برداشت اول
در دنیای سیاست، وقتی اوان قدرت گرفتن در انتخابات است، وقتی می خواهید به عنوان بازیگر ارشد، فضا را برهم بزنید و اتمسفری ایجاد کنید تا نه تنها توان رقیب به شدت کاهش یابد که نفوذ خود را تضمین کنید، راه حل های متفاوتی وجود دارد. یکی اش؛ روش قدیمی روسی. روش روسی می گوید می توانید کاندیدایی معرفی کنید که گذشته مهم سیاسی ندارد؛ بخش زیادی از مردم بتوانند با او همذات پنداری (sympathy) کنند، بتواند موجی از احساسات به سمت خود سرازیر کند (Populism)، مستقل از شما نباشد و مهمتر؛ از او شاهبرگی (آتو) امنیتی یا اطلاعاتی داشته باشید برای مهارنمودنش پس از به قدرت رسیدن.
به نظرم می آید در سال ۱۳۸۴، آقای محمود احمدی نژآد همه این خصوصیات را یکجا داشت. یک مهره وفادار (بی مزاحمت)، بدون گذشته سیاسی مهم (مستقل نبودن)، ایده پرداز نبودن، و البته با مدیریت میانی آزموده شده (به عنوان شهردار و فرماندار). هدف از چاق و چله کردن آقای احمدی نژآد برای نقش آفرینی در سریال تاج و تخت ایرانی چه بود؟ دقیق نمی دانم. اما می شود گفت عقیم کردن توسعه پروژه سیاسی اصلاح طلب ها، و تحقیر و به مرگ سیاسی کشاندن آقای اکبر هاشمی رفسنجانی می توانست از کادوهای آن پیروزی باشد. محمود احمدی نژاد پسر یک آهنگر، در خانواده ای پرجمعیت (۹ نفری) به دنیا آمد. تیزهوش، صریح، شجاع، با پشتکار و پراعتماد به نفس. اولین موفقیت مهمش رتبه سه رقمی در کنکور سراسری و ورود به دانشگاه مهم علم و صنعت در رشته راه و ساختمان بود. محمد نوری زاد فارغ التحصیل برق، توکا نیستانی (کاریکاتوریست) و تهمینه میلانی (کارگردان) فارغ التحصیلان دانشکده معماری همان دانشگاه بودند. هر سه از منتقدان جدی سال ها بعد او شدند.
از همان ابتدا می شد حدس زد که از کودکی بزرگ شدن در خانواده ای شلوغ می تواند چگونه بر روان او موثر باشد. مطالعات روان شناسانه بر روی رهبران دنیا نشان داده اکثر آن هایی که از خانواده هایی پرجمعیت آمده و در بزرگسالی به قدرت رسیده اند ویژگی هایی مشترک دارند؛ نیاز به جلب توجه؛ نیاز به سمپاتی (همدردی گرفتن از دیگران)، و تشنه قدرت یا پول بودن. آقای Robert Jervis استاد مشهور علوم سیاسی (روابط بین الملل) دانشگاه کلمبیا یک بار در سخنرانی که حضور داشتم به نکته جالبی اشاره کرد: “وقتی شما به رئیس جمهور شدن کسی فکر می کنید، باید برای تان مهم باشد که او چگونه بزرگ شده است”. به زبان ساده اگر بگویم؛ تاریخ کودکی یک انسان، وقتی در جایگاه مهمی برای تصمیم گیری قرار گیرد، می تواند تاریخ زندگی کودک هایمان را شکل دهد.
ممکن است این ایده اشتباه باشد؛ اما هنوز یک داستان جدی است. سیستم تصمیم به پروراندن و بزرگنمایی یک عنصر سیاسی می گیرد. هدف، استفاده از او برای برهم زدن بازی دیگران است. آن عنصر سیاسی به ظاهر هیچ کاره، با هوشمندی، در ۴ سال نخست این اجازه را می دهد که یک ریموت کنترل حرف گوش کن فرض شود؛ او این کار را انجام می دهد تا از دوباره انتخاب شدن اش مطمئن گردد. عنصر سیاسی در این میان اما بیکار نمی نشیند. از سرنوشت خاتمی و اتفاقی که برای جایگاه رفسنجانی رخ داد درس می گیرد. درست در زمانی که اغلب او را یک احمقِ نخودی محسوب می کنند که به زودی قرار است تبدیل به یک مهره سوخته شود، او برنامه پنهان خودش را آغاز می کند. از تخم گذاری سیاسی، تا رسیدن به دوران عصیانگری. سه هدف مهم احتمالی او؛ کسب پول، کسب نفوذ، و کسب Follower از قشر محروم و روستایی می شود. سه عاملی که در رسیدن به هرسه به نظر موفق بود!
از نگاهم آقای احمدی نژآد دو دوره ریاست جمهوری دارد. ۴ سال نخست تخمک گذاریِ سیاسی، ۴ سال دومِ عصیانگری سیاسی. در ۶ سال اول؛ محمود احمدی نژآد تنها رئیس جمهور در ایران است که مقام رهبری ایران، بیشترین میزان از Credit، تاییدِ سلامتِ رفتار و آزادی در عملکرد را به او می دهند. برای نخستین بار رابطه پدر فرزندی سیاسی در ادبیات دیپلماتیک ایران شکل می گیرد و آقای احمدی نژآد بارها از آن به عنوان مدالی بر سینه اش استفاده می کند. امروز اما سئوال هایی مهم وجود دارد. به عنوان نمونه آیا تحقیر عامدانه آقای رفسنجانی در برابر آقای احمدی نژآد در آن نمازجمعه مشهور، تصمیم صحیحی بوده؟ اگر بخواهم صریح باشم؛ خواهم گفت که اتفاقا اساسِ شکل گیریِ توهم “محمودآباد هم دِه ای است” در ذهن آقای احمدی نژآد از همین “شتابزدگیِ شناختی” جان گرفت. تاییدهای مکرر از سوی قدرتمندترین فرد ایران بی تاثیر نبود در این که او بعدها به خوداجازه دهد حتی درمقابل آقا بزرگ زاده هایی که به او قدرت و اعتبار داده بودند بایستد، سهم بخواهد، و بگوید حال من نیز از بزرگانم.
این مساله از آنجا اهمیت پیدا می کند که درک کنیم “خیال راحتی” از رفتارهای آینده احمدی نژآد، و فقرِ تحلیل دقیق دستگاه های اطلاعاتی در یک سال نخست دور دوم او، آنچنان بود که به این فکر نشد فردی که تا این حد بزرگ می شود ( فقط برای تحقیر عجولانه جبهه مقابل) و تاییدش نماد “بصیرت سیاسی” شمرده می شود اگر “توزرد” که هیچ، “تومدادرنگی” از آب در بیاید چگونه تبدیل به اره ای فرو رفته در تنه “تشخیص اصلح” می شود که نه بیرون آوردنش بدون خونریزی ممکن است و نه به حال خودش گذاشتن و عفونت کردن اش به مصلحت است. آقای مصباح یزدی، از متفکران مهم و برجسته درون نظام، پس از پیروزی آقای احمدی نژاد با بیان جمله ” این انتخاب، مشحون به کرامات و معجزات بود” این درس را داد که چگونه رودست خوردن می تواند به راحتی شامل حال یک عالم دینی هم بشود.
آقای مصباح یزدی، از متفکران دینی مورد وثوق در حالی آقای احمدی نژاد را از ” عنایات ولی عصر” خواندند که امروز این سئوال بزرگ ایجاد شده پس اگر امثال ایشان در تمییز فرد اصلح تا این حد خطای تشخیص دارند، پس ملاک تشخیص اصلح در زمان انتخابات که هست؟ احتمالا دلیل تعلل مقابل عصیانگری های احمدی نژاد تا به امروز این نیز بوده است. زیر سئوال بردن او، مرزی مشترک با زیر سئوال بردن مفهوم “بصیرت شناسی” در نظام یافته است. به عبارت بهتر؛ وقتی تشخیص ما، پاشنه آشیل ما می شود، در جای جالبی در ذهن مردم نمی مانیم. و این که حتی وفادار ترین آدم به یک سیستم، که در نهان تشنه قدرت است ، می تواند روزی به فکر اره کردن پایه های نردبان همان سیستمی باشد که به او پروبال داده است.
برداشت دوم
بزرگترین درسی که ارتش پهلوی به بزرگان انقلاب ایران داد این بود؛ به ارتشی دوم برای روز مبادا نیاز است. این حدس وجود دارد که اساس شکل گیری سپاه پاسداران در ایران بر همین فلسفه استوار است؛ یعنی داشتن نیرویی با عملکرد سریع و وفادار به نظام در زمان بحران. آیا ایده ای اشتباه است؟ البته که هوشمندانه است. محمود احمدی نژآد نیز گاهی از سرنوشت گذشتگان در حال درس گرفتن بود. با دقت بر سرنوشت آقای خاتمی که بر وزارت اطلاعات و سپاه نفوذ نداشت. دوران شگفت انگیز مدیریت او بر وزارت اطلاعات (جمع آوری اسناد امنیتی از بزرگان) و سعی در ارتباط گرفتن و یافتن دوستانی در سپاه ، از فعالیت های او برای حفظ امنیت اش پس از پایان قدرت بود.
آقای احمدی نژآد در ۴ سال دوم عصیان سیاسی اش، که اصول گرایانِ اغلب کودن یا کور شده به رانت های او هنوز در خواب بودند، یک قدم مهم دیگر به سود خود برداشت؛ به فکر منابع مالی افتادن. او می دانست مادام در اختیار داشتن آتو، و پول و نفوذی، می تواند از سوخته شدن کامل اش بعد از پیاده شدن از قطار قدرت ممانعت کند. آیا درست فکر می کرد؟ هنوز نمی دانیم. تا این لحظه اگرچه فرمول او جوابگو بوده، اما واضح است که با نظام نیز نمی شود شوخی کرد. نظام شاید بارها و بارها اشتباه هایی بزرگ مرتکب شده، اما نشان داده هرگز ضعیف تر از یک “اپوزوسیون” یا یک “محفل سیاسی” نبوده، و نخواهد بود.
آقای احمدی نژآد در نزد دیوان عالی ۷ پرونده بزرگ دارد. ۵ پرونده نفتی و احتمالا دو امنیتی. حجم مجازاتی که برای این پرونده ها در صورت محکومیت او می تواند صادر شود آنقدر بالا هست که غیرقابل اجراست. مثل حبس تا زمان پرداخت خسارت. آقای احمدی نژآد اگر برای یک پرونده نهایی شده، مجبور باشد از فردا ۷ هزار میلیارد تومان خسارت مالی را جبران کند، به نظر شما چند هزارسال نوری باید کار کند؟ حتی اگر کره زمین فسفاته و نابود شود، ایشان باید شب ها داخلِ خورشید کار کند. لذا نتیجه این گونه احکام تنها به یک کار می آید؛ ساکت کردن او.
برداشت سوم
ایده جدیدی که احمدی نژآد در دوران عصیان سیاسی اش بروز داد، برگرفته از معلم اخلاق و مشاور نزدیکش آقای مشایی است. آنچه رحیم مشایی، مبهم اما بیان می کند یک ایده فکری است که اگرچه در کاغذکادوی اصول گرایی است، اما محتوایی عجیب دارد. ملی گرایی با گرایش به مهدویت؛ یک اصول گرایی با بالِ ایرانیت، و بال دیگرش اعتقادِ به فراهم کردن شرایط ظهور حضرت مهدی. آن ها ایرانی می خواهند که تنها منتظر حضرت مهدی باشد. معنای دیگرش، با ظرافت، کنار زدن مفهوم ولایت فقیه است. از همین رو بود که نظام به آن ها گفت جریان انحرافی.
یادمان باشد که بی محلی به برکناری رحیم مشایی و بعدها بقایی، اولین نمونه های قلدری آقای احمدی نژآد برای بزرگان نظام بود. احمدی نژآد به وضوح نشان داد که اندازه خط قرمزِ نزدیک نشدن به دوستانش برای او خیلی ضخیم تر از خط قرمزی است که او برای حفظ نظام و احترام به ولایت فقیه در ذهن دارد. نکته اول؛ آقای احمدی نژآد و اطرافیان اش در بست نشینی اخیر، که پس از حسابی کتک خوردن آقای بقایی و تهدید شدن، انصراف از ادامه بست نشینی را نتیجه داد، بر روی اجرای دو اصل ۱۴۰ (مجازات در دادگاه عمومی) و اصل ۱۶۵ (محاکمه علنی) قانون اساسی تاکید کرده، دستگاه قضایی ایران را متهم کردند که با بی توجهی به این دو اصل، رفتار غیرقانونی می کنند.
این دو اصل بسیار آشنا هستند. دو اصلی که بارها آقای موسوی و آقای کروبی بر همان اساس خواستار محاکمه علنی شده بودند. نظام اما اعتقاد دارد این دواصل شامل موارد مرتبط با “امنیت ملی” نمی شود. نکته دوم این که آقای احمدی نژآد به وضوح گفت”هیچ کس نباید خودش را بالاتر از مردم بداند، هیچ کس نباید برای خودش حقی بالاتر از حق مردم قائل باشد.” این حرف درست خلاف تعریف مقام رهبری ایران از ولایت فقیه است که به آن در یک استفتاء اشاره می فرمایند “… تصمیمات و اختیارات ولی فقیه در مواردی که مربوط به مصالح عمومی اسلام و مسلمین است، در صورت تعارض با اراده و اختیار آحاد مردم، بر اختیارات و تصمیمات آحاد امّت مقدّم و حاکم است” و حال سئوال این است که آیا حرف های جدید آقای احمدی نژاد، به معنای خروج فکری کامل او از اعتقاد به ولایت فقیه در نظام است؟ از این رو این تئوری تقویت می شود که صبوری در مقابل او، فارغ از مصالح نظام، یک بخشی اش نگرانی از افشاگری های او از طریق اسنادی است که در اختیار دارد و در دوران سرپرستی اش بر وزارت اطلاعات دست به جمع آوری آن ها زده است. چقدر این مساله حقیقت دارد؟ این را آینده مشخص می کند.
برداشت آخر
بررسی شخصیتی (Personality profile) آقای احمدی نژاد در سال ها قبل صورت گرفته است. یکی ازمواردی که بدان دسترسی داشتم بررسی با استفاده از شاخص MIDC یا Millon Inventory of Diagnostic Criteria بود که از روی کنار هم قرار دادن ساعت ها سخنرانی، بررسی زبان بدن و همین طور مصاحبه های او با خبرنگاران جمع آوری شده است. در روان شناسی، و همین طور روان شناسی سیاسی مبناهایی (Personality Styles manuals) برای تشخیص رفتارهای شخصیتی وجود دارد. نکته مهم این است که دریافت این موارد نه برای تحقیر شخصیت یک انسان، که برای پیش بینی و درک رفتارهای اوست.
آنچه در تحقیقات درباره گره های روانی آقای احمدی نژآد با دیگر تحقیقات مشترک آمده تشخیص Fanatical paranoid یا پارانویا داشتن (این تفکر دائم که ممکن است توطئه ای علیه شما درجریان باشد)، شخصیتِ Narcissistic داشتن (خودشیفتگی و خودقبول داشتن افراطی)، و وجود رگه هایی از رفتارهای Sadistic درجه دو (دیگر آزاری) و Antisocial بودن است. امروزه در دنیا ۵ رئیس جمهور (حاضر یا سابق) به Malignant narcissism یا خودشیفتگی عمیق شناخته شده هستند که از آن ها که شما می شناسید، دانلد ترامپ، محمود احمدی نژاد و کیم اون جونگ (رهبر کره شمالی) را می توانم مثال بزنم.
از دیگر گره های روحی افرادی چون آقای احمدی نژآد بر طبق این تحقیقات وجود پدیده ای به اسم Illusory powers است. یعنی تصور این که قدرتی غیرعادی دارند یا قدرتی غیرعادی از آن ها حمایت می کند. چنین افرادی خود را بسیار کاریزماتیک، نماینده قدرتی معنوی، و حافظ منافع مردم روی زمین می دانند. این مساله اینقدر در سیستم مغزی آن ها تکرار می شود که آن را عمیقا باور می کنند! (داستان هاله نور را که خاطرتان هست). وجود افرادی مثل محمود احمدی نژآد در قالب رئیس جمهور در کشوری چون ایران خیلی برای جهان خطرناک نیست، اما تصور کنید دانلد ترامپ، با تقریبا همین خصوصیات روانی، به عنوان رهبر کل قوا و با دسترسی به ارتش می تواند چگونه برای جهان خطرناک باشد. در هر حال، روش های روسی همیشه جواب نمی دهند. می شود داستان آن بنده خدایی که به خدا شکایت می برد که ای خدا، چرا من هرچه دعا می کنم تو نصفه عطا می کنی. کسی آن طرف ها می شنود و می پرسد ناشکری نکن مرد. مگر چه شده که اینگونه حرف می زنی؟ می گوید یک نمونه اش همین وصلت دخترم. سال ها از خدا طلب کردم دامادی خرپول نصیبم شود. حال داماد خری دارم و اما هیچ پول ندارد! چشمک