صفحه اصلی قلم رنجه جهش بلاهت

جهش بلاهت

نوشته پرنس‌جان
قلم رنجه

این قلم‌رنجه را که می‌نویسم، نیمه خواب‌ام. از خستگی. از کم خوابی. زندگیِ دست‌کم من یکی شده است مثل یک دوغ‌ آبعلی که شیشه‌اش را حسابی تکان‌ بدهند و ناگهان درب‌اش را باز ‌کنند! هفته به هفته فشارِ اتفاق‌های غیرقابل پیش‌بینی است که بیرون می‌زند و همه جا می‌پاشد. شیشه‌ی مرا چه‌کسی تکان می‌دهد نمی‌دانم، اما با حوصله و عشق تکان می‌دهد!

بخش‌هایی از لس‌آنجلس تقریبا شده است مثل شهرک ارواح. کمتر اتومبیلی رد می‌شود، کمتر صدای هواپیما و هلیکوپتری می‌آید، از صدای شادی کودکان و مادرهای‌شان در خیابان خبری نیست، و چراغ خاموش طبقات آسمان‌خراش آن‌ها را تبدیل به قوطی کبریت‌هایی دراز و ترسناک کرده است. حتی وقتی برای عکاسی از این شهر نیمه مرده به مرکز شهر (Downtown) رفتم تا از معماری ساختمان‌ها راحت‌تر عکس بگیرم، پلیس مانع‌ام شد. خواست به خانه بازگردم.

وقتی در مرکزِ شهر لس‌آنجلس جای پارک راحت‌ پیدا شود، یعنی یا صبح خیلی زود است، یا عصر یک‌شنبه، یا که خبری اَست. نمی‌دانم شما هم این طور هستید که موقعی که دنبال جای پارک می‌گردید برای تمرکز، صدای موسیقی اتومبیل یا رادیو را کم می‌کنید یا نه، اما دیگر همین‌کار را هم نمی‌کنم اینقدر که جای باز برای پارک هست.

این طور که می‌بینیم در امریکا بیشترِ افرادی که کرونا گرفته‌اند سیاه‌پوست یا امریکای جنوبی تبار (Hispanic) هستند. علت‌اش بیشتر ژن خاص این تیره پوستان هست. سیاه پوست‌ها نه فقط به این سبب که کمتر بهداشت را رعایت می‌کنند، فقیر‌ترند یا کم‌سواد‌ترند، که از لحاظ علمی به سبب نوع ژن بدن‌شان، قربانی اول اکثر بیماری‌ها هستند. (بخوانید) از حمله قلبی و بیماری‌های انگلی گرفته تا همین Covid-19. آن‌ها اغلب با توصیه‌های حکومت برای رعایت فاصله اجتماعی (Social Distancing) همکاری نمی‌کنند یا اصولا شوقی ندارند، تنها راهی که حکومت می‌توانست به آن‌ها بفهماند موضوع جدی است بستن لیگ مسابقات بسکتبال (NBA) بود. وقتی بسکتبال بعد از ۴۵ سال در امریکا تعطیل شد، سیاهان که اکثرا بطور سنتی و با تعصب بیننده همیشگی این مسابقات هستند تازه موضوع را جدی گرفتند.

خرید کردن‌ام کمی دیوانه‌وار شده. این هفته ۵ لیتر آب پرتقال خریدم، ۲ لیتر آب نارنگی و ۱۰ بسته‌ی کوچک از این بچه هویج‌ها. من انسان آرامی هستم اما قبل‌تر اگر مضطرب می‌شدم دوست داشتم چیزی نرم داخل دهان بگذارم تا آرام شوم. مثل شکلات. مثل پاستیل. نه مثل آن چیزی که توی ذهن‌تان بود. این روزها اما دوست دارم یک چیز سفت را قِرچ قُروچ با دندان‌هایم بجوم تا استرس و اضطراب‌هایِ گَه‌گداری‌ام آرام بگیرد. یک‌جورهای کیسه بوکس‌دهانی. خوراک‌ام همین بچه هویج‌هاست. جز موقع نواختن پیانو، تقریبا همه جا مقداری از آن‌ها را این روزها می‌جوم. مدتی هم‌ ویارِ خیارشور در من بود. قوطی قوطی خیارشور سرکلاس و در استودیوی معماری و حتی در ترافیک پشت چراغ قرمز می‌خوردم. همچنان به سبب قِرچ‌قُروچ‌اش.

یکی از بدی‌های این دوران قرنطینه، همین بیشتر از حد معمول خوردن است. بسیاری از مردم کالیفرنیا به سبب نگرانی از شرایط زندگی‌شان، تنها تفریح‌شان این روزها Fast food خوردن شده است. خرید غذاهای ارزان‌تر برای صرفه‌جویی بیشتر. شرایط اقتصادی که خراب شود همیشه اولین تاثیرش روی بالا رفتن فروش غذاهای ساندویچ طوری در امریکاست.

خوب اوضاع کار هم درامریکا خوب نیست. فقط نزدیک به ۲۲ میلیون نفر در کشور بیکار شده‌اند. در شرکتِ (استودیوی) معماری که کار می‌کنم ۳۸ نفر اخراج موقت (Lay off) شده‌اند. سابقه‌ی کار بعضی‌های‌شان، بسیار بیشتر از منِ دانشجویِ معماری. چرا Lay off نشده‌ام؟ به دو دلیل. چون تنها کسی در دپارتمان بودم که می‌توانست با دو نرم افزار طراحیِ نور AGi32 و VISUAL کار کند. و تنها کسی که عربی می‌دانست و برای ارتباط با مشتری جهت پروژه‌های استودیو برای دبی به او نیاز بود. ساده‌اش دانستن یک نرم‌افزاری که در دانشگاه‌ها یاد نمی‌دهند و دانستن یک زبان مهم خاورمیانه‌ای.

گاهی در شرایط بحرانی، تنها چیزی که می‌تواند شما را نسبت به اخراج شدن بیمه کند دانستن یا داشتن تخصصی است که برای آن “نیازی” قوی باشد. ۱۰۰۰ متخصص MBA این روزها ممکن است بیکار شوند، اما مطمئن باشید آن‌ها که چینی را خوب می‌دانند هنوز سرکار هستند! ما آدم این روزها را پیش‌بینی نمی‌کنیم، اما فراموش نکنیم هیچ وقت یادگرفتن چیزی که همه به دنبال‌اش نمی‌روند هم به ضرر آدم تمام نمی‌شود و گاهی برگ آس در موقعیتی بحرانی برای ما است. در هر حال، تا اینجا آقای شانس یار بوده و گل لایی نخوردم.

پیام‌های بسیار زیادی در اینستاگرام گرفته‌ام. خاصه بعد از گذاشتن آخرین پست‌ام وقتی از شرایط سخت این روز‌های‌ام نوشتم. هرچند همه را مطالعه نکرده‌ام، اما هرچه باز کردم و خواندم پر از حمایت و لطف و مهربانی بود. پدر کمتر از ۱۰ روز پیش کرونا مثبت شد. در جلسه‌ای با استاندار کاشان و امام‌جمعه این‌شهر. در تهران در بیمارستانی بستری و در اتاق فشار منفی ایزوله شد. بعد از این ۵ روز جهنمی برای من و همه خانواده، دو سه روزی است که خوشبختانه برای قرنطینه به خانه منتقل شدند و با توجه به سن‌شان خطر مرگ از سر گذشت. رو به بهبودند.

از آن سو، بعد از فوت پدر هیون در کره جنوبی، خودش هم ۱۰ روز پیش مبتلا شد. به خاطر یک بار اقدام به خودکشی چند روزی مجبور شدم پیش‌اش بخوابم. با این که هیون در این مدت ناقل بوده، دوباره شانس با من یار بود که تست کرونای‌ام منفی شد. هیون اما پریروز حال‌اش اینقدر بد شد که به بیمارستان منتقل‌اش کردیم و اکنون با دستگاه نفس می کشد.

به جز یان، همکلاسی چینی‌ام، الکس، صمیمی‌ترین دوست امریکایی‌ام نیز ۸ روز پیش کرونا مثبت شد، در خانه قرنطینه است و حالش متاسفانه رو به بهبودی نیست. الکس بستگانی اینجا ندارد. و من از نگرانی از عدم انتقال، هرچند کارهای‌شان را دورادور انجام می‌دهم، اما ارتباطم را با همه دوستان‌ام قطع کرده‌ام تا به بدن ضعیفِ مادرم که تازه این روزها از سرطان بدخیم‌اش نجات پیدا کرده و نتیجه شیمی درمانی‌هایش مثبت بوده، ویروسی منتقل نکنم. همه زندگی‌‌ام در اینجا این روزها شده مراقب این سه نفر بودن، نگران مادر بودن، و نگران پدر بودن و دیگر عزیزانم. اما با این وجود بخشی از پیام‌ها در اینستاگرام مربوط به تصویری بود که از یک قرارِ قدیمیِ نهار با هیون، یان، و خودم (بیشتر صورتم پوشانده شده) گذاشته بودم. پیام‌های زیادی که شامل نظر‌هایی درباره ابرو و چانه‌ و فرم گوش‌هایم. بهتر بود روی کله‌ام یک کدوتنبل نارنجی بزرگ می‌گذاشتم.

امروز پنج‌شنبه، برابر با ۱۶ آوریل ۲۰۲۰ است. بعد از چند روز هوای بارانی در لس آنجلس، یک هوای گرم و آفتابی بهترین چیزی بود که بدان نیاز داشتم. صبح زود، گوجه را برای شستن به چند کارواش بردم، همه اما تعطیل بودند. یک عیب اتومبیل قرمز این است که خیلی خاکی و گِلی که شود، رنگ‌اش مثل واجبی می‌شود. انگار که با واجبی می‌روی خرید، با واجبی بوق می‌زنی، با واجبی سبقت می‌گیری، از داخل واجبی شیشه را می‌کشی پایین و به کسی لبخند ژکوند می‌زنی.

پنج‌شنبه‌ها، چون سه شنبه‌ها و چهار‌شنبه‌ها شلوغ‌ترین روزهای زندگی‌ام هستند. ۶ ساعت و نیم کلاس Online، به علاوه نزدیک به ۴ ساعت کار Online برای جایی که کار می‌کنم. تصور این که ۱۰ ساعت باید میخکوب جلوی کامپیوتر نشست به خودی خودش عصبی کننده است. این وسط تصور بچه‌ها و فامیلی که خارج از امریکا زندگی می‌کنند و درکی از این سبک زندگی امثال من ندارند و فکر می‌کنند تو همه روزت در حال چت کردن هستی اعصاب خرد کن‌تر است. تقریبا همه امریکا دارد با نرم‌افزاری به اسم Zoom کلاس و کار و جلسه برگزار می‌کند.

فارغ از این که صاحب شرکت Zoom ثروتمند شده، اما هکرها هم برای نفوذ به مایکروفون و دوربین‌های مردم به شدت دست بکار شده‌اند. حملاتی که به Zoom-bombing معمول شده. حدس نادقیق من این است که بیشتر چینی‌ها و ایرانی‌ها در این حملات دست داشته‌اند. سبک زندگی جدید انجام Online داستان‌اش به روابط عاطفی نیز کشیده شده است. هک شدن رابطه‌ها!

بعضی نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد تعداد زیادی از دختران و پسرانی که در امریکا تجربه‌ای در رابطه Long Distance نداشته‌اند، بعد از این که هفته‌ها تنها ارتباط‌شان از طریق نرم‌افزارهایی مثل Zoom (مشابه Skype کردن) بوده، به دلیل عدم مدیریت تاثیر بحران بر رابطه‌شان (از ارتباط کمتر گرفتن تا دوست شدن آنلاین با افرادی دیگر)، روابط عاطفی‌شان را از دست داده‌اند. اسم‌ این پدیده را گذاشته‌اند Zumping. اصلا چه خوب پای این مساله به نوشته‌ام باز شد. چند نکته بگویم…

یک واژه‌ای هست در انگلیسی به اسم Fizzle out. مثال ساده‌اش مثل تمام شدن آرام آرام یک شمع است. اما در ادبیات انگلیسی آن را زمانی بکار می‌بردند که رابطه عاطفی دو نفر که به تازگی و با هزاران امید آغاز شده، خیلی زود به سردی برود. آنقدر که دو نفر بدون یک خداحافظی رسمی، ارتباط‌شان را با هم فراموش کنند و به زندگی سابق برگردند. fizzling out شدن یک رابطه عاطفی معمولا ده‌ها علت دارد. مثل این که ما خیلی زود می‌فهمیم فردی که با او آشنا شدیم آنقدر‌ها هم که خیال می‌کردیم جذاب نیست. روحیات خوبش ساختگی است. بدن‌اش جذاب نیست. می‌فهمیم سکس و معاشقه خوبی نمی‌توانیم باهم داشته باشیم. حرف مشترکی وجود ندارد. یا او آگاهانه زمان کمتری برای ما می‌گذارد و این ما را سرد و سردتر می‌کند.

جمعی از روان‌کاوها اکنون دارند پدیده Zooming یا ویدئویی شدن روابط را به یکی از دلایل جدید برای Zumping مرتبط می‌کنند. یعنی می گویند این حذف شدن سکس و معاشقه و لمس و ارتباط چشم با چشم و فاصله اجتماعی داشتن و کم رویی در مقابل دوربین حرف زدن و … دارد سبب آرام آرام قطع شدن روابط می‌شود. و این پدیده جدیدی در جامعه امریکاست. آیا به نظر شما Long distance واقعا چنین اثری دارد؟ به نظر من نه. Zumping دست کم دارد برای آدم‌هایی اتفاق می‌افتد که هیچ تجربه‌ای در مدیریت یک رابطه از طریق فضای آنلاین نداشته‌اند.

مدت زیادی به عمد از مطالعه اخبار بد ایران پرهیز داشتم. اما هرچه سعی کنی، بازهم خبر از یک سوراخی نشت می‌کند. برادرم عادت به خبر فرستادن نداشت، اما در مدت بستری شدن پدرم در بیمارستان، گاهی خبررسانی هم می‌کرد. پریروز خبری از اخترع یک دستگاه تشخیص ۵ ثانیه‌ای ویروس کرونا از فاصله ۱۰۰ متری فرستاد! تحریک شدم، ویدئوها و مصاحبه‌های مرتبط را خواندم.

سردار خداحافظی، با آن‌همه سردوشی طلایی روی شانه‌های‌اش، گفته از ساعات اولیه رونمایی از این دستگاه تماس‌های زیادی از سوی رهبران جهان داشتیم! ایستگاه کردی ۷۰ میلیون ایرانی را؟ رهبران کدام جهان؟ جهان لی‌لی‌پوت؟ گالیور تماس گرفته؟ پلنگ صورتی سفارش خرید گذاشته؟

خوب این به اصطلاح ژنرال را نباید خلع درجه کرد که این طور ته مانده آبروی نظام را به مضحکه می‌گیرد؟ نباید ایشان را توبیخ کرد که ذهنیت باقیمانده مردم معتمد به یک نهاد را این‌گونه مخدوش می‌کند؟ برادر گربه نَره، می‌خواهی ردیف بودجه بگیری و از این میلیارد یوروی آزاد شده سهمی میلیون یورویی برداری با این رفتارهای مبتذل؟

در کدام کشور عالی رتبه‌ترین مقام نظامی یک کشور می‌آید خودش را تبدیل به مشنگ‌ترین فرمانده زنده‌ی روی کره زمین می‌کند؟ اسکولیت اگر المپیک داشت طلا می‌گرفتیم. هنوز ملت خبر ندارند آن میمون “ماده‌ای” که فرستادیم به فضا برای آزمایش چطور موقع بازگشت “نر” شد! آقا بیاورید بیرون لطفا. همه داریم جانباز اعصاب و روان می‌شویم از صدقه سر و پا و دستِ این اختراعات شما.

آن یکی سردار عقب‌مانده‌ی نظام که خواهر کاندیداتوری ریاست جمهوری شدن را دهه‌هاست نموده و بازهم می‌نماید، از آن طرف آمده و اعلام کرده‌ پس از تحلیل او درباره بحران کرونا، نوام چامسکی و هنری کسینجر هم از روی ایده تحلیلی او چیزهایی نوشته‌اند هرچند نوشته‌های‌شان سطحی‌ بوده! مرزهای تباهی را دارید یک تنه هزاران مایل‌ جا‌به‌جا می‌کنید. این الان مسابقه چه هست؟ مسابقه قوی‌ترین مردان سپاه در جزیره لالا لند؟

مبتذل‌ترین سناریو‌ها را انتخاب می‌کنید برای بازی با آبروی نظام که چه؟ آن هم در این شرایط. یا آبروی خودتان و خانواده‌تان اصلا. من سبب سکوت نهادهای امنیتی سپاه را نمی‌فهمم. این‌ها دارند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تبدیل می‌کنند به سپاه سیرک‌بازان انقلاب اسلامی. این نهاد نظامی را تضعیف نکنید. لشگر سربازان این نظام را لطفا مضحکه افکار عمومی نکنید. حد نگه دارید. بزرگ‌آقا یک کلام فرمودند جهش تولید کنید، نگفتند که جهش بلاهت کنید. نگفتند در جهش خریّت از هم پیشی بگیرید…

… چند روز پیش، نامه‌ای از یکی از خوانندگانم داشتم. سه سالی‌است می‌شناسم‌اش. یادداشتی درباره خیانت دوست‌دخترش نوشته بود و انتظار راهنمایی داشت. نمی‌دانم. واقعا آدم‌هایی چون من در جایگاهی نیستند که درباره این اتفاق‌ها مشاوره بدهند. می‌شود فقط بعضی چیزها را کالبدشکافی کرد، اما نه بیشتر. زخمها را باید پزشکان کارآزموده درمان کنند. اما در آن نوشته روایت جالبی از یک آشنایی بود. روایتی که نشان می‌داد چه چیزهایی سبب می‌شد یک مرد جذب یک دختر‌خانم شود. بعد از جوابی که برای‌اش نوشتم، خودش اسباب فکر کردن‌ معکوس‌ام شد. این که من جذب چه دخترهایی نمی‌شوم! (چشمک)

دخترخانم‌ها و آقاپسرها برای من از این منظر گونه شناسی دارند. مثل حیوانات که گربه‌سانان و ببرسانان دارند. اولی‌اش “مامان‌سانان” هستند. یعنی دخترخانم‌هایی که می‌خواهند نقش والدِ دلسوز و مهربان را همیشه برای‌ات بازی کنند. شاید تصورش سخت باشد که این رفتار وقتی از استانداردش خارج شود، نه تنها نشانه‌ای از علاقه وافر و عشق و … نیست، که نوعی مزاحمت ایجاد کردن تلقی می شود.

مثل کسی که می‌خواهد در هر لحظه‌ات باشد، و خیالش راحت باشد همه چیز برای‌ات خوب است. ولی به نظرم این اصلا جالب نیست. این بازیِ مصنوعی افتضاح است. حتی نمی‌توانم تصور کنم مردانی را که با مامان‌سان‌ها اوکی هستند و اصلا رابطه عاطفی را به خاطر همین‌اش دوست دارند. برخی دخترخانم‌ها فکر می‌کنند راه جذب مردان والد مهربان بودن است. به خیالم این فرمول اما همه جا کار نمی‌کند. کپک زننده رابطه در ارتباط با مردانِ نیازمندِ فاصله است.

دومی “گرامافون سانان”. دخترخانم‌های وراجی که بی‌امان حرف می‌زنند، یا بی‌امان چت می‌کنند. گرامافون را برای این که قطع‌اش کرد باید رفت و سوزن‌اش را کشید بالا درغیر اینصورت تا ظهور حضرت مهدی همین طور می‌خواند. این‌ها گونه‌های دخترخانم‌ها همان طور هستند. حال یا هیجانی می‌شوند، یا مودشان است، یا ویژگی‌شان است. تقریبا هر چیزی را می‌شود نهایت در ۱۰ دقیقه توضیح داد. ۱۰ دقیقه یعنی ۶۰۰ ثانیه. و ۶۰۰ ثانیه زمان خیلی زیادی است. من می توانم در ۳۰۰ ثانیه بنیان و اساس دین مسیحیت را توضیح بدهم، اما باور می‌کنید دخترانی هستند که در ۱۰ دقیقه حتی نمی‌توانند بگویند از چه ناراحت هستند؟

به نظرم “به اندازه” حرف زدن خیلی مساله کلیدی است. هم در مرد، هم در زن. زیاد حرف زدن واقعا پایین آورنده منزلت است. و این را باید درک کرد ناخودآگاه وقتی زیاد صحبت می‌کنی ممکن است به دامِ پرت و مزخرف گویی گرفتار شوی. چیزهایی بگویی که بعد بگویی چه اشتباهی کردم که گفتم.

سومی، “بیکارسانان”. برای پسری که بسیار مشغول است، یا دختری که بسیار مشغول است، هیچ چیزی بدتر از رابطه عاطفی داشتن با پارتنری که کارخاصی در زندگی‌اش ندارد نیست وقتی که، وقتی که، و وقتی که آن دختر یا پسر بدون درک سبک زندگی طرف مقابل‌اش از روی بیکاری، زیاد فکر کردن و انبوه‌ تمرکز به سبب وقت فراوان داشتن می‌خواهد یا پیوسته در ارتباط باشد، یا از رابطه مدام نکته بگیرد.

دوتا آدم ویلان‌الدوله به مراتب با هم رابطه موفق‌تری دارند همان طور که دو آدم مشغول.این‌ها چرخ‌دنده‌های زندگی‌شان بر هم منطبق است. اما یک بیکار و یک مشغول درست مثل پروتون و نوترون‌ای است که آنقدر داخل تونل سانتری‌فیوژ رابطه به هم می‌پیچند و سرعت می‌گیرند که اخرش بووووم! همه چیز می‌پوکد. یک مرد بیکار یا بسیار کم‌کارتر، خاصه وقتی اعتماد به نفس پایینی داشته باشد، در تمام مدتی که کار می کنید احتمالا خیال می‌کند در اولویت‌اش قرار نمی‌دهید. حال این که ممکن است این فقط تصور کِدرِ او از جریان رابطه باشد. به “سانان” دیگر هم نپردازم تا مبادا فمینیست‌ها قیام سایبری کنند…

… این روزها، آن دسته از دوستان امریکایی‌ام که بیشتر خرج می‌کردند و کمتر پس‌انداز به مشکل خورده‌اند. دولت واشنگتن هرچند قرار است به بخش مهمی از مالیات دهندگان متوسط به پایین کمک مالی کند، اما هزینه زندگی در امریکا فراتر از این حرف هاست. الکس، یکی از کسانی است که چنین مشکلی دارد. او به سادگی ممکن است یک Homeless شود اگر شرایط بی‌پولی‌اش سه ماه دیگر طول بکشد.

یک عبارتی هست میان طلبه‌ها که می‌گویند ” با یک پیازچه می‌شود فقط یک لقمه خورد اما اگر بگذاری که پیاز شود، می‌شود با آن یک دیگ آبگوشت پخت”. قصه پس‌انداز برای روز مبادا دقیقا قصه همین پیاز و پیازچه است. متاسفانه امریکایی‌ها بیشتر زندگی پیازچه‌ای دارند، برعکس ایرانیان که اگر شرایط بگذارد، اغلب پیازی‌اند. اهل پس‌انداز و سرمایه‌گذاری. به همین سبب ترس از دست دادن خانه و اتومبیل امروز در میان امریکایی‌ها کم نیست. و البته ترس کسانی که به تازگی به امریکا مهاجرت کرده‌اند. با این وجود یک خوبی دیگر ایرانی‌ها، این است که حال‌شان را در شرایط بد هم خوب کنند. واقعا هنر بزرگی است که این مردم دارند…

… در قلم رنجه قبل، درباره این نوشته بودم که حوصله سر بر بودن کلاس‌های Online دانشگاهی‌ام سبب شده که برای Fun ، درکنار درسی که استاد می‌دهد و پنجره‌اش باز است، به تماشای مجموعه ویدئوها Art Sex هم مشغول شوم. تعریف یکی‌شان را دادم. اینقدر که برای به اشتراک گذاشتن یا دریافت خصوصی این ویدئو در کانال درخواست آمده بود، برای‌ام تبریک سال نو پیام نیامده بود. اغلب پیام‌ها از سوی آقایان نبود، اما خوب خاطرم هست که یک آقایی محسنه و ریش‌دار نیز بود که اشاره کردند این ویدئو را برای کار تحقیقاتی می‌خواهد. باور کردم. یک خانومی هم گفت دکتری رسانه دارد و برای بررسی فلان و بهمان می‌خواهد. باور کردم. دیگر حالا هرکس به سبب و علتی می‌خواست. اصلا همه را باور کردم.

اما چیزی بگویم. بعضی چیزها اتفاقا از نظر بنده دیدن‌اش لازم است. برای همه اگر در سنی به تعقل رسیده باشند، مثل فیلم‌هایی که بی‌فاصلگی را تمیز و زیبا نشان می‌دهند. اما انتشار بعضی چیزها در یک کانال می‌تواند اتهاماتی را علیه صاحب آن کانال ایجاد کند. یا ممکن است والدین زیادی که فرزندهای‌شان هم در این کانال هستند ناخشنود بشوند از به اشتراک گذاشته شدن همه چیز.

فقط تشویق کنم ویدئوهای تمیزی که در رابطه با Make Love هست را نگاه کنید. خصوصا شما آقایان. این طور یاد می گیرید در بی‌فاصلگی یارتان را مثلِ کتلت داخل ماهیتابه این ور آن ور نکنید. مساله لذت بصری نیست، برخی از‌ این فیلم‌ها آموزنده است. برای کار تحقیقی نیست اما آموزنده است. (لبخند). برخی‌های‌شان رنگ دهنده به روابط ماست. دیگر همین دیگر، حلال کنید. مجبورم ساقی این فیلم‌ها در کانال نباشم که پس فردا بیایم سمت شما بگویند سلطان دوف‌دوفِ ایران در فرودگاه امام خمینی دستگیر شد! از من به یک اشاره، از شما google کردن و لینک دانلود پیدا کردن..

و حال یک پایان برای این قلم رنجه، اوایل که من به ایران آمده بودم خوب عادت به دست دادن نداشتم. اما عادت خیلی از دوستان ایرانی من در دانشگاه بود. خیلی طول کشید تا این در من نهادینه شود. اما یکی از عجیب‌ترین چیزهایی که دیدم اصرار آدم‌ها به دست دادن‌شان به هر ترتیب حتی بعد از دستشویی بود. نمی‌دانم هنوز هست این حالت یا نه اما برای اولین بار این طور بود که طرف دست‌اش را که مرطوب یا خیس بود مثل داس می‌آورد داخل شکم‌ام. قاعده این بود که باید مچ‌اش را می گرفتی و تکان می‌دادی! جای دست. آقا خوب دست‌ات خیس است دست نده. وحی منزل که نیست!

این قصه بعضی از مدیران این حکومت است. ببینید شما بخش مهمی از تمسخرها و بیزاری‌هایی که دارد نسبت به خودتان در مردم بوجود می‌آورید به خاطر شهوت حرف زدن است. فکر می‌کنید حتما باید باشید و حرف بزنید و چیزی بگویید. درنتیجه به مزخرف گویی می‌افتید. به دروغ‌گویی می‌افتید. دست‌ات خیس است؟ دست نده. خیلی ساده است.

از خودت یک دلقک در افکار عمومی نساز. این اصل خیلی ساده، می‌تواند شان یک حکومت را بسیار بالا ببرد. به خدا که اگر همین اصل ساده را درک کنید. هند شده سرزمین ۷۲ ملت و ما شده‌ایم حکومت ۷۲ سخنگو. “مدیریت زبان” را لطفا در اولویت قرار بدهید. اگر راه قدس از کربلا می‌گذرد، راه بیشتر ماندن شما هم از کمتر حرف زدن می‌گذرد. با تشکر…

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه