یک روزی ملانصرالدین چند کیلویی شلغم و هویج و بادمجان و پیاز خرید و آن ها را در خورجینش گذاشت و آن خورجین سنگین را هم گذاشت روی کمر خودش. بعد سوار خر شد و به طرف خانه شروع کرد به تیلیک تیلیک حرکت کردن. در راه یکی که این وضعیت را دید گفت ملاجان، جسارت نشود، چرا خورجین را روی پشت خر نمی اندازی خوب؟ ملا هم همین طور که روی خر نشسته بود جواب داد: من صلاح خرم را بهتر می دانم یا تو؟ من باید به وظیفه ام درست عمل کنم یا تو؟ خدا را خوش نمی آید که هم خودم سوار خر باشم و هم خورجین را روی این حیوان بیندازم. این زبان بسته چه گناهی کرده. همه این سال ها آن مظلوم نگون بخت افتاد در آن زیر که عیان است که بود. این روزها اما ملانصرالدین ها هم یک عده از تندروهای اصلاح طلب و اصول گرا، آن بار سنگین هم منفعت گرایی ها و مطالبات سیاسی و بازی های خودشان برای سهم خواهی های داخلی شان. هر دو هم مردم را شاهد می گیرند.
داستان این است که تندروهای این دو گروه همیشه وانمود می کنند که اگر سختی و زجر و هزینه دادن و وطن پرستی دارند “فقط” به خاطر آن مردم است و اما کمر آن ها به خاطرش می شکند. بعد می آیند از طرف مردم حرف می زنند و انتظاراتشان را مطرح می کنند. قوزشان از سنگینی بار هم لابد تاوان شان. اما اصل ماجرا همان است که رهگذر می بیند. آخر آخرش، تاوان همه این “فقط ما در جایگاه تشخیص مصلحت ملت هستیم” را مردم بیچاره می دهند و سیاستمدارهای میانه رو و واقع گرا. گاهی حتی مساله این نیست آن ها لزوما آگاهانه این کار را می کنند. IQ فهم سیاسی شان همین است. این ها بعد از سال ها دیپلمات نشده اند، اما شغل شان سیاست شده. برای همین در آفساید فکری هستند. خیال می کنم از “ملانصراالدین های سیاسی” در این مملکت فت و فراوانند. و در تاریخ معاصر ایران تا بوده، این ملانصرالدین ها درش خودنمایی می کرده، چه در حکومت دوره پهلوی اش، چه در حکومت دوره قاجارش، چه در خاندان صفوی اش. با این تفاوت که غلظت یکی کمتر، غلظت یکی بیشتر.