در اوایل شکل گیری اش برای محبوب شدن و جا افتادن، تا زمانی با آن موافق بود. موافق با آزادی پوشش و سبک زندگی. پس روزی به همان سادگی که امروز با شیطان بزرگ سابق، دست می دهد اما آن زیر غرغرش را می کند، دوباره آن آزادی ها را هم خواهد پذیرفت. بقای حکومت همیشه مهمتر از بقای اصول است. این اساس سیاست است. این بگیر و ببندها نمی تواند بیشتر از ده سال دیگر ادامه پیدا کند. در جهان پر تغییر امروز، هرچیزی عمری دارد. به نظر می آید اگر در جایی مثل ایران به آزادی پوشش و آزادی خوراک به مردم داده می شد، بخش مهمی از نارضایتی ها از بین می رفت. در اصل خواسته اکثریت مردم، جز این نیست. این که راحت شان بگذارند. نگران ابتدایی ترین مسایل خود هستند، نه مسایل فاخرتری مثل آزادی بیان و فکر که چیز زیادی هم درباره اش نمی دانند.
خیال می کنم آنچه درباره نبود آزادی بیان و این چیزها در ایران وجود دارد خاصه میان طبقه تحصیل کرده، اغلب چیزی بیشتر از یک ژست مصنوعی اجتماعی نیست. مثل اصلاح طلب بودن، که یک ژست اجتماعی است. مثل اصول گرا بودن، که یک ژست اجتماعی است. این چیزها در تاریخ زیاد بوده، که مردم از چیزی ابتدایی محروم می شده اند، اما اعتراض شان را در چیزی فاخرتر بلند می کردند تا دیده شوند. بعدها خواهم نوشت که در جامعه شناسی سیاسی، این ها منجر به مبارزاتی می شود به شیوه های معیوب، به یکی از این رفتار مردم می گویند “مبارزات زیرپتویی”. چرای اش را خواهم گفت. اما برگردم به موضوع، واقعیت اش این است، که بی تدبیری حکومت در این است که وقتی می خواهد روی پایش فرهنگی تمرکز کند، به جای این که فیلترهای اش را ببرد عقب تر و با طراح لباس سخت بگیرد و برای او استاندارد و کد تعیین کند، با وارد کننده و تولید کننده مشروبات الکی برخورد سخت کند و در مرزها جلوی او بایستد، به جای این که جلوی توزیع و فروش ماهواره را بگیرد، می آید و فیلترش را می گذارد این جلوی جلو. یعنی می گذارد لباس به مردم می رسد، مردم را نقره داغ می کند. می گذارد مشروب به سادگی به خانه ها می رسد، مردم را مجرم می کند. می گذارد ماهواره به سادگی تا دم درب مردم بیاید، بعد برای خراب کردن اش از دیوارهای شان بالا می رود! احمقانه است. نه؟
فیلتر را در آخرین مرحله داشتن، ساده ترین کار است. چون کنترل منبع، کار پرهزینه تر و سخت تری است. همین طور به عنوان اثر جنبی اش تولید ترس می کند. Making Fear یک روش قدیمی و نخ نما برای حساب گرفتن از مردم است. اما آن که دارد این روش را بکار می برد مدیر عقب مانده ای است. چیزی از طرز کار دنیای مدرن دیگر نمی داند. در اصل حکومت ایران بیشتر عادت کرده به جای این که در این گونه مسایل منبع را خفت کند، می آید و مردم راخفت می کند! در نتیجه خود حکومت، در صف دشمن اش، به خاطر بی تدبیری بزرگترین تولید کننده نارضایتی از خودش می شود!