ترامپ در برابر آمریکا
خاطرم هست در مدرسه علومسیاسی، قبلتر از این که وارد رشته معماری شوم، استادم همیشه افتخار می کرد به این که امریکاییها سالهاست که دکترینِ ویلسونینیزم را در سیاست خارجهشان دنبال میکنند. دکترینای که به نظرم ترامپ آن را کنار زد تا چهرهای شفاف و بدون گریم از مفهوم “منافع ملی” برای آمریکاییها را به ما نشان دهد. اکنون زمان مناسبی برای کالبدشکافی است.
خیلی خیلی قبل، درست در سالهایی که در ایران سیمین دانشور هنوز دختری ۸ ماهه بود و روحانیون مصرفِ شکر خارجی را در تهران و قزوین تحریم کرده بودند، در ایالات متحده رئیس جمهوری بود به نام “وودرو ویلسون”. کمی بیشتر از ۹۰ سال پیش. پرزیدنت ویلسون که برای خودش روشنفکری دانشگاهی بود و دکتری علوم سیاسی داشت مثل دکتر زیباکلام خودمان مدام سخنرانی میکرد، با ورودش به کاخ سفید دو سیاست مهم را تبدیل به سیاستهای کلیِ خارجه ایالات متحده کرد. یکی این که دولت آمریکا باید پشت ایجاد دمکراسی در دیگر نقاط جهان نیز تمام قد بایستد و از آن دفاع کند، که همان شد که برخی از مهمترین سازمانهای حقوق بشری در آمریکا بوجود آمد و وارد جنگ غیرمستقیم برخی از کشورهایی شد که به شکل استبدادی اداره میشدند. دیگر این که میخواست آمریکا در اقتصاد تبدیل به یک قدرت جهانی شود و از دیگر نقاط جهان کسب ثروت کند.
سیاست اول او، که پشتیبانی از ایجاد دمکراسی و اهمیت به حقوق بشر برای دیگر مردم کشورها بود آنقدر مورد توجه نخبگان اروپایی قرار گرفت که به اعطای جایزه صلح نوبل به او منجر شد. او اولین رئیس جمهور آمریکاست که جایزه صلح نوبل را گرفته، و دومیناش در عصر ما پرزیدنت اوباما بود. پرزیدنت ویلسون که در اواخر دوران ریاست جمهوریاش تقریبا فلج شده بود همچنان با وجود اهداف آرمانگرایانه و به خصوص علاقهاش به ایجاد فرهنگ صلح و گفتگو میان کشورها، سازمانی جهانی به اسم League of Nations را تاسیس کرد. سازمانی که بعدها “سازمان ملل” نام گرفت و امروز میدانیم که ساختماناش در نیویورک واقع است و اتفاقا توسط دو نابغه معماری جهان یعنی آقایان لوکوربوزیه و اسکار نیمایر طراحی شده است.
پس مکتب ویلسونینیزم (Wilsonianism) در دنیای سیاست در امریکا، در اصل اشاره به شیوه حکومت داری به روشی دارد که پرزیدنت ویلسون برازنده یک رهبر روشنفکر و باشعور برای امریکاییان میدانست. یک جورهایی این که سیاست خارجه امریکا همزمان هم بر مبنای منافع ملی و هم بر مبنای اخلاقیات و تکیه برتعالیم مذهبی باشد. هم حواساش به خودش باشد هم جهان را جایی بهتر برای زندگی کند. او می خواست دولت آمریکا به شیوهای عمل کند که باقی کشورها آن را به چشم پدرِ مورد احترام بنگرند. هرچند پرزیدنت اوباما یا کلینتون، هر دو رئیس جمهور دمکرات سعی کردند دستکم روی کاغذ مانند ویلسون اینگونه باشند اما پرزیدنت ترامپ با حضورش درکاخ سفید نه تنها روی این دکترین دمکراتها چون سنگ خَلا با خجستگی نشست و کارش را کرد، که چهره ای واقعیتر، منفعتگرایانهتر و خودخواهانهتر از حکومتی نشان داد که سالها پشت یک ویلسونینیزم ظاهری پنهان بود.
ترامپ که کارش تمام شد و بلند شد، ترامپیزم کمی بعد متولد شد. این که رعایت حقوق بشر در دیگر کشورها به ما مربوط نیست و این مسالهی داخلی خود آن کشورهاست. این که آمریکا پلیس امن کننده دنیا نیست، اما میتواند تامین کننده آن باشد. پس اگر کسی امنیت بخواهد میتواند با پول آن را از امریکا خریداری کند. اینکه کسب درآمد و پول از منازعات بینالمللی در اولویت است، و قرار نیست دولت واشنگتن پدر مورد احترام جهان باشد مگر قبول کنید که یک رئیس مطلق باشد. و نهایت اینکه لزومی ندارد ایالات متحده در قراردادها و گروههایی بماند که برای امریکا جز پرستیژ سیاسی و اقتصادی منفعت خاصی ندارد. این پنجگانه مهم، خلاصه سیاستِ خارجه پرزیدنت ترامپ تا به امروز است.
برای هرکدام از این پنجگانهها دهها مثال آشکار وجود دارد. درباره حقوق بشریهایاش، به عنوان نمونه، ترامپ به عمد با خارج کردن شرق سوریه و پشت کردها را خالی کردن، نه تنها برایاش مهم نبود که ارتش ترکیه چه بلایی بر سرآنها میآورد، نه تنها باعث آوارگی ۲۰۰ هزارتن مادر و کودک شد، که به سادگی با اردوغان برسر نگاه داشتن تراز تجاریاش و زیاد وابسته نشدناش به روسیه چنین معاملهای کرد. ارتش ترامپ جنوب سوریه را تخلیه نکرد، زیرا منبع بزرگی از ذخایر نفت در آنجا نهفته بود که میتوانست در کنترل آنها باشد نه روسها و ترکها و ایرانیها.
نمونه دیگر اینکه پرزینت ترامپ بارها اعلام کرد که قصد براندازی حکومت تهران را ندارد، اما مادامی که جمهوری با آنها دشمنی کند و پای مذاکره نیاید به آنها ضربه خواهد زد. موضوع ساده است، مادامی که حکومت تهران به او باج دهد، برایاش بیاهمیت است مردم ایران در چه شرایطی به زندگی خود ادامه خواهند داد. در هردوی این تصمیمهای سیاسی Statement واضحی وجود داشت. مردم سوریه یا ایران مهم نبودند، در اولی سرنوشت کودکان و خانوادههای کردها را میشد تا با ترکها توافقی انجام شود. و در مورد دوم، او حاضر بود چشماش را به روی تمام آنچه همه دولت امریکا نقض حقوق بشر در ایران میشمردند ببندد، اگر حکومت ایران با حضور او در خاورمیانه دشمنی نکند و آنقدر از لحاظ نظامی و سیاسی قوی نشود که تعادل قدرت در خاورمیانه (خاصه میان ایران و اسرائیل و عربستان) خارج از کنترل شود. و مثال دیگر مشهور از این پنج گانه نیز برای همه ما روی میز است. قتل جنایتکارانه خبرنگار عرب خاشچقی توسط حکومت ریاض که دولت واشنگتن هرگز حاضر نشد حتی آن را محکوم کند.
دکترین سیاست خارجه ترامپ سیستماتیک نیست. فکورانه و برپایه عقلانیت نیست، که بیشتر به نظر میاید متکی بر حال و روحیهی رئیس جمهور است. به عبارت بهتر، شما وقتی به اکثر تصمیمگیریها، سیاستورزیها و دستورات او توجه میکنید به وضوح آن را نتیجه ساعتها تحلیل و تجزیه نهادهای قانونی و نظارتی نمیبینید مانند آنچه در دیگر دولتهای امریکایی دیدهاید. آن را بیشتر نتیجه تصمیمگیریهای شخصی یا موردعلاقه شخصِ پرزیدنت ترامپ حول محور روحیات و شرایط روانیِ آن روز و آن هفتههای او مییابید. از بازی با قیمت آلومینیوم برای کاناداییها، تا بازی با گمرکِ چین، تا اتفاقی که اخیرا میان واشنگتن و تهران افتاد.
او اگر شنگول باشد، میتواند تصمیمی غیرمنتظره، شیرین، هرچند احمقانه بگیرد. او اگر عصبانی باشد، میتواند پای دستوری خطرناک را امضا کند که حتی ملت آمریکا باید تاواناش را بپردازند. او تصمیمهایاش را به سادگی میتواند ساعت ۲ بعد از نیمه شب در رختخواباش توئیت کند و لزومی نبیند تا صبح برای مشورت با مشاوراناش صبر کند. نه خیلی به تصمیمات کنگره و سنا اهمیتی میدهد، ونه علاقه دارد به چهارچوبهای تاریخی سیاستمداری در امریکا خودش را محدود نماید. او چون مسیر سیاست را از صفر شروع نکرده و یک بازاری است، علاقه ندارد خود را در دیسیپلین سیاستمداران حزبی امریکا زندانی کند. به وضوح تا امروز او بیشتر از آنکه سعی کند کاری را انجام دهد که خالصانه در راستای منافع امریکا باشد، کوشش کرده تا نشان دهد کاری را میکند که پرزیدنت اوباما نتوانست از پسِ آن برآید، از آن مهمتر، کاری که هرکسی جرات نداشت تا به اکنون انجام دهد.
باید جای من باشید، در امریکا زندگی کنید و از کودکی اینجا رشد کرده باشید تا درک کنید امروز در دولت پرزیدنت ترامپ چنان سطحی از آشفتگی، ناهماهنگی، و ناکارآمدی نگرانکنندهای را در کاخ سفید از خود نشان داده که تاحدی زیاد مشروعیت عقلانی خود را نزد روشنفکران و نظامیان امریکایی از بین برده است. این در تاریخ ۱۰۰ سال اخیر ایالات متحده کمسابقه است. تنها در طول ۳۶ ماه گذشته، چهار مشاور ملی و امنیتی، و دو وزیر امور خارجهاش و دفاعاش را اخراج کرده است. سلبریتیها و مدلها را به عنوان سخنگوی دولت به کاخ سفید و سازمان ملل میآورد و بیشتر از آن که از مشاور امنیت ملیاش مشورت بگیرد، از دامادش نظر میگیرد. او از لحاظ روانی دچار خودشیفتگیِ خطرناک (NPD) است، و چون همیشه خود را نسبت به هرمسالهای محق (Entitlement) و دانای کل میداند، اغلب تصمیمگیریهایاش در دایره تشخیصها و صلاحدیدهای خودش شکل و قوام میگیرد مگر قانون اجازه ندهد یا حزب جمهوریخواه به شدت با او مخالفت کند.
امروز اگر روزنامههای مهم امریکایی را مرور کنید، به سادگی متوجه میشوید نهادهای امنیتی امریکا و حتی بخشی از ژنرالهای میانهروی وزارت دفاع (پنتاگون) با او اصطکاکهایی عمیق و غیرقابل چشمپوشی دارند. اما آیا پرزیدنت ترامپ در سیاستورزیِ داخلیاش به قدرِ سیاستورزیِ خارجهاش خطرناک و ناامید کننده عمل کرده است؟
از نظر من، نه. تا این لحظه عملکردش رضایتبخش بوده است. به عنوان یک شهروند امریکایی میتوانم بگویم، در اداره داخلی کشور، او برای من رئیس جمهوری موفق و متعهد به اکثریت وعدههایاش، مسئولیتپذیر و کاریزماتیک بوده است. او نشان داده در تصمیمگیریهای داخلی مملکت، کارش را به خوبی بلد است. پرزیدنت ترامپ شاخص بیکاری را به طرز رضایتبخشی کاهش داده، آمار جرم و جنایت را به پایینترین حد خود در ۸ سال اخیر رسانده، تفاوت طبقاتی را کاهش داده، از ورود مهاجرین غیرقانونی و خطرناک به آمریکا به طرز شگفت آوری کاسته، و رضایت سیاهان و زنان را از کاهش تبعیضهای جنسیتی و نژادی در محیط کار بالاتر برده است. او امریکا را تبدیل به کشوری ثروتمندتر با امنیت اقتصادی بالاتری کرده هرچند معتقدم زمان مناسب برای قضاوت درباره عملکردش روزهای پایانی سال ۲۰۲۰ است.
اما برخلاف سیاست داخلی، او در سیاست خارجه ایالات متحده امریکا بیشتر در نقش یک سگِ خشمگین عمل کرده است. عجیب است که از مطالعه پروفایل روانی او و تطابق دادناش با تصمیمات بینالمللیاش احتمالا درک میکنید که ایدههای او همبستگی شدیدی با روحیات و برداشتهای درونیاش دارد. به عبارت بهتر، او خود را چیزی بیشتر از رئیسجمهور امریکا، که حتی رهبرِ جهان میداند.
بخت او این است که مردم امریکا خیلی نسبت به اشتباهات یک رئیس جمهور در سیاست خارجه واکنش نشان نمیدهند مگر بر زندگی روزمره شان تاثیری مستقیم داشته باشد. به عبارت بهتر برای بالای ۷۰ درصد مردم امریکا اهمیتی ندارد او با ایران چه رفتاری دارد، رابطهاش با بنسلمان چگونه است و خروجاش از تعهدنامه اقلیمی پاریس چقدر دردناک و خطرناک است. اگر روششناسی سیاست امریکایی را از بر باشید درک میکنید رئیسجمهورهای امریکا در سیاستِ خارجه دستشان را همیشه بازتر از سیاست داخلی میبینند. از این رو ترامپ با خروج از توافق اقلیمی پاریس، خروج از توافق هستهای ایران (JCPOA) و به رسمیت شناختن بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل و افتتاح سفارت امریکا در آن شهر، به دنبال جلب حمایت اسپانسرهای مالی نظامی و نفتی و تجاری، و به قیمت فداکردن منافع ملی برای نشان دادن پایبند بودناش به قولهایش یا انتخاب دوباره اش بوده است.
کلاغ قصه ما اما اینجا به نقطه حساسی می رسد. او سومین رئیس جمهوری است که رسما استیضاح شده، و بدتر اینکه این استیضاح در سال انتخابات صورت میگیرد. یک همزمانی که میتواند شرایط ترامپ را منحصر به فرد کرده، صحنه را برای بازی خطرناکی که او می خواهد در خارج از مرزها انجام بدهد، مهیا کند. پوستِ این پرتقال را که برایتان بگیرم تا راحت قورت دهید می شود این که ترامپ امسال در حالی با کاندیداهای دمکرات و جمهوریخواه در Box مناظرهها قرار میگیرد که “متهم” ردیف اول هم هست. او در متن استیضاحِ کنگره متهم به خیانت به ایالات متحده شده است. پس نیاز دارد کاری کند تا نهتنها توجهها منحرف شده، نه تنها سیاست داخلی او نزد مردم Bold شود و باقی رنگ ببازد، که اگر شانس با او یار باشد، در سیاست خارجه هم یک نجاتدهندهی بزرگ به نظربیاید. کارنامه او این بیرون اما چگونه است؟
کارنامهاش چون سنگپا سیاه است. (تبسم) توافق او با افغانستان نه تنها به شکست نزدیکشده، که حتی طالبان هم او را چندان جدی نمیگیرند. روابط دیپلماتیکاش با پاکستان و هند کدر شده و مذاکرات با کره شمالی انچنان عقیم شد که تنها به چند عکس یادگاری و نمایشها و تعارفهای دیپلماتیک ختم شد. توافق مورد انتقادش در برجام با ایران را از بنیان بهم زد اما هرگز نتوانست دوباره با ایرانیها مذاکره کند و هرکه را واسطه کرد (ژاپن، عمان، قطر، فرانسه)، پاسخ مناسب دریافت نکرد. از برخی از قراردادهایاش با اتحادیه اروپا، خاصه پیمانهای نظامی و اقتصادی با آنها خارج شد و پیمان اقلیمی پاریس را که برای توجه به محیط زیست کره زمین بود با یک اردنگی جانانه کنار زد. دشمنی فلسطینیها و لبنانیها را به جان خرید و مردم ونزوئلا، مکزیک، انگلیس و عراق را به حد بیزاری از خود رساند. سرآخر هم چوب بیسبال را برداشت و از نوک آنچنان راهنمایی به آنجای چین کرد تا رهبر چشم تنگها در خاطرش باقی بماند که رئیس هنوز آمریکاست. هر روز از ایوان کاخ سفید برای پوتین در روسیه بوسههای دوستی فرستاد و کشورهای استبدادی عرب خاورمیانه هرچه عرصه را بر مردمشان تنگتر کردند اذعان کرد که آنها در اقتصاد ما سرمایهگذاری کردهاند پس، باقیاش به امریکاییها مربوط نیست. از این رو شاید بشود نتیجهگیری کرد که سیاست خارجی ترامپ اکنون میرود تا در خدمت نیازهای سیاست داخلی باشد، و سیاست داخلی او عمیقا وابسته به دوباره انتخاب شدناش در سال ۲۰۲۰.
ترامپ در برابر آیتالله
در میان همه آنچه در سیاست خارجه امریکا امروز نقش بسته، اما میزِ اتاق ایران و امریکا برای پرزیدنت ترامپ تبدیل به یک میز بازیِ حیثیتی شد. نقش آیتالله و تصمیمهای او در تحقیر، نادیدهگرفتن و اصطکاک با پرزیدنت ترامپ تا آنجا پیش رفت که با کم اهمیت شدن کره شمالی روی رادار امریکاییها، مهمترین و سرسختترین دشمن سیاستهای امریکا در جهان، تنها ایران شد. ترامپ هرچند به خاطر صاحب قدرتمندترین ارتش و اقتصاد جهان بودن ورقهای بازیِ آسی در دست دارد، اما آیتالله نیز نشان داده قدرت حدس زدن شیوه بازی او را آنقدر میداند تا نگذارد ترامپ یک برنده نهایی باشد.
پرزیدنت ترامپ که برای زمین زدن ایران تنها چهار گانه حمله نظامی، حمله سایبری، حمله اقتصادی و ایجاد ناآرامی را داشت اما به سبب مهم بودن پیروزیاش درانتخابات میدانست حمله نظامی بدترین گزینه ممکن میتواند باشد. به عبارت بهتر، گزینههای دیگر، تنها مواردی بودند که بدون ایجاد حساسیت برای مردم امریکا، میتوانستند سیاست خارجه ترامپ را در مقابل ایرانیان پیش ببرند.
در کنار حملات سایبری متعدد به نهادهای مالی و نظامی ایران که بسیاری از آنها بر مردم ایران پوشیده است و به سبب دفع شدن رسانهای نشد، سیاست نخست ترامپ سیاست فشار حداکثری (policy of “maximum pressure”) روی اقتصاد ایران بود تا رسیدن به نقطه تحول (Breaking Point) تا جایی که مذاکره آغاز شود. آیتالله مذاکره را آغاز تسلیم می دانست، دولت ایران آغاز حل سوتفاهمها، و پرزیدنت ترامپ پیروزی. از این رو طبیعی بود مذاکره در این سهگانه مفهومی غیرممکن باشد.
زمان گذشت و اما این فشار حداکثری در عمل سبب شد نه تنها تندروهای اصولگرا در ایران قویتر شوند، نه تنها حکومت تهران زندگی در اکوسیستم فشارِ بیامان را بیشتر تمرین کند و راههای فرار از آن را یکی پس از دیگری کشف کند، که با سخت شدن شرایط زندگی در ایران، اعتماد مردم به اصلاح طلبها، گروه های معتدل سیاسی همچون روحانی، و حتی اپوزوسیون خارج از ایران برای ایجاد یک “تنفس مصنوعی اجتماعی” به شدت کم شود. ساده و شسته رُفته این که از نظر من سیاستِ ترامپ، خاصه پس از ترور و شهید کردن سپهبد سلیمانی، نه تنها تا امروز حکومت ایران را ضعیف نکرد، که با ضربه به معیشت و سطح زندگی مردم ایران، سبب شد حضور نظام برای سال های بعد نیز تضمین شود. این عدم شناحت تاریخی امریکاییها از اکوسیستم سیاسی و اجتماعی ایران، به تجربه، همیشه به ضرر مردم بوده است تا حکومت و این مهم را تاریخ معاصر ایران به خوبی نشان میدهد.
باری؛ یکی از بهترین گزینههای ترامپ برای نشان داده چهرهای قابلاحترام و مقبولتر در مناظرههای آتی، نشان دادن خود به عنوان قهرمان یک بحران خارجی است اما تا مرزی که سبب آغاز یک جنگ نگردد. این دقیقا همان چیزی است که حکومت تهران به دنبال آن است. ایجاد بحران با یک دشمن بزرگ اما تا لبهی جنگ. هر دو حکومت به نیکی میدانند جنگ، میتواند هر دو را از پای درآورد، از این رو ضعیفترین احتمال ممکن برای بسیاری از تحلیلگرانی چون من، آغاز یک جنگ میان ایران و امریکاست.
هرچند دکترین سیاسی ترامپ، “تئوری سگ دیوانه” است تا نشان دهد باید از یک سگِ هار و غیرقابل پیشبینی ترسید و با آن شوخی نکرد، اما او به خوبی میداند اگر این حواسپرت کردن مردم داخل امریکا به قیمت شروع یک جنگ و بحران واقعی شکل بگیرد، بازنده اصلی انتخابات ۲۰۲۰ خواهد بود. او مهمترین ژنرال خاورمیانه را ترور کرد، اما در داخل امریکا به هوادارنش نشان داد که خطرناکترین مرد خاورمیانه را از میانه راهاش برداشت تا ایران را ضعیفتر کند. مردی که باراک اوباما، رئیسجمهور اسبق امریکا در دیدار با حیدر العبادی در توصیف او گفته بود ” سلیمانی دشمن من است، ولی من برای او احترام ویژهای قائل هستم”. فردی که جان کری در پاسخ به اعتراض وزیر امورخارجه یک کشور عربی مبنی بر چرایی همکاری دولت اوباما با قاسم سلیمانی در مبارزه با داعش گفته بود ” چون کل جهان عرب یک نفر قاسم سلیمانی برای مبارزه با داعش ندارد”.
خیال می کنم خبط بزرگ ترامپ صدالبته در کوتاه مدت به نفعاش خواهد بود اما در بلندمدت نقشه قدرتِ سیاسی خاورمیانه را به ضرر ایالات متحده تغییر خواهد داد. ترور سلیمانی را با شاید بشود آغازِ یک بیداری تازه در میان مسلمانان خاورمیانه، و آرام آرام پایانِ حضور قدرتمند نظامیان اروپایی و امریکایی در این منطقه جغرافیایی دانست. فخرالدین ابن ابی الحدید تعبیر دلبرانهای دارد درباره شهید شدن علیابن ابیطالب امام اول شیعیان. میگوید شخصیت علی مانند شیشه عطر بود؛ دشمنها آمدند که این شیشه را بشکنند؛ که شکستند، اما نمیدانستند که اگر شیشه عطری را بشکنی تازه عطرش پخش می شود و رایحه اش فضا را پر خواهد کرد. و این به باور شخصیام دقیقا اثر ترور قاسم سلیمانی بر بخشی از مردم خاورمیانه بود.