درمانگاه ابوالفضلِ بوشهر
یک بار در سفرم به ایران، برای چک آپ پزشکی مادر رفته بودیم به یکی از بهترین بیمارستان های تهران که از لحاظ داشتن متخصص های حاذق مشهور است. از قضا دوتا جنوبی که فکر می کنم از شهروندان عزیز بوشهری بودند کنار پزشک متخصص بسیار درجه یکی در راهرو ایستاده بودند و داشتند صحبت می کردند که یکی از آن ها خیلی جدی و با اعتماد به نفس به دکتر گفت ببین دکتر جان اگر فکر می کنی بیماری بیمار ما را تشخیص نمی دهید مریض را ببریم درمانگاه ابوالفضلِ بوشهر…
یک خصوصیتی که در برخی از ما ایرانی ها متاسفانه نیست این است که اعتماد کردن به متخصص، هنوز داخل گوشتِ فرهنگی مان نیست. در موضوعات پیچیده یا آنجا که با احساسات مان درگیر است نیز، به نسخه پیچی های فکری و باوری خودمان بیشتر اعتماد می کنیم. مثال بالا تنها نمونه ای نیست از نظر دادن و دخالت کردن ما در اموری که در آن به اندازه کارشناس و کاردانش اطلاعات نداریم و اما تعیین تکلیف می کنیم. در همه زمینه های دیگر هم فکر می کنم شاید اتفاق می افتد.
مثل کسی که فکر می کند خیلی از گرافیک می داند و خود را اقلیدس دنیای گرافیک نشان می دهد اما مداد دستش بدهید دو خط موازی نمی تواند روی کاغذ بکشد، یا کسی که خودش را خیلی تحلیل گر سیاسی یا سینمایی می داند و پشت بند نتیجه هر جشنواره و کفرانس و همایشی نظر می دهد در حالی که تنها از دور نظاره گر است و از همه جزئیات مطلع نیست . کم هستند افرادی که به سادگی در امور پزشکی و نظامی و اقتصادی کشوری راه حل های متخصصین را رد می کنند و اما با کلیات می خواهند وارد بودن خودشان به امور را نشان بدهند؟ اما وقتی در بیانِ این افراد دقیق می شوید می بینید در آن زمینه حتی مطالعه عمیقی هم نداشته است چون نمی تواند موضوع را باز و پرورده کند و کلی گویی و قلمبه بافی می کند.
خیال می کنم این خصوصیت فرهنگی از مردم به داخل حکومت نفوذ کرده است. یعنی اگر حکومت ایران هنوز در مرام نامه فکری اش اول مدیر “متعهد” (به خودش) را بیشتر می خواهد تا مدیر “متخصص” (به امور) را همین مساله است. یعنی فرهنگِ بخشی از حکومت هم انعکاسی از فرهنگِ بخشی از مردم اش است.
احترام به متخصص یک پدیده خیلی مهم است که اگر در جامعه ای نهادینه نشده باشد نشان از این است که فضای فکری آن کشور با انواع توسعه از علمی و اقتصادی اش گرفته تا سیاسی و اندیشه ای اش فاصله دارد. بالغ نشده است.
حتی فکر می کنم یکی از نمونه های کارکرد غلط برخی دانشگاه های ایرانی هم هست. خیلی جالب است که در آمریکا شما وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل می شوید تازه می فهمید چیز زیادی نمی دانید. آن ها یک انسان فروتن و کتک خورده فکری و آماده بیشتر فرا گرفتن را از دانشگاه هل می دهند به داخل اجتماع. اما از دانشگاه ایرانی اکثر ما (نمی گویم همه) وقتی فارغ التحصیل می شویم فکر می کنیم “همه چیز دان” شده ایم. حتی گاهی فکر می کنم این طور نیست که این بلای رفتاری جامعه سنتی ما باشد، اتفاقا بیشتر بلای جامعه تحصیل کرده و دانشگاه رفته ماست که دانشگاه به جای اصلاح آن، به آن پرو بال هم می دهد.