آنچه مینویسم نه خیلی براساس تجربههای دیگران که شنیدهام، که روی پارهخطِ تجربههای خصوصیام است. میدانم که هیچ تحلیلی تعمیم دادنی نیست، میدانم که به اندازه انسانهای روی کرهی زمین الگوهای رفتاری متنوع داریم، و البته مُشرفم که هر نگاه تحلیلی روی رفتارهای انسانی میتواند از نسلی به نسلی دیگر متفاوت باشد. قصه اما درباره این است که از نظرم تجربه های عاطفی من در دوستی با یک دخترخانم آمریکایی – اروپایی، تا چه حد متفاوت از مراودههای عاطفی با یک دخترخانم ایرانی بوده. میخواهم درباره این تفاوتها نگارش کنم و البته، کمی از بحثهای خشک وجدی فاصله بگیرم.
ضخامت گذشتهی عاطفی ِمن، مطمئنا، در مقام مقایسه با یک پسر تیپیکال ایرانی یا حتی آمریکایی هم سنوسالِ خودم، مثل مقایسه ضخامت ارتفاعِ کتاب دوجلدی طب هریسون با ضخامت مجله همشهری جوان است. بی گزافهنویسی دست کم تا زمانی که در ایران زندگی میکردم، کمتر پسرِ ایرانی به فراوانی روزیروزگایِ من، فرصت و بخت و شرایط مهیا برای ارتباط با دخترخانمهایِ ایرانی را داشته. چرایی و چگونگیاش البته به کسی مربوط نیست، هرچه بوده گذشت، و به قول امام خمینی میزان اما حال افراد است (چشمک). همه چیز بیانش برای خواننده باورپذیر نیست. مهم هم نیست. و من اکنون یک پسرِ مظلومِ ایستاده در گوشهی یک دیوارم. (لبخند)
خاطرم هست استراتژی ارتباطیام، ارتباط داشتنِ وسیع با خیلی از دخترخانمها اما با کمترین عمق بود. در اصل علاقه به رابطههای عمیق و عاشقانه نداشتم. با همه بودن و خیلی با هیچکس نبودن. اما با بازگشتام در اوایل ۳۲ سالگی به امریکا دچار دگرگونی شدم. حدود ۸ سال پیش. از آنجا بود که تصمیم گرفتم به جای این که یک ماهیگیر با تور ۲۰ متری نایلونی روی لنجی موتوری باشم، تبدیل به یک شاهماهیِ گیرِ خلوت نشین با یک چوب ماهیگیری روی یک صخره خلوت و دنج شوم. حال این که این تغییر شخصیت و استراتژی چرا و چطور بود باشد در متن دیگری که خواهم نوشت اگر رمق و حوصله باشد.
دوره ارتباط من با دخترخانمها اگر یک Timeline داشته باشد، با اتکا به الگویِ تقسیم بندی تاریخی اشیا هنری، به سه دوره مهم تقسیم میشود. (لبخند) دورانِ پارینه سنگی (۱۸ تا ۲۳ سالگیام)، دورانِ رنسانس (۲۳ تا ۳۱سالگی) و دورانِ مدرنیزِم(۳۱ تا ۳۷ سالگی). مابهتفاوت سهسالاش تا امروزِ ۴۰ سالگیام البته دوران سه ساله زهدِ حداکثری و تقوایِ عملی و التزام به مصادیق پسری خوب و قانع بودن صرف شد. به هرحال ماهیگیر هرجای دنیا که پیر و فرتوت شود، یا تنهاست و کنسرو ماهی باز میکند، یا یک شاهماهی دارد و قلاب ماهیگیریاش را بالای شومینه آویزان کرده.
خوب البته به شکل منطقی یک دوران پست مدرن هم در زندگیام از روابط عاطفی باقی مانده که خداوند دیگر نصیب نکرد و به نظر میآید چون سه دوران قبلی را تا ته ظرف انگشت کشیدم، مرحله بعد برایام Suspend شد تا چیزی هم برای نسل پسرهای بعد از من باقی بماند. در قالبِ پیش درآمد، موجز و سربهمُهر، درباره این سه دوران و تفاوتهایاش اشارههایی میکنم و اما بعد می روم سراغ این پرسش مهم که اصولا رابطه عاطفی با یک دخترخانم ایرانی، با یک دخترخانم امریکایی یا غربی چقدر متفاوت است؟ و دقت کنید که میزان حال افراد است. پس مرا با گذشتهام قضاوت کنید. (چشمک)
عصرِ عاطفیِ پارینهسنگی
اینجا صحبت از دورانی میکنم که متولدین دهه ۷۰ که این روزها فضای توئیتر و شبکههای اجتماعی را مثل مور و ملخ پر کردهاند هنوز در آمادگیِ مهدکودک یا در کلاس اول دبستان بودند. ایرانی که دارد با بزرگ شدن نسل ۶۰ایهای کنجکاو مثل بادکنک منفجر میشود. نخستین سالهای بعد از سال ۱۳۷۶ که یک آخر دهه ۵۰ای و اول دهه ۶۰ای میتوانست اولین اشتیاقهایاش را در فضایِ فرهنگیِ گاوصندوقی ایران برای دوستی با جنس مقابل (نگویید مخالف) عریان کند. هرچند فرهنگ خانوادهها بازتر شده بود، اما حکومت همچنان درباره رعایت محرم و ناحرم دُگم و بخیل بود.
آن سالها تازه از آمریکا برای زندگی در ایران آمده بودم و تجربه ارتباط با دخترخانمها را از دوران دبستان و اواخر دبیرستان در شیکاگو و آیووا داشتم. مسایلی مثل اندام زن، موی زن، پورن و … مسایلی حلشده برایم بود اما ناگهان از آنجا در سال چهارم دبیرستان به کشوری آمدم که میدانستم درشهرهایاش (نه روستاها) تازه از سال اول دانشگاه دختران و پسران میتوانند در یک کلاس کنار هم بنشینند. میتوانید تصور کنید چگونه از یک فضای والت دیزنی گونهی سیندرلایی امریکایی (۱۹۹۶ میلادی) ناگهان به داخل یک فضای ممّد نبودی ببینیِ پر از تابوهای مذهبی و فرهنگی ایرانی (۱۳۷۵ شمسی) شوت شده بودم. درست مثل فیلمها سفر زمان به دههها قبل.
رابطه عاطفی در ملا عام در ایران اگر یک جرم قانونی نبود، حتما یک عمل شنیع و افتضاح اجتماعی بود. آن زمان تازه از مطرح شدن مفهوم صیغه گذشته بود که اگر دوست دارید بسمالله، اما چندکلام عربی هم بخوانید قبلاش اما هنوز دوستپسری/دختری جا نیفتاده بود. خاطرم هست در آن سالها (حدود ۱۳۷۵-۷۶) جزماها فرزندان مقامات یا بچههای آمده از خانوادههای متمولتر نه کسی در خانه کامپیوتر شخصی داشت، نه تلفن همراه شخصی. تقریبا از سال ۱۳۸۱ بود که آرام آرام خانوادهها برای بچههایشان تلفن همراه میخریدند. کافی شاپ وجود خارجی نداشت، پارکها در تصرف خانوادهها بود، امکان تکست دادن با گوشی فراهم نبود، همه ایمیل نداشتند، عبور و خروج جوانان از خانهها کنترل میشد و باید مثل اداره کارت میزدند! و شما از طریق مسنجر کامپیوتر و اینترنت Dial Up با کسانی میتوانستی در ارتباط باشی که از لحاظ طبقه اجتماعی همسطح خودت بودند. در غیر این صورت روش شروع و قرارمدارهای عاطفی کاملا سنتی و برپایه سفرهای شهری بود. پس دایرهی آشنایی با دخترخانمها کاملا محدود میشد اگر سعی نمیکردی با نُرمهای معمول در جامعه آن روز با دیگران دوستیات را آغاز کنی. به دوران پارینه سنگی خوش آمدید. عصری که در آن باید از شش طرف پاره میشدی تا فقط بتوانی از یاری در جایی یک جواب مثبت بگیری!
دورانی که در آن دوستی از طریق قرض دادن و گرفتنهای نمادین یک جزوه، شعر گذاشتن توی زیپ کیف مردم، متلک گفتن های سریالی، سی دی موسیقی قمیشی و داریوش هدیه دادن، جوک گفتن، خوشمزه بازیهای مجاز، فوت کردن داخل تلفن خانه، ایستادن در دبیرستان و دانشگاه، دادن دستمال به دختران برای تمیز کردن زیر نشیمنگاهشان در ایستگاه اتوبوس، الکی در تاکسی با آنها هممسیر شدن، با برنامهریزی به آنها خوردن برای خم شدن و جمع کردن وسایلشان و نگاه تو نگاه شدن از مشهورترین روشهای ورود به دنیای دخترخانمهای ایرانی بود. ساده اگر بگویم خاطرم هست در آن دوران، این که شما از کسی خوشات بیاید هیجان انگیز نبود، هیجانانگیز شروع یک بازی صدمرحلهای برای رسیدن به یار بود که اگر همه مراحل را نمیسوختی و میرسیدی تازه آغاز آشنایی محسوب میشد! حال درک کنید چه زمان و انرژی از یک نسل هدر شد. نسلی که به دلیل همین مراحل و نسوز نبودن مراحل بازی، با راههای جایگزین، سبب ثروتمند شدن صاحبان کارخانه صابون گلنار هم شدند.
از ورودم به ایران چند هفته نگذشته بود که اولین تلاشام برای دوستی با یک دخترخانم در بلوار وکیلآباد مشهد شکل گرفت. اوانی که هنوز در تحت تاثیر فضای اجتماعی امریکا بودم. یک پسر ساده و بیتکلف. روبرو شدن با یک دختر فوکولی با سیبیل بالای لباش که وقتی داشت در پیاده رو رد میشد از او پرسیدم خوبی شما؟ خوشوقتم! که جواب شنیدم: برو گگگومشو! این “گ” را با اینقدر کشید که آن ور خیابان هم مردم فهمیدند. سالها بعد فهمیدم این “برو گگگومشو” در ادبیات عاطفی_خیابانی ایران دهه ۷۰، اصلا برو گمشووو واقعی نبود، با Decode اش، معنیاش “اِوا من خوبم تو چطوری ؟” بود. اما خوب عدم تجربه سبب شد برای آن کیسِ خاص از ترس کاملا گم شوم و افتخار بوسیدنِ یک لب سیبیلو را تبدیل به یکی از حسرتهای زندگیام کنم. خدا دوستم داشت هرچند. دوران پارینه سنگی تا محدوده اواخر سال ۱۳۸۱ بود و بعد شیوه ارتباط گرفتن دو جنس دختر و پسر در ایران دچار یک انقلاب شد.
عصرِ رُنسِانس
در ادبیات، خاصه هنر و معماری، رنسانس یعنی انقلاب. دگرگونی. به آن عصرِ ویندوز هم میگویم و بعدها درکمیکنید سبباش را. فارغ از این که بعد از سال ۱۳۸۱ که دوران دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی بود و جامعه به یک گُشایش سیاسی و فرهنگیِ توامان رسیده بود، من هم به دلایلی مثل دور شدن از خانواده به یک گشودگی ِ در شرایط رسیده بودم که تقریبا همسن و سالهایم از آن دور بودند. خانه و درآمد مستقل، از همه مهمتر، در دنیای کامپیوتر و ارتباطات هم اگر نگویم برای خودم یک امپراطور بودم، دست کم داروغه شهر بودم. این رنسانس در زندگیِ من و شرایط جامعه توامان اتفاق افتاد. نتیجه دگرگونی شیوه ارتباط من با دخترخانمها. اینجا از لولیدن در دخترخانمهای اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ جدا شدم، آرام آرام به سمت اواسط دههی ۶۰ایها که چنددرصد زیباتر و کم سبیلتر و خوشاندامتر بودند کشیده شدم. دقت کنید که نوشتم کشیده شدم. خواست خدا بود.
خاطرم هست که از سال ۱۳۸۱ بود که بیفاصلگی (SEX) دیگر به اندازه ۴ سال گذشته دستکم در بالاشهر شهرهای بزرگ یک تابو نبود. هرچند هنوز دخترخانمها وپسرهای آمده از طبقههای متوسط به پایین که اغلب مذهبی، نیمه مذهبی یا با حفظ احترام و سختگیری نسبت به برخی تابوها بودند و به شدت پرهیز میکردند. حتی در آن دوران Oral Sex همچنان یک رفتار جنسی سخیف و گناهآلود بود. روابط اینترنتی و کافی شاپی آرام آرام داشت شکل میگرفت. حریم خصوصی عاطفی داشت توسط رسانهها جا میافتاد. ماهواره تاثیر خودش را گذاشته بود. داخل اینترنت پر شده بود از مقالهها و فیلمهایی که دنیای عاطفیتری را میان زن و مرد به ما نشان میداد. با این وجود هنوز رفتن یک دخترخانم به خانه یک پسر، رفتاری کاملا خلاف عرف، شجاعانه یا احمقانه بود. در آن دوران پسرها اغلب خانهی مستقل نداشتند. با این وجود از نبود پدر و مادر و خاله و عمه در خانه به عنوان پایگاههای موقت کسب لذت استفاده میکردند. درست در دورانی که برای یکی از دوستان من، که یک ارمنی ایرانی بود اتفاقی افتاد و من برای همه بچههای نسل خودم، دوران رنسانس دختردوستی را در ایران با آن مثال میزنم. اسمواقعیاش را چون ممکن است دوستان مشترکمان اینجاباشند نمیگویم و به مستعار اینجا آرتوش صدایش میکنم. این قصه واقعی است، اما بخشهایی از آن را میکاهم تا یک قصه محرک به نظر نیاید. (لبخند)
یک روز آرتوش از صمیمیترین دوستانم ساکن بخش ارمنی نشین هفت تیر تهران، که در کار با کامپیوتر قهار بود و باهم در یک شرکت لوازم خانگی اروپایی در خیابان وزرا کار میکردیم، در رابطه عاطفی با یک دختر ارمنی هردو تصمیم میگیرند بعد از قرارهای کافی شاپی و پارکی و این مسخره بازیها بالاخره هرطور شده یک جا هم را خصوصی ببینند. شرایط مهیا نبود و نبود تا یک روز دخترخانم به آرتوش زنگ میزند که فردا پدر و مادر و برادر میروند به باغِ کردان و تو بیا تا عصر نشده کنار هم باشیم. در ضمن از آرتوش خواهش میکند تا CD های ویندوزش را هم بیاورد و ویندوز کامپیوترش را عوض کند. ۱۰ صبح دختر تکست میزند به آرتوش که اینها رفتند. آرتوش که از صبح آرایشگاه و حمام رفته و چنان سرتاپا واجِبی مالیده که بلورِ نمونهیِ صادراتی تهران شود، بدو بدو خودش را میاندازد داخل حیاط خانه دلبر و قصه شروع میشود. کجا؟ مجیدیه تهران.
باری، ظاهرا ماجرا این بوده که همان اول که میرسد کامپیوتر را روشن و هارد را فرمت و ویندوز را برای نصب میگذارد و طبیعتا از شوقِ اولین تنهاییِ عصر رنسانس و خانهخالی که برای اولینبار در عمرشان دیدهاند شروع میکنند با هم به معاشقه و مخلفاتاش. آرتوش یک غول بود. ۱۸۰ متر قد و نزدیک به ۹۰ کیلو وزن. برایام بعدها تعریف کرد که همین طور که معاشقه و مغازله میکردند و آهنگهای مایکل جکسون هم پشتبههم پلی میشد هم را عریان میکنند و بالاخره این کار و اون یکی کار و خلاصه به سمت اورال سکس (Oral Sex) میروند. دخترخانم اصرار که این گناه است و جیسِس (عیسی مسیح) خشماش میگیرد و اصلا من بلد نیستم و آرتوش میگوید با من و این طور هست که من میایستم و تو اِله کن و بِله کن تا یک چیزی بیاید. آرتوش هم چون تابستان و خیلی گرم بوده آن بالا با جلد سیدیهای ویندوز XPاش شروع میکند به باد زدن دخترخانم! باد اول نه، باد دوم نه، آهِ اول نه، اوهِ دوم نه همین طورکه آرتوش چشمهایاش دارد خمار میشود و خود را با حوریهای ارمنی محشور میبیند ناگهان در اتاق محکم باز میشود و پدر و برادرِ دخترخانم میایستند داخل چهارچوب و همانجا هردو مثل گچ سفید میشوند و آرتوش هم با سیدیهای ویندوز داخل دستاش خشکاش میزند! جهت اطلاع پدر دخترخانم شَرخَر (آب کننده چِک) بود.
بدِ ماجرا این شد که دخترخانم بنده خدا که به دلیل جیغهای مایکل جکسون متوجه چیزی نبوده همین طور ادامه میداده که آرتوش به ارمنی به آن دونفر فریاد میزند به خدا دارم ویندوز نصب می کنم و جلد سی دی ها را نشان میدهد و سعی میکند خودش را از دختر جدا کند که بنده خدا ولکن نبوده و آرتوش خونی و مالی آنجایاش را از میان دندانهای دخترخانم در میآورد و با پدر و برادر طرف همان طور لخت و عور و فقر و فحشاگونه و خونی درگیر میشود. پدر و برادر بعد دختر را میاندازند بیرون و درب را می بندند و میروند داخل حیاط که پلیس خبر کنند. از آنجایی که آن زمان این پلیس خبرکردن خودش برای آن خانواده آبروریزی پیش درب و همسایه بود و اصلا وضع افتضاحی میشد منصرف میشوند. بعد معلوم میشود چون ماشین در اتوبان کرج خراب شده این ها برگشتهاند. پدر دخترخانم هم بعد از چند سرویس کتک مفصل آرتوش تا دو سال آرتوش را اول مجبور به ازدواج با دخترشان میکند و بعد که نمیشود ماهی ۸۰۰ تومان (آن زمان پول زیادی بود) تلکه میکند که اگر بهم قرض ندهی میروم به پلیس و مادرت و … میگویم و اساسا مهاجرت آرتوش از ایران به اروپا دقیقا به سبب همین اتفاق بود. اما این اصطلاح بین دوستان پسر آرتوش اصولا در بخشی از محله ارمنی نشین هفت تیر تا مدتها باب می شود که هروقت کسی میخواسته برود خانه خالی در آن دوران، می گفته چه؟ بچهها من بروم یک ویندوز نصب کنم!
خلاصه این که عصر رنسانس عاطفی در ایران عصر شروع پر از ترس و ریسک ارتباطات عاطفی و جسمی باهم بود. عصر ارتباط با یاهو مسنجر و تکستهای اولیه گوشیهای تلفنِ همراه و ایمیل دادن بههم و در پارتی و میهمانی و تولد خط و دُم دادن. خیلی از دوستیها در راهروی های دانشگاه دیگر بدون جزوه شکل میگرفت و اما هنوز سینماها و پارکها مراکز مهمتری برای قرارهای عاطفی بودند تا کافیشاپها و خانهها.
عصر رنسانس برای من هم یک رنسانس داخلی هم داشت. وقتی از ۲۴ سالگی گذشته بودم و تا ۳۱ سالگی روشها و ایدههای من برای آشنایی با جنس مقابل در این دوران پیشرفته و پیچیدهتر شد. همان طور که گفتم اتومبیل شخصی و خانه شخصی و دورگه و پیانیست بودن و … در محدوده آنسالها، یک Game Changer برای یک پسر در ارتباط گرفتن با دخترخانمها در ایران بود. حالا بعدها هرکدام از این دوران را برایتان باز میکنم و اما این بخش رنسانس هم با همه خوبیها و بدیها و درسها و اشتباهاتش هم گذشت وارد عصر جذابِ مدرنیزم شدم.
عصر مدرنیزم
در دنیای هنر و معماری ،عصر مدرنیزم، در اصل اشاره به سبک و الگویی دارد که برعلیه دیزاین و طراحی پیچیده کلاسیک شورش کرد. طراحها در این دوره زمانی بیشتر به دنبال سادگی، دوری از جزئیات و کاربردی بودن بیشتر طرحها بودند. Function یک ساختمان، مهمتر از زیباییاش بود. دوران مدرنیزم روابط عاطفی یا رابطه با جنس مقابل که در من که از بعد از اواخر ۳۱ سالگی ام شروع شد، درآن نمودار آشنایی من با جنس مقابل یک شیب تند نزولی پیدا کرد. هرچند من آغاز بلوغ جسمی و اجتماعیام با ارتباط گرفتن با دخترخانمهای ایرانی شروع شد (در ۱۵ سالی که ایران بودم)، اما با بازگشتام به امریکا به دنیای رابطه با دخترخانمهای امریکایی یا اروپایی (در امریکا) کشیده شدم. مسالهای که به گستردگیاش در ایران البته نبود. یعنی واقعیتش دیگر احساس کرده بودم بهتر است در اوج خداحافظی کنم و ماموریتهای غیرممکنام را که ممکن کردهام کم و کمتر کنم. پس مصادف شد با بازگشتام به امریکا و آرام آرام فلسفه و استراتژی روابط عاطفیام به اینجا رسید که بهتر است دنبال شاهماهی بود، یا که از همان تنهایی بهترین استفاده را کرد. صدالبته خاطرات من از هر یک از این سه دوران پر از مثال و روال و جزئیات است و شاید یک روز جدا جدا بیانشان کردم، اما لازم بود دربارهاش بنویسم تا درک کنید ایدههایام درباره باقی آنچه خواهم نوشت از چه گذشتهای آمده. باز میگویم، میزان، حال افراد است. (لبخند)
در هر حال عصر مدرنیزم روابط عاطفی در جامعه ایران هم که حال دیگر بچههای آخر دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ای تعریفاشمیکردند و در دورانی بود که نهتنها بیفاصلگی و روابط جسمی حتی برای طبقه متوسط به پایین هم در شهرهای بزرگ دیگر یک تابو نبود، که فراوانی کافی شاپها و محلهای خوشگذرانی و سختگیری کمتر حکومت و خانوادهها و از همه مهمتر، مستقلتر شدن جوانها از خانوادههای شان سبب شد با آمدن تکنولوژی و تلفنهمراهدار شدن ۸۵% از مردم ایران و آمدنِ اپلیکیشنهای پیامرسان و غیره، روابط عاطفی انواع و اقسام مدرن و سریع و بدون محدودیت خودش را پیدا کند. در چنین شرایطی، آدمهای هم سن و سال من دوسته شدند. یا آنها که بوق بنزی ماندند و دیگر نتوانستند از عصرِ رنسانس روابط این سوتر بیایند چون متاهل شدند یا کشش مغزی نداشتند. و آدمهایی که خودشان را تطبیق دادند و سعیکردند آلپاچینو وار، همچنان مقابل دیکاپریوهای نسل جدید نشان دهند که دود از اونجایی بلند میشود که هنوز نمیسوزه. درست است ویندوز XP نیست، اما ونیندوز ۱۰ به خوبی کار میکند. حال با این خلاصه خیلی کوتاه از سهگانهی عصرها، برویم سراغ اصل ماجرا.
کتاب طب هریسون، جلد اول
نمی توانم بگویم شناخت کاملی از الگوی رفتاری همه نسلهای معاصر دخترخانمهای ایرانی دارم، اما تا حدود زیادی از دهه ۵۰ایها و ۶۰ایها چه به عنوان نظارهگر یا تجربهکننده چیزهایی فرا گرفتهام. این البته در دختران غیرایرانی نیز شامل همین محدوده سنی میشود. دختران امریکایی، روس، سوئدی، کرهای، چینی، و خوب، امریکایی. اینجا قصدم مقایسه همه این ملیتها با هم نیست و شاید یک روز جداگانه درباره خصوصیات دخترهای این ملیتها نوشتم اما از روی قصد میخواهم درباره ایرانیها و امریکاییها متمرکز شوم.
همیشه اولین چیزی که به همه دوستانام میگویم این است، در اولین Dateیا قرار عاطفی یا قراری که ممکن است عاطفی شود، شما شخصیت واقعی کسی را نمیبینید، آنچیزی را میبینید که او میخواهد به شما نشان بدهد و Represent کند. این مهم است از آن رو که بعدها خواهم گفت چگونه، چه دختران و چه پسران را با دستکاری Setting شان از این حالت ویترینی خارج کنید و در همان Date اول چیزهایی زیاد برای تصمیمگیریتان برای ادامه رابطه استخراج کنید.
به خیالام، پسرها در هنگام Date بیشتر دو دستهاند. آنها که داخل کاسه سرشان کود ریختهاند، آنها که واقعا مغز دارند. کودیها Date را عموما با یک جلسه مخ زنی اشتباه میگیرند.پس به سختی هم قابل آموزشاند چون ذهنیتشان براساس تربیت خانوادگیشان مالکیتی است. اما مغزیها را میشود Improve کرد و بهتر و بهتر. رینگ اسپرت گذاشت زیرشان و سیستم بست رویشان. با دستههای دیگرشان کار نداریم چون فراوانی کمی دارند در ایران. بیشتر دخترهای ایرانی داخل Date سه دستهاند اما. کودی، گلرزی، و مغزی. کودیها پیشتر همانهایاند که پیوسته خود را اگر شکست بخورند قربانی پسرها جلوه میدهند و میگویند همه پسرها یک طورند! همیشهی خدا هم گول میخورند الحمدالله. گلرزیها همانهای اند که خیلی وسواس برای دوست شدن و ازدواج کردن دارند و همه چیز را از بیفاصلگی و بوس مقدس و وحدانی میبینند و آخرش هم بد میرود توی پاچهشان با انتخابهای اغلب اشتباه براثر همان وسواسشان. مغزیها هم یا تنها هستند، یا با بهترین مردها دوست میشوند. پسران کودی با دختران کودی زوجهای متناسبیاند در مقام درب و تخته. پسران مغزی با دختران گل رزی کمتر باگ دارند. اما مشکل این است که دختران مغزی بیشتر یا تنها میمانند یا باید با یک ورژن خاصی از پسران مغزی لینک شوند که اسمشان را میگذارم پسران High Profile. یعنی پسرهایی که فقط خوب نیستند، یک خصوصیات ویژه و فرای پسرهایِ خوبِ یک بعدی دارند. در فصل دوم پرنس جان درباره تیپ شخصیتی این پسرها نوشتهام و در وب سایت نیز میتوانید مطالعه کنید.
اولین تفاوتی که اما من میان دخترخانم ایرانی و امریکایی دیدهام، در شیوه قرار گذاشتن برای Date است. خلاصه اگر بگویم هرچقدر قرار اول با یک دخترخانم ایرانی سخت، زمانبر و پیچیده است، با یک دخترخانم امریکایی راحت است. شما چه برای دوست شدن، چه برای نگاه داشتن دوستی تان، چه حتی برای جدا شدن از یک دخترخانم ایرانی میبایست تعداد بیشماری از Puzzleها (بازی های معمایی) را حل کنید. دخترخانمهای ایرانی میگویند خوب ما سهلالوصول نیستیم! اما به نظرم آنها فقط مقابل افرادی هم سطح یا پایینتر از خودشان، سهلالوصول نیستند. هرچند از واژه “پا دادن” بسیار متنفرم، اما واقعیت این هست که دست کم اکثریت نسل جدید دختران ایرانی (آخر دهه ۶۰ به بالا) لزومی به رعایت یک پروسه تاخیری و پیچیده برای شروع یک رابطه نمیبینند. این اشتباه بزرگ دختران اواسط و اوایل دهه ۶۰ و ۵۰ بود. درست هم هست.
قصه این است که یک دخترخانم امریکایی ممکن است به سادگی بگوید از تو خوشش میآید و دوست دارد یک Drink شب یا عصر کنار تو میهمان باشد. یا اینکه دعوتت را بپذیرد. بعدها خواهم گفت Drink Culture در امریکا خودش در زمرهی مهمترین بخشها در فرآیند یک Dating است. پس خیلی ساده اگر بخواهید با یک دختر امریکایی دوست شوید میتوانید او را برای نوشیدنی یا سینما دعوت کنید و اگر او قبول کند یعنی مرحله نخست، بینگو! معمول هست که این را دعوت را به شکل شفاهی میگویند و اما میشود با تکست هم از یک دخترخانم برای Drink قرارِ اول دعوت کرد. نکته! اگر او به دلیلی مبهم رد کند، یعنی لطفا به من نزدیک نشو! Game Over! اینجا زمین بازیِ دخترخانمهای ایرانی و امریکایی ۱۸۰ درجه متفاوت است و شما نباید گیج شوید.
در طول گفتگو دختر امریکایی به سادگی درباره خودش، تو و کمی خانوادهاش صحبت میکند، حرف از سیاست و فرهنگ ورزش نمیزند بیشتر گفتگو حول علایق دونفر است یا ذکر خاطرههای کوتاه درباره موضوعات جالب. مکالمه با یک دختر امریکایی برای من خیلی easy-breezy و راحت است. در امریکا در Date های اول و دوم، دیده ام دخترها بسیار بیشتر حرف میزنند. آقا بهتر است شنونده بماند مگر نظرش خواسته شود. قرار که تمام شود و خداحافظی کنند، سرنوشت Date در عصر مدرنیزم امریکایی تنها به یک تکست وابسته است. تکست رویایی! آن هم تکستِ از سیم کارت، نه اپلیکیشن. (خنده). اصولا در امریکا تکست سیمکارت بسیار رسمیتر و قویتر از تکست از داخل اپلیکیشنهاست. معمولاش این که اگر دخترخانم آخر شب یا تا فردا ظهر از Date تشکر کرد و گفت به او نیز خوش گذشته، یعنی اوتوتو! اگرنه، دوباره یعنی Game Over. الگوریتم را باید با یک نفر دیگر از نو تکرار کنید و اما همان طور که میبینید ما با هیچ الگوی پیچیدهای روبرو نیستیم. خلاص!
دختر ایرانی اما Date اولش را بعد از یک پیشگفتار شناختی شروع میکند. به ندرت شما اگر از یک دخترخانم ایرانی خوشتان بیاید بلافاصله میتوانید رودرو یا با تکست او را به یک کافیشاپ یا سینما رفتن دعوت کنید. این تنها به سبب باهوشتر بودن و تیزتر بودن دختران ایرانی نسبت به امریکایی نیست، به سبب کماعتمادی و ترس آنها از جنس مقابل نیز هست. چیزی که گاهی شورش در می آید و برای من یکی به یک مراسم Interview تبدیل میشود. از این رو راضی کردن دخترخانم ایرانی به این آمدنِ سر نخستین قرار، خودش یک مهارت اجتماعی است که آقایان از عالی تا افتضاحاش را هر روز انجام میدهند. تفاوت دوم دختر ایرانی با همتای امریکاییاش این است که اکثریت دخترخانمهای ایرانی در Date اول خیلی خودشان را نشان نمیدهند. او مثل یک آهو به جنگل می آید که بیشتر Represent بکند، رفتارهای ویترینی، پنهانکاریهای متفاوت و کاتالوگ شفاهی خودش از خودش را ارائه کند. شما را اول به چشم آقا روباهه میبیند مگر بعدتر معلوم شود یک شیر هستید، یا یک الاغ یا همان روباه. این یعنی در قرار عاطفی ایرانی تقریبا یک پسر باید بداند با جلسهای روبرو است برای راضی کردن یک دخترخانم به جلسه دوم!
در نتیجه مخ زدن در Date اول در ایران خیلی مرسوم است. مثلا در غرب معمول نیست شما در Date اول و دوم گل یا هدیه برای یک دخترخانم ببرید. اصلا درست نیست. اما در ایران خیلی دیده ام پسرها انجام میدهند و میخواهند سنگ تمام بگذارند. آنجا ظاهرا عرف است. یک بارهم آن اوایل من در ایران برای کسی یک دست گل بزرگ بردم که پدرش سرقرار آمده بود و خلاصه با ساقههای خالی گل و روبانهایی که شانس آوردم داخل دهانام نکردند به خانه برگشتم. از بحث که دور نشویم همین تلاش برای مخ زدن از طریق وراجی یا پول خرج کردن مسالهای است که سبب میشود خیلی از پسران کودی نزد دختران گل رزی (که بیشتر دوست دارند حرف بزنند) یا دختران مغزی (که بیشتر رفتار طرف مقابل را زیر نظر میگیرند) از خود یک شخصیت پسرِ دلقک به نمایش بگذارند. تفاوت سوم اما در بعد از پایانبندی Date است. پسران ایرانی به ندرت منتظر پیام دختر میمانند. شاید در فرهنگشان نیست. آنها حتی خیلی اوقات زود تکست میدهند. مثلا “می گوُم عزیزُووم، گُلانو که بِرات گرفتم دوس داشتی؟”، “ایی گره روسریات خعلی برازندت بود بانو، خِعلی!” یا پسرهایی که از تعریف پا را جلوتر میگذارند. زود تکست میدهند که “اگه نخسبیدی میگُوم فکراتو کردی خانوومی؟ فردا بِبَرُومت بام تهران آش بِدومت؟”. تجربهی من نشان داده این انتظار از طرف دخترخانم ایرانی هست که بعد از Date آقا تکست بدهد و بعد خانم سیگنال + یا – ارسال کند. من شخصا در ایران تکست نمی دادم. تکست میداد که میداد، نمیداد هم کی داده کی گرفته. زندگی ادامه دارد. راحت الحلقوماش این که حوصله Playing و الگوریتم بازی نداشتم اما خوب خداروشکر نیازی هم نبود. ادامه دارد…