وقتی به تاریخ توسعه علمی و اندیشه ای ایران نگاه کنید، متوجه عقب ماندگی و به مرور ضعیف شدنِ علمیِ ایرانیان نسبت به غرب از یک جایی به بعد می شوید. در حالیکه قبل تر از آن، کشورهای مسلمان از جمله ایرانِ گرویده به اسلام از لحاظ تولید اندیشه و علم تقریبا سرآمد یا رقیب علمی دیگر کشورهای دنیا بودند.
این عقب ماندگی دلایل پیچیده زیادی دارد. ذره بین را روی بخش بعد از اسلام می گیرم و چند نکته محدود می نویسم. حکومت آل بویه (احتمالا اجدادِ بر و بچه های همین رشت خودمان)، سال ها باحکومتشان نه تنها یک احیای فرهنگی و علمی بزرگ در ایران با حکومت داری اش انجام داد، که می شود گفت از بانیان رنسانسِ علمی و اندیشه ای در ایران شد. در این دوران ما ایرانی ها پر از افتخارات علمی هستیم. اما همین طور که به نظر می آمد همه چیز آرام است و همه خوشبختیم، ارتش ترک ها حمله کرد و آل بویه را داخل کتاب تاریخ کرد.
به نظرم اولین ضربت تاریخی برای عقب ماندگی علمی را ما از حاکمیت ترکان (خاصه سلجوقی ها) خوردیم. حاکمیتی که آمد در طول سال ها تظاهر به فضل و قلمبه گویی را نهادینه کرد، اما توسعه علمی را به وضوح نادیده گرفت.
یکی از کارهایی که حاکمیت ترک ها کردند تشویق به استفاده از لغات زبان عربی در زبان فارسی بود. موفق شدند. حتی امروز نتیجه اش را می بینیم. ادبیات عرب را فاضل تر و شیک تر و خارجکی تر می دانستند. مثل امروز که ملت کلمات انگلیسی غیر ضروری میان حرف زدن شان می آورند تا اظهار فضل کنند، آن زمان عربی آوردن مد بود. این شد که زبان عربی، زبان علمی رسمی جهان اسلام شد، اما زبان فارسی علمی نشد.
یکی دیگر از کارهای دیگر که این ها کردند تربیت منبری و سخنران های متکلم باز بود. یعنی یک فضای روشنفکری خودتعریفی بوجود آوردند که هرکه قلمبه تر حرف بزند، داناتر است. این فضا را سلجوقیان با کمک نخبگان درباری بوجود آورد.
مثلا محمدغزالی البته که فرد شاخص و بارزی است در تاریخ تصوف و از مشهورترین متکلمان و متفکران ایرانی است، اما با اعتبار سیاسی گرفتن در حکومت سلجوقی ها، هر روشنفکر و فرد صاحب فکری که سعی داشت زبان فکری و علمی اش را فارسی بیان کند یا به فلسفیدن مشغول شود نه تنها نقره داغ می کرد، که سعی می کرد تا نادیده گرفته شود.
ابوعلی سینا و فارابی اگرچه خیلی مقاومت کردند نسبت به مساله عربی شدنِ بیان فارسی، و هر دو اتفاقا اهل خرد ورزی و اندیشه آزاد و علم بودند اما همین فشار حکومت سلجوقیان یکی از دلایل این شد که می گویند ابوعلی سینا مهمترین کتاب های علمی اش را به زبان عربی نوشت. همان تعداد معدود دانشمندان و متفکران ایرانی در آن زمان خیلی از کتاب های شان را بیشتر عربی نوشتند. در نتیجه امروز کم نیستند دردنیا که ابن سینا را به عنوان یکی از مهمترین پزشکان جهان، به اشتباه از قوم عرب بدانند.
یک کار دیگری که امثال غزالی و دیگر نخبگان سیاسی در این دوره تعطیل و محدود کردن خردورزی در میان ایرانیان بود. این شد که ما به جای یک بالانس نوشتاری داشتن میان نوشتارهای علمی و اندیشه ای و ادبی، بدنه خلق آثار سه گانه مان کج رشد کرد. با رونق عجیب متون احساسی و شاعرانه و ادبیات مواجه گشتیم، اما با سقوط عجیب متون فلسفی و منطقی و علمی هم مواجه شدیم. به چشم آمدن درخشش ما در ادبیات، یک دلیل اش این بود اجازه درخشش علمی و اندیشه ای به ایرانیان تا مدت ها داده نشد.
ایرانیان در آن دوره آغاز شکوفایی ادبیات و کتاب های اخلاقی و نصیحتی شان شد، و در هنر خصوصا معماری پیشرفت هایی کردند. اما خردستیزی هم رواج پیدا کرد.
خوب مردم هم مردم دیگر به ترکان عادت کرده بودند و دل شان به مفاخر شعر و ادبیات شان خوش بود و اگر خیلی اذیت می شدند چند قسمت سریال “پایتخت ۳” پشت سر هم نگاه می کردند که ناگهان دیدند صدای جیغ و فریاد می آید! فکر کردند عباس معصومی است، بعد دیدند نه، برادران مغول هستند.
مغول ها حمله نکردند، تمدن را کردند. این ها که آمدند از بیخ شروع کردند به درو کردن تمدن ایرانی با هر چه دست آورد و ظرافت داخل اش بود. یکی از کارهای حکومت آن ها این بود که علاقه زیادی به سوزاندن کتاب و جزوه های علمی داشتند. شنیده اید که می گویند هر روزتان نوروز باد؟ این ها هر روزشان چهارشنبه سوری بود.
هر کتابخانه علمی و مرکز علمی را تا مدت ها پیدا می کردند آتش می زدند. تنها چون خرافاتی بودند تا مدت ها منجم ها و ستاره شناس ها از دست این ها سالم در رفتند و با باقی دانشمندان و اندیشمندان سر ستیز داشتند. بخش عمده حکومت ترک ها و بعد مغول ها بر ایرانیان، این سرزمین را که یکی از بزرگترین تولید کنندگان علم و اندیشه بود تا ۶ قرن کاملا به پایین ترین سطح خود از توسعه علمی و اندیشه ای رساند.
ضربت بعدی را به توسعه علمی ایرانیان بعد از این ها، حکومت صفوی زد. “امام جمعه” ها که البته همکاران سیاسی و از ابتکارات این حکومت هم محسوب می شدند، به شدت خردستیزی می کردند و علوم استدلالی را تا جای ممکن نفی می کردند و یک دلیل اش این بود که احتمالا ترس این را داشتند که نخبگان علمی و اندیشه ای پیرامون مسایل دینی و خداوند شبهه ایجاد کنند.
در حوزه ها استدلال گرایی و خردورزی بود و بسیار در آن قهار بودند، اما همان روحانیون آن را خارج از محیط های دینی تقبیح می کردند.
نتیجه اش این که بزرگترین نخبگان اندیشه ای آن دوره مثل ملاصدرا توسط امام جمعه ها و حکومت تکفیر می شود و یا کسی مثل ملاصادق اردستانی که از نواندیش های دینی آن دوره محسوب می شود را به یک قاطر ملوانی گره می زنند و از اصفهان همان طور بیرون می کنند.
همین مواقع که محمدغزالی، متکلم و متفکر مشهور حکومتی ایران خودش مشغول قلع و قمع روشنفکرها و دانشمندان علمی ناموافق با حکومت بود و به شدت با خردگرایی مبارزه می کرد، در فرانسه Peter Abelard، که او هم یک متکلم و متفکر مشهور در فرانسه بود داشت به شدت تشویق به خردگرایی و تشویق توسعه علمی و اندیشه ای می کرد.
شما فکر کنید دو عالم هم تخصص و مشهور، دو جای مختلف دنیا، دقیقا رفتار عکس هم را نشان می دادند و از این بابت Abelard حق بزرگی به گردن فرانسوی ها دارد. بماند که یک فرد قدرتمند مذهبی در حکومت فرانسه به نام Bernard of Clairvaux که یک امام یکشنبه ای مسیحی بود و دشمن خردورزی و توسعه علمی، موضوعی را فهمید و به بهانه رابطه پنهان اما عاشقانه Abelard با یکی از شاگردان زیبای زن اش (Heloïse)، دستور داد شومبول این روشنفکر را با فلز داغ بریدند. او هم افسرده شد و بعد مرد. و این تا مدت ها چنان ترسی در روشنفکرها راه انداخت که کسی جرات ظهور نکند. البته نا موفق بود.
آیا Bernard تنها دشمن توسعه علمی و فکری در فرانسه بود؟ خیر. نکته این ماجرا این است که هم امام محمد غزالی، هم Bernard با تبلیغات وسیع و تحقیر علمی و خردورزی در جامعه مسلمان ها، از دو سوی دنیا، شروع کردند به کوبیدن این مساله در میان مسلمانان و من جمله ایرانیان که جزو آنان محسوب می شدند.
نکته مهم اما این بود که قرن بعد در اروپا آغاز دوران رفتن به سمت توسعه علمی و اندیشه ای شد و و همه متفکران روشنفکر، مقام های مذهبی که مخالف توسعه بودند را با تاوان دادن کنار زدند، در کشورهای مسلمان به خصوص ایران، اما همیشه افرادی بودند که جای محمد غزالی ها را پر کنند و دیگر همان شد که ما توسعه علمی و اندیشه ای مطابق با سرعت جهان برای مان یک آرزو شد، خوب البته ایرانیان اندیشمندان خیلی شجاعی هم مثل اروپائیان نداشتند.
خیال می کنم حکمت عملی (یعنی تفکر و تحقیق درباره بایدها و نبایدهای زندگی و …) و فلسفیدن سیاسی دو دلیل مهم برای توسعه علمی و اندیشه ای هر جامعه بوده است.
دویست سال قبل از شروع مبارزه باتوسعه علمی و اندیشه ای در ایران، درست در عصر آق قویونلوها فلسفیدن سیاسی تقریبا ممنوع می شود. یعنی تفکر و تحقیق و نوشتن در رابطه با وظایف سیاسی حکومت و دمکراسی و … در عصر صفوی که این مساله اصلا به سمت عقیم شدن کامل می رود و روشنفکری سیاسی جرم می شود.
همین بلا هم بر سر حکمت عملی در ایران هم آمد، دلیل مهم اش این بود که درست مثل اتفاقی که در اروپای قدیم افتاد، یعنی نفوذ روحانیون در حکومت و معامله قدرت و ثروت با آن ها، باعث شد حکومت ها با اجازه ندادن به برگزاری کلاس های حکمت عملی و بی اعتبار کردن متفکران آن، اجازه ندهند مردم آن باید و نبایدها را به جز از روحانیون دینی، از گروه های روشنفکری بگیرند. پای فهم جهان یک جفت کفش داشت، آن هم پای روحانیت بود!
این همان زمانی بود که افرادی مثل ماکیاولی و مارتین لوتر و دیگر غول های حکمت عملی و فیلسوفان سیاسی، بدون ترس از حکومت و روحانیون به شدت روی مردم و نسل جدید جوانان کار می کردند. تلفات زیادی دادند، اما در نهایت به اندازه روحانیون بعد از سال ها برای خود پیش مردم اعتبار گرفتند. و حال این مردم بودند که می توانستند انتخاب کنند سمت کدام سوی فکری بروند.
اما نکته مهم این بود که چرا شهرت علمی و اندیشه ای دنیای اسلام ناگهان فروریخت و حکومت های مسلمان تا مدت ها ضد توسعه علمی و اندیشه ای شدند؟ صد البته که دلیل اش خود اسلام نبود، افرادی بودند که در لوای دفاع از اسلام سرمنشا این مساله شدند.
بهتر است پرسید چرا حداقل تا قبل از حکومت ترکان در ایرانی ها، ایرانیان مسلمان از مفاخر و الگوهای علمی و اندیشه ای جهان بودند؟ مثل ظهور دانشمندانی چون محمد خوارزمی که دنیای کامپیوتر و دیجیتال امروز جهان، بدون هیچ شکی امروزش را مدیون اوست. چرا خوارزمی ها ناگهان در تاریخ ایران غیب شدند؟ تاریخ را بخوانید، راوی دقیق گذشته ماست.