صفحه اصلی سیاستسیاستِ ایرانی آزادی بیان

آزادی بیان

نوشته پرنس‌جان
سیاستِ ایرانی

یک متنی درباره سیاست نوشته بودم، اخیرا دوست محترمِ معممی که خودشان را کارمند دفتر یکی از امام جمعه ها معرفی کردند و برای اطمینان شماره تلفن دفتر را دادند، پیام نوشتند و گفتند هر روز صبح از خواب بیدار می شوند مطالب را می خوانند، و خواستند حال که در امریکا هستم و به زعم ایشان آزادی بیان دارم ، خیلی راحت درباره حکومت ایران نظر بدهم. گفتند مشتاق است با نظرهای جوانی که هم پدرش از بدنه حکومت است و اما خودش در آمریکا بزرگ شده، آشنا شود. خوب البته، این را هم بنویسم بسیاری از افرادی که در بدنه حکومت هستند هدف شان خدمت به مردم است، لزوما تعلق بارز سیاسی ندارند. مثل افرادی که در وزارت بهداشت یا وزارت ورزش مسئولیت های کلیدی دارند.

مساله جالبی است. در کانال پرنس جان، آنقدر که من شمرده ام، حدود ۸۴ آقای معمم هستند که به هر حال یا طلبه هستند، یا درس و موعظه دارند، یا مسئولیتی احتمالا. و خوب البته، من بر سر مساله دست ام متوجه شدم پزشکان زیادی هم در این کانال هستند. حداقل چندین پزشک نورولوژیست و چندین دوست پزشک با تخصص های دیگر برای مساله دست ام پیغام می دادند و لطف می کردند راهنمایی می کردند. یا صدها دانشجوی دوره های دکترای علوم انسانی خودشان را معرفی کرده اند. می خواهم بگویم با طیف عجیب و بعید از همی از مخاطب در این جا مواجه هستم. افرادی که کاملا علمی و اکادمیک هستند و به مسایل بیشتر دانش محور نگاه می کنند قاعدتا، و افرادی که نقطه مقابل کاملا مذهبی و اندیشه محورند احتمالا. با مکتب های فکری و اندیشه ای متفاوت. احتمالا این سبب می شود که هر حرفی اینجا بنویسم، مخاطبان با روحیات و شیوه تفکر متفاوت با آن برخورد کنند و برداشت های خودشان را داشته باشند.

اما پاسخ حاج آقا را اینجا می دهم. صریح و صادقانه. چون فکر می کنم لازم است هر زمان اینجا درباره سیاست می نویسم، این نوشته ام در خاطرهای دوستان این کانال مانده باشد. اظهار نظرهای نوشتاری ام درباره سیاست از زمانی عمومی شد که علم اش را در دانشگاه خواندم. یعنی نخواستم هیچ وقت نظرم صدرصد عقیده شخصی باشد، در هر مساله ای، برای ام مهم بوده نظرهایم مثل سوپی باشد که محتوایش از منطق باشد و مزه اش اما باور شخصی. آنجایی که علم اش را خواندم یک مدرسه عالی و خصوصی امریکایی بود با گرایش علوم انسانی که بیشتر فرزندان سیاستمداران یا بچه هایی که می خواستند در آینده وارد سیاست شوند درس می خواندند. این دانشگاه وام تحصیلی نمی داد. اجازه کار حین تحصیل هم نمی داد. طبیعی است چه تیپ آدم هایی به آن ورود می کردند.

اما نکته مهم این است، روحیات اساتید این دانشگاه، به سمت خیلی راست افراطی بود، به آن می گویند Neo-conservatism. به زبان ساده یعنی جمهوری خواهان سرسخت. آن ها همه ایده های شان حول یک محور بود، حمله برای دفاع از مملکت.از حمله سیاسی بگیرید تا حمله اقتصادی. برای شان تنها بقای امریکا مهم است. در علم سیاست به سبک سیاسی آن ها می گویند Interventionism. این را گفتم که بگویم، من در مدرسه ای درس خواندم که اساتیدش نخبه بودند، اما بسیار افراطی. از چنین مدرسه ای با مغز تمیز بیرون آمدن کار خیلی سختی است. مغز تمیز یعنی یک Neocon نشدن. یعنی مغزشویی نشدن. برای ام مهم بود انجا باشم برای دو دلیل. یکی فهمیدن سیستم فکری شان، دیگری تمرین بودن در جایی که متفاوت ازعقایدم است.

شما فکر کنید من از درس افرادی که با آن ها هم عقیده نبودم خیلی اوقات، باید نمره A هم می گرفتم! و این تحمل برای فهمیدن نزدیک به سه سال طول کشید. یعنی باید در تشریح چیزی که بدان خیلی اعتقاد نداشتم درخشان هم می بودم! به همین دلیل افرادی که در این کانال یا کانال قبلی ام با یک عقیده سیاسی متفاوت مواجه می شوند و می شدند کانال را ترک می کنند، برای من بعضی های شان انسان های ضعیفی بودند و هستند. این تیپ اتفاقا استعداد مبدل شدن به دیکتاتور را دارند اگر روزی صاحب قدرت شوند. چرا؟ چون تحمل فکر متفاوت را ندارند. طبیعتا هرگز فعال سیاسی هم نبوده ام. چرا؟ فعال سیاسی بودن بازیچه شدن است. این عقیده ام است. و سیاست به شدت مهره پرور است، یا باید سیاستمدار باشید، یا تحلیل گر از بالا باشید، یا کنار بکشید و دور باشید، در غیر این صورت در سیاست مهره اید.

زیرا تجربه اندک ام اغلب ثابت کرده درست در همان لحظه ای که فکر کرده اید سال های سال از یک آرمان بزرگ دارید طرفداری می کنید، همان آرمان می تواند یک دروغ پوشالی باشد! همان آرمان می تواند همه چیز شما را بگیرد و چیز خاصی ندهد. باز هم ارجاع می دهم به تاریخ. و ببینید که مثلا چگونه فعال ترین فعالان سیاسی توده ای در سراسر جهان، امروز همه گذشته شان پوچ شده و جوانی شان را از دست داده اند برای هیچ! حاج آقا، من شخصا در ایران مشکل آزادی بیان نداشتم. حتی بعدها که به ایران سفر کرده ام. از حکومت ایران کم انتقاد نکرده ام، اما انتقادم هم پرت و پلا نبوده است. توهین نکرده ام. احساسی نشده ام. حرف ام را سعی کرده ام آرام بزنم. در آن موذی گری و دست انداختن و مچ گیری نبوده است. هیچ ارتباطی هم به جایگاه پدر نداشته است.

کم نیستند پسران ژنرال های سپاه یا روحانیون در بدنه که به خاطر بیان عمومی عقایدشان (نه عقایدشان) در زندان هستند. این ها رسانه ای نمی شوند. اما هستند. به وضوح هستند. پای امنیت ملی و غرور حکومت که باشد، مهم نیست پدر شما چه کسی است. ضربه را می زنند. عموی من توسط حکومت ایران محکوم به اعدام شد. اوایل انقلاب. و اما پدرم در همین حکومت و با حکومت برای مردم کار کرد. اصولا در خانواده ای با عقاید سیاسی متفاوت بزرگ شدم. برای همین با افراد با عقاید متفاوت راحت ام. خصوصیت خانوادگی مان هم همین بود. هرکس دنبال عقیده و باورش بوده. سعی هم نکرده به دیگری تحمیل کند، اما یاد گرفته اند درباره اش دیالوگ داشته باشند. حرف بزنند. گوش کنند. و این مهم است. خیلی مهم است. و اما نکته آخر، خوب من در میان بسیجی ها و جوان ترهای اصول گرای در داخل ایران دوستان خیلی خوب و زیادی دارم. همین طور در میان اپوزوسیون تحصیل کرده و اکادمیک.اصلا اگر دوستان جهانی ام را سوار بنز خاور کنم و بعد بیارم آن ها را اینجا خالی کنم، شما فقط بودایی مسلک و سرخپوست مسلک در آن نمی توانید پیدا کنید.

از دوستان متفاوت ام در طول همه این سال ها از کمونیست چینی داخل شان هست، تا کمونیست کوبایی. از لائیک بریتانیایی داخل شان هست تا اخرین نسل تحصیل کرده های مدرسه علوی در تهران و بچه های حوزه اصفهان. پس بسیار راحت ام با شنیدن و دیالوگ داشتن. این سبک زندگی ام است. دقیق همه را شنیدن، اما طبق تحلیل خودم زندگی کردن. اما نکته آخر، حاج آقا، من حتما تحلیل های ام را از حکومت ها خواهم گفت. از حکومت ایران حتما انتقاد خواهم کرد، همان طور که حتما درباره خدمات مهم و ارزشمند این حکومت هم حرف خواهم زد. همین رویه را هم نسبت به حکومت آمریکا خواهم داشت. اکثر حکومت ها سیاه و سفید نیستند. اما مردم اغلب نمی توانند خاکستری نگر باشند. چون برای اش آموزش ندیده اند، تربیت نشده اند، یک سو نگر بار آمده اند.

یک خاطره کمی بی ربط بگویم، دو سال پیش در سفرم به ایران، با یک دوست بسیجی بودم، می خواست با یک دختر خانم دوست شود و راهش را نمی دانست. خیلی ساده گفت به من بگو چطور حرف بزنم که خرابکاری نکنم. خوب من هم در این زمینه ها یک NGO تک نفره درجه یک هستم. یک کافی شاپی با او قرار گذاشتم و حرف هایی زدیم و شاگرد خوبی هم بود. مجبور شدم آخرهای اش نقش دختر را هم بازی کنم. موقع برگشت حرف سیاست بین الملل شد، وسط حرف های اش یک دفعه احساسی شد و گفت به زودی حکومت آمریکا را دگرگون می کنیم و از سر راه برمی داریمش و پوزه اش را به خاک می مالیم. گفتم عزیزم، بابت درس هایی که امروز به تو دادم تو هم برای من یک کاری می کنی؟ گفت البته. دیوار بتونی یک بیمارستان در پیاده رو بود. گفتم می شود این دیوار را فشار بدهی؟ گفت فقط فشار؟ گفتم بله. فشار داد. گفتم بیشتر لطفا. فشار داد. گفتم خیلی بیشتر. گفت چقدر بیشتر؟ گفتم آنقدر که این دیوار بریزد. گفت مرا گرفتی؟ گفتم نه به زودی می ریزد، فشار بده. گفت مرد حسابی نمی ریزد این بتون است. گفتم بتون بودن ومحکم بودن اش را از کجا فهمیدی؟ گفت برادر من تو مثل این که شوخی ات گرفته. نگاه کن!

به او گفتم حرف هایی که تو درباره امریکا هم می زنی عین همین است. تو و امثال تو ایستاده اید جلوی یک دیوار بتونی، زور می زنید، به فتق و دم و دستگاه و موتورخانه تان هم فشار می آید، اما باز می گویید انشالله فرو می ریزد. می دانید چرا؟ چون فقط فشار می دهید، و نگاه نمی کنید دارید چه را فشار می دهید. این دیوار نمی ریزد، اما تو هم می توانی دیواری به محکمی این بسازی. پای سیاست و فرهنگ که به میان می آید، بزرگترین دشمن یک آدم، ندانستن است، خیال باف بودن است، شواهد را دقت نکردن است.تاریخ را نخوانده جامه دری کردن است. این شامل همه است. چپ و راست ندارد. حزب الهی و ضد حکومت ندارد. حاج آقا، من کاری به حکومت ها ندارم، آزمایشگاه ذهن من، همه چیز را زیر میکروسکپ می برد، خوبی های اش را می بیند، بدی های اش را هم. اما آرزوی ام این است که یک روزی مردم، به هم آزادی بیان بدهند، هم را تحمل کنند، و بتوانند با هر عقیده ای که دارند همدیگر را ترک نکنند و به عقاید هم تا جایی که آزادی شان را محدود نکرده و به باورهای شان بی حرمتی نکرده، احترام بگذارند. حاج آقا، در جامعه ای که مردم به هم آزادی بیان و آزادی فکر نمی دهند و به جان هم می افتند، من شک ندارم به این زودی ها رنگ دمکراسی را نخواهند دید.

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه