صفحه اصلی سیاستسیاستِ ایرانی جامعه مقاوم

جامعه مقاوم

نوشته پرنس‌جان
سیاستِ ایرانی

این طور فهمیده ام که در یک نظام پیشرفته، یک مدیر حکومتیِ هوشمند، دسترسی آزادِ مردمش به اطلاعات را محدود نمی کند. او می داند “جریان اطلاعات” مثل هواست. بالاخره وارد می شود. نه لزوما از دری که حکومت نمی خواهد باز باشد، از همان سوراخ جاکلیدی که جامعه بینی اش را به تلافی همان جا می گیرد. حتی اگر کمر خم کند و ذره ذره نفس بکشد. چنین مدیر باهوشی می داند وقتی مردم را از چیزی منع کند، آن ها را قانع نکرده، آن ها را محروم کرده. آزادیِ فهم شان را تحقیر کرده. برده ترس هایش کرده. این ترس ها که لزوما و همیشه به دشمنی سو استفاده گر ربط ندارد، به کم کاری های خود سیستم هم گره خورده.

مدیر یک نظام پیشرفته، تاریخ را می داند، تاریخ را می خواند. از گذشته فهمیده جامعه امروز DNA اش جهش یافته، در مقابل محروم شدن مقاوم است، مثل جامعه دیروز، سرسپرده نیست. عادت نمی کند، بشکه باروتی می شود ساکت، اما آماده انفجار. وقتی تصمیم گیران یک حکومت، از نسل جامعه امروز نباشند، تصورشان از عکس العمل جامعه در مقابل سانسور با محرومیت همان است که با خاطرات ذهنی فسیلی خودشان می سنجند. و وقتی تصمیم گیران یک حکومت، اهل فرهنگ سازی و صبوری برای جا انداختن تشخیص سره از ناسره نباشند، مدیران “میان بر” می شوند.

حکومت های جهان سوم، کلکسیونی از مدیران میان بر دارند. این ها مشکلات و بحران های شان را با استراتژی بلند مدت و فرهنگ سازی حل نمی کنند. اغلب ناگهانی، با زور و با دستپاچگی جمع می کنند. من در غرب به وضوح سانسور را می بینم، در کشورهای خاورمیانه ای هم اتفاقا می بینم. اما می بینم غربی ها یاد گرفته اند اگر هم می خواهند سانسور کنند، با موچین این کار را بکنند. ظریف، ماهرانه، با کمترین درد. اما خاورمیانه ای ها همین کار را با ساطور می کنند! هله هله گویان با قمه می کنند! تفاوت در ظرافت است، در حساسیت ایجاد کردن و نکردن است. اگر نظام حکومتی کشوری، روزی به این نتیجه رسید که به جای محروم کردن مردم اش از رسانه و جریان اطلاعات، زمان بگذارد، انرژی بگذارد، صبوری و آقایی بگذارد و روی بالابردن “سواد رسانه ای” آن جامعه کار کند، می تواند خیالش راحت باشد که هرکس، خودش روزی یاد بگیرد سره را از ناسره فیلتر کند، تمیزتر، سریع تر.

من به وضوح می بینم که حکومت های غرب مبدل به حکومت های آموزگار شده اند، اما حکومت های خاورمیانه هنوز حکومت های ناظم مانده اند. ریشه این مساله از کجاست؟ این می شود داستان معلمی که بلد نیست درس بدهد، می داند آنقدر دوست داشتنی نیست که دانش آموز همواره از او انگیزه بگیرد، یاد بگیرد، پس کتک می زند، نمره کم می کند. یا از کلاس دانش آموز را می اندازد بیرون به این امید که میانگین نمرات کلاسش در مقایسه با معلم کلاس دیگر پایین تر نباشد. همه این منبرها را رفتم که برسم به این جا. یکی این که خیال می کنم در یک دوره گذار هستیم. غرب هم ۶۵ سال پیش در این دوره بوده. دوره ای که باید این ریسک را کرد و اجازه داد مردم “آزادی شنیدن” داشته باشند، “آزادی دیدن”. “آزادی انتخاب رسانه”. باید صبوری کرد و اجازه داد بی محدودیت، کم سانسور، در جریان مسایل باشند. ناظم نبود. عقل کلِ مردم نبود. از دور تنها مراقب بود. مثل پدری دلسوز بود.

این شرایط برای حکومت درد دارد. دردسر دارد. هزینه و استرس دارد. اما فکر می کنم در طول سال ها همین مساله باعث می شود آنقدر سواد رسانه ای مردم بالا برود که دیگر به سادگی تحت تاثیر هر خبری و موجی قرار نگیرند. خود به خود نسبت به تاثیر مخرب اطلاعات و رسانه ها واکسینه می شوند. باید گذاشت مردم به این بلوغ برسند. بخشی اش را هم البته حکومت باید آموزش دهد. اما قصه غیر از این باشد نتیجه ساده است. دری را می بندید، هزار درب دیگر باز می شود. پنجره ای را پرده می کشید، آفتاب از نورگیر سقف می تابد. خلاصه این که این سیاست ها، سیاست هایِ الاکلنگی است. شما می دهید پایین آن سو می رود بالا، آن ور ماجرا می دهد پایین شما می روید بالا. نتیجه؟ زمان خریدن، اما به راه حل درست نرسیدن.

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه