داستانکی جالب وجود دارد. پیش از آن مقدمهای مهیا کنم. پس از این که حضرت مسیح از دنیا رفت، افرادی با روحانی خواندن خود جایگاه خالی این پیامبر دینی را در نزد پیروان خود پر کردند. مثل Bishop ها و بعدهاPope ها. هیچکدام از این روحانیون نه حضرت مسیح را از نزدیک دیده بودند، نه در دوران او زندگی میکردند.
در دوره ای کوتاه، به خصوص زمانی که فرقههای دینی و محفل جادوگران بر اثر گسترش بیماریها گسترش یافت، Pope های کاتولیگ آنها را تهدیدی برای کتاب و باورهایی که تبلیغ می کردند دیدند. روحانیون مسیحی وقتی میدیدند مردم ناامید از دعا و عبادات به درگاه خداوند خاصه در بستر بیماری میافتند و میمیرند، برای دفع بلا به جادوگرها و اطبا پناه بردند. از آنجایی که حکومت هنوز از روحانیون مسیحی حمایت مالی قوی نمیکرد، برای تحکیم جایگاه خود به منابع مالی نیاز داشتند. از طرفی آنها برای نگاهداری از خودشان (مثل یهودیان) از اسپانسر مالی (مثل بازاریان) بی نصیب بودند. پس تصمیم گرفتند پول تبلیغات دینی و ماندگاری خود را از مردم بگیرند.
این شد که مساله خریدِ تضمینِ عاقبت به خیری آخرت مومنان مسیحی در موعظه های آنها باب شد و این را جا انداختند که شما باید بخشی از درآمد خود را صرف روحانیت کنید و پولهایی را هم بدهید که کلیسا با بصیرت خودش صرف فقرا کند و به ازایش با پاداش روبرو خواهید شد و مغضوب خدا نخواهید ماند. آنها آغاز به تبلیغ کردند که بیماری، اثر گناهان شماست و دوری از عیسی مسیح. کمی بعد آنها با مردمی مواجه شدند که برای Delete گناهان و اطمینان از به جهنم نرفتن پول می دادند و یک امان نامه امضا شده از Bishop و Pope ها می گرفتند تا در سلامت و پاکی باشند. اوضاع که سکه شد، فروش زمین در بهشت هم به آن اضافه شد.
فارغ از ثروت هنگفتی که کلیسا از این استراتژی به جیب زد، مردم عادت کرده بودند گناه کنند و اصول دین را به فلانشان حساب نکنند، اما خیال راحت باشند می توانند گناه را پاک کنند و زمینی هم در بهشت پیش خرید کنند و جایگاهی تضمین شده بیابند. و مثل همین داستان امروز که برخی آقایان با برگزاری و دادن خرج تکیه ها و مراسم عزاداری مذهبی، سعی دارند از لحاظ روانی خودشان را اینگونه اقناع کنند و اما آن پشت به عتباتِ حالیاتِ تایلند می روند.
اما داستان چه بود؟ می گویند یک روز مارتین لوتر، روشنفکری که پایه گذار مبارزه با باورهای نادرست یا تحمیق کنندهای بود که کلیسای آن زمان در ذهن و فکر مردم کرده بود، در صف میایستد تا به سراغ یکی از این Bishop ها برود. می بیند مردم قطعاتی از بهشت را ۵ سکه و ده سکه و … میخرند و شهرام شپره گونه بیرون میآیند. نوبت او که میشود به گونهای که همه بشنوند میپرسد همه جهنم چند؟ Bishop که مشتریانش تا پیش از این برای خرید قطعه در بهشت و پاک شدن گناه آمده بودند تعجب میکند، از آنجاییکه پول درآوردن و کیسه کردن پیروان برایاش مهمتر بود، و برای این که ارزش کل جهنم را نمیتوانست بالاتر از بهشت تعیین کند، گفت کل جهنم فقط ۳ سکه!
مارتین لوتر سه سکه را داد و بعد مقابل جمعیت ایستاد و فریاد زد آهای مردم، من همه جهنم را سه سکه خریدم. نه میفروشمش، نه میبخشمش. حال چه بخواهید و چه نخواهید بهشت برای شماست. پس پول ندهید که کسی به جهنم نمیرود!
همیشه دین با مذهب متفاوت بوده. مذهبها بعد از ادیان آمده اند و پر از جزئیاتی شدهاند که در خود دین نبوده. آیا آورندگان دین اگر زنده میماندند با چندشاخه شدن و تبدیل آن به مذاهب مختلف موافق بودند؟ ما نمی دانیم. (چشمک). میشود درباره اش اما فکر کرد.
پای منفعت که باشد، همه میتوانند تغییر کنند. مارتین لوتر بعدها خود از بنیانگذاران مذهب پروتستان شاخهای از مسیحیت شد که به مرور و تا به امروز، آن هم قواعد خاص خودش را یافته. امروز اگرچه جهان ما جهان مذاهب است و نه جهان ادیان، اما خود مذاهب با پیدا کردن زیر مجموعه هایی که مذهبیان به تلخی از آن به عنوان فرقه نام میبرند، به مبارزه و محکوم کردن آن میپردازند. این روند تا کی ادامه دارد؟ ما نمی دانیم. اما می شود درباره اش حدس زد.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که همه مردم آزاد در انتخاب عقاید و باورهایی هستند که به آنها آرامش و خیال راحتی میدهد. “امروز” یک انسان مذهبی که بیاعتقادی به خداوند را کافری و مستحق مرگ میداند همان قدر انسانی بیمنطق است که آن یکی متدینها را نادان و نفهم می پندارد.
دنیا مثل یک سلف سرویس بزرگ است. هرکس حق دارد سینی خودش را بردارد، محتوای بشقاباش را از باورها و اعتقادات با صلاحدیدِ خودش برگزیند. مهم این نیست که همه داخل سینیشان چیزی شبیه به هم باشد، مهم این است که هرکس آقایِ سینی خودش باشد. (جای آقا، خانم هم بگذارید خودتان که متهم به نگاه جنسیتی نشوم). متشکرم.