یکی از واژه هایی که ترکیب و دیزاین کلمه اش باعث شده ما به شکلی تاریخی در فرهنگ مان نسبت به آن حالت تدافع بگیریم از نظر من واژه “انتقاد پذیری” است. اگرچه در اصل “پذیری” اینجا به معنای قبول کردن نیست و به معنای پذیرا بودن است، اما در هر حال این طور به ذهن متبادر می شود انتقاد پذیری یعنی پذیرفتن انتقاد بعد از شنیدنش.
خوب البته خیلی انتقادها را نمی شود پذیرفت، قبول کرد، چون پرت اند، بی خودند یا از روی کم سوادی و غرض ورزی است. من برای این که اشتباه نشود می خواهم این طور بنویسم که “توانایی انتقاد شنیدن” خیلی مهم است. اینجا انتقاد نه به معنای تنها نکته های منفی را درآوردن آن را به ذهن شما فرو کردن، که به معنای نقد کردن.
اما شاید این هم باید در فرهنگ ما جا بیفتد که هر انتقادی قابل پذیرش و قابل قبول کردن نیست. این نیست که اگر کسی انتقاد ما را شنید و گفت خیلی ممنون اما من فکر می کنم روش من یا ایده من همچنان درست است، ما بگوییم اوکی !پس تو انتقاد پذیر نیستی! این حرف مزخرفی است. او حق دارد که نپذیرد، همان قدر که ما حق داریم نقد کنیم.
نکته دیگر این که به این هم فکر کنیم گاهی وقتی کسی انتقاد ما را نمی پذیرد، ممکن است اشکال از شکل نقد ما باشد، ممکن است موضوع فقرِ بیان ما یا کسرِ دلایل مان باشد. خوب معلوم است وقتی یک قرص را با دست چرک یا کثیف به یک بیمار بدهید از خوردن اش امتناع می کند. در دنیای ما همه چیز معماری خودش را می خواهد. حتی نقد کردن. باید نقد را معماری کرد، دیزاین کرد، بعد ارائه اش داد.
در فیلم پدرخوانده دیالوگی هست که پدرخوانده به مباشرش می گوید: “پیشنهادی بده، که نتوانند ردش کنند”. نقد هم خیال می کنم مثل همین است. یکی از خوبی های نقد قدرتمند، نجیب و مستدل این است که نمی شود آن را نپذیرفت! بنابراین همیشه مشکل در اردوگاه طرف مقابل ما نیست، ممکن است ما در نقد کردن آدمِ افتضاحی باشیم.
شما اگر از من بپرسید مهمترین منتقدان تحلیل گرِ ایران این روزها که هستند من به سادگی دو اسم را به شما می گویم. حسین شریعتمداری، و مسعود فراستی. ما امروز هیچ منتقد و تحلیل گری را نداریم که به اندازه این دو حرف های شان روی موافقان و مخالفان تاثیرِ ملی داشته باشند. یعنی وقتی حرف می زنند موج ایجاد می کنند. پس قدرتمندند. کسی هم نمی تواند این مساله را انکار کند.
اما خوب ببینید، با همه این حرف ها، جزو افرادی هستند که چون به شکل و فرم نقدشان توجه ندارند، روی آن کار نکرده اند، چون بغض و مسایل شخصی بدان تزریق می کنند، اگرچه نقدهای شان در سطح ملی گسترده می شود، اما درجه “پذیرش” نقدشان روی جامعه هدف پایین است. بعضی وقت ها دقیق تر که می شوید می فهمید اصلا هدف اصلی شان نقد نیست، تیر خلاص زدن است! بعضی وقت ها هم درست می گویند، دقیق و عالی نقد می کنند. اما به شکل میانگین ثبات ندارند.
پس یک مشکل اساسی این است، ما خیلی وقت ها نقد را شلیک می کنیم، و نمی فهمیم که نقد را باید خوشتیپ کرد، پرفیوم زد، موهایش را شانه کرد، کراوات زد و بعد راهی اش کرد. البته اگر واقعا هدف ما از نقد “اصلاح است” و نه اثبات “همه چیز فهم بودن” یا “سوار بودن مان بر موضوع”. در هر حال این ها الفبای دمکراسی سیاسی هم هست، حداقل من این طور گمان می کنم که جامعه ای که هنوز مردمش روی انتقاد پذیری و انتقاد شنوی مساله دارند، خیلی زود است که از حکومت اش انتظار داشت این خصوصیت برود داخل DNA اش.