من معمولا در دو شرایط اجتماعی روی رفتار مردم ایران دقت می کنم. یکی وقتی مردم دچار یک بحران سیاسی هستند، و دیگری وقتی مشغول یک انتخاب سیاسی چالش برانگیز می شوند. و حال معمولا آدم هایی چون من که از بیرون، رفتار مردم ایران را از داخل تلسکوپ ذهنی شان رصد می کنند خروجی فکری شان از دو حالت خارج نیستند. یا یک برداشت کج و کوله و متروک از رفتارشناسی ایرانیان می کنند چون به کلیات دقت می کنند و از فرو رفتن در جزئیات باز می مانند، یا به عکس، به این سبب که در فاصله ای مناسب از شرایط هستند و داخل آن گم نیستند، با در نظر گرفتن جزئیات، اتفاقا همه چیز را از بالاتر، بهتر می بینند.
شما وقتی داخل خیابانی از شهر تهران باشید و در آن رانندگی کنید، مغز شما خیلی نمی تواند موقعیت تان را فراتر از خیابانی که هستید و کوچه های موازی یا عمود به آن تشخیص دهد. دید شما یک دید Street View است. بنابراین دایره تصمیم گیری شما برای رفتن از یک آدرس به آدرسی دیگر نیز برهمان مبناست. حال فرض کنید در همان نقطه ای که هستید یک تصویر ماهواره ای به شما بدهند. حالا نقطه ای که در آن قرار دارید را آنقدر از بالاتر می بینید، که نیمی از شهر تهران ممکن است در آن کادر باشد. اینجا شما همه چیز را بهتر می بینید. فضای گشادتری دارید. گشادتر که منظورم بازتر است البته. تجربه سال ها زندگی کردن در ایران، و بعد سال ها از بیرون آن را دوباره تماشا کردن، باعث شد که سال هاپیش حرفی بزنم که به بسیاری از خوانندگان قدیمی ام بر بخورد. این که قیافه رفتار های حکومت ما هرچه هست و نیست، مطابق با چهره رفتاری اکثریتِ خودمان است.
از لحاظ نگاه آکادمیک سیاسی، امکان ندارد ما یک جامعه با اکثریت مشکل دار از لحاظ رفتاری داشته باشیم، اما یک حکومت بی مشکل بالای سر آن ها باشد. عکس اش هم هست. نمی شود یک حکومت با دمکراسی پیشرفته مثل فرانسه، حکومتِ مردمِ کره شمالی باشد. علت اصلی اش؟ این که رفتار حکومت هر سرزمین، نسبتی از رفتار مردم همان سرزمین است. می تواند مثلا ۱۰-۱۵ درصد بهتر یا بدتر باشد، اما نمی تواند نقطه مقابل رفتار اجتماعی آن مردم باشد. پس وقتی غلظت روحیه آزادمنشی و گفتگو و درک برای احترام مقابل داخل رفتار مردم یک سرزمین خیلی رقیق است، این خیلی عجیب نیست که حکومت بالای سر مردم اش هم نسبتی از همین باشد. طبیعی و درستش همین است. حالا که خوب آلوچه ذهن تان را خیساندم، بروم سراغ اصل مطلب. و یادتان باشد که نظرهای من ممکن است اشتباه باشد.
برداشت اول: لیبرال بودن
ما یک مفهومی داریم به اسم “لیبرال بودن”. آدمِ لیبرال، به سه چیز مهم تمام قد احترام می گذارد. یکی اش به برابریِ حقوق انسان هاست. ساده اش این که دنبال پارتی بازی نیست تا به شکل VIP مساله اش حل شود، یا سعی نمی کند داخل یک صف جلو بزند، به شهروند مهاجر به چشم تحقیر یا تمسخر نگاه نمی کند، یا حتی اگر فرزندش یا نزدیکان اش دچار یک خطای اجتماعی شوند و حق دیگران را پایمال کنند سعی نمی کند آن را ماستمالی کند. خوب تا اینجا چنددرصد ما ایرانی ها لیبرال بار می آییم یا هستیم؟
دومین چیزی که آدم لیبرال به آن اهمیت می دهد، رعایت آسایش و امنیت انسانی دیگر در اجتماعش است. خیلی مهم است. مثلا آدمی که به خاطر این که کسی مثل او فکر نمی کند درخیابان یا شبکه های اجتماعی مدام توهین و دشنام می دهد چنین کسی نیست. یا مامور امنیتی که فکر میکند هنرش در هراس و ترس ایجاد کردن است. یا خانمی که مدام مراقب همسرش هست و احمقانه کنترل اش می کند و با این کار آرامش او را می گیرد. اصلا چرا دور برویم، آدمِ لیبرال با تعریف دوم جلویِ درب پارک همسایه پارک نمی کند. من به همه شهرهای دنیا سفر نکرده ام، اما عجیب است که تنها کشوری را که دیده ام روی درب اکثر خانه هایش استیکر لطفا پارک نکنید (محترمانه) یا پارک = پنچر (خصمانه) چسبیده است همین ایران است. چنین چیزی در آمریکا یا ژاپن یا حتی آفریقای جنوبی ندیدم. خوب شما البته ممکن است به این مساله عادت کرده باشید، ولی برای منی که از دور روی ایران شناخت پیدا می کردم همین نشانه ای بود مبنی بر این که چقدر بیشعوری که به فکر آسایش دیگران نباشد و فکر خودش باشد در ایران زیاد است. آنقدر که میلیون ها درب خانه در سراسر ایران، این استیکر یا تهدید روی اش نوشته و چسبانده شده است. چاپ این استیکرها و تابلوها خودش شده یک بیزنس. حال چند درصد ما ایرانی ها از این دومین منظر واقعا لیبرال هستیم؟
و سومین نکته این است که آدمِ لیبرال، به آزادی عقیده و انتخاب های دیگران عمیقا احترام می گذارد. قشنگِ ماجرا این است که بخشی از این احترام را از راه مطالعه و خود را جای دیگران قرار دادن به دست می آورد. واقعا چند نفر از ما در روز حتی “یک بار” سعی می کنیم برای درک کسی، خودمان را با دقت جای او بگذاریم؟ پس آدم لیبرال از این منظر، به آدم دگرباش جنسی زود برچسب نمی زند و نمی گوید منحرف، می رود و مطالعه می کند و می فهمد او دگرباش شدن اش دست خودش نبوده. پس به سبک زندگی او احترام می گذارد. از آنجا به بعد درکش می کند. آدم لیبرال با کسی که مثل او فکر نمی کند یا هم سلیقه او نیست دشمن نمی شود. برای اش نمی زند و او را بایکوت اش نمی کند تا حال اش جا بیاید.
آدمِ لیبرال، نمی آید به پرنس جان بگوید چون تو اگر یک “آقازاده ای”، حتما آدم بی شرف و رانت خواری هستی. صبر می کند، آرام آرام به او نزدیک می شود تا ببیند باید او را هم در کلیشه همیشگی اش بگذارد یا نه. خوب این ارتباط خودش می شود یک فرصت مطالعاتی، یعنی آدم به خودش این فرصت را می دهد که بتواند به جای از اول جنگیدن، دنبال دَرکیدن باشد، نه پوکیدن. و این مطالعه خودش می شود یک کاتالیزورِ درک کردن. در نتیجه می بیند می تواند به او احترام بگذارد. یا می تواند به نقطه های اشتراک بیشتر فکر کند.
اصلا از همه مهمتر، لزومی ندارد ما همه دقیقا شبیه بهم باشیم. این هسته لیبرالیسم است. تنوع فکری، مثل تنوع لباس و غذایی در انسان ها خیلی طبیعی است. حتی انسانی که با ذکاوت و فرزانه هم نیست، احتمالا سن اش از ۵۰ که گذشت اتوماتیک وار این را می فهمد. این که آدم ها حق دارند در خیلی چیزها از هم متفاوت باشند. برای همین آرام تر می شویم. تعجیلِ جوانی را در محکم عکس العمل نشان دادن در برابر فکر و ایده مخالف دیگر نداریم.شاید هم دیگر حوصله نداریم با مخالف بحث کنیم. لبخند. خوب بله هستند آدم هایی که سن شان به ۷۰-۸۰ می رسد، اما هنوز لیبرال نیستند. حال از این منظر ما چقدر آدم لیبرال در ایران داریم؟
این مثال های پراکنده ای که آن بالا آوردم برای این بود که بگویم شما وقتی نگاه می کنید کم کم حس می کنید بالای ۵۰ درصد مردم ایران شخصیت لیبرال ندارند. خیلی های شان برای خودشان اصلا “دیکتاتورهای کوچولو” هستند. خیلی های شان وقتی جایی دست بالا و قدرت داشته باشند و پشت شان گرم باشند یک نمونه کوچولوی “لباس شخصی” هستند. به نظر من مردم ایران سال ها طول می کشد تا کاملا پختگیِ یک شخصیت لیبرال پیدا کنند. و این سال ها از نظر من یعنی ۳۰-۴۰ سال دیگر. یعنی نسل من کفن و کود بشود، نسل بعد یک چیزهایی بفهمد و نسل بعدترش تازه بیاید داخل باغ انسان لیبرال بودن. بعد می شود همان ۳۰-۴۰ سال بعد انتظار داشت یک حکومت عمیقا دمکرات داشته باشیم. حرف ساده است. دمکراسی، یک سقف است، که پایه هایش شخصیتِ لیبرالیستی مردمش هستند.
خیال می کنم ما اول باید خودمان انسان هایی لیبرال بشویم، بعد دست به کمر مثل کوزه، بگوییم لایق یک حکومت با دمکراسی پیشرفته هستیم و به ما ظلم شده است. انتظار واقع بینانه چه هست؟ که با این رفتاری که خیلی از ما داریم، در این سرزمین یک دمکراسی حداقلی یا یک دمکراسی متوسط برقرار باشد. پس یک فرمول ساده وجود دارد؛ هرچقدر مردم کشوری شخصیت لیبرال داشته باشند، حکومت شان هم به مرور شبیه به خودشان می شود. از داخل حکومتی با اعضای لیبرال، یک دمکراسی هم به مرور دنیا می آید. برای همین مسخره به نظر می آید ما به یک رئیس جمهور رای بدهیم به این امید که سطح دمکراسی را ناگهان متحول کند. خوب چنین چیزی اصلا ممکن نیست.
برداشت دوم: هرکه رای بدهد ابله است!
نه عزیزم، با عرض معذرت خودت ابله هستی. نه به خاطر رای ندادن، به خاطر این که به حق دیگران برای رای دادن یا ندادن احترام نمی گذاری و به آن ها برچسب می چسبانی. من می توانم رای ندهم، یا بدهم، اما اگر فکر کنم باید حتما بغل دستی را قانع و وادار کنم مثل من رفتار کند و اگر نکند باید به او برچسب بچسبانم، این از نادانی است. این همان لیبرال نبودن است. فکر می کنم رای دادن حتما تاثیر دارد. باعث می شود احتمال برنده شدن یک نفر بیشتر شود. رای ندادن هم تاثیر دارد. چون آن هم باعث می شود احتمال برنده شدن یک نفر بیشتر شود. نتیجه هردوی اش از دور یکی است، اما نکته این است که آدم هایی که از این دو نتیجه برنده می شوند ممکن است متفاوت و نقطه مقابل هم باشند. و این مساله مهمی است. پس این تصمیم، مثل حرکت روی یک صفحه شطرنج است.
مثلا این سئوال مهمی است که کسی که سال ها پیش با رای دادن به آقای احمدی نژاد باعث شد او رئیس جمهور بشود و کشور دچار نکبت شود آیا به خاطر زجری هم که من کشیدم مسئول است؟ شاید هست. اما این سئوال روی دیگری هم دارد، این که کسی که با شرکت نکردن و مثلا تصور این که آقای موسوی حتما برنده می شود در خانه نشست و رای نداد و باعث شد آقای احمدی نژاد از جلو و عقب بیاید روی ما رئیس جمهوری کند، آیا او هم با رای ندادنش مسئول است؟ برای همین، حتی رای ندادن، یک تصمیم موثر است. کسی فکر نکند رای ندادن یعنی تحریم کردن. رای ندادن می تواند اجازه ای باشد که شما با همه بدبینی ات و دوری کردن ات از وارد بازی شدن، شانسی را به آدم بدتر بدهی، تا بیاید به جای آدم بد. حرف شما همین است دیگر، این که این ها بد و بدترند! خیلی خوب، آیا تحریم کردن و احتمال آن شرایط بدتر را فراهم کردن خیلی کار روشنفکری و عاقلانه ای است؟ یک چرتکه منصفانه بیندازیم.
نقد دیگرمن به افرادی است که به شکلی مصرانه، اطرافیان شان را دعوت به رای دادن یا ندادن می کنند. من این را هم نمی فهمم. می رود به همه فامیل اش می گوید که باید به پرزیدنت روحانی رای بدهند! یا به آقای رئیسی. ما به جای ماهیگیری عادت داریم ماهی اصلح بدهیم. به جای این که به افرادفشار بدهیم که به آدم از نظر خودمان اصلح تر (یا در نگاه مخالف ها بد به جای بدتر) حتما رای بدهیم یا ندهیم، به آن ها فضای فکری بدهیم تا خودشان انتخاب کنند. از طرفی، این روزها من کم نمی بینم افرادی را که “رای ندادن” برای شان شده یک ژست اجتماعی، که بگویند یک شخصیت همه چیز فهم یا متفاوت هستند. یعنی رای ندادن شان از روی منطق قوی و تحلیل درست نیست و این را می شود فهمید. جار می زنند رای ندادن را. می گوید رای ندادن من باعث می شود این حکومت از مشروعیت بیفتد! خوب عزیزم ۴۰ سال گذشت و عمه ام از مشروعیت افتاد. بالاخره این کار شما کی نتیجه می دهد؟
یا نمی فهمم دوستانی که رای ندادن را حرکت در مسیر ساقط کردن حکومت و رسیدن به دمکراسی بهتر می دانند می دانند خوب چرا نمی آیند وسط و داخل خیابان ها انقلاب بکنند؟ سقوط حکومت که از داخل تخم مرغ شانسی در نمی آید، امثال شما باید تشریف بیاورید بیرون و سقطش کنید. بسم الله.اما کجا تشریف دارند عزیزان؟ داخل خانه ها و پشت کامپیوترهای شان. می خواهم بگویم شما اگر واقعا یک حکومت را نمی خواهی، مثل یک فرانسوی یا تونسی، می آیی و چهارنفر مثل خودت را پیدا می کنی و انقلاب میکنی و اعتراض اجتماعی موثر می کنی و هزینه می دهی. پس وقتی این کار را نمی کنی و مبارزه زیرپتویی را پیش می گیری، پشت صحنه داستان دیگری است. چشمک
خلاصه همین دیگر؛ با ناموسی کردن همه چیز نمی شود به نتیجه خوبی رسید. ریلکس بودن برای این تصمیم گیری ها خیلی مهم است. من معتقدم رفتارهای ما باید در هرچیزی خالصانه باشد تا نتیجه بدهد. ناخالصی و کینه که باشد رنگِ نتیجه عوض می شود. مثل این که بیژن بیرنگ را با شلوار لی می اندازند داخل ماشین لباس شویی و می شود بیژن بنفشه خواه. من خیال می کنم هیچ دمکراسی پیشرفته ای در جهان، با انفعال مردم سرزمین اش بوجود نیامده. این را تاریخ جهان می گوید. بنابراین با عرض معذرت، تمام افرادی که “رای ندادن” را، راهی برای زودتر رسیدن زودتر به یک دمکراسی ناب می بینند، اکثرا از نظر من افرادی کم مطالعه، بی دقت روی گذشته سیاسی جهان یا بیشتر دارای کینه های شخصی اند.
دمکراسی به معنای واقعی اش مثل یک فرش دستباف زیباست که باید تار و پود آن را آرام آرام با مشارکت های سیاسی در طول سال ها بافت. دمکراسی یک فرش ماشینی نیست که از داخل خط تولید جامعه ناگهان بزند بیرون، خاصه جامعه ای که خود مردمش هم در مناسبات اجتماعی با خودشان خیلی بر مدار انصاف و تعادل نیستند، پس قبول کنیم میانه راه هستیم، اما این “رویا” ارزش تلاش بیشتر را دارد.