داشتم به این فکر می کردم که چقدر شبکه های اجتماعی بستر خوبی هستند برای این که بشود اخلاق و منش و روحیات زیرپوستی ملت ها را در آن جستجو کرد. آن چیزی که در رفتارهای ظاهری و اتوکشیده شان در اجتماع کمتر می بینید، اما آنجا بیشتر.
اگر دقت کنیم، فضاهای مجازی خاصه برای ما ایرانی ها بیشتر به سان پتوی گلبافتی است که می رویم زیرش و خود واقعی مان را بیشتر بروز می دهیم. یا گاهی هم مثل پله ای که می رویم بالای اش تا قد اجتماعی مان را بلندتر نشان بدهیم. اما واقعیت این است که بخش پتویی اش، غالب تر است.
اگرچه مشت نمونه خروار نیست در اینجا اما اگر اشتباه نکنم دست کم درباره ایرانیان، اکثریت استفاده کنندگان از اینترنت و فضاهای مجازی، ظاهرا قشر دانشگاه رفته و درس خوانده و با سواد هستند. بعد داشتم خیال می کردم جامعه ای که قشر تحصیل کرده اش دارد خودش را فضای مجازی این طور بروز می دهد یا تخلیه می کند، دیگر چه انتظاری باید از قشر کم سواد و حاشیه نشین و سطح پایین اجتماع داشت.
آیا این بد است؟ به نظرم اصلا. یعنی این که بتوانیم منشِ زیر پوستی ملت مان را از بیرون ببینیم یک فرصت بکر است. چون نقش شبکه های مجازی اینجا بیشتر به یک آینه صادق نما می ماند. فرصتی برای فکر کردن درباره خیلی چیزها در رفتارمان. و این که بفهمیم ما همین ایم، ما چیز بهتر یا بدتری نیستیم، دقیقا همین ایم!
پس جای سئوال های بسیاری است. مثل این که چرا اینگونه شدیم؟ یا چرا با همین فرمان ادامه می دهیم؟ چرا رویکردهای مان در این فضاها بیشتر موجی است، تا منطقی؟ چرا اینقدر مستعد افتادن در امواج حاشیه ها و اتهام زنی ها هستیم؟ چرا اینقدر خیال باف و مچ گیر شده ایم؟ چرا ما اینقدر که به حقوق سگ ها و گربه ها اهمیت می دهیم، به حقوق افرادی که مثل ما فکر نمی کنند اهمیت نمی دهیم؟ یا حتی این که چرا اینقدر که حرف های همدیگر را در دنیای مجازی جدی می گیریم در دنیای واقعی جدی نمی گیریم؟ دنیای مجازی بهشتی برای دقت به تناقض های مان است. آیا شخصیت ناصرالدین شاه در فیلم آکتور سینما درست می گفت که ما هیچ چیزمان به هیچ چیزمان نمی آید!؟ نمی دانم. انشالله که یک روز بیاید.