به نظرشما بزرگترین خصوصیت انسانی که در ۴۰ سال گذشته زندگی اش در حال معامله و زد و بند تجاری بوده چه می تواند باشد؟ به شما خواهم گفت. “اهل معامله بودن” برای رسیدن به زودترین منفعت. این خصوصیت معمول سیاستمداران نیست. زیرا آن ها اهل معامله نیستند، اهل برتر شدن اند. آقای ترامپ در همه این سال ها بزرگترین هدفش، بیشتر از ثروت اندوزی و تجارت، بوجود آوردن برندی بزرگ با نام “Trump” بوده است. برندی که قرار بوده نشانگر عظمت، موفقیت و حضورش در هرجایی باشد. از مد و تلویزیون و رسانه گرفته تا زمین داری و املاک و صنایع ساختمانی. این دقیقا رویای او در تبدیل شدن به خانواده ای مانند خانواده راکفلرها بود تا به تنهایی یک برند “نام خانوادگی” نشانگر قدرت کم بدیل آن ها در یک سرزمین باشد. او اکنون به رویایش بسیار نزدیک است.
از سوی دیگر، او دیدگاه های عمیقا مبتنی بر منفعت طلبی سیاسی و اقتصادی دارد. فکر می کنم نه تنها انسانی آرمانی نیست که در اصل آنچه برایش مهمتر است، حتی در جایگاه ریاست جمهوری، مطرح شدن خودش است، نه دولتش. همان به ثمر رسیدن برند فکری اش. از این رو می توان فهمید که تا شش ماه آینده چقدر شناخت شخصیت روانی او برخلاف دیگر رئیس جمهورهای متاخر می تواند رفتار او را برای تحلیل گرها قابل پیش بینی نماید. آقای ترامپ یک Political Pattern سیاسی جدید دارد. به خیالم او علی رغم ظاهر خشنی که در دوره مناظره ها ازخود نشان داد به هیچ وجه طرفدار Liberal internationalism نیست. به عبارت ساده تر، وفادار به دخالت نظامی و تهدید برای رسیدن به اهداف (مثل حمله به لیبی) یا دخالت به نفع حقوق بشر (مثل حمایت از تغییر رژیم ها به سود مردم). به عکس، تنها در یک خصوصیتش، او یک Mercantilist تمام عیار است. یعنی کسی که “کسب پول”، “داشتن سهم کافی از بازار تجارت” و داشتن سهم تاثیرگذاری اقتصادی در دنیا برایش به مراتب از دخالت در یک جنگ منطقه ای یا در افتادن عقیدتی با حکومت ها مهمتر است.
به همین سبب، روی کار آمدن ترامپ می تواند یک جهنم جدید برای اپوزوسیون خیلی از حکومت های سرکوبگر یا مستبد در جهان باشد. ترامپ، به نظر می آید اگر دچار دگرگونی روحی یا استراتژیک نشود، به زبان خیلی ساده، حتی وارد معامله با چنین حکومت هایی خواهد شد. توافق هایی برای کسب سود به نفع مردم آمریکا، در ازای تضمین پایایی آن حکومت ها. او این را رویکرد بهتری می داند تا حمایت از مخالفان این حکومت ها یا حمایت از گروه های فعال حقوق بشری یا اپوزوسیون. طبیعتا حکومت تهران به عنوان یکی از زیرک ترین حکومت های خاورمیانه در قبال امنیتش با نرمش های دیپلماتیک همان قدر از این وضعیت سود خواهد برد که حکومت عربستان یا قطر با ثروت شان. به عبارت بهتر، از امروز اتاق فکر تهران می تواند مطمئن باشد که با تبدیل شدن به یک “دشمن قابل اعتماد” برای آمریکا این تضمین احتمالی را دارد تا یک دهه آینده با آسودگی خاطر حکومت کند، حتی در نبود احتمالی رهبر مقتدرش، آیت الله خامنه ای.
خیال می کنم آنچه دانلد ترامپ در سر می پروراند این است، یک عقب نشینی از آمریکای تهاجمی به نفع یک دورخیز بزرگ اقتصادی برای بالا رفتن رفاه در داخل این کشور. این تقریبا تنها و مهمترین شرط دوباره انتخاب شدن اوست. برای او، ۸ سال رئیس جمهور بودن، هدف نهایی است. از این رو، به نظر می آید بیشتر فعالیت هایش، متمرکز بر راضی نگاه داشتن مردم داخل آمریکا باشد، نه راضی نگاه داشتن مردم یا حکومت های دیگر کشورها. از یاد نبریم که شعار او “دوباره، آمریکایی بزرگ” بود. این شعار پرزیدنت ریگان محسوب می شد که مهمترین دستآوردش رشد اقتصادی و رسیدن به محبوبیتی بالا در میان هر دو حزب شد. شعاری وطن پرستانه که بیشتر متمرکز بر خود آمریکاست. نکته جالب این بود که او حتی در ژستی که برای مجله تایم به عنوان شخصیت سال گرفت، دقیقا از مشهورترین ژست دانلد ریگان الگو گرفت.
آقای ترامپ به خوبی می داند که پرزیدنت اوباما اگر چه اقتصاد آمریکا را از بحران نجات داد، اما در طول دوران ریاست جمهوری او آمریکا در بسیاری از شاخص های اقتصادی بین المللی به شدت افت داشته است. او می داند از قدرت اقتصادی واشنگتن در دنیا به طرز خجالت آوری کاسته شده است. مانند شاخص Balance of trade یا تراز تجاری که تقریبا با سقوط آزاردهنده ای مواجه بوده، همین طور شاخص مهم Foreign Bond Investment که نشان از عقب گرد سرمایه گذاری دیگر کشورها در آمریکاست، مساله ای که نقش عربستان در آن می تواند بسیار تهدید کننده باشد و دلیل باج دادن آمریکایی ها بدان هاست. یا شاخص Current Account که به وضوح مریض بودن اقتصاد امریکا را در سه سال اخیر نشان می دهد و نشان از ناموفق بودن دولت اوباما در این عرصه دارد.
درست در چنین شرایطی وقتی آقای ترامپ می گوید ناتو یک پیمان بی فایده است و آمریکا از آن می خواهد بیرون بیاید. علت اصلی، هزینه های بسیار زیادی است که آمریکایی ها باید برای بودن در آن پرداخت کند. پیمانی که عملا فایده ای برای امنیت و هژمونی نظامی آمریکا نداشته است اما مجبورست پول بسیار زیادی برای عضویت در آن خرج کند. در اصل اقای ترامپ می بیند وقتی انگلستان برای جلوگیری از فروپاشی اقتصادی اش Brexit برگزار می کند و از اتحادیه اروپا می خواهد خارج شود تا در یک قلم مجبور نباشد پول عضویتش را در ناتو بدهد یا به هزینه های بودن در این اتحادیه تن دهد، طبیعی است که خود را کاسه داغ تر از آش برای امنیت اروپا نمی بیند. یادمان باشد که آمریکا ۱۰ درصد از سهم قدرت اقتصادیش را در جهان، چین به سادگی از او ربوده است. همین طور ۴ درصد از آن را آمریکای جنوبی و ۳ درصد از آن را اروپا. در چنین شرایطی رئیس جمهور آینده اگر به سرعت نجنبد، نه تنبانی پای آمریکایی می ماند، و نه آبرویی.
و حال گمان دارم که اینجاست که آقای ترامپ به خاطر روحیه Mercantilist ای اش، ایده اش می شود این که از برگ برنده ی فنآوری و تکنولوژی برای بازگرداندن سهم های آمریکا استفاده کند و این را از طریق درافتادن اقتصادی با آمریکای جنوبی، چین و در مرحله بعد اروپا می بیند. در چنین شرایطی، تنها کشور بزرگی که اقتصاد آمریکا را تهدید نخواهد کرد و ترامپ از ظرفیت های دوستی با آن حرف می زند روسیه است. روسیه ای که می دانست آمریکای با ترامپ، دوباره از مسکو یک ابرقدرت جدید خواهد ساخت در کم رنگ شدن حضور نظامی واشنگتن. همین نگاه بیشتر اقتصادی اوست که معادلات را می تواند به سادگی برهم بزند، اگرچه هنوز برای نتیجه گیری زود است. ترامپ بسیار باهوش است، فرصت طلب و همین طور جنگجو. برخلاف اکثر تحلیل گران، که از بی برنامه بودن و بی تجربه بودن ترامپ صحبت می کنند، من معتقدم که او نه تنها دارای برنامه است، که در حال جمع نمودن بهترین متخصص های موجود است.
او در ابتدا ترجیح می داد به جای یک کاندیدای با برنامه و جنتلمن، بیشتر کاندیدایی جنجالی، ساختار شکن و جنگجو به نظر بیاید تا احتمال پیروزی اش را در طبقه سفیدپوستان خاموشی بالا ببرد که برای بعد از سال ها دوباره رای دادن و قیام کردن، بیشتر به یک قهرمان (American Hero) نیاز داشتند تا یک “مغز متفکر” (American Thinker) . ترجیحی که بسیار درست بود، به خاطر آن تحسین اش می کنم و همین او را به پیروزی نزدیک کرد. ترامپ نمی خواهد یک ادامه دهنده باشد. او شخصیت “معمار” دارد و افرادی با چنین شخصیت هایی می خواهند نقشه خود را اجرا کنند، نه اینکه با نقشه هایی که حزب ها و کنوانسیون ها بدان ها تحمیل می کنند پیش بروند. از نظر من، او به تدریج و بعد از دوسال، یکی از محبوب ترین رئیس جمهورهای آمریکا خواهد شد. محبوبیتی که لزوما متعلق به خود طبقه متوسط آمریکایی هاست، و می تواند در نقطه مقابل، مثلا برای ایرانی ها، به سمت تنفر از او پیش برود.
به عنوان نمونه، ترامپ به درستی قوانین ضدمهاجرت را پیگیری می کند. مشکل لحن تندخویانه اوست. شاید بهتر بود به اندازه جنگجو بودن، کیاست نیز داشت و در مقابل برنامه های اشتباهی چون لاتاری گرین کارت یا پذیرش بدون فیلتر دانشجویان خارجی دچار چنین ژست هایی پرخاشگرانه نمی شد. اما واقعیت این است، هزینه های مهاجرپذیری برای دولت آمریکا نه تنها بسیار کمرشکن است، بلکه باعث شده American Values به شدت نزول کند. اتفاقی که بسیاری از سفیدپوستان آمریکا و آن هایی که در آمریکا از یک نسل پیش به دنیا آمده اند از آن به شدت خشمگین هستند.
آمریکا در حالی تبدیل به یک جامعه عمیقا مهاجرپذیر می شود، که این مهاجرپذیری “حال روانی” جامعه این کشور را، در بلند مدت، مختل و مضطرب کرده است. اتفاقی که صحت دارد. این همان رویکردی است که اگر مردم افغانستان و یمن و سومالی به شکل مهاجر برای زندگی بهتر به ایران هجوم می آوردند و فرصت های شغلی ایرانیان را در سازمان ها و شرکتها و دانشگاه ها اشغال می کردند، طبقه متوسط و زیر خط فقر ایرانی را نیز به شدت ضد مهاجر و معترض می کرد و از رئیس جمهوری که بخواهد جلوی این اتفاق را بگیرد استقبال می کردند. خیال می کنم ترامپ برای از دست ندادن جایگاه اقتصادی ایالات متحده، نه تنها بلندپروازی های نظامی آمریکا را کاهش می دهد، نه تنها بسیاری از پیمان های امنیتی هزینه بر را با شرکای قدیمی اروپایی پشت سر می گذارد، نه تنها از پلیس جهان بودن و درافتادن با کشورهای دیکتاتور خاورمیانه عقب نشینی معناداری می کند و به امتیازهای اقتصادی آن ها فکر می کند، که باعث احساس رضایت بسیار بیشتری برای مردم داخل آمریکا، نسبت به دوران پرزیدنت اوباما می گردد، البته “اگر” به سرنوشت جان اف کندی دچار نگردد.