این نوشته را مینویسم تا درباره مهاجرت از روی تلخاش صحبت کنم. در اصل میخواهم این متن را با این ادعا شروع کنم که اغلب مهاجران ایرانی به امریکا درباره “کپسول مهاجرت”شان به شما حقیقت را نمیگویند. شما یا هدف دروغهای آنان قرار میگیرید، یا از مواجه شدن با همه حقیقت توسط آنها به هر دلیلی محروم میشوید.
البته این ناحقیقتگویی سببی روانشناختانه دارد که بعدها خواهم گفت ریشه در مشکل فرهنگی تاریخی ایرانیان در پذیرشِ شکست، قبولِ برآورد اشتباه، یا نبود روحیه Support همدیگر دارد. اما آگاهی شما از دو سوی ماجرا مسالهای است که میتواند در تصمیمتان به مهاجرت موثر باشد. پس اعتقاد دارم این یکی از چیزهایی است که بهتر است روزی کسی دربارهاش با شما صادقانه صحبت کند حتی اگر در ابتدا اشتباه فکر کنید او قصدش تاریکنمایی است.
شاید برای درک زاویه دید نویسنده، بیان دو نکته راهنمای خوبی باشد. آنچه من مینویسم درباره مشاهدات شخصیام درباره اغلب ایرانیان و اعرابی است که به ایالات متحده سفر کردهاند. اما این نوشتهی یک مهاجر درباره مهاجران نیست، نوشته یک امریکایی درباره آنهاست. چرا این نکته مهم است؟
به این سبب که اینجا نگارنده درباره وضعیت یک گروه اجتماعی شبیه به خودش تحلیل نمی کند، به عنوان یک امریکایی نگاهی بیرونی دارد به افرادی خارجی که زبان و فرهنگ و تدین آنها را عمیقا میفهمد. میداند آن گروه هدف میآیند تا در یک سرزمین جدید زندگی کردن را با دهها امید و آرزو آغاز کنند. پس این فرصت فراهم است که بدون درگیر احساسات و وطنگرایی و عِرقهای میهنیِ مهاجران شدن از بیرون به رفتار و شرایط آنها نگاه شود.
اینجا به اندازه فهمام درست یا غلط میخواهم از زاویه متفاوتی تحلیلی بنویسم درباره ۳ خطاهای بزرگی که بسیاری از مهاجران ایرانی به امریکا میکنند و تاوانهایی که میدهند. در طول متن، فرض را بر آن میگیریم که ۲۰% مهاجران ایرانی متفاوت از آنچه مینویسم برایشان این اتفاق میافتد. نتیجه این که اینجا درباره اکثریت حرف میزنیم و نه همه. این نکته اول.
نکته دوم اینکه دانشجویان ایرانی آمده به ایالات متحده به امریکا را مهاجر تلقی نمیکنیم. این اشتباهی است که بسیاری میکنند. دانشجو هیچ کجای جهان مهاجر نیست، ساکن موقت است و به احتمال زیاد باید به کشور خود بازگردد. چون برای او ویزا صادر میشود. و ویزا از لحاظ حقوقی امتیازی موقتی (Limited Privilege) است که به کسی برای ماندن در سرزمینی در مدتی محدود اعطا میشود. دولت امریکا میتواند هر زمان اراده کند این ویزا را باطل و دانشجو را مجبور به بازگشت کند.
بسیاری از مساله دفاع قضات فدرال از دانشجویان اخراجی از فرودگاهها (خصوصا ترامپ) که دولت ترامپ اجازه بازگشت بدانها نمیداد را یک پیروزی نهایی تلقی میکردند. صدالبته پیروزی برای سیستم قضایی و نگاهبانان مّر عدالت است چون آن دانشجویان میتوانند به تحصیل خود ادامه دهند و اما لزوما پیروزی برای آن دانشجویان نیست. علتاش هدف بسیاری از آن دانشجویان است که برای بعد از تحصیل خود برنامه اقامت دارند.
از لحاظ حقوقی دولت ترامپ به سادگی میتواند تا پایان تحصیل دانشجویان صبر کرده، و اما به آنها اجازه شهروند شدن ندهد. این نقطهای است که در اختیار دولت است و قضات و سنا و کنگره نمیتوانند دخالت کنند. از این رو دانشجویان کشورهای دیگر در امریکا اصولا توریست تحصیلی محسوب میشوند و نه Immigrant و در این بحث دربارهشان صحبت نمیکنیم.
مهاجر در این نوشتار به افرادی میگویند که امریکا سرزمین اصلیشان برای زندگی میشود و از Citizen شدن خود مطمئن میگردند. پس در یک اکوسیستم قانونی و واقعی مثل دیگر شهروندان این کشور قرار میگیرند و موقتی بودنشان برای همیشه از بین میرود. بسیاری از اتفاقهای اجتماعی و اقتصادی و روانی که برای مهاجران رخ میدهد برای دانشجویانی که حتی ۴-۵ سال در امریکا زندگی کردهاند اتفاق نمیافتد چون دنیای متفاوتی است. نبرد واقعی برای یک فرد آمده به امریکا زمانی است که در نبرد واقعی تن به تن قرار گیرد، یعنی از وقتی که باید کنار دیگر شهروندان قدیمی یک سرزمین برای زندگی کردن بجنگد و خودش را بالا بکشد. خویشتن را ثابت کند.
من بیش از نیمی از ایرانی آمده به آمریکا را یک پناهنده میبینم. دلیل پناهنده شدن اش نه لزوما مسالهای سیاسی (آمدن برای برخورداری از آزادی بیان یا فرار از مجازات)، که می تواند یک پناهندگی مالی (به هر ترتیب آمدن برای ثروتمندتر شدن)، یک پناهندگی اجتماعی (آمدن برای آزاد بودن در پوشش و خوراک و آرامش…)، و انواع دیگر پناهندگی یا ترکیبی از این ها باشد. در عرف دیپلماتیک به همه این پناهندهها در نهایت می گویند Migrant یا همان مهاجر.
اما تعارف را که بگذاریم کنار، فرق هست میان کسی که از ایران به امریکا مهاجرت میکند، تا کسی که از فرانسه یا کویت اقدام به این کار میکند. Background روانی و اجتماعی که در پس افراد وجود دارد میتواند بسیار بر حال و روز آنها در سرزمین موثر باشد. اعتماد بهنفس یک فرانسوی وقتی اقامت امریکا را میگیرد زمین تا آسمان با یک عراقی متفاوت است. و یک کویتی با استرس و ترسی که یک ایرانی وارد امریکا میشود، ورود نمیکند.
همچنین نگاه جامعه امریکا به یک شهروند جدید آمده از آلمان تا یک شهروند آمده از ایران واقعا متفاوت است. قابل مقایسه نیست. پس در اینجا حتی وزن مهاجران تا مدتها با هم متفاوت است نه از لحاظ حقوق، که از لحاظ برخورد زیرپوستی جامعه با آنها. حتی یک امریکاییِ لبنانیالاصل که ۱۰ سال پیش مقیم امریکا شده است، به یک امریکایی ایرانیالاصل که ۳ سال پیش شهروند شده گاها با دید از بالا به پایین مینگرد. اگر کسی به شما گفت چنین چیزهایی نیست، بدانید شاید خود او مهاجری است که به دلیل شناخت کافی از درونیات امریکاییها نداشتن یا آدمی سطحی بودن در درک مناسبات اجتماعی پرت و پلا میگوید. اگر او خودش Target چنین نگاهی نبوده، حتما بسیاری از ایرانیان و عربهای دیگر بودهاند.
انکار این مسایل درست مانند این است که یک شهروند افغانیالاصل ساکن ایران این موضوع را انکار کند که ایرانیان به او به اندازه خودشان احترام نمیگذارند و تاکید کند اتفاقا او را از خودشان میدانند! اما حتی افغاندوست ترین ما، به راحتی اجازه میدهیم که یک شهروند افغانیالاصل به خواستگاری دخترمان بیاید؟ یا اجازه میدهیم پسرمان یک دوستدختر افغان داشته باشد؟ متاسفانه نه.
شاید خیلی از ایرانیان به یک سرایدار یا دانشجوی افغان احترام بگذارند و هوایاش را داشته باشند، اما این هواداری اکثر مواقع شامل یک نگاه از بالا به پایین است، شامل یک ترحم پنهان است، خیلی از شما اگر بدانید روزی رئیس یا پزشک یا استادتان یک افغان است به سادگی او را میپذیرید؟ اینجا بهتر است این بازی مسخره تبری جویی از نژادپرستی را بگذاریم کنار و قبول کنیم ۹۰%مان پای میز منافع شخصی خودمان که بیاید وسط، باز وارد بازی “خودی و غیر خودی” میشویم و ترجیح میدهیم امتیازات کشورمان یا خانوادهمان اول شامل یک شهروند ایرانیالاصل شود نه افغانیالاصل.
دیگر اینکه این را درک کنیم که وقتی از روی “ترحمِ در پس پرده” یا “نگاهِ پنهانِ از بالا به پایین” به یک شهروند اصطلاحا درجه دو احترام می گذاریم و با او مهربانی و شراکت مصنوعی می کنیم این نیز خودش یک “نژادپرستی سیاستمدارانه” است. دیدهام ژست این نوع روحیات ضد نژاد پرستی از روی ترحم را که تحصیلکردهها و روشنفکرهای ایرانی دارند. اما خوب نمیدانند با این نقش ریاکارانهای که بازی میکنند چه تصویر احمقانهای از خودشان در نزد همان شهروندان غیرایرانیالاصل میسازند.
این نژاد پرستی سیاستمدارانه، روی اغلب شما نیز وقتی به امریکا مهاجرت کنید تقریبا تا پایان عمر خواهد بود و صدالبته اگر انسانی سادهلوح یا ضعیف در فهم Body language باشید آن را هرگز تشخیص نمیدهید. شاید چون متلکهایشان را نمیفهمید، شاید چون وارد جمعهای پچپچ خصوصیشان نمیشوید، و شاید چون مضطربتر از این حرفها هستید که حواستان به همه چیز باشد. و چیزی که زیاد است این که انسان غریبهپرست خاورمیانهای تا درمیان غربیها زندگی نکرده، “انسان غربی” را Perfect Human میبیند تا زمانی که اولین ضربه را میخورد و خودش را جمع کند.
مهم است بدانید دلیل این نژادپرستیهای سیاستمدارانه درامریکا دو چیز است، قدرتمند بودن ساطور قانون (قوانین پرجزئیات برعلیه Discrimination) چون افراد از محکوم و جریمه شدن به شدت میترسند و این از مزیتها و زیباییهای قانونمداری در اینجاست، و سبب دوماش، این که Nice بودن بخشی از فرهنگ افواهی امریکاییان است که بدان عادت دارند و اما لزوما اعتقادی بدان ندارند. مثل تعارف برای ورود به جایی در میان ایرانیان که پای دربِ اداره همیشه هست و پای درب محل غذانذری که می رسد شلوار هم را پایین میکشند تا اول خود بروند داخل. اخلاق، همیشه، همهجا، نسبی است. خنده. پشت خیلی از لبخندها و Welcome ها در فرهنگ افواهی امریکاییها دقیقا چیزی نیست که میبینید.
می خواهم چند نکته متفاوت که به ذهن ام رسیده را درباره مهاجرت بنویسم. قصدم نقد نیست، قضاوت نیست، حتی قصدم متقاعد کردن خواننده به چیزی نیست. تنها میخواهم یک چراغ قوه روی دست اندازهای یک مسیر کمی تاریک و مبهم بگیرم تا همه چیز را مثل Google map رنگی و ساده نبینید. میخواهم درباره ایرانیانی حرف بزنم که تصمیم به Social change میگیرند. جامعهشان را عوض میکنند، با بهانه های مختلفی که البته خیلی به ما مربوط نیست، اما همه این تغییرات خطاهای مشهور و مشترک دارند که به آنها می پردازیم.
به عنوان دستگرمی بگویم که ایالات متحده اجازه میدهد سالانه ۷۰ هزار نفر در غالب مهاجر یا پناهجو یا دانشجو به این کشور مهاجرت کنند. این در حالی است که میدانم ۱۱ میلیون مهاجر غیرقانونی در امریکا زندگی میکنند. از افرادی که بصورت قاچاق وارد این کشور شدهاند تا مسافرانی که با پایان یافتن ویزایشان برای بازگشت به فرودگاه نرفتهاند تا دانشجویانی که بعد از پایان تحصیل به کشور خود بازنگشتهاند و در یک حالت تعلیق به امید دریافت اقامت به کار سیاه مشغول میشوند.
از این ۱۱ میلیون، نزدیک به ۵ میلیون مهاجر غیرقانونی (اغلب امریکای جنوبی) بهعمد یا ناخواسته صاحب بچه میشوند تا روال قانونی شدن مهاجرتشان راحتتر شود، مسالهای که این روزها پرزیدنت ترامپ روی آندست گذاشته و گفته اگر مهاجری غیرقانونی باشید، تولد بچه نمیتواند به شهروند شدنتان ختم شود. در اصل پرونده “تولد توریستی” برای همیشه در امریکا بسته شد. اما اصولا مهاجرت کردن انتخابی ساده است؟
به نظر من نه. بسیار سخت است. خاصه برای افرادی که در دهه سوم به بعد زندگی هستند. خاطرم هست ۲۰ سال پیش، در زندگی ایرانیان سه ایستگاه مهم بود. دانشگاه قبول شدن، ازدواج کردن، و صاحب خانه شدن. از زمانی که اوضاع اقتصادی و سیاسی ایران به وخامت رفت به نظرم صاحبخانه شدن جای خودش را کم کم به مهاجرت کردن داد. یعنی میشود گفت اکثر ایرانیان همیشه به مهاجرت برای یک بار هم که شده جدی فکر و پرس و جو کردهاند. خصوصا آنها که ازدواج کردن را دور میبینند بیشتر به مهاجرت فکر میکنند. اما مهاجرت یک دودوتا چهارتای اولیه است. با چه شروع می شود؟ با Cost. یعنی هزینه.
دفتر چهکنمتان را که باز میکنید، میبینید ماندن در جایی که دیگر رضایت ندارید یا حس پیشرفتی در آن ندارید “هزینه روانی”، “هزینه اجتماعی” و “هزینه اقتصادی” دارد. اما کلی میدانید رفتن به جایی که قصدش را دارید نیز “هزینه” دارد. اغلب مردم بیشتر به “هزینه اقتصادی” آن فکر میکنند حال این که به باورم “هزینه روانی” بدترین و پنهانترین بخش آن است.
به عقیده من اگر شما یک ایرانی بالای ۳۰ سال باشید، و زبان دوم را به خوبی ندانید، در محاسبه این هزینهها اشتباه کنید و به جاییمهاجرت کنید که هزینهاش را کمتر از اندازه واقعی تخمین زدهاید صدرصد یک Loser هستید. یعنی بازنده. مگر فرزندی داشته باشید و آینده آنها دستکم از این مهاجرت تضمین شود. اما سئوال مهم این است که Loser های مهاجر وقتی در چنین شرایطی قرار میگیرند چه میکنند؟ باز میگردند؟ به ندرت! آیا اقوام و دوستان خود را در جریان این باخت و بدتر شدن شرایطشان قرار میدهند؟ به ندرت! در مقابل چه میکنند؟ پاسخاش ساده است.
یا آرام آرام از دسترسها غیب میشوند تا بر شرایطشان بدون ترس از قضاوت و کنجکاوی دیگران مسلط شوند، یا شرایط را آن طوری که آرزو میکردند به شما نشان میدهند. این دسته دوم را شما بیشتر در اینستاگرام فارسی میبینید. هر دوی این دو گروه عمده درباره وضعیتشان حقیقتگویی نمیکنند و این خود عاملی میشود تا افراد دیگر در صف، بازهم دچار این خطاهای محاسباتی هزینه بشوند.
در روانشناسی اجتماعی مشهور است که ما سه تروما داریم. مرگِ عزیز (پدر، مادر و …)، جدایی (همسر، رابطه عاشقانه) و مهاجرت. این نکته مهمی است. در اصل مهاجرت لزوما به عنوان یک موفقیت یا اتفاق خوب شناخته نشده در زندگی انسان، در علم روانشناسی جزو دسته تروماها میباشد به دلیل “هزینه روانی” و “هزینه اجتماعی” که برای انسان دارد. بنابر این بسیار مهم است که شما در داستان مهاجرت چطور یک برنده نسبی باشید و چگونه تبدیل به یک بازنده قطعی نشوید.
امریکا به عنوان کشوری که یک کاسه از مخلوط فرهنگهای مختلف است (melting pot of cultures)، بیشتر از کانادا، انگلستان یا استرالیا با همین شرایط در نظر مردم سرزمین موعود برای مهاجرت است اما متاسفانه امریکا از همه این کشورها نسبت به مهاجریناش جای سختتری برای زندگی و تحصیل است. نه فقط به دلیل سیستم متفاوت سیاسیاش، که به سبب فرهنگ کار و تحصیل و زندگیاش.
خطای اول –کار کمتر، زندگی بهتر
مردم ایران خیلی با واژه Credit Card آشنا نیستند. شاید هنوز در ایران کاربردی گسترده ندارد. آنچه در ایران هست Debit Card است. همین کارت هایی که به اسم کارت بانکی مشهور است و همان پول نقد است. اگر بخواهم دمبه را کنار بزنم تا گوشت را ببینید، اساس خرید با Credit Card بر یک مفهوم ساده بنا شده، ” قرض کن، بخر، بعد پول اش را جورکن”. این خلاف مفهوم Debit Card است که شما به اندازه پولی که داخل کارت تان هست می توانید خرید کنید.پس میتوانید یک تلویزیون ۵ هزار دلاری بخرید در حالیکه ۶۰۰ دلار در حساب دارید، درست مثل تلویزیونی که یک شهروند ثروتمند می خرد.
اگر چه آن عبارت “قرض کن” بسته به جایگاه اجتماعی و شغلی شما در آمریکا عددش بالا و پایین میشود، اما در اصل موسسات مالی به جای شما خرید میکنند، شما لذت داشتن آن چیزی که میخواهید را بلافاصله با کمترین حسرت پیدا میکنید، اما از این جا به بعد یک Label پنهان روی شما چسبانده میشود، این که شما از لحظه کارت کشیدن یک بدهکار هستید. مادامی که تسویه حساب کنید.
در آمریکا این احساس بدهکار بودن، بسیار سنگین تر از احساس بدهکار بودن شماست وقتی از یک بانک یا موسسه مالی ایرانی وام می گیرید. قوانین در آمریکا جری لوئیس نیستند، پدرخوانده اند، جدی و مجازات کننده، و به نفع موسسات مالی مادر. چند دیرکرد در پرداخت بدهی، به سادگی میتواند زندگی شما را از لحاظ اعتباری نابود کند. حتی روی استخدامتان تا پایان عمر تاثیر میگذارد. یکی از دلایل مهم افسردگی ۷۰% آمریکاییهای طبقه متوسط شکستهای مالیشان، با ترس از عدم پرداخت همین بدهی است. میبینید رفاه زیاد دارند، اما خیلی خوشحال نیستند. این را من به شما می گویم، کسی که از وقتی به دنیا آمده، با آن ها زندگی کرده.
نکته این است، سال هاست که دولت آمریکا دست در دست نهادهای مالی، به یک مانیفست پنهان ملی رسیده. بخشی از سخت کوشی و پیشرو بودن امریکا البته دلیلش همین مقروض کردن مردم، ترساندن آن ها، و کار کشیدن از آن هاست. این که مردم را بدهکار کن، اجازه بده به رفاه دلخواه شان برسند، اما با تعیین مجازات های سخت برای آن ها، وادارشان کن که با “خوب و سخت” کار کردن قرض شان را پرداخت کنند. بیایید و از خیلی بالا به جامعه امریکا نگاه کنیم. چه می بینیم؟
مورچه هایی که می توانند چیزهایی را که می خواهند داشته باشند، اما مثل یک روبات با کمترین خطا کار می کنند تا آن شرایط خوب را از دست ندهند. این قاعده زندگی در اینجاست. تا خانه ها و ماشین ها و هرچه با پول مقروض یا Lease جمع کرده اند گرفته نشود، توسط دولت فدرال به جرم دزدی و سو استفاده دادگاهی و دستگیر و متهم نشوند.
اغلب مردم آمریکا، به جز طبقه خیلی ثروتمند، هر روز در معرض این استرس و اضطراب هستند.. Payنکردن هزینه رفاهی که از آن استفاده می کنند می تواند آن ها را به سادگی زمین بزند. مدام دربارهاش اخطار دریافت می کنند. این، عین واقعیت و بخشی از جهنمِ زیر آن بهشت است. شما به محض این که اقامتتان قطعی شود آرام آرام وارد این بازی میشوید و نکته این است که متوجه میشوید به سبب از صفر شروع کردن و Credit Score پایین داشتن، تا مدتهای زیاد چیزهای مورد علاقهتان را به سادگی نمیتوانید بخرید.
شاید تعجب کنید، اما نهادهای مالی و تجاری آمریکا از این که خریدهایشان را با پول نقد و بدون قرض خریداری کنند خوششان نمیآید، عکس ِایران. یعنی هرچه شهروند مقروض تری باشید، عزیزترید، و هرچه قرض های تان را بدهید، امتیاز بیشتری به شما میدهند، چون سود بیشتری میدهید. به آن میگویند Credit Score، اعتبار مالی هر شهروند آمریکایی. آنها عاشق فروختن از طریق مقروض کردن شما هستند.
تقریبا مردم ایران چنین استرس و ترسی را با این شدت ندارند. یک ایرانی با دو Payment دیر حتما جریمه سخت می شود، اما زندگی و اعتبار مالی اش خیلی به خطر نمی افتاد، همان اتفاق در آمریکا کارتان را احتمالا تمام می کند، یا برای ۷ سال شما را وارد لیست سیاهی می کند که کسی به سادگی دیگر به شما اعتماد نمی کند. “اعتبار” شهروند، این چیزی است که در آمریکا مهم است که بیشتر آن را با مسایل مالی می سنجند. این خاصیت یک کشور Capitalist ای است.
همه آن منبرهای بالا را رفتم تا یک تصویر مضحکی که خیلی از ایرانیان مهاجر به آمریکا، به ایرانیان داخل ایران نشان می دهند را کمی شفاف تر کنم. احتمالا شما اخیرا در اینستاگرامها و صفحههای شبکههای اجتماعی خیلی از آن رفاهِ آمریکایی را می بینید. اتومبیلهای نسبتا خوب، خانههای شیک و بزرگ، مسافرتهای دائمی و نوشیدنی و خوراکیهای فراوان در سفرهها و خیلی دیگر از مسایل مشابه که حسرت برانگیز است. آن لحظه از خودتان سئوال می کنید چرا من هنوز در این جهنم بی امکانات زندگی می کنم؟
کمی قبل تر که شبکه های مجازی نبود، شما قصه این ها را در میهمانی ها می شنیدید. وقتی یکی از فامیل یا دوستی از آمریکا می آمد و از داشتن چنین امکاناتی سخن می گفت. اغلب ایرانیان مهاجر به امریکا اما از این استرس و اضطراب وحشتناک مالی (traumatic experiences) که بر آن ها هست با شما سخن نمی گویند. شما دو شیفت کار کردن یا ساعت های کاری بسیار زیادی که دارند را نمی بینید، به شدت پایین آمدن وقت آزاد و تفریحشان را نمیبینید، ترس های روانی آن ها برای از دست دادن این رفاه را از دور نمیتوانید بسنجید. شما تنها داشته های آن ها را می بینید.نتیجه را. این نتیجه میتواند شما را دچار خطای کار کمتر، زندگی بهتر کند.
در ایران، طبق گزارش مرکز پژوهش های مجلس، متوسط ساعت کار مفید در سال حدود ۸۰۰ ساعت است، رفاهی که اکنون شما در ایران دارید براساس همان ۸۰۰ ساعت است. اما ساعت کار مفید یک آمریکایی در سال ۲۰۱۶ حدود ۱۵۶۰ ساعت است. در اصل، یک آمریکایی برای رسیدن به این رفاه در سال ۸۰۰ ساعت بیشتر از یک ایرانی ساعت کار مفید دارد. هرچند به تناسباش رفاه متناسب و احترام بیشتری نیز از محیط کارش دریافت میکند.
چرا مثلا افرادی که برای رفاه و ثروت بیشتر از ایران به آمریکا مهاجرت می کنند، درباره چگونگی و سختی به دست آوردن اش حرف نمی زنند اما محصولات این رفاه را هلوپی به شما نشان می دهند؟ چرا نمی گویند در ایران خیلی اوقات فراغت بیشتری داشتند و در محیط کار ایرانی شان عشق می کردند! درباره اش فکر کنید. قاعده ساده است، کار و تحصیل در امریکا شوخی نیست، زیر فشار کار و Targetهای شغلی که برایتان تعیین میکنند ممکن است خم شوید، بشکنید، دهانتان سرویس شود، اما خوبیاش این است که سخت کار کردن در امریکا تقریبا هرگز بینتیجه نمیماند. شما بسیار بیشتر از ایران استرس و سختی کار خواهید داشت، در مشاغل به جز کارگری به نسبتِ یک امریکایی امریکاییالاصل حقوق کمتری خواهید داشت اما به اندازه زحمتتان ۱۰۰% رفاهتان تضمین شده است.
نتیجه این که اگر در ایران انسان تنبلی هستید و به زیاد کار کردن عادت ندارید، اگر انسانی هستید که در خانه پدر بودهاید و تجربه کار نداشتهاید و ثروتمند هم نیستید، اگر تا بوده در ایران کارتان از طریق پارتی بازی و مساعدههای عجیب و غریب گرفتن گذران کرده، مطمئنا مهاجرت به امریکا، مثل جهنمی است که منتظر شماست و مثل دولت آلمان یا کانادا، یک سیستم سیاسی مهربان و کمک کننده منتظرتان نخواهد بود.
ادامه دارد…