این حرفی که می خواهم بیان کنم کمی تلخ است. نزدیک به سال ۲۰۰۷ بود که وقتی از ملکه زیبایی کارولینای جنوبی خانم Caitlin Upton پرسیدند چرا ۲۰ درصد آمریکاییها نمی توانند کشور خود را روی نقشه جهان نشان بدهند خیلی با اعتماد به نفس و لبخند گفت:
“I personally believe that U.S. American unable to do because some people out there in our nation don’t have map, and I believe that out education like such as South Africa and Iraq everywhere like such and I believe that they should our education over here in the U.S should help the U.S. should help South Africa, and should help the Iraq who we will be able to build up our future”
ممکن است خیلی از شما فکر کنید که انگلیسی تان ضعیف است که پاراگراف بالا را کاملا درک نمی کنید. اما اجازه بدهید برای تان ترجمه کنم.
“من خودم این اعتقاد را دارم که مردم آمریکا نمی توانند این کار را بکنند چون آن ها نقشه ندارند، و من اعتقاد دارم که آموزش و پرورش ما در آمریکا مثل آفریقای جنوبی یا عراق همه جا مثل هم فکر می کنم که آن افراد باید آموزش پرورش ما در این بحث خاص یعنی آمریکا باید به آمریکا کمک کند، به آفریقای جنوبی کمک کند و به عراق کمک کند تا بتوانیم آینده خود را بنا کنیم”
و حال خیلی فکر نکنید این ترجمه من اشتباه است. بلکه شما با یکی از مزخرف ترین اظهار نظرهای ممکن روبرو بودید از کسی که اگرچه یکی از زیباترین دختران آمریکا بود، اما حتی حرف زدن هم بلد نبود!
جالب است که بعدها در نظرسنجی که شد برخی از مردم فکر کردند از درک حرف های او عاجز بودند چون روشنفکرانه حرف زده، و فکر نکردند که او واقعا یک مشت حرف پرت و پلا زده است. شاید چون از نظر مردم کوچه و بازار، یک زن زیبا نمی تواند پرت حرف بزند.
سئوال این است که اگر می بینیم در زمینه ای حرفی برای گفتن نداریم، چه لزومی دارد درباره اش اظهار نظر کنیم؟
گاه این مساله یک مشکل ملی می شود. آیا این در فرهنگ ما ایرانیان نیز شیوع ندارد؟ آزادی بیان خوب است اما خیلی اوقات نتیجه آزادی بیان بیشتر پرت و پلا گویی است تا حرف موثر زدن. برخی از ما ایرانیان هم عادت داریم درباره خیلی چیزهایی اظهار نظر کنیم که واقعا اطلاعاتی دقیق یا بیانی فکر شده درباره اش نداریم. اما شاید چون دوست داریم حرف بزنیم و اظهار بیان کنیم، این کار را می کنیم.
حال سئوال این است که فقط یک زن زیبا می تواند احمقانه صحبت کند وقتی صحبت نکردن را آن لحظه کسر شان خود می داند؟ به شما خواهم گفت. ابدا. به این اظهار نظر توجه کنید:
“There is certainly no necessity that this increasingly reflexive transition of cultural tradition be associated with subject centered reason and future oriented historical consciousness”
ترجمه این عبارت از یکی از کتاب های های بسیار مشهور یکی از مطرح ترین و پر افتخارترین فیلسوفان جهان معاصر یعنی آقای Jürgen Habermas است که این عبارت را از داخل آن برای تان انتخاب کرده ام. ترجمه آن عبارت بالا هم می شود “به قطعیت می شود گفت هیچ ضرورتی مبتنی بر ارتباط داشتن این انتقال روزافزون بازتابی سنت های فرهنگی با دلایل سوژه محور و آگاهی تاریخی آینده محور وجود ندارد
واقعیتش را بخواهید در یک کتاب فلسفی بسیار مشهور که مورد توجه بسیاری قرار گرفت به خاطر تئوری هایی که در آن مطرح شد، اما بارها و بارها داخلش این چندخطی های مبهم و بی معنی است در کنار حرف های مهم که ظاهرا با هدف قطور شدن کتاب گنجانده شده است اما واقعا معنی و مفهومی خاصی ندارند.
به احتمال زیاد خواننده کم سواد یا روشنفکرزده هم آن را به حساب کم سوادی خود در فهم فلسفه می گذارد و نه پرت و پلا بودن اش. این جا مساله دیگر کم سوادی گوینده مطرح نیست، زیرا او یکی از بزرگترین متفکرین دنیاست. اما مشکل زیادی حرف زدن است!
زیاد حرف زدن، حتی می تواند یک اندیشمند را به سمت پرت و پلا گویی بکشاند. یک استاد دانشگاه را، یک پژوهشگر یا خبرنگار روزنامه را یا حتی یک رئیس جمهور مثل دانلد ترامپ را.
فارغ از مثال های بالا، حتی در روابط عاطفی نیز، زیادی حرف زدن پارتنرها با هم، به خیالم، باعث سو تفاهم و دردسر بیشتر به جای احساس نزدیکی و صمیمیت می شود. تجربه من می گوید رابطه های عاطفی که پارتنرها بسیار با هم مکالمه می کنند، به خصوص در اوایل دوستی ها، در نتیجه این ازدیاد مکالمه، در نتیجه این از هر دری سخن گفتن و عادت کردن حتی به مسایل بسیار کم اهمیت پرداختن؛ به خودی خودش سبب پایین آمدن جایگاه عاطفی هر دو برای هم می شود.
اتفاقی که در بلند مدت می تواند یک دلیل مهم احساس روزمرگی در روابط عاطفی باشد. به نظرم “زیاد حرف زدن” یک تهدید مسلم برای جذابیت شما نزد دیگری است، به خصوص اگر از شما باتجربه تر یا باکیاست تر باشد.
رفتن به سمت حرف پرت و پلا گویی (Twaddle Speaking) این روزها در خیلی از روابط عاطفی شایع است. چون اشتباه فهمیده شده دیالوگ داشتن مهم است، اما دیگر فهمیده نشده که دیالوگ از نوع بی مصرفش اتفاقا بسیار ضربه زننده است.
به عنوان نمونه دو نفر می توانند ۱۰ دقیقه مکالمه مفید و احساسی و خوب داشته باشند، اما خانم یا آقا اصرار دارد آن مکالمه را یک ساعت یا بیشتر طول دهد. از نظر خودش این طولانی تر صحبت کردن خوب است، نشانه نزدیکی بیشتر واحساس تعلق بیشتر یا اصلا نیاز است، اما احتمالا خیلی به این فکر نمی کند که بعد از آن ۱۰ دقیقه برای پر کردن آن ۵۰ دقیقه باقی مانده باید بیشتر پرت و پلا ببافد و حرفی مهم رد و بدل نمی شود.
این یکی از آن اتفاقاتی است که به نظرم از بخش های منفی رابطه های عاطفی است که نه تنها می تواند وقت شما را هدر دهد و در آن اتفاق عاطفی مهمی نمی افتد جز یک احساس رضایت سطحی در یکی از طرفین، که سبب می شود احتمال سو تفاهم بسیار بالا برود و این بزرگترین ضربه اش به اعتبار پارتنرها یا یکی از آن ها وارد می شود.
نهایت این که، وقتی ما حرف مهم یا متفاوت یا شامل پیام مهمی برای گفتن نداریم چه لزومی دارد حرف بزنیم؟ چه لزومی دارد سخنرانی کنیم یا روی منبر برویم؟ چه لزومی دارد کانال یا بلاگ یا صفحه فیس بوک مان مطلب بگذاریم؟ یا حتی از آن سو چرا این تفکر در ما وجود ندارد که وقتی درباره موضوعی “آگاهی و سواد” کافی نداریم، به احتمال زیاد حرف زدن ما درباره آن موضوع می تواند به یک افتضاح گفتاری یا دردسر ختم شود؟
نکته ترسناک این است که معمولا ما متوجه پرت و پلا گویی خودمان بر اثر زیاد حرف زدن نمی شویم. اما طرف مقابل مان اگر فردی آگاه و باهوش باشد به سادگی می فهمد و این برای اعتبار اجتماعی ما نزد او یک Red Flag است.
اتفاقا یکی از دلایلی که من شخصا به دیگران اجازه بیشتر حرف زدن می دهم، برای فهمیدن این مساله است که در آینده باید این فرد را تا چه حد جدی بگیرم و به او چقدر وزن اجتماعی (از لحاظ پختگی) بدهم. و چه خوب فردوسی گفته که : چو گفتار بیهوده بسیار گشت سخنگوی در انجمن خوار گشت”