در نوشته پیشین اشاره کردم که میخواهم به Dark Side پدیده مهاجرت بپردازم با این فرض که بسیاری پیرامون خوبیهای این پدیده شاید داستانها نوشتهاند و شاید شعرها گفتهاند. چشمک. مهم است درباره هر پدیدهای هر دو روی ماجرا را از قبل دید. قصدم تعمیم دادن تحلیلام به همه نیست و اینجا درباره گروه زیادی از افراد مهاجر ایرانی صحبت میشود که دچار حالاتی مشترک شدهاند، نه همه آنها. مهمتر این که اینها نظر شخصی پرنسجان است. پس ممکن است به سادگی اشتباه باشد.
میشود استدلال کرد که ناآگاهی نویسنده از اوضاع ایران سبب شده این نوشته را مرقوم کند. پاسخام این است. ما یا برای فرارِ از شرایط بد در وطن مهاجرت میکنیم، یا برای پیشرفت کردن، یا به خاطر کسی، یا هرسه. وقتی کسی از بندرعباس به تهران مهاجرت میکند، قطعا در حال فرار از شرایط جوی این شهر یا فرار از امکانات پایین آن برای زندگی بهتر در پایتخت (تهران) است. اینجا کسی که درباره آلودگی شدید هوای تهران، امنیتکمتر این شهر یا ترافیک سنگیناش هشدار میدهد قصدش انکار کردن مشکلات بندرعباس و اشتباه نشان دادن مهاجرت به تهران نیست، که مرادش تنها نشان دادن واقعیتهای بیشتری از شهر تهران است. لطفا موقع مطالعه این متن، از استراتژیِ نویسنده آگاه باشید.
مهاجرت سه بخش مهم دارد. تدارک مهاجرت (Pre-migration)، مسیر مهاجرت برای رسیدن و ترک وطن (Physical relocation) و در نهایت آغاز اسکان (Post-migration). اینجا هدفام بیشتر صحبت درباره هزینههای روانی و اجتماعی است که در مرحله بعد از آغاز اسکان پیش میآید.
برداشت دوم – خطای زندگیِ راحتتر
سال ۸۵، وقتی تهران بودم، یکی از دوستانم پشت چراغ قرمز از یک راننده پژو پارس پرسید آقا راضی هستید؟ آن آقا جواب داد از این بهتر نداریم! مثل کَرِه! نرم و چابک. گاز خورش مَلس و تیز و بُز. در اصل دوستم می خواست کیفیت پژو پارس را با آن سئوال به من گوشزد کند. به چراغ قرمز بعدی که رسیدیم این بار من از همان آقا سئوالی کردم. پرسیدم ببخشید اتومبیل قبلی شما چه بود؟ جواب داد پراید.
عناصر منطقیِ روی میز ما ساده است. این که شما با اولین جوابها دست به نتیجه گیری نزنید. با فضایی که جوابهای تکمیلی به شما می دهد دست به نتیجه گیری بزنید. طبیعتا اگر من از کسی که اتومبیل پیشیناش مرسیدس بنز بود درباره پژوپارس سئوال می کردم نمی گفت عالی! اتفاقا آن را اتومبیلی کُند، سنگین، با خط ترمز بالا (Skid marks)، بسیار خشک و با صدای زیاد اتاقک معرفی میکرد.
در اصل، آن آقای پشت چراغ قرمز، پژو پارساش را در مقایسه با پراید سابقش مقایسه می کرد، در حالیکه همین اتومبیل جدید، خود دارای نقص های جدی زیادی بود که او نمی دید. نه این که نمیدید، تجربهی تحلیل آن را نداشت، کارشناس اتومبیل نبود و محدوده بیانِ نظرش به وسعت تجربههای خودش بود. مهم است که شما وقتی قصد مهاجرت دارید، از چه کسی برای مشورت سئوال می کنید، چگونه سئوالهایتان را میپرسید و این که آن فرد مورد مشورت شما اگر در غرب زندگی میکند اتومبیل قبلیاش چه بوده، اینجا اتومبیل البته ایهام است، منظور شرایط زندگی گذشتهاش است در ایران است.
کسی که به هر ترتیبی خواسته از ایران خارج شود، حتی اگر در جای جدید سطح زندگی پایینتری داشته باشد احتمالا به شما نمی گوید ناراضی است. اگر فامیل درجه یکاش باشید (برادر ، پدر ) و او هم هنوز جوزده نباشد، شاید چیزهایی بگوید. آنهم شاید، اگر مطمئن شود قضاوتش نمیکنید.
به نظرم شخصی که زندگیِ ضعیف و بخور و نمیری در ایران داشته و حالا حداقلهای زندگی در سرزمین جدید هم بر سر ذوق اش آورده، کسی که به امریکا پناهندهی مذهبی شده، کسی که آنجا تنها یک دانشجو هست، کسی که در بازه زمانی ۱۵ ماه ابتدای مهاجرتش هست و هنوز با مسایل واقعی درگیر نشده، حتی کسی که ثروتمند است و اوضاعش توپ است، همه و همه اینها میتوانند جملگی دیدهای متفاوتی به شما بدهند که لزوما با واقعیت مطابقت ندارد. اینها ما را دچار خطای برآورد میکنند.
هنوز عقیده دارم اکثریت مهاجران ایرانی به آمریکا این صداقت و واقع بینی را با شما ندارند. با قطعیت عبارت “اکثریت” را بکار می برم، چون بررفتارشان تمرکز داشتهام. سبباش لزوما رفتاری آگاهانه نیست، گاهی افراد به دلیل این که اطلاعات کم یا دانش اندکی دارند و اما باز میخواهند همچنان به شما پاسخ بدهند، شما را دچار خطای برآورد میکنند. مهم است کسی که هنوز سه سال از مهاجرتاش نگذشته را منبعی مطمئن برای درک این پدیده حساب نکنیم. در ادامه، یکی دیگر از این خطاها که با شناخت نادرست مهاجرت دچارش میشوید، خطای زندگی راحتتر است.
فارغ از خوشبینی زیادی درونی خودمان، گاهی خطای زندگی راحتتر پس از مهاجرت وقتی رخ میدهد که افرادی که با آنها مشورت میکنیم یا نظرهای آنها را میخوانیم کدهای اشتباه (سهوا) یا دروغین (عمدا) به ما میدهند. گاهی رسانهها هم چنین نقشی دارند. مثل شبکه من و تو. بخش های خوب مهاجرت را بازگو، و بخشهای بد را مثل ساندویچ کاغذ پیچ میکنند. همانطور که اگر شبکههای مستقل خبری یا مستندهای تلویزیونی نبود شما به ندرت میفهمیدید در کمپهای ترکیه، استرالیا یا یونان به مهاجران ایرانی چه میگذرد، کمتر کسی تلفناش را بر میدارد،یا از بلاگ، توئیتر یا صفحه اینستاگراماش برای نشان دادن سختیهای زندگی پس از مهاجرت استفاده میکند.
درک میکنم که هیچکس دوست ندارد پروژه مهاجرتاش را یک پروژه زیادی خوشبینانه معرفی کند تا مورد قضاوت قرار گیرد. مهاجرت به ذات خودش آنقدر دردناک هست که مهاجران تحمل قضاوت و نظر دیگران را در دوران Post-migrant نداشته باشند. اما چرا؟ چون خاصه در خاورمیانه، مهاجرت فقط یک تغییر سرزمین برای زندگی بهتر نیست، چیزی مثل “پل پیروزی” است که برایاش رقابت اجتماعی پنهان وجود دارد. رقابت از این رو که برخی افراد حتی تا آخرین لحظه اطرافیانشان را از قصدشان برای مهاجرت آگاه نمیکنند.
سالها پیش، در یک عکس اینستاگرامی، تصویر دختر مشهورنمایی (سلبریتی) را میدیدم که با موهای به باد سپرده، کنار ساحل اقیانوس، از خوشحالی دستهایاش را باز کرده بود و در فضای رنگین کادربندی شده دوربین به مخاطبش القا می کرد که من اکنون پس از مهاجرت یک خوشبختام. میخندم، رهایام و از دور برای شما هم بهترینها را میخواهم! میدانستم این دختر خانم فارغ از مشکلات روانی که براثر فشار مهاجرت بر او گذشته، بیرونِ از اینستاگرام زندگی آرامی ندارد. چیزی که برایام جالب بود این که این خانم ساکن سن دیگو، حتی پای عکسهایاش درس خوشبختی و موفقیت نیز به مردم میداد و زیر هر عکساش جمعیتی برای او انواعی از کامنتهایی در تایید و تشویق از این موفقیت مینوشتند!
دختری که این سوی ماجرا اما برای اقامت به دروغ خود را به کمک یک وکیل یک همجنسگرا عنوان کرده بود و سهسال مجبور بود هرآنچه که دولت شک نکند او یک همجنسگرا نیست را مو به مو اجرا کند تا به او نوعی خاص از پناهندگی داده شود. همین تغییر لایف استایل به خاطر دریافت اقامت او را را دچار Mental disorders کرده بود. اختلالات روانی جدی.
شما، گاهی تنها یک فریم میبینید، اما حقیقت در اصل به اندازه یک فیلم است! این یک فریم برای شما فانتزیهای مهاجرتی زیادی میسازد و اما بعد محتوی آن فیلم سرتان می آید که لبریز از فریمهای خاکستری و سیاه نیز بوده. (نیازی نیست که بگویم یک فیلم تشکیل شده از هزاران فریم است) خلافگوهای بسیار زیادی در میان ایرانیان هست که تصویر وارونه یا متفاوتی از شرایط بعد از مهاجرت خود نشان میدهند و به چه سبب این کار را میکنند مسکوت بماند.
پس مهم است بدانید متاسفانه اغلب مهاجران ایرانی به آمریکا به مرور، و از نظر من، سلامت روانی خودشان را از دست می دهند و تا دوباره سلامت شوند سالها زمان میگذرد. در ظاهر نرمال اند، در باطن اما ویران. از روحیات مشهورشان این که اعتماد به نفس دوگانه دارند. یعنی وقتی در جمعهای ایرانی هستند یا به ایران سفر می کنند یک اعتماد به نفس بالا در جمع دارند، اما وقتی مقابل امریکاییها یا دیگر مهاجران امریکایی هستند اغلب ضعیف و چروکیده وکم اعتماد به نفساند. یک علتاش این که با آن فریم خوب و خودساخته مقابل شمایاند و با آن فیلم در زندگی واقعیشان.
برداشت سوم – خطای جذب
وقتی مهاجرت اتفاق می افتد با دو گزاره روبرو هستیم The melting pot، که اشاره به این دارد که مهاجر باید تصمیم بگیرد در فرهنگ کشور جدید ذوب بشود یا نه، مثل محتویات داخل سوپ. یک اصطلاح هم هست به اسم The salad bowl، یعنی مهاجر بیاید و بگوید نه، من فرهنگ خودم را نگاه می دارم، و کناردیگر فرهنگها زندگی می کنم. مثل یک سالاد، که خیار داخل گوجه نمی رود.
مهاجرانی که نمی توانند ذوب بشوند، نمیتوانند جذب بشوند، به خصوص اگر فرهنگ کشور مقصد Dominant یا قوی باشد، صدرصد دچار مشکلات روانی یا بهتر است بگویم هزینههای روانی و اجتماعی ناشی از مهاجرت می شوند. چه از نوع پنهان یا که آشکار. این اتفاق بیشتر برای افرادی رخ میدهد که بعد از ۳۰ سالگی مهاجرت میکنند. این نکته مهم است که صحبت درباره ترومای (Traumatic experiences) مهاجرت همیشه حلقه مفقوده از تعریفهایی است که از سختیهای مهاجرت میشود.
مردم در این باره افواهی صحبت میکنند. میگویند دلمان برای نان سنگک تنگ شده. ندیدن فامیل اذیتمان میکند. و حسرتهای خود را در زمینه نوستالژیهایی که از دستدادهاند لیست میکنند. اما کمتر کسی دیدی روانشناسانه یا علمی دراین باره به شما میدهد.
اختلالات روانی (Mental disorders)، در سطوحی متفاوت، یکی از مهمترین هزینههای روانی است که ما در صورت داشتن خطای برآورد در هنگام مهاجرت دچارش میشویم. استرس زیاد بر اثر از دست دادن تعلقات و هویت فرهنگی، پذیرفته نشدن توسط اجتماع، احساس امنیت نداشتن، امنیت پایین اقتصادی و بلد نبودن زبان همه Risk factorهایی هستند که به این مساله دامن میزنند. متاسفانه در افرادی که به هر قیمت سمت پناهندگیهای مذهبی یا جنسیتی میروند افسردگیهای شدید (Major depression) یا PTSD کم نیست. و این سئوالی را پدید می آورد که آیا مهاجرت به هر قیمتی اصولا درست است؟
این اتفاق بیشتر برای مردم خاورمیانه، هند و چینی ها و ژاپنیها و … می افتد. به این خاطر که خیلی فرهنگپذیر نیستند، یا خودشان فرهنگِ قدرتمند دارند. اینها همگونسازی فرهنگی Cultural assimilation نمیکنند. خوب این برای ایرانیها خیلی اتفاق میافتد، و این بسم الله مشکلات شان است.
دومین مسالهای که زیاد رخ می دهد تفاوت میان انتظار از وضعیت زندگی قبل از ورود به آمریکا و بعد از روبرو شدن با واقعیت بعد از شروع زندگی است. به خصوص در ۲-۳ سال نخست که به این دوره Post-migration phase میگویند. این هم برای ایرانیها خیلی رخ میدهد چون اغلب تحت تاثیر دروغها یا خوشبینیهایی هستند که دیگران از زندگی در آمریکا به آن ها گفته اند. دیده ام که می آیند و بهت زده می شوند؛ ناگهان Down می شوند و تا چندسالی در همین وضعیت مثل مجسمه ابولهول باقی می مانند. اصولا در هرکاری یا انتخابی بین Expectation و Achievement اش فاصله زیادی بوجود بیاید شما تا مدت ها مشکل روانی ناشی از بهت زدگی پیدا می کنید.
سوی دیگر خطای جذب، عدم شناخت از روحیات جامعه جدید است. مهاجران با این بهت مواجه میشوند که چرا جامعه جدید خیلی پذیرنده نیست. این بهتزدگیها و از بین رفتن آن ذوق و شادی اولیه مهاجران ایرانی، به خاطر خصوصیاتی است که به نظرم ایرانیها (نسبت به دیگر ملت های مهاجر) در جنس رفتاریشان دارند. یعنی چون آدمهایی بسیار Socio-centric هستند (اجتماعیمحور، مثل اهل رفتوآمد)، یا خیلی اهل خانواده هستند (Family oriented) وارد یک فضایی میشوند که نقطه مقابل است. پس ناگهان خود را داخل یک کپسول تنها میبینند.
شما بعد از بلوغ اجتماعی (بعد از ۲۵ سالگی) وقتی از یک جامعه Socio-centric یا اجتماعی محور مثل ایران وارد یک جامعه Egocentric یا خودبین محور (مثل آمریکا) می شوید، درست مثل این است که تنِ گرمتان را ناگهان به یک فلز سرد بچسبانند. دچار شوک می شوید. به آن می گویند Cultural shock و از این جا به بعد یک چیزهایی ممکن است در شما به شدت سقوط می کند. سه مورد طلاییاش عزت نفس، احساس امنیت، و احساس تعلق. میشوید مثل یک بادکنکی که ممکن است سوزنی برای ترکاندنش اطرافش نباشد، اما بی تکلیف روی هواست! خطای جذب وقتی میآید شما خود را در همان جامعه Nice و Friendly امریکا، خیلی تنها میبینید.
البته به نظرم یک ایراد رفتاری ایرانیان به این مساله نیز دامن میزند. یک مشکل جامعه یا Community ایرانیها در امریکا این است که در ساپورت و وحدت آفرینی بسیار ضعیف عمل میکند. یعنی نه تنها ایرانیان به ندرت هوای هم را به عنوان یک بلوک اجتماعی مهاجر دارند، که بعضا برای هم نیز میزنند یا از هم فرار میکنند! جامعه ایرانیان در اینجا، بیشتر جزیرههایی است از ایرانیانی که گرایشهای متفاوت سیاسی دارند و باهم نمیسازند، نه یک جزیره متحد که اساساش سیاست نباشد و بهجایاش فرهنگ باشد و تقویت “سرزمین محوری”. این “سیاستمحوری” اغلب ایرانیان همهجای دنیا به ضررشان است.
برعکس عرب ها یا کرهای ها یا چینیها که به شدت Communityهای قدرتمند دارد. “فرهنگ محور”اند. پس مساله Social support system خیلی مهم است و اما وقتی می بینید Community قوی از طرف ایرانیهای قبلا آمده، برای حمایت شما تقریبا وجود ندارد، پس احساس ایزوله شدن پیدا میکنید. احساس همان بادکنک روی هوا سرگردان.
برداشت چهارم – خطای آرامش
اگر بخواهید یک عبارت از من یادگار داشته باشید این است؛ مهاجرت مشکلات روحی و احساسی شما را در وطن خودتان شاید از میان ببرد، پاک کند، سنگپا بکشد، اما گرههای روانی و زخم های حسی جدیدی به شما تحمیل می کند که در وطن خود آنها را نداشتید. این چیزی است که برای ۹۰% مهاجرین آمده از خاورمیانه اتفاق میافتد. مشکلات قدیمی از بین میروند، اما مشکلات جدید ریشه میکنند. هرچند به نظرم این چالش هیجانانگیز سفر به سرزمینی دیگر است.
چطور چنین چیزی ممکن است؟ به سادگی. مثلا وقتی شما به کشوری وارد می شوید که به ارزشها یا سلایق فرهنگی یا حتی غذایی شما بیاحترامی نمیکند، اما آنها را جدی هم نمیگیرد به مرور احساس بدی پیدا می کنید. یک دوست ایرانی داشتم که اصرار داشت ثابت کند قرمه سبزی بهترین غذای دنیاست، در خانهاش همیشه میهمانان امریکایی را مجبور به خوردناش میکرد و آنها تعریف میکردند، شاید خیلیهای شان به رسم ادب یا نایس بودن، تا بالاخره یک روز یک میهمان امریکاییاش گفت این سوپ علف سوخته را سگ هم نمی خورد. زنگ زد و همبرگر سفارش داد! واقعیتش من هم همین احساس را به غذای چینیها و انگلیسیها دارم و اما صدایام در نمی آید. نکته این است که هرچه در ما ریشه دوانده یا سلیقه فرهنگی ماست ممکن است برای دیگران بیاهمیت باشد. زمان میبرد تا در مقابل اینچیزها بی حس شویم.
در جامعه شناسی بدان می گویند Cultural bereavement، یعنی شما حس می کنید داخل کره مریخ هستید و به هر ترتیب باید بیشتر با اصول و چهارچوبهای آنها خودتان را خوشبخت کنید، نه با ارزش بندی های فرهنگی خودتان. این باعث چه می شود؟
شاید به آن در ایران می گویند بحران هویت. احساس بی ریشگی کردن. یتیمی فرهنگی. فرو کردن احساس تعلق نداشتن به زیر پوست روان. شما این را در ایران حس نمی کنید، وقتی پای تان را در فرودگاهی در آمریکا گذاشتید و آن شد اولین روز زندگی تان، از آنجا به بعد حس می کنید که خیلی چیزهایی که در Background فرهنگیتان هست ارزش زیادی در سرزمین جدید ندارند.
چند نفر از مهاجران قدیمی با شما درباره Cultural bereavement حرف زده اند؟ مثلا در آمریکا به دلیل روانی (نه هوسی) دنبال نان سنگک و شیرینی ها و خوراکی های ایرانی می گردند، یا به شدت می خواهند غذاهای ایرانی بخورند چون همین غذا از لحاظ روانی به آنها تایید هویت میدهد.
یک نکته جالب. شما اگر نگاه کنید کم نیستند هنرمندان و آرتیست های ایرانی که به غرب رفته اند، بیشتر از ان که در کارهای شان تم های غربی بیاید، یعنی از فرهنگ آن ها برای غنی تر شدن آثارشان تاثیر بگیرند، بیشتر کارهای شان ایرانیزه تر شده. در عین حال که انسان های افسرده تر ومغموم تر و گوشه گیرتری شدهاند نسبت به آرتیستهای خود آن کشورها حتی اگر موفقتر بودهاند. اینها تاثیرات همین جدی گرفته نشدن فرهنگشان است که مهاجران را دچار Ulysses syndrome میکند. نوعی استرس و اضطراب همیشگی از این که در ایران فردی پذیرفته شده بودید و اما اینجا بازی داده نشده، توسط جامعه به حاشیه رانده میشوند. بهروز وثوقی، بهرام بیضایی یا سوسن تسلیمی تنها افرادی نیستند که به این سندرم مبتلا هستند. اغلب این روی خوب و خوش مهاجرت است که به ما نشان داده میشود. در ما حسرت ایجاد میکند و قند رفتن مان را آب میکند. خیلی از بخش ضربه زننده آن چیزی تعریف نمی شود.
برداشت آخر – خوب فکر کنید
زندگی در نهایت زیباست. و زندگی در همه جای دنیا سخت است. زیبایی و سختی در ازدواج هماند. مهم درک این مساله است که هرجا، ژنوم سختیهایاش متفاوت است. من جزو کسانی هستم که معتقدم اگر انسان در جایی که به دنیا آمده و در آن بزرگ شده به هر ترتیب و به هر سختی می تواند خودش را رشد بدهد، بهتر است مهاجرت نکند مگر از موفق بودن مهاجرتاش تقریبا مطمئن باشد. مهاجرت به قصد قربهالیالله اغلب شما را میتواند نابود کند، اگر بدون محاسبات و در نظر گرفتن همه چیز باشد.
شما حتی اگر میخواهید با مهاجرت به امریکا شانس یک دانشمند برجسته شدن را داشته باشید، باید به این فکر کنید که این دانشمند شدن را در مقابل از دست دادن بخشی از آرامش و امنیت روحیتان بدست خواهید آورد. بعد انتخاب کنید. باید آنقدر عاشق آن دانشمند شدن باشید، تا آن ضربهها را با آغوش باز بپذیرید و افسرده و چروک نشوید.
من مهاجرت به امریکا را به همه افرادی که خیلی خوب زبان مکالمه (نه تافل) میدانند، دارای تخصصهای خاص مورد نیاز در اینجا هستند یا از لحاظ مالی جایگاه خوبی دارند و میخواهند در کنارش ادامه تحصیل بدهند پیشنهاد میکنم، اما برای باقی آن را تصمیمی با ریسک بالا خاصه بعد از رئیس جمهور شدن پرزیدنت ترامپ میدانم. پذیرش ریسک مهاجرت برای پیشرفت با چشمان بسته و خوشخیالی، تنها یک زور زدنِ ابلهانه است خاصه در کشورهایی که دیگر مهاجرپذیر نیستند.
اگر بخواهم رک باشم، توقع زیادی از مهاجرت به امریکا نداشته باشید. شاید اگر ده سالپیش بود نظری متفاوت داشتم. یادتان باشد از هر دو آمریکایی یک نفر با نیامدن مهاجر به این کشور موافق بوده و هستند و به این مساله رای داده اند. پس کسی عاشق چشم و ابروی مهاجر نیست مگر به دردشان بخورید یا برایشان پول و خدمات بیاورید. با مهاجرت، برای ۳-۲ سال روزهای بسیار سخت تری از زندگی در ایران را خواهید داشت. روزهایی که کسی کمک خاصی به شما نمیتواند بکند، پس خودتان هستید با خودتان. برای پذیرفتن همه خوبیها و بدیهایش با هم، آماده باشید. هرچند یادتان باشد پایان همه چیز خوب است، اگر آخر چیزی بد شد، پس مطمئن باشید هنوز پایاناش نیست. چشمک
عقیدهام این هست که مهاجرت چیزهایی به شما می دهد، چیزهایی خیلی مهمتر را نیز از شما می گیرد. پس درباره آن ها کنجکاو باشید، و در انتخاب نهایی سخت گیر. احتمال این که جایگاه اجتماعی که لایقاش هستید را در امریکا بیابید خیلی بالا نیست، مگر یک نابغه یا متخصص خاص باشید. این عین واقعیت است. صادقانه است. نگاه آمریکایی به مهاجر، اصولا کارِ بیشتر گرفتن است، مگر یکی از خود آنها باشید. برخلاف همه حرفهایی که ممکن است مطرح شود، در خیلی از ایالتها، محل تولد، نام شما و این که از کدام کشور آمده اید تا سال های سال بر کار شما و قبول یا رد روزمهتان تاثیر می گذارد. این را در کنار خوبیهای مهاجرت بپذیرید. لطفا با دقت تصمیم بگیرید. زندگی همهاش شانس است، و شانس برای کسی است که تا آخرین لحظه بهترین تلاشاش را میکند.