صفحه اصلی فرهنگفرهنگِ زیبایی مهاجرانِ ابوالهول

مهاجرانِ ابوالهول

نوشته پرنس‌جان
فرهنگِ زیبایی

تا زمانی که دوباره به آمریکا باز گردم، تصور دقیقی از روحیات و رفتارهای ایرانیان ساکن آمریکا نداشتم. دوران کودکی و نوجوانی ام در ارتباط با ایرانی ها نبود. ما در یکی از ایالت های Midwest زندگی می کردیم. آن جغرافیا کمتر مهاجر پذیر بود. و آن زمان پسربچه ای بودم نرسیده به بلوغ اجتماعی، فقیر از ذهنی تحلیل گر. طبیعتا دقت ام بر رفتارهای ایرانیان ساکن اینجا، خاصه کالیفرنیا، جایی که یک کلکسیون کامل از همه قلم ایرانی است از زمانی شکل گرفت که مجددا به آمریکا بازگشتم. وقتی در دهه سوم عمرم بودم.

لُخت بخواهم بگویم؛ مهاجرت شما را دفرمه (Déformer) می کند. دفرمه اینجا یعنی بیشتر باعث تغییر شکل رفتاری و کمتر باعث تغییر شکل ظاهری می شود. آدمهای باهوش اجتماعی بالا بیشتر برای دفرمه شدن رفتاری خودشان آن هم به سمت روحیات خوب مهاجرت می کنند، یا به خاطر همین مساله برای فرزندان شان، آدم های سطحی نگر اما بیشتر برای انواع تغییرات ظاهری اش، دکوراسیونی اش. هدف اول و هدف دوم.

از هدف دوم به عنوان نمونه راحتی در لباس پوشیدن، آزادی های خوردنی داشتن، اتومبیل و خانه ای دلخواه را راحت تر داشتن، و تنوع تفریح و پول درآوردن داشتن. اشکالی دارد؟ البته که نه. هرعکس ظرفیت مغزی اش متفاوت است. ان چیزی که ما از زندگی می خواهیم، با سایزِ فکری مغز ما ارتباط دارد. شما نمی توانید از کسی بخواهید با ظرفیت فکری پایین، انتخاب هایی دقیق داشته باشد.

البته این را بگویم، خیلی ها هدف دوم را دارند اما یک “کاغذ کادو” از هدف اول دور آن می کِشند. مثل کسی که می گوید برای ادامه تحصیل می روم، اما در بنیان هدف اش “خارجکی شدن” است. مثل کسی که مصرانه می گوید به خاطر بچه هایم می روم، اما احتمالا این یک خالی بندیِ ظریف است. از کجا می فهمید؟ چون می بینید که می آیند این سو، برای آن دفرمه شدن نوع دوم بیشتر وقت و تلاش می گذارند، خبری هم از تحقق هدف اول در آن ها نیست.

خبر خوب این که این دفرمه شدنِ رفتاری اگر خوب باشد، می تواند شمای ایرانی را تبدیل به یک انسان صادق تر، موفق تر و با احساس خوشبختی بیشتری کند، خبر بد این که می تواند اگر برعکسش رخ دهد، شمای ایرانی را یک انسان دروغگوتر، افسرده تر و با احساس معلق بودن در هوا تا مدت های زیادی بکند.

و حال یک خبر دیگر را هم از تجربه شناختی ام من به شما می گویم؛ اکثر ایرانیان مهاجر آدم های دسته دوم می شوند. آدم هایی که دفرمه به سمت بد می شوند. افراد غیرقابل اعتمادتر، مغموم تر و با زندگی هرچندبا برنامه تر، اما بی تکلیف تر. این آغاز یکی بود یکی نبودی است که اکثر دوستان و فامیل مهاجرت کرده شما، درباره اش به شما حقیقت را نمی گویند و از شما پنهان می کنند.

وقتی من از واژه اکثریت مهاجر ایرانی می نویسم، آماری دقیق و آکادمیک ندارم، اما از تجربه های معاشرتی ام می گویم. وقتی ببینم از ده ایرانی، ۷ یا ۸ نفر خصوصیتی مشترک دارند، در ادبیات ام از کلمه “اکثریت” استفاده می کنم. پس امیدوارم یک ایرانی – آمریکایی یا مهاجر پیدای اش نشود و بگوید من این طور که تو نوشته ای نیستم، دو سه تا صندلی خالی کنار گذاشته ام برای شخص شخیص شما.

چرا اکثر مهاجران ایرانی درباره واقعیت های زندگی شان در این سو به شماهایی که در ایران هنوز زندگی می کنید واقعیت را نمی گویند؟ چند پاسخ ساده دارد، چند پاسخ پیچیده دارد. درباره ساده هایش می نویسم. بگذارید مثالی بزنم.

شما عاشق کسی هستید، برای اش می جنگید، با خانواده یا با همه کسانی که فکر می کنید اگر دنبال عشق تان نروید چیزی ارزشمندتر برای رنگی کردن دنیای شما ندارند. این موضوع همه جا می پیچد. همه می خواهند ببینند چه می کنید. در نهایت با عشق تان می روید و بعد از سال ها می فهمید اما او یک آدم اشتباهی برای شماست. می فهمید خیلی چیزهایی که درباره زندگی با او فکر کرده اید حال که با او همخوابه و هم خانه و هم نفس شده اید فقط روی کاغذ ذهن شما بوده. انیمیشن های رنگی بوده. محقق نشده. از آن جا به بعد چه می کنید؟

من به شما خواهم گفت. خیلی از ما، تا سال های سال آن را تحمل می کنیم. و استادِ وانمود کردن “همه چیز عالی است” می شویم. چرا این کار را می کنیم؟ دلیل اش ساده است، فقط مساله این نیست که کسی آن هیجان و دلایلِ داغ ما را برای گرهِ ملوانی زدن سرنوشت به با عشق رفتن تمسخر کند. این هم هست که اکثر ما شجاعت نداریم. ترس از نقد شدن داریم. شجاعت از اعتراف به این موضوع ساده و قابل درک که زمانی یک آدم “جو زده” با “انتخابی اشتباه” بودیم.

بدبختی از کجا شروع می شود؟ از مسیری که می فهمیم اشتباه است، نه شجاعت بازگشتن از آن را داریم، نه صراحت مطرح کردن اش با کسانی که می توانند کمک مان کنند. چرا؟ از ترس مواجه شدن با قضاوت سرزنش آمیزشان.

بگذارید نقاشی بزرگتری برای شما بکشم. داستان مهاجران ایرانی به آمریکا، داستان “اغلب” افرادی است که می آیند این سو و به رویاهای شان نمی رسند، اما به خاطر سکوت ها و دروغ های شان، باعث می شوند که افرادی با طرز فکر و جو زدگی خودشان همان راه آن ها را بروند، به همان مصائب و تحقیرها گرفتار شوند، و این داستان سریالی احمقانه دهه هاست که ادامه دارد.

خوب البته هرکسی آزاد است ملحفه رختخوابش را خودش انتخاب کند، آزاد است درباره شرایط زندگی اش برای کسی اپرا نگذارد. اما آیا هرکسی آزاد است که وقتی دارد مثلا در یک “انفرادی لوکس” زندگی می کند، جار بزند که در “دنیایی لوکس” زندگی می کند؟ خیر. چون بخش “انفرادی” اش را پنهان می کند و شما را به اشتباه می اندازد.

بدتر این که کسی حتی همان لوکس اش را هم نداشته باشد، اما وانمودش کند. این آغاز دروغگوتر شدن، غیرقابل اعتمادتر شدن است.

این دلیل مهمی است که من احساس خوبی به بخش مهمی از ایرانیانِ مهاجر ندارم. مهاجران هم وطن که بعضی های شان در یک پیله براق نایلونی دروغین به دور خودشان، از یک جایی به بعد به Show off شادی مصنوعی و خوشبختی الکی ترشان می پردازند. نمی گویم همه، خیلی های شان اما این طورند.

اغلب درباره چرایی ها می دانیم. اما این هم پرسش مهمی است که ما به چه قیمتی مهاجرت می کنیم؟ اغلب افراد به چیزهایی که به دست می آورند فکر می کنند. یک انسان فهیم و باهوش، حواس اش به از دست دادنی ها هم هست. برای او همیشه جدولی ذهنی از Advantages and Disadvantages وجود دارد.

مثلا اکثر مردم به از دست دادن سلامت یا آرامش روانی یا بلوکه شدن اجتماعی شان فکر نمی کنند، اما به بدست آوردن امکان تحصیل در یک دانشگاه خوب فکر می کنند. می گویند خوب سلامت روانی مان از این که هست بدتر که نمی شود، و من اگر بگویم احتمالا می شود و خیلی خوش بین نباشید، یااگر بگویم استرس ها و فشارهای روانی تان جنسش عوض می شود، اما لزوما حجمش کمتر نمی شود، می گویند بی خیال!

اکثر ما به اثر دردناک کاهش شدید “احساسِ تعلق” به یک زمین فکر نمی کنیم، چیزی که بخشی از اعتماد به نفس و عزت نفس ماست. شما اگر خوب دقت کنید می بینید بسیار گفته می شود که ایرانیان مهاجران موفق هستند در آمریکا.

این ظاهر “سخت افزاری” مهاجرین ایرانی است. اما اگر خوب به مصاحبه ها یا حضورهای اکثرشان در محیط های آمریکایی دقت کنید می بینید با اعتماد به نفس کافی ایده یا حرف شان را نمی زنند. این ایراد نیست، اما خیلی های شان این خصوصیت را برای همیشه پیدا می کنند.

یک نمونه اش همین افرادی که رفتند و به جای آقای فرهادی جایزه اسکار را گرفتند. انسان های بزرگ و ارزشمندی هستند، اما دیدید که هیچ وقت مثل یک امریکایی نمی توانند با صلابت رفتار کنند، با این که از خیلی از آن ها برجسته تر بودند. در چهره های شان یک حسی از نیاز به تایید شدن بود.

علت ساده است، شما در جایی که سرزمین تان نباشد حتی اگر بهترین باشید، حتی اگر ۴۰ سال زندگی کنید، چون آن احساسِ تعلق را ندارید، همیشه این در پس ذهن تان هست که در نهایت یک Attachment هستید، داخل بازی نیستید، کسی هستید که به شما به عنوان یک پناه آورنده فرصت رشد داده شده است.

وانمود به چیزی دیگر کردن هم از انتقادهای من به ایرانیان مهاجر است. کم ندیده ام آن هایی که به اتومبیل همسایه مثل ابوالهول تکیه می دهند یا با خانه همسایه عکس می گیرند، بعد در فضاهای مجازی قرار می دهند. کم ندیدم آن هایی را که شادی ها و کارناوال بازی های شان را شوت می کنند در فضاهای مجازی، اما حتی یک عکس و مطلب از سختی ها و تحقیرها و فشارهای زندگی در آمریکا را نشان نمی دهند.

این ها همان هایی هستند که وقتی ایران اند، اتفاقا این کار را می کنند. برای به اشتراک گذاشتن تصویرها و ویدئوهای سختی ها و تحقیرها و کمبودها رقابت هم دارند. من وقتی این دورویی و تناقض را می بینم، حیرت زده می شوم.

نهایت این که، صدالبته که تصویر بدبینانه ای از دنیای مهاجرت نمی خواستم تصویر کنم، اما زاویه متفاوت و واقعی دیگری هم هست. اگر می خواهید مهاجرت کنید، با با یک عشق خارج صحبت نکنید، او احتمالا خیلی چیزها را بعد از رفتن اش پنهان می کند. با افرادی صحبت کنید که در ایران هم زندگی خوب و سطح بالایی داشتند، یا این که در بیان و تحلیل روراست و صریح اند، آن ها منصفانه تر حرف خواهند زد. و حال ده ها ایرانی ساکن امریکا می توانند برعلیه حرف های من بشورند، خوب البته هیچ اشکالی ندارد. من یکی دلیل اش را می دانم. چشمک

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه