من در یک دوره کوتاهی از نوجوانی ام آدم بزن بهادری بودم؛ شاید دلیل اش این بود که برایم مهم بود که حرف، حرف خودم باشد. با این وجود دعوا کردن اصولی داشت. به عنوان نمونه بین خودمان می دانستیم هیچ وقت نباید داخل چشم و بینی کسی بزنیم، یا یک ضربه بزنیم زیر موتورخانه آن یکی. با یک عده هیچ وقت کتک کاری نمی کردیم. آن ها که قواعد دعوا کردن را رعایت نمی کردند! از ناقص شدن بیشتر نگران بودیم تا به کرسی نشاندن حرف مان. ساده بگویم، با آدم “بی اطلاع از قواعد”، قلدری نمی کردیم. چنین افرادی در روش جنگیدن با شما، غیر قابل پیش بینی اند. نه خود می دانند و نه شما می دانید که قرار است ضربه بعدی را کجای تان بزنند. چرا؟ زیرا اغلب، می خواهند از همان اول یک جای حساس بزنند تا برنده باشند.
داستان دیپلماسی و سیاست خارجه امروز پرزیدنت ترامپ، داستان همان پسری است که برای به کرسی نشان حرف اش، بیشتر و به جای دیالوگ، اول دعوا می کند، تهدید می کند. بعد با خیال راحت سراغ دیالوگ می رود. تصمیم های او کاملا غیرقابل پیش بینی است. نه فقط به این سبب که کارکتر بدون روزمه ای در سیاست آمریکاست و از او هیچ نظر و تحلیل سیاسی قبلا منتشر نشده و ناشناخته است، دلیل مهمتر است این که آگاهانه تصمیم گرفته تا “غیرقابل پیش بینی” باشد. او به عمد می خواهد از همان ابتدا به “موتورخانه” Target اش فکر کند، و به عمد می خواهد اولین ضربه اش، آخرین ضربه اش باشد. هر انسان یا سیستم غیر قابل پیش بینی، برای ما همان قدر که جذاب است، می تواند ترسناک هم باشد. او این را نیک می داند. هر سیستم اقتدارگرایی این را می داند.
داستان از این قرار است آقای ترامپ چند روز پیش با یک executive order یا فرمان به اصطلاح حکومتی، که نه نیاز به تایید سنا داشت و نه کنگره، یک قانون ممنوعیت شدید چندماهه (۱۲۰-day suspension) بر علیه ورود اتباع چند کشور مسلمان امضا کرد. چند کشوری که مدعی بود خطر تروریستی هستند. عجیب است که در میان شان یکی از امن ترین کشورها و مردم خاورمیانه یعنی ایران وجود داشت. فرمان او، بیشتر از خود حکومت تهران، ایرانیان را هدف قرار گرفته است. وقتی حکومت واشنگتن به هر دلیلی مردم یک کشور امن را Target می کند، یعنی می خواهد نارضایتی محلی را تشدید کند. درست مثل وقتی که صنعت هوایی ایران را پیش از این برای ۳۷ سال Target کرده بود و بیشترین ضرر آن به شهروند ایرانی می رسید و آنها آن را از چشم “بی مسئولیتی” و “سهل انگاری” حکومت خود می دیدند. اما آیا قربانی ایرانیان بودند؟
قربانیان این مساله تنها ایرانیان نبودند. پناهندگان جنگی نیز بودند. خاطرم هست زمانی کتابی غم انگیز با عنوان Voyage of the Damned خواندم. سفر نفرین شدگان. دراماتیک ترین مشابهت تاریخی با دستور ترامپ که مربوط می شود به ۷۷ سال پیش. یک کاپیتان کشتی حدود ۹۰۰ یهودی را از دست آلمانی های نازی فراری می دهد و با مشقت به آمریکا می آورد. اما رئیس جمهور روزولت از پذیرفتن آن ها امتناع می کند. او معتقد بود آلمان ها در میان این پناهندگان جاسوس های شان را پنهان کرده اند و می خواهند خرابکاری کنند و ورودشان به ضرر امنیت ملی آمریکاست. یهودیان به اروپا بازگردانده می شوند، و کمی بعد با افتادن به دست آلمان ها، ۲۵۰ تن از آن ها زنده زنده در کوره های آدم سوزی نازی ها سوزانده و جزغاله می شوند! شاید قبل از مسلمان ها، هیچ کس به اندازه جامعه یهودی ها تحقیر تاریخی پذیرفته نشدن در آمریکا را حس نکرده است.
ممکن است از من بپرسید که آیا فرمان جدید پرزیدنت ترامپ می تواند تا پایان دولت او پابرجا بماند؟ پاسخ من مثبت است. و ممکن است سئوال کنید آیا این احتمال وجود دارد که فرمان او نقض شود؟ پاسخ این پرسش نیز مثبت است. اما چگونه؟ ساز و کار سیاسی در آمریکا به گونه ای است که همیشه بالای هر نهاد تصمیم گیرنده، یک نهاد قوی تر وجود دارد که می تواند مانع اقتدارگرایی آن شود. نسبت به رئیس جمهور آمریکا نهادهای سنا و کنگره این خاصیت را دارند. همان طور که رئیس جمهور نیز این قدرت را دارد که مانع اقتدارگرایی این دو نهاد شود. اما سئوال این است که اگر رئیس جمهور یک executive order صادر کند که برای اجرا نیازی به تایید توسط سنا و کنگره ندارد، چنانچه آن دستور مغایر با مصلحت مردم یا قوانین ایالات متحده باشد دست بالای رئیس جمهور برای رد کردن قطعی آن چه سیستمی است؟ Supreme Court of the United States.
فارسی اش می شود دیوان عالی آمریکا که شامل ۹ نفر قاضی متبحر و برجسته است که آخرین تحلیل و تفسیر را از قانون، آن ها ارائه می دهند. به عنوان نمونه اگر قرار باشد درباره موضوعی، تصمیم گرفته شود که دستور رئیس جمهور خلاف قانون اساسی است یا نه، آن تصمیم بین این ۹ نفر به رای گذاشته می شود و حق با اکثریت است. نکته ظریف این که با همه اهمیت بی طرف بودن قضات دیوان عالی آمریکا موقع رای دادن، آن ها گرایشات حزبی هم دارند و تاریخ نشان داده این در رای دادن شان تاثیر داشته است. اگر ریس جمهور جمهوری خواه بوده، قاضی های جمهورخواه داخل دیوان معمولا علیه او رای نداده اند. نکته دیگر این که در حال حاضر یک نفر از این ۹ نفر از پارسال رفته است آن دنیا، دیگر برنگشته، پس یک صندلی خالی وجود دارد.
ساده اش این کهSupreme Court اکنون ۸ قاضی عضو دارد، ۴ قاضی دمکرات، ۴ قاضی جمهوری خواه. اگر سنای اکثریت جمهوری خواه آمریکا قاضی نهم جدید را یک قاضی با گرایش جمهورخواه معرفی کند، طبیعتا در خلال رای گیری های این دیوان اگر یک پرونده برعلیه تصمیمات آقای ترامپ گشوده شود، نسبت ۵ به ۴ شده و به نفع او خواهد بود که در جبهه جمهوری خواهان است. تا به حال چه اتفاقی بر علیه این دستور ضد مهاجر افتاده است؟ بسیاری از وکلا یا نهادهای حقوق بشری و آزادی خواه با امضای این فرمان توسط پرزیدنت ترامپ تصمیم گرفتند از همان ساعات اولیه برعلیه او شکایت کنند. شاید اولین، آن شکایتی بود که باعث شد یک قاضی فدرال در نیویورک حکم به ابطال موقت دستور ترامپ دهد که باعث آزادی مسافران عراقی و ایرانی دستگیر شده در فرودگاه نیویورک و ورودشان به آمریکا شد.
اما این حکم ها موقتی بود. تنها برای آن روز. چون توسط دادگاه فدرال حکم صادر شده نه دادگاه عالی. سئوال این است که برای این که دستور حکومتی آقای ترامپ نقض شود باید چه فرآیندی طی شود؟ به فرمان او یک برچسب مهم زده شده است و این که او دستوری داده است که مبنای اش بیشتر Ideological است و نه صدرصد تحقیقی. بارها او تاکید کرده این قانون بر علیه ” radical Islamic terrorists ” است. سئوال این است که چرا بر علیه خطر تروریست نیست؟ چرا اشاره به “مذهب” تروریست شده است؟ او در فرمان اش درباره محل زندگی اتباع ممنوعه از عبارت ” most dangerous and volatile regions ” اشاره کرده است حال این که مثلا ایران شامل این تعریف نمی شود. یا شامل ان عراقی که سال هاست در اروپاست نمی شود. اما مهمتر از ایران، فرمان او اشاره به مناطقی است که مسلمان ها از آن می آیند، یا در خانواده مسلمان به دنیا آمده اند. مهمترین مشخصه آن جداسازی یا highlight کردن اعتقادات دینی افراد است. لذا فرمان پرزیدنت ترامپ صریحا خلاف بند آزادی عقیده (Establishment Clause) از زیر مجموعه متمم اول قانون اساسی آمریکا (First Amendment) است. این ایراد مهم نخست.
جالب تر این که او در سخنرانی اش پس از امضای این دستور عبارت ” This order will help Christians to enter the United States ” را بکار برد که تاییدی بر تقدم دانستن مسیحیان بر مسلمانان است. پس می شود تلقی نمود که این یک فرمان Anti-Muslim است و یک جای دیگر هم با قانون اساسی آمریکا در تضاد است، متمم چهاردهم قانون اساسی (Fourteenth Amendment) که این متمم قرار است صدرصد گارانتی کند حقوق همه مردم آمریکا را فارغ از مذهب و تفکر (Equal protection under the law). بطور کلی متمم اول و متمم چهاردهم و پنجم قانون اساسی آمریکا، مشهورترین، پرکابردترین و تیز ترین متمم های قانون اساسی آمریکا هستند که هرجا صحبت از حریم خصوصی، آزادی مذهب، آزادی عقیده، برابری و … باشد مستقیم سراغ تفسیرهای قانونی از این دو متمم می روند.
لذا بعد از دستور آقای ترامپ، با تشویق وکلای آمریکایی و شکایت یک پناهنده عراقی یک پرونده شکایتی (lawsuit) بر علیه رئیس جمهور تشکیل شده که او را متهم به این کرده اند که فرمان اش هم غیراخلاقی (immoral) ، هم خلاف متمم های قانون اساسی آمریکاست (unconstitutional) و هم نژاد پرستانه (Discriminatory) است. البته، مساله همیشه رعایت قانون نیست، وکلایی که در این پرونده ها برنده می شوند ناگهان در سطح ملی و جهانی معروف هم می شوند و این می تواند خودشان یا موسسه شان را ثروتمند کند. اما در نهایت برد دراین پرونده ها به نفع خودشان و موکل شان است. لذا خیلی هم فکر نکنید مساله همیشه کمک به کسی بوده که از این پرونده متضرر می شود. این Lawsuit با عنوان Darweesh v. Trump در جریان است. اگر موفق شود به دیوان عالی برود، ممکن است دستور پرزیدنت ترامپ نقض شود. داستانش این که یک عراقی مسلمان به اسم حامد درویش که مترجم نیروهای امریکایی نظامی در عراق بوده، و خانواده اش در آمریکا، در بازگشت به امریکا دستگیر و اجازه ورود به او داده نمی شود.
در نتیجه پرونده ای با عنوان “درویش بر علیه ترامپ” باز می شود تا به خاطر زیر پا گذاشتن حقوق دستور رئیس جمهور برای همیشه غیر قانونی اعلام شود. این پروسه ممکن است ۶ ماه تا یک سال طول بکشد. اما مساله مهمتر درباره روان شناسی رفتار ترامپ در روزهای اخیر است. هدف او از عملکردهایش در ۱۰۰ روز آینده، بیشتر تتو کردن یک “اثر ذهنی” داخل مغز اطرافیان است. وقتی یک نفر جنجال و شوک وارد می کند، خیلی خوب می داند که هم بهتر در ذهن ها می ماند و هم زودتر جدی گرفته می شود. او با این کارش می خواهد به دنیا بفهماند “who’s the boss?”. بدان من رئیس ام! پرزیدنت ترامپ یک شخصیت Businessman دارد و نه Diplomat. در فضای ریاستی رشد کرده و نه همکاری گروهی دیپلماتیک. چنین افرادی سعی می کنند وقتی وارد یک سیستم جدید برای مدیریت بشوند اول از همه دست به shaking بزنند.
یعنی همه چیز را زیر و رو کنند تا تثبیت موقعیت به عنوان صاحب قدرت کنند. این رفتارها، بیشتر از آن که سیاست عملی باشد، سیاست های نمایشگرانه است. خصوصیت اصلی شخصیت های Arrogant دقیقا همین است. یکی از بزرگترین محصولات رفتاری ترامپ “تولید ترس” است. بعدا خصوصیات روانی اش را باز خواهم کرد. او قصد ندارد رئیس جمهور یا فردی باشد مثل آقای اوباما که احترام و احساس درک او باعث شود با او راه بیایید. ترامپ اعتقاد دارد این سبب سو استفاده از او می شود. او در جایگاهی بالاتر است. لذا راه مقابل او، گرفتن همکاری و مذاکره اجباری از طریق تولید ترس است. او می ترساند، دست بالا را می گیرد، می گذارد ماهها در عذاب غیر قابل پیش بینی بودن تصمیماتش سرخ شوید، بعد مذاکره کردن را مثل یک میوه بهشتی به شما پیشنهاد می کند. در اصل، از همان ابتدا، مذاکره را برده است چون شما احتمالا بودن داخل آن فضای مذاکره را به ماندن در تونل وحشت شهر بازی او ترجیح می دهید. پست های کلیدی او را چهره های جنگ طلب و به شدت افراطی پر کرده اند. یک نمونه اش مایک فلین دشمن شماره یک ایران قابل اعتمادترین مشاور امنیتی او است. ترامپ از او تاثیر می گیرد. ما می دانیم کینه کاملا شخصی با حکومت ایران و ایرانیان دارد. این یعنی او برای ایران تا دو سال آینده، حتما یک سناریو دارد. نمی دانیم چیست. سناریوی ترساندن عمیق ایرانیان، یا کشاندن بازی به یک مذاکره با قواعدی که او می خواهد و کسب سود سیاسی یا مالی مورد انتظار.
در اصل پرزیدنت دولت ترامپ جمعی از هیتلر های کوچک ثروتمند را دور خود جمع کرده است که از قلدری و جنگیدن ابایی ندارند، آن ها حتی جنگ را نوعی داد و ستد می بینند. قرارداد ۵۹۰ میلیون دلاری روز دوشنبه دولت ترامپ با کارخانه اسلحه سازی لاکهیدمارتین را در همین راستا می توان تصور کرد. با این وجود پرزیدنت ترامپ به تحلیل من ترجیح می دهد سود خود را از روی میز مذاکرات بردارد، نه حمله به کشورها که می تواند اوضاع اقتصادی کشور و به طبع شعارهای رفاه اقتصادی اش را ضعیف نماید. به نظرم، آغاز دوران ریاست جمهوری ترامپ نویدگر آینده خوبی برای جامعه ایرانیان نخواهد بود. چه ایرانیان در ایران، چه ایرانیان در امریکا. اگر هشت سال عادت شده به دیدن پهن شدن سفره هفت سین در کاخ سفید و تماشای پیام نوروزی آقای اوباما، شاید با ید این بار هر سال منتظر یک تهدید تجدید بر علیه مردم ایران از سوی او باشیم.
در حال حاضر دو لابی مهمی که به نفع حکومت ایران و به طبع مردم ایران در کاخ سفید به شدت فعالیت داشتند و در ارتباط گرفتن میان بخش های امور خارجه دولت تهران و واشنگتن نقش ایفا می کردند یعنی «اتحادیه روابط عمومی آمریکایی های ایرانی تبار» موسوم به (PAIA) و یا «شورای ملی ایرانیان آمریکا» موسوم به (NIAC)، در جایی در کاخ سفید ندارند. جای آن ها را لابی NCRI پر کرده است که همان گروهک غیر مردمی مجاهدین با رهبری مریم رجوی محسوب می شود. باید دید آیا این روال در آینده نیز ادامه خواهد داشت و جو کاخ سفید اینقدر بر علیه ایران و ایرانیان خواهد ماند؟ در روابط بین الملل، شما منافع خود و طرف مقابل را شناسایی می کنید و به راه حلی برای به حداکثر رساندن منافع مشترک می رسید. پرزیدنت ترامپ چنین چیزی را قبول ندارد، چون تفکر سیاسی ندارد، در بیزنس، سود خودت مهم تر است! ترامپ اهل معامله است و در نهایت همه پروژه تولید ترس و محدودیت او برای کسب امتیاز به نفع خودش و مردم اش است. او گرامر مخصوص به خود را دارد. اعتقاد زیادی به بازی برد – برد ندارد. اعتقاد به بازی من باید برنده بشوم دارد.
فرانسوی ها یک ضرب المثل جالبی دارند که می گوید”Chien qui aboie ne mord pas” ، معنی اش می شود این که سگی که خیلی پارس می کند، سگی نیست که همیشه بخواهد گاز بگیرد. در آغاز هر گفتگو چنان حق به جانب دست بالا را بگیرید که کسی به گرد پایتان نرسد و تازه بعد از آن مذاکره را شروع کنید! با این حال پرزیدنت ترامپ باید بداند دنیای سیاسی عملی، متفاوت با دنیای بیزنس است، چون آنچه هیچ وقت خم نمی شود، بالاخره یک روز می شکند.