در تاریخ جهان اگر دقیق شویم، از چگونگی نگاه مردم به زمان در طول هزاران سال تا به امروز حیرت می کنیم. تاریخ شگفت انگیز قوم مایا یا بابلیان یا حتی مصری ها می گوید که به زمان به چشم یک دایره نگاه می کرده اند. نیم دایره اول را خورشید فرض می کردند که از طلوع، منحنی اش را شروع می کرد و با غروب نیمه این دایره کامل بود. از آنجا ماه وارد صحنه می شد و تا صبح آن را کامل می کرد.
برای مردم آن زمان، تلف شدن وقت معنی نداشت! دایره ای هر روز تکرار می شد. این دایره چون آن دایره. مفهوم “گذر عمر” و از “دست دادن فرصت ها” فهمیده نمی شد. هنوز عشایری در کشورهای افریقایی هستند که به زمان نگاهی دایره ای دارند. با تقسیم بندی زمان براساس ساعت و دقیقه و ثانیه غریبه اند. آنجا بخواهید با دوست دخترتان قرارِ تپه خالی بگذارید، این گونه است، پشت تپه سوم، سه بار که خورشید دربیاید. فلذا شما اول باید توی کار خورشید می بودید که دربیاورد، بعد خانم.
این عشایر بدوی آفریقایی (مثل کنگو) البته زمان را امروز سه دسته می کنند، صبح و عصر و شب. عصر را چطور مشخص می کنند؟ از زمانی که گاوهای شان از رودخانه ها برگردند تا بخوابند، آن را عصر می دانند. اگر کسی گاوش دارای روحیه هنر و معماری باشد، به این زودی نخوابد، احتمالا شب ندارد، فقط صبح و عصر دارد. آن ها به عصر در زبان خودشان می گویند “The red blood period”.
مصری ها تقریبا اولین قومی بودند که به گذر زمان بسیار دقت می کردند. بعدها خود روز و شب را دقیق تر کردند. با قطره آب! سنگ های دقیق تراشیده و قیفی را می گذاشتند که قطره آب از آن می چکید و یک بنده خدایی می گذاشتند و این ها را پیوسته می شمرد. پیش خودشان حساب می کردند از غروب افتاب تا طلوع می شود ۱۰ هزار قطره! کاربردش را نمی دانم. احتمالا زن فرعون به او می گفته فری؟ ۱۰۰۸ قطره است افتادی روی من، پاره شدم عزیزم. بس است دیگر! به این روش محاسبه زمان Clepsydra می گفته اند. یکی از این سنگ ها را در موزه لور دیدم.
اولین مفهوم امروزین از زمان در قرن ۱۷ ام میلادی بود. یک دانشمند هَپَلیِ هلندی به اسم کریستین که موهایش را مثل محسن نامجو فر می کرد و اما فاقد سبیل بود، موفق به تولید ساعت مکانیکی شد. ساعتی با روزی ده دقیقه خطا. چه کسانی از این ساعت اول استقبال کردند؟ روحانیون کلیساها! چرا؟ که به مردم بگویند سر موقع باید برای عبادت به کلیسا بیایند. طلبه های شان با ساعت داخل خیابان قدم می زدند برای دعوت مردم به عبادت.
مسلمان ها بعد وقتی به اهمیت ساعتِ عبادت پی برده بودند، در اروپا عبادت دیگر ساعتی نبود، صبح های یک شنبه بود. کم کم از اینجا بود که خورشید و ماه و گاو به کناری رفت، و ساعت را علمِ “مکانیک” به ما نشان داد. امروز اما علم فیزیک. مفهوم ساعت و دقیقه از آن زمان آمد. هنوز اما خبری از ثانیه نبود.
امروزه حتی به اهمیت ساعت بدن پی برده شده. یعنی، Biological Time. اگرچه ما خواب و بیداری مان را امروزه با ساعت های کامپیوتری و مکانیکی تنظیم می کنیم اما گاهی بدن مان با آن نمی خواند. نکته خیلی مهمی اینجاست. ریتم زمانی بدن ما انسان ها متفاوت است؛ دو عامل ژن و محیط اجتماعی روی آن تاثیر می گذارد. باعث می شود ما صبح – کار، عصر – کار یا شب -کار شویم. در آن ساعت ها بهتر کار کنیم، Problem Solver بهتری باشیم یا بهتر درس را بفهمیم. یک مدیر باهوش، سعی می کند اکثر کارمندانش صبح کار باشند. به آن سه می گویند Chronotypes.
به همین دلیل در این طبقه بندی بعضی ها شب بیدارند و تا صبح می توانند با خلاقیت، دقت و هوشیاری بهتری روی کاری تمرکز کنند. من فکر می کنم شما اگر با کسی ازدواج کنید که Chronotype اش متفاوت باشد، در بلند مدت پاره می شوید.
همه این منبرها را رفتم تا به نقطه اصلی برسم. به این که در تجربه ای که از زندگی در آمریکا و همین طور بعدها و بطور محدود در ایران داشته ام، متوجه نگاه متفاوت این مردم به زمان شدم. اینجا صحبت از اکثریت است. ۵ تا ده درصد این جامعه می توانند طوری دیگر باشد. ما پدیده ای داریم به اسم زمان فرهنگی. این که می گویم بیشتر یک رفتار اجتماعی و نوعی بینش به گذر زمان است.
مردم آمریکا، مردمی Monochronic هستند (مونو کِرونیک). نمی دانم فارسی اش چه می شود. توضیح ساده اش اما این است که طوری در مدرسه و دانشگاه و خانواده بار می آیند که نسبت به سه چیز حساس می شوند. گذر زمان، On time بودن، و هدر دادن وقت (Time wasting ).
مردم Monochronic ، خصوصیاتی مشترک دارند. نسبت به معطلی عصبی می شوند؛ محدوده های دقیق زمانی برای فعالیت های خود مشخص می کنند و این که کسی پیوسته وقت را هدر بدهد یا بیشتر از انتظارشان بگیرد باعث می شود از او دور شوند. “گذر زمان” در انتخاب های شان بسیار تاثیر دارد. برای آن ها، رستورانی که غذایی را زودتر مهیا کند ارجح است به رستورانی که غذایی را با کیفیت تر اما خیلی دیرتر آماده کند.
اساس موفقیت Fast Food ها در فرهنگ مردمی با روحیه Monochronic همین است. مک دانلد این موضوع را فهمید و به همبرگر گفت از این به بعد همه هزینه ها برای تو خواهد بود. در رستوران های ایرانی یا عربی که می نشینید به وضوح می فهمید این مردم مونوکرونیک نیستند.
نکته جالبی بگویم. من یک کارکتر Monochronic دارم. این را دوستان نزدیک ام می دانند، و خانواده ام. اما چون بخشی از آن ها ایرانی هستند، معمولا آن را هضم نمی کنند. عمه من، در زمان سفرهایم به ایران بارها و بارها دچار سوتفاهم شده. ایشان وقتی مرا به شام دعوت می کنند، می گویم ساعت ۹ تا ۱۰:۲۰ آنجا خواهم بود. دلخور می شوند. مهم نیست. می گویند ۲۰ دقیقه اش چه هست دیگر؟ توضیح می دهم یک ساعت و اندی برای شام و صحبت کافی است عمه جان.
این سوی برنامه ام، ۱۰:۳۰ دوستی می آید به دنبالم و باید با او بروم بیرون. اتفاقا به او هم می گویم تا ۱۱:۴۵. ناراحت می شود. مهم نیست. بخش ایرانی اجتماع اطراف من، این مساله Time دادن را اغلب مواردی از توهین و بی احترامی تلقی می کنند. از این که به زعم شان آن ها را در محدوده زمانی خاصی می گذارم.
عمه جان دوست دارند از ۶ عصر بروم تا هر زمان که شد! خوب نمی شود. از ۶ عصر تا ۱ صبح، کلی کار متفاوت برای انجام دادن در زندگی هست. تصور کلی شان احتمالا این است؛ کلاس می گذارم! و این تصور کلاس گذاشتن، از بی اطلاعی از فرهنگ زمانی است، چون مردم ایران، اغلب Polychronic هستند.
پُولی کرونیک ها، چگونه هستند؟ مردم خاورمیانه، افریقا یا حتی مردم کشورهای امریکای جنوبی هنوز این گونه اند. نگاه آن ها به زمان عمودی است، نه خطی. در نگاه خطی من معتقدم باید نامه نگاری هایم را در این بازه زمانی دقیق انجام دهم، با دوستم در این بازه زمانی دیدار کرده یا در فلان بازه زمانی، پرواز کرده باشم.
در هر حال Polychronic ها با نگاه عمودی به زمان، ساعت و دقیقه خیلی برای شان مهم نیست. مهم این است که آن کار آن روز بالاخره انجام شود. خیلی منعطف اند. قرار های ناگهانی می گذارند. آن روز با دوست شان سینما بروند، حالا عصر یا شب. شما اگر خانه شان میهمان باشید یک ساعت، یا دو ساعت، یا سه ساعت، از شما خیلی بدشان نمی آید.
یک شهروند Monochronic این گونه نیست، بعد از “یک ساعت و نیم” میهمانی که در ایده اش است، به میهمانش احتمالا میگوید خوب عزیزان من باید کم کم بخوابم. بدون خجالت، بدون عذاب وجدان. نگاه او به گذر زمان متفاوت است. نگاه ایرانی ها با اما زمان خیلی Socioemotional است. زود به خودشان می گیرند.
من اغلب زمانهایی که با دختر خانمی ایرانی رابطه عاطفی داشته ام، زمان گذاشتن برای رابطه، یکی از مسایل درگیرکننده مان بوده است. چنین دخترخانمی نمی پذیرد قرارها و تلفن ها و چت ها محدودیت و فریم زمانی داشته باشد. حتی آن را عدم علاقه و جدی نگرفتن رابطه می پندارد. اتفاقی که هیچ وقت میان من با یک دختر خانم امریکایی رخ نداده. این یک تفاوت مهم فرهنگی است. بی احساسی نیست.
برای ایرانی ای که به امریکا مهاجرست رخ نمی دهد، اما برای کسی که از ابتدا در سیستم بینش امریکایی به زمان بزرگ شده، چه بخواهد و نخواهد تبدیل به یک هنجار درونی شده است. از این رو آدمی Polychronic (منعطف در زمان) ناخودگاه در دوستی عاطفی با آدمی Monochronic زجر می بیند، زجر هم می دهد.
یک نکته جالب؛ متوجه شده ام که در اغلب کشورهای خاورمیانه (از آن ها که سفر کرده ام مثل ایران، عراق، لبنان، کویت و …) وقتی برای یک سرویس صف تشکیل می شود بیشتر مواقع قیفی شکل است. یعنی مردم دقیقا پشت سر هم نمی ایستند. این را به وضوح در فرودگاه ها و مراکز تفریحی و جاهایی که غذای نذری می دهند می بینید. چرا؟
یکی از خصوصیت های مردم Polychronic همین است. چون زمان برای آن ها یک مساله مهم نیست، مهم هم نیست که زودتر سرویس گرفتن، حق آن کسی است که زودتر آمده. بسوی محل سرویس حمله قیفی می کنند. شما این را به ندرت در کشورهای Monochronic می بینید. صف های شان دقیقا خطی است. کسی نوبت (زمان) کسی را ضایع نمی کند، زرنگی نمی کند، و برای کار همزمان، زنبیل نمی گذارد. آن ها ارزش وقت یکدیگر را می دانند.
بزرگ شدن در فرهنگ آمریکا به شما یاد می دهد که زمان یک منبع تمام شدنی، و غیرقابل بازیافت است. مثل آب. این را از کودکی مدام در ذهن تان فرو می کنند. مردم این فرهنگ ناخودآگاه به گذر زمان بیشتر حساس می شوند. وقتی یک مکالمه تلفنی در ۵ دقیقه می تواند دل تنگی یا نیازشان را برطرف کند، دلیلی برای ورود آن به دقیقه ۶ ام نمی بینند. برای آن ها مهم است که روی زمان خود کنترل داشته باشند، نه این که زمان روی آن ها کنترل داشته باشد.
این داستان دنیایی ست که همه چیز دارد داخل آن تبدیل به فریم می شود. زمان هم حتی. اگر اینستاگرام سال ها در حال جا انداختن این مهم بود که سعی کنید در یک کادر مربع (مثل دوربین های پلوراید قدیم) همه چیز را کادربندی کنید و موضوع تان را در آن بگنجانید، نگاه به فریم زمان نیز همین است.
تجربه ام می گوید مهاجرین به آمریکا یا اروپا از خاورمیانه یکی از سخت ترین کارهای شان تمرین همین فریم زمان است. این که On-time باشند، یادبگیرند کارها را در محدوده های زمانی از قبل تعیین شده دقیق انجام دهند، و بدانند وقتی که از دست می دهند را نه خدا به آن ها باز می گرداند، نه معجزه. ما هر روز، تنها یک منبع محدود ۱۴۴۰ دقیقه ای برای زندگی داریم. یک تلفن یک ساعته بی خود، می تواند برابر با از دست دادن لذت گوش کردن به سه موسیقی عالی و کمی کتاب خواندن باشد.
نکته دیگر این که حتی در جایی مثل ایران، افرادی که در سطوح خاصی از اجتماع کار می کنند، توسط شرایط کاری از آدم هایی Polychronic تبدیل به Monochronic می شوند. مثل مدیرعامل ها، وزرا، پزشکان و طراحان پرکار، و خلاصه هرکسی که گذر زمان برای اش حیاتی می شود. ایران در ۲۰-۳۰ سال آینده Monochronic خواهد شد.
اغلب آمریکایی ها و ایرانی های مصنوعی Monochronic شده، دچار یک حالت روانی می شوند. اسم اش هست Time famine Scary. یعنی احساس مدام وقت کم آوردن. این از تنبلی نیست، احساسی که مدام می گوید بهتر از این هم می توانستید از وقت استفاده کنید، و نکردید. من این مرض روحی را دارم. صادقانه اگر بگویم، آزار دهنده است.
گفته می شود افراد هرچه ثروتمندتر باشند (آن ها که خودشان پول می سازند)، بیشتر به زمان و گذر آن توجه و وسواس دارند. افراد هرچه فقیر تر باشند نسبت به آن منعطف ترند و نسبت به گذر آن ساده تر نگاه می کنند.
نکته جالب این است. افراد ثروتمندی که خودشان پول می سازند، به ندرت به میهمانی و دیدارهای کافی شاپی و سینما و جمع های دوستانه می روند. تفریح خیلی کمتر. اما افرادی که ثروتمندند و اما دلیل اش خانواده ای متمول داشتن است، اتفاقا بیشتر همین قشر زمان تفریح شان بالاست.
در کثرت و عادت تفریح های میهمانی و خیابانی، ما بیشتر دو طبقه را می بینیم، طبقه متوسط جامعه، طبقه ثروتمندهایی که خودشان پول نمی سازند. در این یک قلم جا، بچه پولدار (که خودش پول نمی سازد) و بچه متوسط، به خاطر کم بودن بهایِ زمان شان، تفریح بخش مهمی از زندگی شان است. آیا اشتباه است؟ خیر. یک سبک زندگی است. تکلیف آدم فقیر هم که مشخص است، پرداخت پول برای احتیاجات، مهم تر از پول برای تفریح است.
اصولا در کشورهای جهان سوم، مردم زمان بیشتری برای اوقات فراغت دارند. این قاعده است. دلیل اش “شاید” سه مساله مهم است. یکی تنبل تر بودن شان، یکی کمک حکومت به گنجانده شدن روزهای غیرکاری بیشتر در تقویم، و در نهایت، Polychronic بودن. به این مردم Time-surplus cultures هم می گویند. این تفکر که حالا امروز نشد، فردا را که خدا نگرفته است.
مردم امریکا بیشتر Time famine و Time urgency دارند. اولی که همان احساس ترس از تلف شدن وقت است، دومی احساس این که باید هرکاری را سریع و به موقع انجام دهند. نمی گویم درست است، اما خصوصیت شان است. بعضی های شان دچار وسواس در این زمینه می شوند و به آن ها Hurry sickness می گویند.
می گویند یکی از دلایل این که مردم امریکا خیلی تمیز نیستند و اکثر خانم های شان پشمالو هستند همین است. نظافت شخصی خاصه کوتاه کردن موی بدن، طبق یک آمار آکادمیک، بعد از فیس بوک، دومین کار وقت تلف کردنی در آمریکا برای خانم هاست. فلذا، هووورا به دختر ایرانی.
بعدها بیشتر خواهم نوشت. خاصه این که چرا همین مساله، یکی از علت هایی است که سبب می شود مهاجران ایرانی نتوانند در رابطه عاطفی با آمریکایی ها موفق باشند و رابطه های پر از سو تفاهم داشته باشند. همین طور به این اشاره خواهم کرد که چرا “زمان دزدی” همان قدر که در میان قشر کارمندان و کارگران ایرانی رواج دارد و ساعات کار مفید آن ها را در محل کار پایین آورده، اتفاقا در میان سیاهان آمریکا نیز رواج دارد و این سفیدها را نسبت به استخدام آن ها حساس کرده است.:black_small_square: