پشتِ هر نوع توسعهی ملی (علمی، سیاسی، هنری و…) در یک کشور، پای سه سوسیسِ متصلِ بهم در میان است. استراتژی حکومت، رفتار نخبگان، و DNA فرهنگی آن سرزمین. نمیشود یکی از این سوسیسها خام بماند، آن دوتای دیگر خوب برشته بشوند.
جالب این است که استراتژی یک حکومت یا رفتار نخبگانش لینک به رفتار همان مردم است، چون آن ها هم از مردماند، در نتیجه “مردم” همیشه پدرخوانده وضعیت توسعه سرزمینِ خودشان نیز هستند. چند نکته را که پراکنده به ذهنم آمده مینویسم.
پدیده اول، سوم شخص مجهول!
زمانی متوجه پدیده عجیبی در سخنرانیهای سیاستمداران ایرانی شدم. استفادهی حداکثری از فعل مجهول یا افعال سوم شخص در مصاحبهها و هر چیزی که از آنها ثبت میشد. مثلا رئیس جمهور میگفت “باید به وضعیت معیشتی مردم مسئولانه نگاه شود”. در نگاه اول برای خیلی از ایرانیها این جمله معمولی از سوی یک تصمیمگیرنده است که همیشه تیترمی شود در روزنامهها. اما نکته این بود که رئیس جمهور به جای اینکه بگوید “من باید مسئولانه نگاه کنم”، یا فلان وزیرِ من یا بهمان مسئولِ دولت من باید این کار را کند، میگفت “باید مسئولانه نگاه شود”. او اینجا در مقام یک نصیحتگر، و نه مسئول، در مقام کسی که خودش را بالاتر از هر ایرادی میبیند، یک جملهای را بیان میکرد که مسئولیتگریزی و در اصل وظیفه اصلی خودش بود! انگار که خودش به خودش شلیک کند، اما جاخالی هم بدهد!
یکی از مهمترین نشانههای یک کشور توسعه یافته، نحوه جملهبندیهای سیاستمدارانشان است. پرزیدنت ترامپ هرگز مثل روحانی نمیگوید “باید به وضعیت کتابخوانی توجه شود”، میگوید “من وضعیت کتابخوانی را متحول خواهم کرد”. در جمله دوم نه تنها مسئولیتپذیری هست و “کنندهی کار” مجهول نیست، که نوعی Targetingنیز در بیان وجود دارد. اشارهای به این که اگر متحول نشد مردم و رسانهها میتوانید بیایید و دقیقا یقهی مرا بگیرید!
دقت کنید، اکثر نمایندگان مجلس، وزرا، رئیس جمهورها و … علاقه دارند جملاتشان را آنقدر مجهول بیان کنند که تا جای ممکن با حرفها و Statement هایی که در سخنرانیها و مصاحبهها و … از خود به جای میگذارند کمترین مسئولیت متوجه شخص خودشان بشود. عبارات قشنگ بدیهی درباره اخلاقیات و هنجارها و رفتارها و رویکردها بکار میبرند اما چه کسی باید اینها را به عمل تبدیل کند، مشخص نیست! سری دوزی فقط میگویند.
این توهین بزرگی است که سخنگوی دولت بیاید و مقابل صدها دوربین بگوید “معیشت مردم لایق بهتر از این هاست”، حال این که هر ابلهای این گزاره بدیهی را خودش میداند. مهم این است که آنقدر شجاع باشی که جملهات را اینگونه بگویی “ما را ببخشید، ما نتوانستیم معیشت شما مردم را درحد لیاقتتان فراهم کنیم”. که البته این را در خواب هم نمیگویید چون آنجا هم حواستان هست.
پدیده دوم، روشنفکرهای سلبریتی!
خصوصیت یک روشنفکر، واقعیات را تحلیل کردن است. فارغ از این که این واقعیتگویی میتواند حکومت یا مردم را بر علیه او بشوراند. به نظر من، یکی از مهمترین دلایل عقبماندگی ایران نسبت به کشورهایی چون کره یا برزیل این است که ما کمتر روشنفکری داریم که با واقعیتنمایی رفتار مردم را به سختی نقد بکند (Harsh Criticism)، اما تا دلتان بخواهد روشنفکر داریم که بدش نمیآید مقابل رفتار حکومت بایستد. چرا؟ چون به دنبال فالوور است. به دنبال قهرمان شدن، به دنبال محبوب شدن، مرحبا گرفتن از مردمِ مقابل حکومت. میگویند گیتار نون قیافهاش را میخورد، قصه این روشنفکر سلبریتیها هم همین است.
شجاعترین روشنفکران به نظر من آن دسته بودهاند که تیغ نقدشان را متوجه جامعه هم کردهاند. در ایران بسیار کم داریم. چرا؟ چون روشنفکری که رفتار و فرهنگ مردم را هم بیاید نقد کند نه دیگر حمایت حکومت را دارد نه مردم را، پس بسیار تنهاست. روشنفکر ایرانی از این تنهایی خیلی میترسد.
کثیری از مواقع، در ایران یک روشنفکر، متفکر یا تحلیل گر، بیشتر سعی می کند مقصر یا بحران را در جایی به غیر از مردم نشان بدهد. شما چند روشنفکر و اندیشمندِ بزرگ این ممکلت را در صدسال اخیر دیدهاید که درباره نژادپرستی پنهان برخی از ما ایرانیان محققانه بنویسند؟ یا درباره خصلت تقریبا ملی بخیل بودن ما به پیشرفت هموطن؟ یا چند روشنفکر ایرانی میشناسید که درباره دورویی و ریاکاری تاریخی مطلبی تحلیلی نوشته باشد؟ خیلی کم. اما در فرانسه، امریکا یا حتی برزیل که میدانم چنین دست روشنفکرانی زیادند. چرا؟ چون روشنفکر از روزی که بخواهد سلبریتی شود، چه سلبریتی مردم، چه سلبریتی حکومت، دیگر روشنفکر نیست، “گدایِ مرحبا شنیدن” یا “گدای صندلیِ حکومت” است.
پدیده سوم، عجله تاریخی!
توسعه علمی یا سیاسی و… نقشه راه می خواهد. و پیمودن این نقشه از نقطه A به B صبوری میطلبد. از آن مهمتر، توسعه یک Setting ای دارد که اگر برنامهریزانما یا تصمیمگیرانمان افرادی غرب زده یا شرق زده باشند، آن را درست تنظیم نمیکنند. آن را Customize نمیکنند از جایی کپی پیست میکنند. گاهی از سواد کمشان نیز هست. مثل توسعه موشکی ما که بیشترشان کپی پیستی از روسیه و کرهشمالی و چین است، اما قوطی و جلد موشکهایمان را به سلیقه خودمان رنگ میکنیم و شعار مینویسیم.
پای توسعه فرهنگی و اقتصادی که به میان بیاید موضوع پراهمیتتر است. مثلا ژاپنیها این را نپذیرفتند که استانداردهای امریکایی را برای توسعه اقتصادی قبول کنند، آنها گفتند ما به هر فرمول توسعه جهانی اهمیت میدهیم اما با استانداردهای خودمان میسنجیماش، با حفظ مبانی و امضای خودمان، مثلا توسعه علمی را قرار نیست آمریکا برای ما تعریف کند، توسعه علمی یا سیاسی ما باید از نوع ژاپنی اش باشد. بومی باشد. آیا ژاپنی ها موفق بودند؟ صدرصد.
یعنی می بینید متفکران و دانشمندان و اساتید اینها هم دنبال جهش به سمت توسعه بودند، هم معماری بومی به آن دادن، اما با صبوری سالها و بدون هیجان حکومت و نخبه و مردم هر سه به سمتاش رفتند. اما ژاپنیها واقعا همت داشتند، دانش داشتند، اندیشه و کیاست داشتند. مثل ما مسئولان بعد انقلاب کمدی نبودند که میگفتیم پذیرش هر فرمول توسعهای از سوی غرب وادادگی است و نفوذ آنها در سیستم ماست، اما میرفتیم خودمان را با فرمول روسیه و چین هماهنگ میکردیم!
از مضرات آن عجول بودن برای پیشرفت این که در بخش نخبگان بعد از دوره قاجار و پهلوی، ما برای پذیرش بدنه تجدد و توسعه، موتور سنت مان را ارتقا ندادیم، مثل این بود که بدنهیمان پژو ۲۰۶ شود، موتورمان اما ژیان بماند. خوب بله در خیلی چیزها ظاهر یک ممکلت پیشرفته را داشتیم اما زیرش گاهی گندیده بود. مثل وضع رانندگیمان، که قوانین راهنمایی و اتومبیلهایمان پیشرفته است، اما رانندگیمان افتضاح است. بعد از چند سال؟ ۵۰ سال! میشود یک فرهنگ رفتاریِ مدرن ۵۰ سال درست نشود؟ عجیب است نه؟
شاید اینها باگهای بزرگ فرهنگی ماست. نمی دانم. نخبگان و دانشگاههای ما این را به مردم آموزش ندادهاند، این که توسعه و Development در یک سیستم، از ترمیم و تکمیل سیستم حاضر بوجود میآید، نه یک چیزی از بیرون بیاوری و نصب کنی روی اسکلت قدیمی. توسعه در هر چیزی جوششی است، از درون باید چیزی بجوشد، وارداتی نیست. مثل دوست پسری که لباس و پرفیوم و همه چیزش شیک و پیک است در ظاهر، اما در رفتار وقتی میخواهد لمسات کند انگار که میخواهد فرش بخرد. بیرونمان با داخلمان نمی خواند.
یک مثال جالب بزنم. زونکن یکی از ملزومات اداری است. یک گونه پوشه قفل دار است که اسم کارخانه اش زونکن بود و به همین اسم ماند. اولین زونکن ها حدود ۵۰ سال پیش وارد ایران شد و انواع قفل دارش حدود ۴۲ سال پیش. هم سایز A4 داشت و هم سایز A5. این زونکنها که آن زمان همه اش وارداتی بود. از آلمان میآمد. سمت قفلاش چپ بود، یعنی براساس طرز نوشتار لاتین نه فارسی. روش آرشیو مدرن بود. سازمانهای ایران برای زونکن دار شدن رقابت میکردن!
سربرگ های اداری لاتین اکثرا آرم و تیتر شان در سمت راست بود. زونکن وارد ایران شد، در نامههای سازمانیما تا مدت ها آرم و لوگو سمت راست گذاشته می شد. مثلِ سربرگهای لاتین! چرا؟ تا وقتی در زونکن نامههای آرشیو ورق زده می شود لوگو زیر عطفِ زونکن نباشد! بعد به این نتیجه رسیدیم نه این مسخره است که نوشته فارسی از راست شروع شود و سربرگ هم همان سمت باشد، لوگو و نوشته را آوردیم وسط سربرگ.
بعد کارخانههای تولید پوشه آمد در خود ایران. ایرانیان تولید پوشه بومی کردند، خل بازی اما ادامه داشت، قفلها را از کارخانه Sonneken در آلمان شرقی میخریدیم. پوشهمان بومی بود، قفل های مان غربی و در چپ نصب می شد! پس باز همان داستان. اما بعد از ۱۹ سال از ورود اولین زونکنها تصمیم گرفتیم در ممکلت مان زونکن با قفل راست چین تولید کنیم.
می خواهم بگویم ما ایرانی ها گاهی اوقات این گیجی را حتی نسبت به توسعه علمی و سیاسی دیگران هم داشته ایم، اینقدر مغلوب استفاده از روشهای آنها و الگوپذیری از آنها بودیم و اسماش را گذاشته ایم Up to date بودن، که از تولید شخصی که باز ماندهایم هیچ، خلاقیتمان برای بومی کردن پیشرفتها و توسعه هم عقیم شده است.
پدیده چهارم، سهم آب!
نکته چهارم، یک احساسِ جا تنگی خاص، اینکه خیال می کنم رفتار فرهنگی مردم ما هنوز مثل مردم روستا است. از قدیم دغدغه های مردم دهات دغدغه های ثابت و مشخصی بوده. مثل حساسیت روی سهم آب، حساسیت روی سهم زمین، حساسیت روی سهم ثروت، تعداد گاو و … ساده اش این که زمین زراعی محدود بود، همه روی اش حساس بودند. همه حتی شبها مراقب بودند کسی سهم آبشان را نبرد، آبِ مزرعه البته، هرچیزی داخل این زندگی روستایی این مردم بود، براساس الگوی تقسیم بود!
این یک مساله روانی هم با خود ایجاد می کرد. اگر یکی اضافه می شد چه میشد؟ از سهم همه کم میشد! جای باقی تنگ میشد. تنازع سهم. آدم زرنگ و عاقل در این جامعه روستایی که بود؟ کسی که مراقب باشد نه سهمش کم شود، نه بگذارد سهمش را کم کنند.
خوب، شما وقتی بیایید در جامعه مدرن، چون محدودیت ثروت و امکانات نیست همین آدم زرنگ و عاقل رفتارش چه می شود؟ دیگر در شهر که بحث زمین و ثروت نیست. حال همین را فرهنگی کنیم.
اگر کسی از لحاظ شغلی به موفقیت برسد، آیا جای بغلی تنگ می شود؟ اگر یک مدرس دانشگاه با مرتبه دانشیار به مرتبه علمی استاد تمام برسد، باقی این امکان را از دست می دهند؟ خیلی از ما ایرانی ها طوری رفتار می کنیم که جواب این سئوال ها بله است. احساس تنگشدهگیِ ملی داریم. شما این بینش روستایی را در رفتار فرهنگی ما ایرانیها در محل کار و دانشگاه و مراکز تحقیقاتی چقدر میبینید؟
تحمل پیشرفت و جرات کمک برای بالا رفتن اعتبار جمعی در ما نیست. گویی از سهم ما کم می شود. در نتیجه فهمِ پیشرفت گروهی نداریم. کار گروهی کمتر میکنیم، اگر بشود کمک نمیکنیم، از زیر آبزدن هم خیلی بدمان نمیآید اگر کسی نفهمد. اینجاست که میبینید حتی صاحب مدرک دکترا هم بینش روستاییاش را به ندرت عوض کرده. طرف دکتر است اما برای پیشرفت همکارش از زیر و بالا می زند! طرف میخواهد سهم اعتبارش کم نشود، آنقدر در رفرنس مقالههایاش به کارهای قبلی خودش استناد میکند تا Rating اش برود بالا.
پراکندهگویی کردم، در هر حال اینها از باگهای فرهنگی ما است. اما خوب امید همیشه هست، و این دوران هم به افقی روشن خواهد رسید. مطمئنام. چون نسل بعدی از ما آگاهتر و باهوشترند البته اگر هنوز مسئولان سوم شخص مجهول بالای سرمان نباشند.