صفحه اصلی سیاستسیاستِ ایرانی با فکر باز…

با فکر باز…

نوشته پرنس‌جان
سیاستِ ایرانی

برداشت اول

در آمریکا که تحصیل علوم سیاسی می کردم، با استاد راهنمای پایان نامه ام، گفتگویی پیش آمد. در آن اشاره ای بود به نکته ای در علم سیاست. یعنی “Saliency Effect”. اما قبل تر از آن اجازه بدهید شما را وارد مغز خودتان کنم. در مغز ما، بخشی هست به نام هیپوکامپس (Hippocampus). وظیفه آن یادگیری و به خاطرآوری مسایلی است که ما از طریق آزمون و خطا یا از گذشته آموخته ایم. هیپوکامپس یک دستگاه ظریفِ و موذی سانسور انسانی هم هست. وقتی با مساله ای روبرو می شویم که نیاز به تحلیل یا واکنش دارد، هیپوکامپس اجازه بررسی همه جوانب را به مغز ما نمی دهد، به سرعت بخش پراولویت از نظرخودش را روی میز می گذارد و از مغز می خواهد براساس همان تصمیم گیری کند. به عبارتی آن را Salience و برجسته می کند.

حال برگردیم به اتاق دانشگاه و مثالی که استاد بیان کردند. قصه این گونه بود که امپراطور رم و بعدها پادشاهان اروپایی که روحانیون مسیحی کلیسا بسیار در میان آن ها نفوذ کرده بودند یهودیان را به عنوان قومی دسیسه باز و سیاس می شناختند. یهودیان سعی می کردند در قالب مشاورهای به ظاهر بی طرف و استراتژیست به جلسات دربار ها نفوذ و دخالت کنند و اما روحانیت مسیحی نمی گذاشتند. با تمرکز بر همین خصوصیات مشهورشان، کلیسا با فشار بر حکومت ها، مصمم شد نه تنها آن ها را در اروپا از دنیای سیاست و کاخ ها دور نگاه دارد، که با دادن این آزادی به آنان که تنها وارد بخش مالی و بانکی شوند، حرصِ ثروت را در آنان پدید آورند و از سیاست و قدرت در فاصله دور نگاه شان دارند.

در دورانی که سیاست و جنگ بخش مهمی از مناسبات میان سرزمین ها و امپراطوری ها از پارس و اروپا گرفته تا مصر را در بر می گرفت، اروپایی هایی که همچنان از ترس “نفوذ به کابینه حکومت” نمی خواستند یهودیان وارد نهادهای سیاسی شان شوند وارد جنگ های صلیبی شدند. کمی بعد، به خصوص به سبب پیروزی های مسلمانان که تا اسپانیا نفوذ کردند، و کمبود ادوات جنگی و آذوقه میان مسیحیان، آن ها برای تجهیز سپاه ها و ارتش های شان به شدت نیازمند پول برای تجهیز ارتش شدند. دولت های مرکزی از توان اش دیگر عاجز بودند. فکر می کنید آن ها به که نیازمند شدند؟ به همان ثروتمندان یهودی که حال سال ها گذشته بود، بخشی مهم از آن ها در اروپا یا دارای شبکه های عظیم رباخواری بودند، یا بانکدار هایی مهم با منابع عظیمی از شمش طلا.

واقعیت ساده بود؛ یهودیان نقش مهمی در پشت پرده جنگ های صلیبی و سهم خواهی های بعدی سیاسی داشتند. حتی نقش مهمی در تعیین چگونگی حمله به مسلمان ها. آن ها اگرچه “قدرت سیاسی” نداشتند، اما “پول” داشتند! این گونه بود که نهاد کلیسا و پادشاهان اروپایی که عدم نفوذ فیزیکی یهودیان به دربار در اولویت فکری شان بود، اما یهودیان از دور، و با خرج ارتش را به عهده گرفتن کاری را کردند که کلیسا به آن بخش اندیشه نکرده بود! “اثر عامل برجسته” یا Saliency Effect در روان شناسی سیاسی به شرایطی اشاره دارد که یک کلیشه ای که در ذهن سیاسی شما شکل گرفته، سبب شود شما در تصمیم گیری با رفتاری که می خواهید انجام دهید دچار خطا شوید. عامل مهمی را تنها برای شورش، اعتراض یا شجاعت خود در نظر بگیرید، اما از یاد ببرید عوامل موثر پنهان هم می توانند نقش بازی کنند و به شما رودست بزنند.

هیپوکامپس در مغز شما، فعالیت و تصمیم گیری های سیاسی شما را به سادگی می تواند احساسی (Emotional)، پرانگیزه (Motivate) و رویایی (Visionary) کند و اما لزوما سبب نمی شود شما به همه نتیجه ها و اندازه خروجی کار تان “جامع” فکر کنید. هیپوکامپس با ایجاد Saliency Effect، تنها با دیتایی به تحریک شما می پردازد که اصطلاحا در روح و روان شما قلمبه شده است. ساده اش این که یک مرد غیرتی می تواند براثر Saliency Effect به سادگی عشق اش را بکشد به این سبب که اثر برآمده ذهن اش برای تصمیم گیری تنها “دهشتناکی خیانت” است و به فاجعه گرفتن جان یک انسان فکر نمی کند. در سیستم های مغزشویی برای کنترل شورش توسط پلیس های ضد شورش نیز همین کار را می کنند، آن نیروها نیز دچار Saliency Effect هستند و اثر عامل برجسته در ذهن شان، دفاع از مملکت و اجرای فرمان است، بنابراین کمتر فکر می کنند در حال کتک زدن یا مصدوم کردن مردم هستند.

برداشت دوم

از نظر من تنها این سیاستمداران نیستند که قربانی “اثر عامل برجسته” می شوند. عوام بیشتر از آن ها در این خطر قرار دارند. به عنوان نمونه وقتی ما در این کلیشه باشیم که با فرض اقتدارگرا یا دیکتاتور بودن یک سیستم حکومتی، از میان بردن ناگهانی آن یک پیروزی و موفقیت است به احتمال زیاد دچار Saliency Effect می شویم. فرض کنید در ایران، حکومت مرکزی بر اثر این شورش ها و اعتراض های خشونت بار ضعیف شود، پلیس و نهادهای نظامی بی اعتبار، از هم پاشیده شوند. آن گاه با معضل نبود امنیت و دزدی و غارت عمومی که در مرحله پس از ازهم پاشیدگی که حتما بوجود خواهد آمد می خواهیم چه کنیم؟ آیا این مشکل به ذوق سرنگونی یا هرج مرج به راه انداختن می ارزد؟ مغز ما به دلیل Saliency Effect، در این زمینه سکوت می کند!

در بهترین حالت، حتی اگر این حکومت نباشد، با فرض حاضر بودن یک Alternative یا حکومت جایگزین قدرتمند، ده سال دیگر زمان نیاز است تا این کشور بتواند بعد از پاشیده شدن نظام سیاسی اش، با حکومت نیم بند و جدید، نظام اقتصادی سالم مورد دلخواه معترضین را فراهم کند. ده سال دیگر! تولید تا مدتی متوقف خواهد شد، کارخانه دارها فرار می کنند، پول سرمایه گذاری های اقتصادی از کشور خروج می کند، گروه های تبهکار اجتماعی و گروه های مسلح سیاسی آرام آرام خلق می شوند، خاصه در شهرستان ها، بیکاری چندبرابر، تورم چند برابر، کمبود کالاهای اولیه و خوراک و به وجود آمدن بحرانی که به خاطرش پیش از همه کودکان و طفل ها در خطرناک ترین شرایط قرار می گیرند.

با بهترین خوشبینی ها، ایران دست کم یک دهه در شرایط اقتصادی بدتر از امروز دست و پا خواهد زد. این سرانجام سرنگونیِ آنیِ هر سیستم مرکزی است. تاریخ را که بخوانید، تا یک دهه میان گذار از یک سیستم سرنگون شده به سیستم جدید بحران اقتصادی بوده. اگر بحران نبوده، رکود و بیکاری شدید حکم فرما بوده. لطفا دقت کنید. در ایران پس از انقلاب اگر این مساله به چشم نیامد چون مصیبت بدتر یعنی جنگ شرایط را Cover کرد. جنگ با بوجود آوردن یک همدلی و تحمل مصنوعی، به کنترل شرایط کمک کرد. آیا معترضین عصبانی، که البته در بنیان محق هستند، آمادگی مواجهه با چنین مساله ای را دارند؟ خیلی های شان تنها به “رفتن وضع موجود” فکر می کنند. یعنی عامل مهمتر، از نظر مغزی تحت تاثیر فشار برجسته تر واحساس هستند.

در ایده آل ترین حالت، یک حکومت مرکزی جدید می تواند با اجماع میان بزرگان اپوزوسیون و روشنفکران و بزرگان ملی اش برقرار گردد. سئوال مهمی اما وجود دارد. آیا ما امروز در این بهترین حالت هستیم؟ آیا اپوزوسیون مجاهدین خلق، اپوزوسیون سلطنت طلب ها یا حتی روشنفکران سیاسی ما که بعید می دانم حتی یک بار قدرت تصمیم گیری در شرایط بحرانی را داشته اند قرار است مدیریت شرایط را به عهده گیرند؟ ما به چه فرد قدرتمند و باهوشی برای فردای بعد از فروپاشی اعتمادِ ملی داریم؟ جواب واضح است، هنوز هیچ کس! چگونه می شود بدون برنامه ریزی و الله بختکی، از یک حکومت مرکزی به قول عده ای ناسالم، به یک حکومت مرکزی سالم گذر کرد؟

آیا امروز در ایران ده شخصیت بزرگ ملی را می شناسیم که بیش از نیمی از ایران آن ها را به عنوان نماینده خود قبول داشته باشند؟ امروز حتی افراد معتدل و درستی مثل بازرگان و یزدی و … را هم نداریم. با فکر باز اگر بنگریم. در بهترین حالت، اگر دولت مرکزی ایران ناگهان ساقط شود، پیش از آن که هر نهاد قدرتمندی بتواند جایگزین آن شود ناامنیِ وحشیِ خاورمیانه ای که نمونه های اش را در سوریه و یمن و عراق دیدیم ممکن است پدید آید. متاسفانه این DNA خاورمیانه است. آرامش از داخل خشونت سزارین نمی شود. مناطقی در کشور هستند که پتانسیل بالایی برای اعلان استقلال دارند. ایران برای تبدیل نشدن به سوریه دوم، نه توسط خداوند واکسینه شده، نه معترضین اش از مردم سوریه با ذکاوت تر هستند.

این دقیقا داستان همان مرگ است که خیال می کنیم برای همه است و برای ما نیست، اما وقتی سراغ خودمان هم بیاید، دیگر نیستیم تا به صفحه ایده های نخستین خود لعنت Send کنیم. نباید در شرایط Saliency Effect ماند و تصور کرد فروپاشیدن سیستم مرکزی و نظامی، یک پیروزی بزرگ و اولویت است. باور کنید سرزمین ایرانِ ناگهان بدون این ها چون زنِ زیبای عریانی در منطقه است که خوشبینانه انتظار دارد به تن اش با مهربانی لباس خوشبختی بپوشانند.

برداشت سوم

مبارزات خشن، ما را در موقعیت بدتر و غیرقابل مدیریت قرار می دهد. بهتر از من می دانید که اعتراض های بی هدف، اعتراض های بدون انسجام، برنامه، خاصه اعتراض هایی که با خسارت زدن به اموال عمومی گُر می گیرند، صدرصد بی نتیجه یا با کمترین نتیجه اند. این جامعه ابتدا نیاز به تشکیل احزاب دارد (نه لیست و گروه فکری)، نیاز به شناسایی و ذخیره شخصیت های ملی، فراجناحی و مقبول خودش دارد، نیاز به درک این مهم دارد را که اصلاح طلبی، آن دروغی نیست که به اصطلاح “اصلاح طلب ها” و لیست امیدها برای روی قدرت آمدن مفهوم عمیق اش را به اسم خود مصادره کردند. بخشی از آن ها همان تندروهای قدیم بودند با این تفاوت که دیگر خشاب های‌شان خالی شده بود. اصلاح طلبی یعنی همین اعتراض ها و فرآیند خواستن ها را نسبت به شرایط ناعادلانه آنقدر مستمر، با آرامش و عاقلانه پی گیری کردن تا گرفتن حق. وقتی Plan B هنوز یک آرزوی بدون برنامه و امکانات است، بهترست برای گرفتن حق از همان اصلاح Plan A تلاش کرد.

برداشت آخر

حق با مردم است! این جمله به تنهایی می تواند حتی شنیدنش هم دیگر چندش آور باشد. مثل حق با مشتری است! شرایط از بیان و مرور این جمله ها گذشته. باید “حق با مردم است” را دید، نه فقط خواند و شنید. خشم از بی عدالتی، خشم از تحقیر، خشم از دو رویی دیدن و جا نماز آب کشیدن، خشم از بیکاری و پایین آمدن قدرت خرید، و خشم از فساد مهمترین دلایل اعتراضات اخیر است. اعتراضاتی که ابتدا اقتصادی بود و به سرعت و بی جهت سیاسی شد. ای کاش نمی شد. از آن سو خشم مردم، نتیجه اشتباهات بخشی از نظام است، بخشی اش نیز نتیجه تحریک نیروهای ذینفعِ خارج و داخل. سئوال مهم این است که نظام چه کار مهمی برای تصمیم اشتباهات خود انجام می دهد؟ ایده او تبدیل آرام آرام این خشم به رضایت است، یا سرکوب و پاک کردن صورت مسئله؟

خیانتی که صدا و سیما، در حال انجام آن به موازات شبکه های غربی بر روی ذهن مردم ایران مرتکب شده این است که با شیوه اطلاع رسانی بر روی زخم نارضایتی مردم به جای بتادین، فلفل می پاشد. اگر بی بی سی فارسی ها با موذی گری و ظاهر دلسوزانه، غرور و شخصیت اجتماعی و عزت (Ego) مردم را جریحه دار می کنند تا بشورانند و هیزم این آتش باشند، صدا و سیما با مدیریت بحرانِ مفتضحانه اش همان رفتار را می کند. گویی مجموعه ای از انسان هایی با بی سوادی محض رسانه ای در گلوگاه ها و محفل های تصمیم گیری داخل آن مشغول به خدمت هستند. صدا و سیما نه تنها کمترین فایده مثبتی در آرام کردن فضا نداشته، بلکه به عنوان مهم ترین بازوی Public Policy نظام، به وضوح در حال تمسخرِ خشم و مصادره کردن قوه تشخیص مردم به نفع خود است.

مهمترین دلیل پنهان اعتراض ها فشار ناشی از “فقر” و “بی عدالتی اقتصادی” بوده، نه فشار نبود آزادی های اجتماعی یا سیاسی. عقربه روی نقطه کاملا قرمز قرار گرفته است. کسی که غم نان و بی عدالتی دارد، به خاطر خانواده اش دیگر Mad می شود. دیگر گمان نمی کند چیزی برای از دست دادن دارد. در اعتراضات و این تظاهرات، بزرگترین کاتالیزور، “مرگ” است. به همین سبب نه تنها دولت مرکزی اگر باعث “Violent death” شود، بزرگترین اشتباه را در حق خود مرتکب شده (مثل حکومت شاه که در ۴۴۵ روز اخرش، هر روز ۸ نفر را بطور متوسط به کشتن داد)، امروز حتی اپوزوسیون نفوذی هم می تواند با ایجاد آن به شکل مصنوعی، و استفاده از خشم مردم، این کاتالیزور را فراهم کند.

سرخوردگی معترضان را کاملا درک می‌کنم؛ خشم درونی آن ها نتیجه سال ها صبر و تحمل و دندان بر جگر گذاشتن است. تاوان دروغ گویی های بخشی از بدنه نظام است. تاوان بیرون زدن تاول فسادِ بخشی از بدنه نظام. سرنگونی نظام اما از نگاه من یک ایده خام و اشتباه است، نظام باید به اتاق عمل برده شود، جراحی شود و از عملکرد امروزین اش به سرعت خارج گردد. ایران، امروز، دیگر به جراح متخصص نیاز دارد، نه حتی یک حقوق دان خوش بیان بعد از یک سرهنگ باتوم دان. من با درک خشم مردم، اما نمی‌توانم شکلِ حرکت های اخیر معترضان را تأیید کنم. برای آدم هایی با طرز فکر من، طرز فکری که در همین مدرسه های علوم سیاسی آمریکا شکل گرفته، شرایط واضح است، مادامی که جایگزین مقبولی وجود خارجی ندارد، تنها به فکر اصلاح باید بود نه براندازی. کسی که شما را تشویق به براندازی می کند، دلسوز شما نیست باور کنید لطفا و لطفا.

میان بد و بدتر، انتخاب بدتر واقعا عاقلانه نیست. مادامی که خشونت غیرقابل کنترل و نفرت در اعتراض باشد، تنها خروجی اش سرکوب بیشتر و لج بازی طرف مقابل است. شک نکنید اگر دولت توان مدیریت را از دست بدهد، لایه های بالاتر حکومت به سادگی با بستن فضای مجازی و تنگ کردن راه های ارتباطی می تواند مردم را به مرز افسردگی بیشتر و دیوانگی بکشاند. این بدترین جایی است که می تواند نتیجه این اعتراض های خشونت آمیز در پنج روز آینده باشد. این خطر را باور کنید و با تحریم خشونت ورزیدن و سیاسی کردن محض اعتراض ها، لطفا مانع اش شوید. با آرزوی آرامش…

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه