برداشت اول
خلاقیت در بیان و نشان دادن، هنر بزرگی است. شما وقتی خلاقانه به موضوعی می پردازید نه تنها سبب جذب مخاطب آن اثر می شوید، نه تنها به خود اعتباری ماندگار می بخشید، که کمک می کنید تا از زاویه ای نو و نادیده موضوعی دیده شود.
برداشت دوم
شیوه Presentation، یا نمایشِ اثر مهم است خلاقانه باشد. چه یک تز دکتری باشد، چه فرش قرمز یک اثر سینمایی باشد، و چه نمایش یک اثر مستند از یک بحران زیست محیطی باشد. این که چقدر Presentation ما خلاقانه، قدرتمند و پرجزئیات است نشانه ای مهم از اشراف مبتنی بر دانش طراحش است. همین طور، نشانه ای از تبحر و قطعیت برای اثبات آن ادعا یا نمایش اثر هنری.
برداشت سوم
نیسان آبی زامیاد نماد مهمی از بحران خلاقیت در ایران است. محصولی که به وضوح نشان می دهد سازنده آن مادامی که تصور می کند این حوضِ چهارچرخ را می تواند بفروشد، پس تولیدش می کند. یک تصور پوک! سازنده لزومی به خلاقیت یا پیچیدگی در محصولش نمی بیند چون تصورش از مشتری، همان خریدار ۴۰ سال پیش است. به عبارت بهتر، او از کارخانه اش بیرون نمی آید تا ببیند جهان چگونه عوض شده، پیچیده و محتاج نوآوری های جدید در “استراتژیِ بیان” شده. جهان او، همان چهاردیواری محدود توانایی های کپک زده خودش است. پرداخت رسانه های داخلی ایران به مسایل امنیتی، از شیوه مصاحبه گیری از متهمان امنیتی تا ساخت تله مستندهایی که قرارست به ما نشان بدهند گروه ها یا افراد دستگیر شده چقدر خطرناک، جاسوس یا صدمه زننده بوده اند درست در سبک و سیاق تولید زامیاد آبی است.
به عبارت بهتر، در فکر ِتباه اغلب سازندگان این مجموعه های تصویری هنوز این باور نهفته است که تماشاگر آن ها انسان های با مغز و تجربه ۴۰ سال پیش اند. این سازندگان، اغلب، به دلیل کندذهنی، به دور از جامعه بودن و کم سواد بودن در مباحث تولید محتوی، و از همه بدتر، اضطراب پنهان و تعجیل در ساخت برای پروژه های سریع قانع کردن، از درک این عاجزند که یک Presentation بد و کپی پیستی دیگر، از خروجی های نمایشی آن ها آثاری در نهایت کمدی، و داستان واره هایی در سطح اقناع سازی رده سنی نوجوان دبیرستانی می سازد. آیا آن ها به این فکر می کنند که صدها هزار استاد دانشگاه، متخصص روان شناس، جامعه شناس یا تحلیل گر باهوش نیز مخاطبان این مصاحبه ها و تله مستندها هستند؟ آیا از خود می پرسند وقتی دست به ساخت چنین مجموعه هایی می زنند دقیقا مغز کدام مخاطب را هدف گرفته اند؟ مخاطبانی با چه IQ و سواد رسانه ای؟ اصلا آیا قبل از ساخت چنین مجموعه هایی آن ها “فکر” می کنند؟ یا اول می سازند، بعد سر فرصت فکر می کنند؟
برداشت چهارم
حماقت در مدیریت Public Policy این نظام، که بخشی مهم از آن رسانه های تصویری است، از نگاه من اهمیتش کمتر از صدمه یک جاسوس به ممکلت نیست. “بدبین کردن” و “تولید خشم” در مردم به سیستم با لاابالی گری و دست پاچگی در ساخت مستندهای “مخاطب خر پندار”، خود کمتر از یک خیانت شبه امنیتی از نوع زیرپوستی اش نیست که اتفاقا توسط خودی ها صورت می گیرد. اعتماد مردم یک سرزمین به “بیان” یا “Presentation” حکومت از مسایل خودش، خود یکی از ستون های امنیت است. چرا این افراد با این وجود می توانند همچنان دارای جایگاه و قدرت تصمیم گیری در راس رسانه ها باشند وقتی در فقر استراتژی بیان به سر می برند؟ یک مثال. چطور یک ژنرال نظامی به سادگی به جهان می گوید دوربین هایی که افرادی استفاده می کرده اند در نقاطی مشخص برای رصدیابی شتر و پلنگ ها، در اصل برای رصد فعالیت های موشکی ما بوده است؟ آیا این خود یک گرا دادن جغرافیایی خطرناک نیست از طرف ژنرالی که خودش اصول اولیه شغل اش را نمی فهمد، نمی داند و دچار هیجان می شود؟
از خیالم همه دست اندرکاران رسانه ای که با این Presentation های ضعیف و زامیادی سعی دارند تا حتی عملیات های مهم و با ارزش امنیتی یا حفاظتی کشور را تبدیل به داستان واره هایی “مخاطب خر پندار” بکنند، دوستی شان با این نظام چون دوستی خاله خرسه ای است که می خواهد مگس را پَر بدهد و اما صورت استاد را جِر می دهد! مهم است، مهم است که افراد باهوشِ اجتماعیِ نازل، کم سواد و بدون تحلیل و تخصص در مسایل رسانه در راس نهادهای تولید کننده این برنامه های بدون ارزش و غیرقابل استناد تلویزیونی نباشند و حتی عملیات های درست و به جای امنیتی را لوث و مضحک نکنند. مهم است، مهم است که این درک شود، رسانه ای که مخاطبش از او باهوش تر و جلوتر باشد دیگر رسانه نیست، یک نهاد زامیادی اسقاطیِ است که باید فکری اساسی درباره شیوه ادامه فعالیتش شود. نمی دانم، شاید هم برداشت من اشتباه است. چشمک