رابطه ما با گذشته، امروز و آینده زندگی مان دقیقا شبیه به این است. داخل یک اتومبیل نشسته ایم، از پنجره وسیع جلوی اتومبیل می توانیم به جلو و جاده پیش رو نگاه کنیم. و از آیینه وسط داخل ماشین برای دیدن گذشته و جاده پشت سر گذاشته استفاده می کنیم. همین طور از آیینه های بغل برای دیدن افرادی که از ما جلو می زنند و یا تماشای تابلوهایی که یادتان رفت بخوانید و تنها دیگر پشت شان را می بینید.
آدم های گیر کرده در گذشته؛ آدم هایی که همیشه اتفاقات تلخ گذشته یا اتفاقا خوب گذشته همه حواس شان را می گیرد بیشتر وقت شان را به آینه داخل ماشین نگاه می کنند. آن ها ترجیح می دهند از یک آیینه کوچک، مدام در گذشته بمانند، آن را سرزنش کنند یا مرور. آن ها حواس شان خیلی به شیشه وسیع در جلوی شان نیست. نتیجه این که احتمال تصادف آن ها یا در یک دوراهی اشتباه رفتن بالاست.
آدم هایی که مدام مراقب پیشرفت ها و سبقت های دیگران اند این بار همه توجه شان به آیینه بغل هاست. به جای بیشتر به جلو نگاه کردن، یا چپ را نگاه می کنند، یا راست را. حتی گذشته خیلی برای شان مهم نیست. آن ها نیز احتمال تصادف کردن یا وارد راهی اشتباهی شدن شان بالاست.
می ماند آدم هایی که به اندازه از آیینه ها استفاده می کنند؛ اما بیشتر می خواهند از نعمت وجود یک پنجره بزرگ در مقابل شان بهره ببرند. شیشه ای که از طریق اش می توانند تا دوردست های یک جاده را نگاه کنند، به تابلوها و علامت ها دقت کنند و دوراهی ها را از خیلی قبل مورد تفکر قرار بدهند. آن ها ترجیح می دهند چشمان شان بیشتر به آن زاویه دید عظیم در روبری شان باشد، تا زاویه تنگ گذشته، یا زاویه تنگ سبقت گرفتن های دیگران از آن ها.
من فکر می کنم همه ما انسان ها از زمانی که بلوغ اجتماعی می رسیم تا قبل از مرگ سوار چنین اتومبیلی هستیم، همه ما راننده هستیم. همه ما سه آینه کوچک داریم و یک پنجره بزرگ رو به آینده. این که ما در آینده انسان پیشرو، کم تصادف و خوش سفری باشیم، دقیقا به روش خودمان از استفاده از اتومبیل زندگی باز می گردد. راننده خوب بودن، هنر زندگی است. و اما تصادف کردن همیشگی، البته دلیل اش بد بودن زندگی نیست!