صفحه اصلی فرهنگفرهنگِ جامعه کپسولِ سمی

کپسولِ سمی

نوشته پرنس‌جان
فرهنگِ جامعه

قسمت اول
 
سکانس یکم – کپسولی که قورت می دهیم…
اگر در یک روز تعریفِ فرزندتان را در جایی که خودش هم حضور دارد پیش جمعی بدهید، اما بعد‌تر، جایی دیگر، حتی خصوصی، او را به خاطر کاری مواخذه کنید و بگویید برای کارش تاوانی سخت خواهد داد، فکر می‌کنید کدام رفتار برای “هفته‌ها” در ذهن او پررنگ‌تر می‌ماند؟ تشویق یا تهدید؟

اگر در روز‌های قبل، به دوست عاطفی یا همسر خود گفته‌‌اید که دوست‌اش دارید، با او مکالماتی شیرین و لذت‌بخش و معاشقه داشته ‌اید، حتی برای او هدیه‌ای گرفته‌اید، اما امروز نسبت به او بی‌حوصله باشید و از مکالمه با او به دلیل روبراه نبودن حال‌تان دوری کرده، بگویید “بهتر است تنهای‌تان بگذارد”، فکر می‌کنید کدام رفتار در ذهن او تا مدت‌ها قوی‌تر می‌ماند؟ آن‌همه مهربانی یا آن بی حوصلگی؟

ما آدم‌ها به خاطر تنظیمات کارخانه‌ای‌مان، داده‌های “شیرین” را زودتر از یاد می‌بریم و داده‌های “تلخ” را در گاو صندوق رمزدارمان نگاه می‌داریم. علت؟ موتورِ ذهن ما به گونه‌ای است که از یک اتفاق تلخ یا خبر بد بیشتر تاثیر بگیرد. ذاتا، مغز ما داده‌های منفی را سریع‌تر و کامل‌تر از داده‌های مثبت پردازش می‌کند تا برای مقابله بعدی آماده باشد. و فصلی مهم‌تر از این پدیده این‌که بخشی از ناخودآگاه ذهن ما انسان‌ها به هردلیلی مثل جاروبرقی علاقه به جمع‌آوری و به خاطرسپاری خبر بد و اتفاق‌های ناگواری دارد که در اطراف‌اش در جریان است. آیا این یافته جدیدی است؟ البته که نه.

قصه انسان و ترس و فرارِ از درد و مصیبت قدمت‌اش از کله‌ی دفرمه‌ی مجسمه ابوالهول هم بیشتر است. مثلا یکی از تکنیک‌هایی که روحانیون مسلمان و یهودی بسیار بیشتر از روحیانیون مسیحی بکار ‌می‌بردند تا بر روان پیروان‌شان مسلط بشوند استفاده از همین “ترسِ از رنج” در خطابه‌ها بود. آن‌ها می‌دانستند صحبت بیشتر از رنج‌ها و شکنجه‌های جهنم زودتر می‌تواند مومنان را به مسیر مورد نظر آن‌ها هدایت کند تا تعریف از امکانات بهشت. از این رو بیشتر از آن‌که مومنان را به “بخشنده” بودن خداوند نوید دهند، به “انتقام” او می‌ترساندند. (همان که در حوزه بدان می‌گویند: تبشیر و انذار).

فارغ از این که ذاتا مغز ما چه سوگیری (Bias) و گرایشی دارد، خاصه در دنیای مدرن، در خودآگاه‌مان اما ما دوست داریم آنچه اطراف‌مان می‌گذرد را از پشت عینک همه‌چیز عالی (Rose-tinted glasses) ببینیم. برخی از ما درباره این‌که چطور مثبت بیندیشیم و دنیا را هلوانجیری ببینیم کلاس می‌رویم، پول‌ برای فهم عرفانِ لوله می‌دهیم، کتاب چه کسی این فلان مرا بی اجازه برداشت می‌خوانیم و ویدئو‌های “خوشبینی در اتومبیل اثر فیلان استاد” را آنقدر تماشا می‌کنیم تا با چنین محتویاتی دنیا را آکورایومی متفاوت‌تر و رنگی‌تر ببینیم. اما این روش‌ها نجات‌بخش‌اند؟ ما نمی‌دانیم.

به نظرم مشکل از جایی شروع می‌شود که ما آدم‌های دنیای مدرن، این عطش را داریم تا “انسانی مطلع” باشیم. اصطلاحا “بروز” باشیم. اما سواد پایین رسانه‌ای‌مان اغلب سبب می‌شود این “UpToDate” بودن را از روش درست و دقیقی انجام ندهیم. چون حجم عظیمی از اطلاعات را وارد مغز خود می‌کنیم که گوارش هضم‌شان را نداریم. در نتیجه بالا می‌آوریم و این بالاآوردن خودش را به شکل افسردگی، بی حوصلگی و سردرگمی نشان می‌دهد.

آیا این درست که برای آگاهی از آخرین اخبار و اطلاعات، اجازه بدهیم هر Data ای وارد مغزمان شود و آن را باکمترین فیلتر خوشآمد بگوییم؟ آیا درست است وقتی گرسنه ایم اولویت، اول خودِ “سیر شدن” باشد، نه بهداشتی و مغذی سیر شدن. این بسیار مهم است که ما با “دیسیپلین” زندگی کنیم، و بخشی از این دیسیپلین داشتن یک برج مراقب و کنترل اخبار واطلاعاتی است که به سوی مغز ما شوت می‌شود.

بنابراین علاقه دارم به شما توضیح بدهم که وقتی پای احتمال قورت دادن کپسولی خطرناک به اسم “خبر بد” خاصه در این روزها در میان باشد، چرا همه ما علاوه بر ماسک و ژل ضدعفونی، باید یک “میزِ خبر” بهداشتی هم داشته باشیم، که محتوی آن را به دقت انتخاب کنیم، با وسواس آن را مطالعه کنیم، در ساعات خاصی به سراغ آن میز برویم و اجازه ندهیم هرکس اراده کرد روی میز ما Data خبری قرار بدهد. همان طور که اجازه نمی‌دهیم هرکسی چیزی داخل دهان ما فرو کند و وادارمان کند قورت بدهیم یا حالا هرچی… بگذارید کمی زیرآب بزنم.

دنیای الگوریتم خبررسانی خاصه در تویئتر و فیس بوک این گونه طراحی شده که ربات‌های هوشمند در پس پرده این شبکه‌ها با تشخیص علایق خبری ما، چیزی مشابه به همان را دوباره برای خواندن پیشنهاد می‌دهند. ماشین هوشمند توئیتر خیلی زود می‌فهمد برای من خبر بد چقدر ارزش دارد. کلمات کلیدی مورد علاقه‌ام را موذیانه Record می‌کند. او می‌خواهد در اکوسیستم‌اش بمانم، به شبکه خبری دیگری Move نکنم. این تنها راه درآمدزایی اوست. پس برای پیش بینی ذهن من و چیدن میز صبحانه خبری یا Dataای من مثل پروفسور بالتازار شبانه‌روز کار می‌کند و لوله‌داخل لوله می‌ریزد تا اکسیرِ جذب مرا کشف کند. او به زودی “الگوی خبر خوانی” مرا می‌فهمد. بینگو!

ماشین هوشمند تویئتر، از طریق کلمه‌هایی که سرچ می‌کنم، آنالیز هشتگ‌هایی که استفاده می‌کنم، زمانی که صرف خواندن توئیت های خاص می‌کنم، الگوی لایک، ریتوئیت و Reply ای که می‌کنم، کلمه‌هایی که در بحث‌ها با دیگران بکار می‌برم، و حتی زمان و محل رفرش‌کردن‌ صفحه‌ها و صدها فاکتور دیگر می‌فهمد من را باید با چه خبر یا داده‌ای داخل آن اکوسیستم‌اش نگاه دارد و کاری کند رفرش کردن هر روزه توئیتر برای‌ام از نان شب واجب‌تر شود. نکته این است که ۸۰ % کاربران توئیتر، ناآگاهانه، برای خواندن خبر بد، اتفاقات تلخ یا اطلاع از رازی برملا شده می آیند و دلیل این اعتیاد به این فضای گنجیشکَکی را برای گول‌زدن خودشان هزار چیز دیگر عنوان می‌کنند. ساده‌اش اما این است، اغلب آن‌ها اعتیاد به بلعیدن اطلاعات یا گرفتن توجه پیدا کرده‌اند. (بخوانید)

نتیجه این که اگر من نسبت به خبر بد واکنش جذبی نشان دهم، سیستم هوشمند توئیتر تمام‌قد تلاش می‌کند از این پس News Feed مرا پر از خبر بد جنجالی کند مگر با Customization آن را فیلتر و تغییر دهم. در نتیجه از بالای دیوار که آن داخل را نگاه کنیم، با میلیون‌ها کاربر توئیتری طرف هستیم که از روشنفکر دانشگاهی تا بیکار، از ۱۸ ساله تا ۵۲ ساله، از اپوزوسیون تا ارتش سایبری حکومتی، از سیاستمدار تا دختر دم بخت، از روزمره‌نویس تا محقق، همه و همه، بدون آن که بدانند اسرایِ فکریِ اکوسیستم پیچیده یک پلتفرم خبررسانی یا مایکروبلاگ‌اند. توئیتری که تا سال ۲۰۰۹، خاطرم هست که از این ضعف انسان‌ها استفاده نمی‌کرد و شما خبرها و نوشته‌ها را بر حسب Chronological order یا “نظم زمانی” می‌دیدید، اما بعد برای کسب درآمد سیاست‌اش را عوض کرد تا کاربر را به خودش وابسته کند از طریق خبر انتخاب شده به خورد او دادن.

اکنون کاربران توئیتر، فیس‌بوک و فضاهایی با پلتفرم مشابه قربانی موتورهای بسیار هوشمندِ پنهان‌شده درون ابر کامپیوتر‌ها هستند که برای کاربران‌شان خوراک خبری و اطلاعاتی اغلب منفی روی میزشان می‌گذارد تا هر روز راضی نگاه‌شان دارد. این عجیب‌ترین صحنه‌ای است که از گیر افتادن انسان‌ها در یک اکوسیستم خبری می‌شود ببینم. بیشتر آن‌ها، از بالا، چشم دوخته به صفحه‌های گوشی‌های‌شان، ساعت به ساعت محتاج “خبر جنجالی” یا “خبر بد” اند.

امروز اما سوال این هست که اگر ما فرای ظرفیت ذات انسانی‌مان، خودمان هم شروع کنیم به “دنبال خبر بد رفتن”، عادت کنیم به Refresh کردن دائم صفحات شبکه‌های اجتماعی برای پیدا کردن اولین خبرِ ناگوارِ جدید، اگر معتاد شویم به این که داده‌ی بد را از داده‌ی خوب یا امیدبخش مهم‌تر تلقی کنیم، در بلندمدت چه بلایی بر سرِ روان‌ و جسم ما می‌آید؟

و این آغاز قصه‌ی هر روز یک کپسولِ سمی بلعیدن است درست وقتی مثل یک ساده‌اندیش گمان داریم آن “بلع روزانه” امتیازی نشانه آگاهی و بروز بودن ماست. ما با رفتار غلط در “خبرخوانی” و اشتباه در انتخاب “منابع خبری” می‌توانیم یک چرنوبیل برعلیه سلامت مغزمان ایجاد کنیم.

سکانس دوم – روان ما، زمین بازی دیگران

وقتی بطور مداوم در اکوسیستم‌های پر از خبر و گزارش‌های تلخ قرار می‌گیریم چه رخ می‌دهد؟ اولین اتفاقی که در مغز ما می‌افتد در روان‌شناسی Negativity bias نام دارد. ساده‌اش این که تو به خواندن بیشتر و بیشتر خبرهای بد درباره یک بحران یا اتفاق آرام آرام وابسته می‌شوی. مثلا به هرجایی سر می‌زنی تا هر داده و خبری درباره علت سقوط هواپیمای مسافربری اکراین کسب کنی، داستان‌های تازه را درباره‌اش بدانی، چه بهتر که زودتر از دیگران تا با Share کردن‌اش چون شهروندی نمونه بیشتر آگاهی‌رسانی کنی!

گفته می‌شود “سه دقیقه” خبر بد خواندن در صبح، می‌تواند توان تمرکز ذهنی و تعادل روانی ما را تا شب ویران کند. نتیجه یک تحقیقاتی دانشگاهی. حال شما فکر کنید چقدر برای یک جراح، یا خلبان خبر بد خواندن سمی است وقتی دچار پدیده Negativity bias می‌شود. این که شما از صبح تا قبل از پرواز یا رفتن به بیمارستان، تا ناف داخل پلتفرم‌هایی باشید که در آن اخبار بد و ناگوار بروزرسانی می‌شود و به اعصاب‌تان ریمل زده می‌شود. در آن صورت چگونه می توانید یک خلبانِ متمرکز یا جراحی با ذهنِ باز باشید؟ ما هر روز با چنین الگوی خبرخوانی درست مثلِ اثرِ سمی الکل زیاد به بدن رسیدن Overdose می‌کنیم و خودمان خبر نداریم! (بخوانید)

دومین اتفاق، پدیده‌ای است که به آن Availability heuristic یا پیشامدِ دم‌دستی می‌گویند. فشاری که از شبکه‌های مجازی یا رسانه‌ها به ذهن مردم تحمیل می‌شود وقتی جوِ شبکه اجتماعی یا ترافیک خبری رسانه‌ها روی مساله‌ای خطرناک یا بحرانی تازه ظهوری تمرکز کند.

مثلا در شرایط بحران کرونا، ما با قربانی شدن در فضای داخل توئیتر هر لحظه احساس می‌کنیم کاندیدای بعدی برای بیماری Covid-19 خودمان یا خانواده‌مان هستیم. با مرور خبرها هزارباره آن احتمال را مرور می‌کنیم. چرا این یک خطای شناختی است؟ بیماری Covid-19 در ۶ ماه نخست سال، در ایران احتمالا ۸۰۰۰ قربانی دارد، اما کشته‌شدن براثر سانحه رانندگی در ایران در همین بازه زمانی، ۸۵۰۰ قربانی دارد. بدتر از آن کشته شدگان ایرانی براثر سیگار کشیدن در همین دوره زمانی حداقل ۲۶۰۰۰ قربانی می‌گیرد.

خطای “رخداد دم دستی” سبب می‌‌شود ما ۱% در روز فکر نکنیم فردا ممکن است براثر سانحه رانندگی بمیریم، یا خیلی کمتر نگران باشیم که سیگار ممکن است پدرمان را از ما بگیرد، اما ۹۹% این روزها به این فکر می‌کنیم ممکن است کرونا ما را به زیر سنگ قبر ببرد. مساله چشم‌پوشی از خطرناک بودن بحران کرونا نیست، مساله فراموش کردن اولویت خطر دیگر مواردی است که چون درباره‌شان صحبت نمی‌شود آن‌ها را نمی‌بینیم. چرا؟ چون باقی در موج رسانه‌ها و شبکه های اجتماعی تکرار نمی‌شود و خارج از ذهنیت منفی‌یاب ما قرار می‌گیرد. البته صدرصد شرکت‌های سیگارسازی یا مشروب‌سازی از وجود خطای شناختی Availability heuristic در انسان‌ها خشنودند.

پدیده مهم سوم Confirmation bias است. خطای گرفتن تایید. ما بسته به این که درباره یک بحران یا سانحه چه فکر می‌کنیم، با تئوری‌هایی که در ذهن خودن نسبت به آن واقعه پیدا می‌کنیم، سعی بر استخراج و شکار کردن خبرهایی می‌کنیم که آن تئوری را در ذهن‌مان تایید ‌کند. این خود، عامل پشت پرده دیگری است که سبب می‌شود دائما داخل خبر‌های بد و تلخ شیرجه بزنیم و صفحات را Refresh کنیم تا به تازه‌ترین تاییدیه‌ها دست پیدا کنیم.

اینجا ما دیگر دنبال اصل داستان نیستیم، دنبال آمار و افشاگری و اطلاعات درز کرده درباره مسایل هستیم. درباره اتفاق‌های بد عمیق‌تر شویم. که چه؟ که نگران‌تر شویم! واقعا خل‌ایم. در همین جاست که احتمال دارد ذهن ساده‌باور ما اسیر و گرفتار بسیاری از اطلاعات فیک، دروغین یا نادرست شده، به ما فشار روانی مضاعف و کاذبی تحمیل شود. ما در همین مرحله Confirmation bias است که می‌رویم در توئیتر یا کانال‌های نوشتاری افرادی را فالوو می‌کنیم که به نفع حدسیات و ذهنیات ما مطلب می‌نویسند بدون این که در نظر بگیریم ممکن است اطلاعاتی را که Share می‌کنند سبب گمراهی مغزمان می‌شود.

سکانس سوم – جسمِ مظلوم…

وقتی هر روز این سه پدیده در مغز و روان ما رخ بدهد چه اتفاقی می افتد؟ این سه پدیده می‌تواند ۴ شلیک روانی مهلک مهم به مغز ما داشته باشد. ایجاد غم، ایجاد اضطراب، ایجاد خشم و ایجاد بیزاری. اگر تاریخ رسانه‌ها را مرور کنیم می‌فهمیم از زمانی که شبکه‌های اجتماعی به اکوسیستم آگاهی ما انسان‌ها از وقایع اضافه شد، و روزنامه‌های محتاط نویس از گردونه خارج‌تر شدند، بار منفی خبرهای بد (Negative sensationalism) هم چندبرابر شد.

در اصل نسل پدران و مادران ما بسیار کمتر از ما سیبلِ شلیک خبرهای بد بودند. از این رو آن ۴ فاکتور بالا در انسان‌هایی که در کشورهای پیشرفته یا در حال توسعه زندگی می‌کنند در ۲۰ سال اخیر به مراتب بالاتر رفته و آن‌ها احتمالا در خلوت خود بیشتر زجر می‌کشند.

این شلیک‌ها اما شیمیایی نیز هست. مرور خبر‌های بد و تهدیدها فشار خون ما را در کوتاه مدت بالا می‌برد، ضربان قلب مان را زیاد می‌کند، با تاثیری که در بخشی از مغز به اسم Prefrontal cortex می‌گذارد سبب می‌شود قدرت حل مساله را تقریبا از دست بدهیم (احساس ناتوانی کردن). از آن پس برای مدتی به دلیل ترشح هورمون‌هایی خاص در مغز، توان تمرکز روی کارها را کاملا می‌بازیم. اما آیا این تنها اثر بد است؟ البته که نه.

خبر بد یا اتفاق ناگوار به سرعت ۷۰% فعالیت آمیگدال مغز ما را درگیر می‌کند. بخشی از مغز که یکی از مهمترین فعالیت‌هایش کمک به حافظه و یادگیری ماست. این یعنی اگر شما دارای شغل حساس یا در حال یادگیری چیزی باشید، هر روز خبر بد خواندن به سادگی می‌تواند روی حافظه بلند مدت، و پایین آمدن قدرت یادگیری‌تان تاثیر بگذارد. این کپسول سمی کار خودش را خوب بلد است.

آمیگدالِ مغز یک جایی است که از قاعده Fight or flight پیروی می‌کند. یعنی یا بیشتر می‌تواند شما را برای آمادگی نسبت به خطر آماده کند که سبب کاهش توانایی‌های دیگرتان حتی در احساس ورزی می‌شود، یا اگر در آرامش باشد به یادگیری و درک و گیرایی‌تان کمک می‌کند. یک مثال مشهور هست که می‌گوید وقتی شما چند دقیقه قبل از غذا یک سوسک ببینید، حتی خوشمزه و زیباترین غذا هم که باشد از آن دیگر لذت نمی‌برید. این اثر همان دو سوم است و فکر کنید اگر مرور هر روز خبرهای بد اتفاق بیفتد چه می‌شود! شما آرام آرام توانایی‌هایی مثل لذت بردن و یادگیری و … را از دست می‌دهید. دائم تحت خبر بد بودن یعنی مزمن شدن این ضررهای جسمی در ما. افراد تحت شکنجه در زندان‌های امنیتی این‌گونه می‌شوند و اما ما می‌توانیم حتی در دنیای آزاد با در معرض خبر بد قرار گرفتن کم وبیش همین بلا را برسر خورد بیاوریم. شما فکر می‌کنید چرا اکثر کاربران فعال فضای توئیتر فارسی برخلاف چیزی که Project می‌کنند، آن پشت انسان‌هایی افسرده، تنها و کم‌امیدند؟

سکانس چهارم – میز خبر ما را چه‌کسانی می‌چینند …

این مهم است که امکان نشر خبر یا تحلیل در دست هرکسی افتاد، او می‌تواند خبر بد را به شیوه خودش منتشر کند. رسانه‌های رسمی‌تر، خاصه آن‌ها که از ژورنالیست‌های درست تحصیل‌کرده استفاده می‌کنند معمولا درباره شیوه صحیح پخش خبر آموزش دیده‌اند، اما این شامل میلیون‌ها انسانی که این توانایی را دارند یک گزارش یا خبر را روی صفحات شخصی خود به اشتراک بگذارند، نمی‌شود. گاهی آزادی بیان در چنین صفحاتی سبب می‌شود هر زباله‌ای به عنوان خبر یا گزاره‌ای داده‌ای به ذهن مخاطبان شوت شود.

رسانه‌های جهان برای از دست ندادن بینندگان‌شان اصطلاحا با احساسی کردن برخی خبرها (Emotionalizing) سعی می کنند بییننده یا شنونده جذب کنند، اما افرادی با فالوور پرتعداد که در شبکه‌های مجازی تبدیل به منبعی برای کسب خبر یا تحلیل می‌شوند ممکن است فرای استانداردها بیشتر دست به Emotionalizing زده، خبر را دستکاری کرده تا مخاطب افزون‌تری جذب کنند. اینجا نقطه‌ای است که منتشر کننده خبر به بهداشت روانی مخاطب فکر نمی‌کند، برای‌اش جنجالی‌تر، ترسناک‌تر (Scaremongering) و احساسی‌تر کردن خبر به نفع جذب مخاطب مهم‌تر است.

از لحاظ روانی شما وقتی در معرض مداوم خبر بد قرار می‌گیرید، زمان با خود فکرکردن‌تان بیشتر می‌شود، بازی “حدس‌بزن بدترش چه خواهد بود؟” شروع می‌شود، و آرام آرام از لحاظ روانی در ذهن‌تان شروع به سناریو نویسی برای یک فاجعه می‌کنید. به این رفتار می‌گویند Catastrophizing. در این شرایط کافی است یک ساعت در معرض خبرهای بد مثل بحران کرونا باشید تا ده‌ها سناریوی ذهنی بنویسید. اگر پدرتان برود چه بلایی بر سر خانواده می‌آید؟ به آن سناریو فکر می کنید. اگر دوست پسرتان در محل کار مبتلا شود به چه سرنوشتی مبتلا می‌شوید؟ به آن چند روز فکر می‌کنید. و سئوال‌هایی که در مغز شما “فاجعه‌بافی” را کلید می‌زنند و مثل سرطان به روح و اندام‌تان متاستاز می‌دهد. (بخوانید)

خوب، این دقیقا یکی از علت‌هایی است که من توئیتر را، خاصه توئیتر فارسی را این روز‌ها بسیار فضای سمی می‌دانم. یک پلتفرمی که تقریبا تبدیل به یک “حال‌خراب‌کن” زیر پوسته‌ی ایده‌ی آگاهی‌رسانی و اشتراک فکر‌ها شده است. می‌توانیم در آن دوستانی خوب پیدا کنیم، اما این در مقابل اثرات ویران‌گرش امیدوار کننده نیست.

جایی که در آن ذهن مخاطب دیر یا زود با خبرهای بد، با حدس‌های تلخ و با رِشتو‌های اغلب ترسناک بمباران می‌شود، و شما مثل اورانیومی که دیگر وارد بدن‌تان شده، حتی در ساعت‌هایی که در آن‌ فضا نیستید احتمالا تحت تاثیر Side effect های آن قرار می‌گیرید. مثل دارویی که برای معده می‌خورید و می‌تواند به سبب عوارض سبب حالت تهوع هم بشود، توئیتر هم می‌تواند آگاهی یا ارتباطات شما را بالاتر ببرد اما سبب چندین عارضه مزمن روانی در شما گردد که ماه‌ها در روان‌تان بمانند. ما با روان خود چه می‌کنیم؟ با دست خود چروک‌اش می‌کنیم.

واقعیتش نمی‌شود خبرهای بد را نخواند. دوری از خبر دو خطرعمده دارد. یکی از درک واقعبینانه میزان خطر دور می‌مانیم و دیگر این‌که دچار اعتمادبه‌نفس‌ای کاذب در کنترل امور می‌شویم (overconfident) پس نمی‌توانیم ذهن خود را برای اتفاقی بدتر آماده کنیم. اما سئوال این هست آیا اجازه داریم هر روز هر مقدار از هر خبر بد و تلخی را ببینیم و بخوانیم؟

رسانه‌ها و روزنامه‌ها و مردم اطراف‌مان بخشی از کار روزانه‌شان تولید خبر یا روزمره‌نویسی‌هایی با انرژی منفی است، اما اغلب آن‌ها برای‌شان مهم نیست که مغز و قلب ما آمادگیِ پذیرش این همه خبر بد را ندارد. هیچ کس‌نگران نیست ساعت‌ها اخبار تلخ از بحران‌ها و کمبود‌ها خواندن در طول روز چگونه می‌تواند آدمی را افسرده کرده، تبدیل به انسانی ناکارآمد کند. من به شما می‌گویم، خیلی از آن‌ها به هیچ‌جای‌شان هم نیست که شما چقدر از این مسایل ضربه روانی می‌بینید، اغلب‌شان فقط می‌خواهند با تولید محتوی “میخکوب کننده” بیشتر جذب مخاطب کنند و چون شما اکنون مخاطب‌شان هستید پس اتفاقا موفق‌اند.

سکانس آخر – از این کپسول سمی دوری کنیم…

همان‌طور که ورزش کردن یا غذا خوردن در هر ساعتی غلط است، خوراک به مغز دادن نیز استانداردهای بهداشتی خود را دارد، خاصه خوراکِ (Feed) خبری. اگر عضو شبکه‌هایی هستید که در تولید محتوی‌شان “خبر بد” یا “خبر جنجالی” به سرعت و خاصه بدون تایید در آن درج می‌شود سعی کنید آن شبکه‌ها را حدود ظهر یا اوایل عصر مطالعه کنید.

تماشای خبر بد در صبح پیش از شروع کار می‌تواند تا نزدیک به ۳۰% اثری ویران‌کننده‌تر بر سلامت بدن و روان ما در کل آن روز داشته باشد تا خواندن آن در ساعات دیرتر. این یعنی یک سوم انرژی که شما بر اثر استراحت و خواب کسب کرده‌اید به سرعت سوخت می‌شود! حتی از خواندن چنین شبکه‌هایی بعد از ساعت ۱۰ شب خودداری کنید چون مطمئنا در کیفیت خواب موثر خواهد بود. فارغ از این‌که هرچه انسان مضطرب‌تری هستیم ناخودآگاه بیشتر هم به دنبال خبر بد می‌رویم، اما مهم است با این “وابستگی خبری” بجنگیم تا بهداشت روانی خود را پاره‌پوره نکنیم. (بخوانید)

از عضویت در کانال‌ها، صفحه‌ها و … که برای جذب مخاطب بدون تحلیل، بدون سبُک سنگین کردن ویرانگری خبر، بدون ایجاد بالانسی از خبرهای خوب و بد، و بدون توجه به سلامت روان مخاطبان‌شان فقط در حال شلیک خبر یا گزارش جنجالی و نگران کننده به مغز شما هستند دوری کنید.

مطمئن باشید برای مدیران آن کانال‌ها، صفحات توئیتر یا پروفایل‌ها جذب مخاطب، به مراتب مهمتر از مسئولیت‌پذیری در برابر روان و حال و روز مخاطب‌شان است. حتی کانال‌ها یا صفحات اینستاگرامی که با انتخاب نوعی خاص از تبلیغ‌ها به شما این حس را می‌دهند که از بدن، اندام خود ناراضی باشید بیرون بیایید.
امتحان کنید. Notification شبکه‌های خبری جنجالی را برای دو هفته خاموش کنید. نوتیفیکیشن‌ها را برای عزیزان‌تان تنها فعال کنید. سعی کنید آگاهانه با موسیقی گوش کردن، تحلیل خواندن یا هرکاری که می‌تواند مغز تحت استرس و نگرانی شما را به بالانس اولیه برگرداند استفاده کنید.

عضویت در سایت‌های تحلیلی را مقدم بر عضویت بر سایت‌های صرفا خبری قرار بدهید. ما انسان‌ها “تلخی” را از طریق یک تحلیل بهتر هضم می‌کنیم تا از طریق یک گزاره خبری کوتاه. این مهم است شما در فضای تولید محتوی‌ای باشید که صاحبان آن اولین اولویت‌شان خوب کردن حال شما، یا روشن کردن ذهن شما باشد نه دادن احساس عدم خوشبختی یا ضعف یا ترس به شما. چیزی که روان شناس‌ها بدان می‌گویند Learned helplessness و سبب می‌شود مخاطب چنین کانال‌هایی به مرور احساس افسردگی و بی فایدگی کنند. بالا رفتن قدرت تحلیل و آگاهی شما، می‌تواند عضله‌های مغز شما را برای پس‌زدن اثرات خبر بد قوی و قدرتمند کند. (بخوانید)

سعی کنید رسانه‌‌ها،کانال‌ها یا پروفایل خبری افرادی را دنبال کنید که مطمئن هستید نسبت به fact-checking حساس هستند و هرخبری را بلافاصله نمی‌گذارند. من شخصا همیشه به فضاهای تولید محتوی‌ای که دائم در حال گذاشتن مطلب و خبر و گزارش هستند با دیده شک می‌نگرم. یک فضای تولید محتوی خوب به مخاطب‌اش وقت استراحت و درک می‌دهد. او را بمباران نمی‌کند تا به خود وابسته نگاه دارد.

باری، در “قسمت دوم” این نوشته، در روزهای آینده، می‌خواهم درباره اثر توئیتر فارسی بر روان مخاطب‌اش صحبت کنم. ایده من این هست که در زمان بحران‌های اجتماعی یا اقتصادی، فشاری که ما آگاهانه از طریق کامپیوتر‌ها یا تلفن‌های همراه‌مان به جسم و روان‌مان وارد می‌کنیم گاهی به مراتب ویران‌کننده‌تر از خود آن اتفاق واقعی است که در بیرون رخ داده است.

مهم است یادبگیریم مدیریت ورود Data به مغزمان داشته باشیم. مهم است درک کنیم همان طور که انسان برای بالانس کردن خودش نیاز به رژیم غذایی دارد، نیاز به رژیم اطلاعاتی یا خبری نیز دارد تا به بهداشت روان‌اش کمک کند. متاسفانه در ایران “سواد رسانه‌ای” به مردم آموزش داده نمی‌شود و این بی‌اندازه مشکل آفرین است. اگر حکومت سواد رسانه‌ای جامعه را بالا می‌برد مطلقا نیازی به فیلترینگ نبود. چرا که بخش مهمی از کرختی و افسردگی روانی امروز ما، نتیجه الگوی غلط ما در خوانش و تغذیه خبر‌ها و گزارش‌هاست و با اصلاح‌اش البته حال‌مان بسیار بهتر می‌شود. درباره‌اش خواهم نوشت. با آرزوی آرامش.

ادامه دارد…

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه