به نظرم یکی از بهترین راه هایی که شما می توانید در زندگی از Down شدن یا ناگهان همه چیز را باختن جلوگیری کنید این است که از یک عادت نظامی در زندگی خود استفاده کنید. استراتژی که نیروهای جنگی از هزاران سال پیش از آن بهره می گرفتند و این مساله بعدها وارد Business هم شد.
اگر یک تصمیم یا هدفی که در زندگی پیش می گیرید Plan A شماست، حتما یک Plan B نیز داشته باشید. اگر مهاجرت شما به آمریکا Plan A محسوب می شود و روی آن خیلی سرمایه گذاری و انرژی گذاشته اید، در عین حال به فکر نقشه ای دیگر در صورت محقق نشدن یا شکست مهاجرت به آمریکا باشید. مثل راه انداختن یک کسب و کار یا مهاجرت به کشوری دیگر. به عبارت بهتر، دو نقشه آماده داشتن برای مرحله بعدی زندگی، همان قدر لازم است، که ایمیل داشتن، که تلفن همراه داشتن یا حساب بانکی داشتن. این مهم است که به عادت شما تبدیل بشود.
یکی از مسایلی که در زندگی شخصی ام از یک زمانی به بعد دیگر با آن مواجه نشدم این بوده که هیچ وقت به خاطر شکست های زندگی ام غرورم جریحه دار نشد. شاید دلیل اش این بود که به محض این که پرونده Plan A بسته می شد، سراغ نقشه جایگزین می رفتم. گاهی به خاطر محتاط و بدبین بودن ذاتی ام به شرایط، حتی نقشه جایگزین سوم و چهارم داشتم.
خاطرم هست که در سال ۸۶ در ایران، در آستانه تاسیس یک بیزنس بزرگ بودم در زمینه واردات دستگاه های پزشکی. تحقیقات خیلی زیاد، پیدا کردن شرکا و حتی ثبت شرکت. آن زمان شغلم مدیریت تبلیغات یکی از شرکت های معتبر بود. طبیعتا این Plan A من بود. اما سال ۸۸ همه نقشه ام خراب شد.
باعث مستقیم و غیر مستقیم اش آقای احمدی نژآد بود و شرایطی اقتصادی که به دنبالش ایجاد کرده بود. ریسک نقشه ام بالا رفت، نمی خواستم از موقعیت پدر رانت بگیرم و در نتیجه می دانستم موفق نخواهم شد.
ناچار به کنار گذاشتنش شدم. Plan B اما یک انقلاب در زندگی ام بود، یعنی بازگشت به زادگاهم و خواندن رشته علوم سیاسی. دومین از صفر شروع کردن در زندگی ام. طبیعتا به عمد Plan B را نقشه راهی با یک دنیای متفاوت و کم ریسک تر انتخاب کرده بودم تا بتوانم دوباره ویتامین جمع کنم.
نکته این بود تحقیق و برنامه ریزی درباره این نقشه دوم را دقیقا همزمان با نقشه اول شروع کردم. فکر می کنم درست بود. بعد از شکست A، حرکتم به سمت B هزینه زیادی تحمیل کرد اما مرا از یک مساله نجات داد، احساس کسالت بار باختن، همه چیز تمام شدن! و در لغت نامه ذهنم، هیچ وقت دو واژه باختن و شکست خوردن را یک چیز معنی نکردم.
نقشه B به خوبی انجام شد. در آمریکا شغلی متناسب شروع کردم، درست در اولین سال های ماموریتم به عراق بود که متوجه شدم بخش هایی از این شغل با روحیاتم سازگار نیست، اگرچه در یک بخشی از آن می توانست احساسات و نیازهای روحی مرا سیراب کند و از هر تحقیقی که بدان دعوت می شدم نهایت لذت را می بردم اما؛ یک بخش از آن می توانست باعث افسردگی ام شود. اتفاقی که به وضوح افتاد، و با سفرهای مداومم به مناطق نیمه جنگی خاورمیانه بیشتر و بیشتر می شد. با اولین فرکانس ها از این که ممکن است اینجا هم انتخاب همیشگی ام نباشد با اتفاقی که خیلی تصادفی برای ام رخ داد در معرض دنیای معماری قرار گرفتم.
من هنوز در بهترین بخش Plan B بودم و اما تحقیق روی Plan C را شروع کردم. خواندن رشته معماری. تقریبا عاشقش شده بودم. این شد که تصمیم گرفتم دوباره وارد دانشگاه شوم و آن را بخوانم. کار آسانی نبود. نیمی از ذهن ام باید مشغول کاری می شد که مربوط به دنیای سیاست و تحقیق می بود، بعد از ساعت کاری عصرها، نیمی دیگرش کاملا Shift می شد بر روی معماری و هنر تا شب. اما تجربه ام از درست بودن موازات Plan A, B مرا به این سمت برد که بهتر است همزمان نقشه راه دیگری هم داشته باشم. طبیعتا تابستان پارسال ان فاجعه رخ داد و با شوکی که در سفر اخیر به زندگی ام وارد شد و وارد یک فاز افسردگی جدید شدم تصمیم گرفتم Plan B را نیز با همه موفقیت ها و خاطرات خوب و بدی که از آن داشتم در نوامبر به سادگی به کناری بگذارم.
حال من در دنیای Plan C هستم. یک جورهایی می جنگم. در آن زمینه درس می خوانم و کار می کنم. و فکر می کنم فارغ از همه شکست هایی که در زندگی ام داشته ام، هنوز به زندگی دلبستگی دارم. گاهی فکر می کنم اکثر افرادی که در شرایط شکست دچار یک Down در زندگی می شوند افراد تک نقشه ای هستند. آن هایی که احتمالا تنها با یک Plan جلو می روند و این می تواند یک سفر بسیار پر ریسک باشد.
شاید موقعش باشد که به سبک جدید زندگی عادت کنیم. از اتومبیل ها یاد بگیریم که یک تایر زاپاس، همیشه داخل صندوق عقب شان هست، حتی وقتی نو هستند.
من ایمان دارم داشتن Plan B یا C می تواند شما را انسانی واکسینه شده در برابر شکست خوردن یا نرسیدن به اهداف تان کند. مثل آن وانت هایی که پشت شان زده اند: بیمه ابوالفضل!