صفحه اصلی فرهنگ خودشناسی عمیق

خودشناسی عمیق

نوشته پرنس‌جان
فرهنگفرهنگِ زیبایی

امروز داشتم دوباره فکر می کردم چقدر مهم هست که هر کدام از ما، خودمان را از بیرون ببینیم. و چقدر تاثیر چنین کاری یک خودشناسی عمیق بر هر کدام مان می گذارد. یک شناخت اتفاقا خیلی زمینی، خیلی خاکی، خیلی قابل لمس.

همه چیز از بیست و چند سالگی ام شروع شد، زمانی که به این فکر می کردم که چرا از صدای ام وقتی آن را از روی نوار ضبط شده گوش می کنم بدم می آید، آن را نمی پسندم. اما فارغ از آن دستگاه، از صدای ام خوشم می آمد، سعی می کردم آواز بخوانم و همیشه حس کنم صدای تاثیرگذاری دارم.

همان اوان بود فهمیدم ما صدای مان را پر طنین تر و عمیق تر می شنویم از خودمان، چون آن را هم از فضای خارجی گوش مان می شنویم، هم از داخل بدن مان که به گوش های مان منتقل می شود. این می شود که صدایی پخته تر، رساتر، و قابل کنترل تر در لحن به نظر می آید.

اما در اصل صدای واقعی ما، این چیزی نیست که خودمان می شنویم. آن چیزی است که اگر ضبط اش کنیم از داخل دستگاه ضبط صوت می شنویم. این همان چیزی است که مردم هم می شنوند و ما را با آن می شناسند و در خاطرشان مانده.

این جرقه ای شد در ذهن ام تا تصمیم بگیرم همین کار را با طرز فکر و قضاوت ها و ایده های ام بکنم. آن ها را دوباره و از بیرون بشنوم، همان طور که دیگران احتمالا می بینند. برای آن ها ضبط صوتی وجود نداشت، تنها راه ثبت کردن شان نوشتن بود و نوشتن.

من برای دوسال در تهران، یک روز در میان، از اتفاق های هر روز که درباره شان فکر کرده ام، قضاوت نموده یا حتی از ایده ها و طرز فکرهای ام درباره اخبار آن روز روی کاغذ می نوشتم. داخل نامه می کردم. تمبر می زدم و به آدرس خانه ام پست می کردم و روی اش می نوشتم برسد به دست ….

هر نامه آن زمان ده روز زمان می برد تا به من دوباره باز گردد. و مادامی که هر ده روز در میان یک نامه می نوشتم، یک نامه هم از خودم دریافت می کردم که درباره دنیایی بود که ده روز پیش درباره اش حرف می زدم. نتیجه حیرت آور بود.

تقریبا همان احساسی را داشتم که از شنیدن صدای خودم از دستگاه ضبط صوت. گویی با خودم غریبه بودم. به مرور زمان فهمیدم به سادگی می توانم طرز فکر یا قضاوت های ده روز پیش ام را خودم زیر سئوال ببرم یا نپذیرم، چون اطلاعات ام یا آگاهی ام افزوده تر می شد، می توانستم بفهمم چه درصدی از آن ها قضاوتی زود، یا ایده ای ناکامل بودند. اگر چه نقطه مقابل اش نیز بود، از این که درباره برخی مسایل چه خوب دوراندیشی یا دورفهمی کرده بودم لذت می بردم.

دو سال زمان فوق العاده ای بود تا من از این طریق بتوانم “شیوه فکر کردن ام” را، و شیوه ” قضاوت کردن ام” را بهبود ببخشم، قوی تر و قابل کنترل تر کنم. من فکر می کنم طرز رفتار، فکر یا شخصیت ما از بیرون دقیقا ممکن است متفاوت از آن چیزی باشد که خودمان فکر کنیم. هیچ چیز دوراندیشانه تر از این نیست که اول آن تفاوت را خودمان ببینیم.

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه