من این طور فهمیدهام که خیلی اوقات ما آدمها وقتی حسادت میکنیم در اصل به پیشرفت یا رابطه یا شرایط کسی حسد نمیورزیم، احتمالا از کمتوانی خویشتن که به آن پیشرفت و رابطه و شرایط نرسیدهایم خشم میگیریم. یعنی از خودمان بدمان میآید اما آنگونه واکنش نشان می دهیم. تا جایی که خاطرم هست انسان حسودی نبودم. شاید چون مغرور یا خودخواه بودم. نمیدانم. یک روانکاو بهتر میداند سبباش را. با این وجود در طول سالهای زندگیام رفتارم با انسانهای حسود چند حالت بود.
ابتدا، تا مدتها، و به شدت از انسانهای حسود دوری میکردم. تفاوتی نمیکرد زن بودند یا که مرد، هرچند رفتار مرد حسود را بسیار زنندهتر میدیدم، اما تصور این که یک نفر ممکن است عمدا در دایره زندگیات بماند و تو هر زمان یک پله ارتفاعات در چیزی بیشتر میشود رفتار ریاکارانهی به ظاهر مشوق گونه، یا سکوت و لب گزیدناش را نسبت به خودت پیوسته تماشا کنی، عصبیام می کرد. این شد که تا مدتها واقعا به شتاب هر انسان حسودی را از عرشه کشتی زندگیام تالاپی می انداختم به پایین. اینجا کیم اون جونگ (رهبر کرهشمالی) درونام خیلی فعال بود.
یک جایی اما تصمیم گرفتم نه تنها حال که حسودها خودشان میخواهند در کشتیام نگاهشان بدارم، که اتفاقا با هر پیشرفت در مسالهای، به آیینه بغل نگاه کنم و ببینام واکنششان چه خواهد بود. در آن دوران دیدم یک کسی فقط حسود به پیشرفت درسی است، یک کسی تنها حسود به رابطه عاطفی. یعنی همان که گفتم، حسود نسبت به چیزی که خودش در آن برنامه و هدف داشت.
اینجا بود که اگر در چیزی پیشرفت داشتم حتما او را به نزدیکم دعوت میکردم. قصدم عامدانه تحت فشار قرار دادنش بود. اصطلاحش چه هست در ایران؟ مودبانهاش احتراقِ نمیشنگاه. فشاری که خودش اگر عاقل بود با بیرون رفتن از دایره زندگیام میتوانست از روی خودش بردارد. اینجا آن چرچیل بدجنس درونام خروشان بود. این که اگر قرار است چنین کسی بماند و مراقب جلو رفتنهایام باشد و انرژی منفی بفرستد، چه اشکال دارد، من هم یک سیم لخت ۲۲۰ ولت میکنم زیر پاچه شلوارش و هر از چندگاهی تِلق کلید را ON میکنم. آن زمان فکر میکردم یک حسود، مثل یک دلسوز برای آدم پنیر و گردو لقمه میگیرد، مثل یک عوضی گردو را با پوستاش میگذارد داخل همان لقمه، و بعد مثل بز زلمیزند و لبخند میزند تا مطمئن میشود که آن لقمه در گلویتان گیر میکند.
اخیرا، که سالها شده است، رویکرد سومی دارم. و کاش زودتر داشتم و اینها تجربه است. Ignore کردن. آمدم و از خودم پرسیدم تو چرا اصلا باید اهمیت بدهی به آدمی که از پیشرفت تو خوشحال نمیشود؟ چرا باید مایکروسکپ بگذاری روی رفتار کسی که از حالِ خوب تو، بدحال می شود؟ اصلا چرا سایز این آدم را اینقدر بزرگ میکنی که در فاصله کانونی لنز دوربینات باشد؟ دوربینات را بچرخان و منظره زیبا ببین. پس نه برای انداختن این آدمها از کِشتی و زوری که می زنی دچار فتق روحی میشوی، نه انرژی و کالری میسوزانی که آنها را در دایره خودت نگاه داری و هر از چندبار ۲۲۰ ولت را روشن کنی.
بهترین کار، نادیده گرفتن است. از اینجا به بعد نلسون ماندلای درونام فعال شد. آرام آرام دستگیرم شد که تو هرچقدر روی خودت متمرکز باشی، نه تنها سرعت پیشرفتات در مسایل زندگیات افزون میشود، که به محیط اطرافات بی توجه میشوی و این یک زندگی نرم و پنیری برای تو فراهم میکند. زندگی اجتماعی و معاشرت عالی است، اما به شرطی که یک فیلتر قدرتمند روی گلوییِ آن نصب کنی.
این درست مثل با اتومبیل راندن است. وقتی با سرعت ۳۰ کیلومتر بر ساعت در حال راندن در خیابان هستی، آنقدر شتاب پایین هست که از پنجره بغل و این طرف و آن طرف به همه چیز ناخودآگاه دقت میکنی، اما اگر با سرعت ۸۰ کیلومتر بر ساعت بِرانی، ناخوداگاه هدفات به رسیدن است و متمرکز شدن بر جاده روبرو. از همه بدتر، گاهی این انسانهای حسود در زندگی درست مثل این آب معدنی فروشها هستند در ترافیک جاده کرج، نه تنها می آیند که از پشت شیشه داخل اتومبیلات (زندگیات) را دید بزنند، که مجبورت میکنند تمرکزت برهم بخورد.
برسیم به صفت زیبای Ignore کردن. به خیالم دو استراتژی مهم وجود دارد که ما اگر به موقع آنها را بکار ببریم “احساس آرامش” و “حس حال خوب در زندگیمان ماندگارتر میشود. حال البته اینها تجربه شخصیام است. شاید خطا داشته باشد. اولیاش، خُرد و ساطوری کردن این باور است که “قضاوت اطرافیان” حکم است. مهم است. ساده بگویم که قضاوت اطرافیان پشمِ خالصی بیش نیست! من هیچ مشکلی با این که آدمها دربارهام قضاوت کنند ندارم. خوب بکنند. هرچقدر دوست دارند. خاصه قضاوتهای عجولانه یا اشتباه. تو نمیتوانی با باورهای دفرمه مردم دائم مبارزه کنی. شعارت باید این باشد که هرچه بگویند بگویند، به طاق ایوانام.
پس از یک جایی تمرین کردم که قضاوتهایشان را نادیده بگیرم و خودِ این نادیده گرفتن به گذر زمان برایام لذت بخش شد. مثل کسی که میدود که ورزش کرده باشد، یا بدنسازی میکند که خوشاندام شود، اما بعد خود این دویدن یا فیتنس آنقدر برایاش لذت و سرور شده که دیگر حواساش نیست دارد ورزش میکند. تبدیل به رفتاری روتین و نشسته بر نظم زندگیاش شده.
این قسمت را اگر جمع بندی بکنم، قصه این هست که این فقط کشورها نیستند که جهان سومی و جهان اولی دارند. به نظرم تیپ رفتاری انسانها نیز همین است. امکان ندارد یک کشوری جهان سومی باشد، اما کثیری از مردماش در کردار و شخصیت جهان اولی رفتار کنند. همان طور که امکان ندارد یک کشوری جهان اول باشد، و جز اقلیتی، رفتار بقیه مردم در آن عقبمانده و جهان سومی باشد. “بخلِ پیشرفت دیگران داشتن” یا ” حسادت و زیرآب زنی” آشکارا از خصوصیات یک انسان جهان سومی است.
این تیپ کارکترها این گونه هستند که اگر تو گرینکارت امریکا را برنده بشوی اینقدر بهشان فشار نمیآید که از طریق پذیرش دانشگاهی به امریکا مهاجرت کنی. چرا؟ چون در اولی میگویند تو خرشانس هستی. اما در مورد دوم، دیگر فقط شانس نیست، توانایی و کوشش تو سبب این اتفاق بوده. پس در خیال محاسبهگرشان به همان ناتوانایی خودشان میرسند و این خشم را در آنها می پروراند.
این مهم است که آدم نهتنها دنیای شخصیاش را جهان اولی کند، که به عنوان یک سلول از جامعه کمک کند پیکر فرهنگی آن جامعه هم آرام آرام جهان اولی شود. حسادتها و بخلها را Ignore کنیم، روی خودمان مترکز باشیم، چند سال بعد تبدیل به یک کسی میشویم که هیچ کس نمیتواند ignoreمان بکند…
امروز یکشنبه شب، ۱۷ می ۲۰۲۰ است. این چند روز اخیر گاهی در روز تنها یک ساعت و نیم به رختتخواب رفتهام. حال که امتحانها تمام شده، میطلبد ۲۰ ساعت عمیق بخوابم. از دو هفته پیش روانکاوم برای کم کردن مصرف زولپیدم پیشنهادهایی داد. از جمله روزی ۲ ساعت ورزش، و این که با صدای صورتی (Pink Noise) بخوابم. هرچند برای دو شب امتحان کردم و به عمیق شدن خوابم کمک کرد، اما در شبهای امتحان به گوش کردناش ادامه ندادم.
کشورهای دیگر را نمیدانم اما در امریکا از رنگهای مختلف نویز یا صدا استفادههای متفاوتی میشود. دلیل رنگی بودن صداها رنگ انرژی است که آن اصوات دارند. مثلا صدای سفید (White Noise) را بسیار دیدهام در دادگاهها استفاده میکنند. وقتی قاضی میخواهد با وکلا یا دستیاراناش شور کند و برایاش مهم است هیئت منصفه یا حضار مکالمهها را متوجه نشوند. یا در استودیی که کار میکردم در شرکت Gensler بالای میزهایمان روی سقف اسپیکرهایی بود که صدای سفید پخش میکرد. برای این که صدای جلسهها یا گفتگوهای میز بغلی بسیار کمتر به گوش برسد و تمرکز طراح بهم نخورد.
صدای قهوهای و صدای صورتی اما برای خواب یا تمرکز توصیه میشود. میگویند Pink Noise با طبیعت بدن بیشتر از دیگر صداها سازگار است. بیشترین تاثیر را بر روی آرامش مغز دارد. اگر بخواهم آن را به یک صدا در طبیعت ترجمه کنم، شبیه به صدای باد یا دریاست اما بدون نوسان. میگویند اگر داخل بدن مایکروفون بگذارند و صدای قلب را حذف کنند، داخل بدن صدای صورتی شنیده میشود. هرچند صدای نسخه پیشنهادی روانکاوم را گوش نکردم، اما یک صدای صورتی که صدای آب نیز داخلاش هست را استفاده کردم. (گوش کنید) و (بخوانید) …
با پایان ترم و هچنان نیمه بسته بودن فرودگاه لس انجلس و … سفرم به ایران تعویق افتاد. آخرین امید این بود که ترکیشایرلاین بلیطهایام را کنسل نکند که کرد. حال دو راه بیشتر نیست. یا برای تابستان Full time کار کنم، یا که آموزشهای پرواز و ورزش و زبانی جدید را جدی دنبال کنم تا این دوماه و نیم بگذرد. با مهراد صحبت میکردم. چندین روز پیش. و بسیار تشویق می کرد به دویدن. چیزی که از آن متنفرم.
مهراد وقتی با او آشنا شدم در یک میهمانی در پاریس بودیم، روحیات و خلقیات بسیار شبیه به هممان سبب شد بهم نزدیک شویم، از وقتی از گروه زدبازی بیرون آمد و زندگی شخصیاش را پیش گرفت به نظرم Life Style بسیار خوبی را دنبال کرد. جزو معدود دوستان High Profile ام که از خانهای ثروتمند بودنشان انگیزهی به حاشیه رفتن شان نشد و در سایز و اندازه خودش یک آدم Top notchشد . به چابک پیانو نواختناش هنوز غبطه میخورم.
اوضاع اقتصادی امریکا نسبتا بد است. میلیونها نفر بیکار شده، یا مجبور به رفتن سراغ شغلهایی پایین تر از کار قبلیشان شدهاند هرچند، کار عار نیست. اما خیلی سخت است از کار کارمندی برای مدتی مجبور به کاری خدماتی شوی.خاطرم نرفته اولین شغلام پخش فلایر تبلیغاتی بود درب خانهها وقتی دبیرستان در شیکاگو بودم. می خواستم که برای خودم کمودور بخرم. این روزها الکس روزهای سختی را در آمازون می گذراند. کار در بخش انبار آمازون بسیار خسته و کسالتآور است. با این که ۱۲۰۰ دلار دولت را دریافت کرد اما نیاز به پول افزونتری داشت.
با هیون مکالمه داشتم. حس می کنم که دچار PTSD شده. پیشنهاد دادم که تابستان دو درس عمومی بردارد تا حواساش مشغول چیزی باشد. واقعا این دوماه اخیر که درگیر شیمی درمانی مادر و بیماری Covid-19 بچهها و پدر بودم، جملگی حس میکردم که دست تقدیر اگر پشت همه است، نوبت من که رسیده، شستِ تقدیر زیر من است!…
یکی از دوستان پیام داد و گفت قرار است جزیره “هرمز” و “هنگام” را در جنوب امنیتیتر کنند. ظاهرا اطلاعات سپاه برای شناسایی دست بکار شده. این دو جزیره خصوصا “هنگام” از معدودجاهایی بود که دولت ایران خاصه از زمان روی کار آمدن آقای خاتمی مادامی که چیزی رسانهای نشده بود اجازه میداد دختران و پسران بدون ازدواج با هر لایف استایلی که بخواهند باهم آنجا زندگی کنند. پایتخت هیپیهای (Hippie) ایران جزیره هرمز. جایی که اغلب دیده میشود پسران و دختران پولدار و اغلب زیادی خوش از شهرستان های مختلف به بهانه دنبالهروی از یک لایف استایل غربی آنجا جمع شده، یک زندگی متفاوت را دنبال کنند.

تصاویری که توسط Mykolas Juodele از سبک زندگی گروهی ازجوانان ایرانی در جزیره هرمز و هنگام ثبت شده است.
هرچند معتقد به آزادی پوشش و بیان و سبک زندگی هستم، اما این که نهادهای دولتی شروع کنند سبک زندگیهای مندرآوردی قبیلهای که بافت جمعیتی بکر آن جزایر را بهم زده را نظم و انضباطی بدهند کاری بود که پیشتر باید انجام میشد. روابط جنسی نامتعارفی که در برخی هپیهای این جزایر گزارش شده هرچند سبب اعتراض اهالی بومی نیست، اما بهتر است به حال خودش رها نشود تا یک بافت جمعیتی با ناهنجاریهای قوام یافته ضدفرهنگیِ غیرقابل کنترل بوجود نیاید و این بچهها بیشتر از این با این لایف استایل به خودشان صدمه نزنند…
نامههایی بسیار زیاد از مخاطبان معمارم داشتم که چرا در فصل جدید درباره معماری نمی نویسم. معترض بودند که از سیاست اینقدر نوشته نشود. لبخند. جالب است که طبق آمارگیری اخیر در یک سال گذشته ۳۲% اعضای این کانال پزشک هستند. اما تا به حال حتی یک پزشک هم در سه سال فعالیت کانال نخواست که کمتر از معماری بنویسم. یک ماه پیش مطلبی تحلیلی درباره فضای معماری ایران نوشته بودم. پاک کردم. مطلبی هم درباره چرایی دیزاین (Set Design) اشتباه و غیراصولی برنامه دورهمی نوشتم. آن را هم پاک کردم.
علتاش هم این بود که این روزها که آستانه تحمل همه به پایینترین حد خودش آمده، آن بستر پذیرندهای که انتقاد و عیب یابی کردن را درک کند و به فکر برود فراهم نیست. نه فقط معماری، هر چیزی. اکثریت بیحوصلهاند. و چون بی حوصلهاند کوتاهخوان و عکسبین شدهاند. در نتیجه کانالها و شبکههایی که مطالب کوتاه یا مثل اینستاگرام عکس به اشتراک می گذارند با روحیات گذری امروز ایرانیان بیشتر سازگار است.
حتی میخواستم درباره خطرناک و نادرست بودن هجوم مردم به تالار بورس مطلبی بنویسم و دیدم خوب، فارغ از این که نصف مردم کوچه و بازار شدهاند گرگای تو خونه و وال استریتیهای نمونه، برای چه دودلشان کنم؟ اکثر Day trader پر سابقه میفهمند سقوطی در بورس ایران در راه است و شیبها ی رونق هم طبیعی نبود. کاش حداقل مردم این کتاب “ناگفتههای بورس” آقای صالحآبادی را میخواندند تا بفهمند ساز و کار بورس ایران چقدر روی زانوی لرزان یک دولت دستبَرنده در معاملات به فوتی بند است. سزاوار است که همیشه اول برویم تاریخ یک سیستم را بفهمیم، بعد داخلاش ورود کنیم. فرقی نمیکند سیستمی سیاسی باشد، یا دینی، یا اقتصادی.
و از میان دیگر پیامهای ارسال شده، شاید دردناکترین و عجیبتریناش، پیام تبریک تولدی بود که یک عزیز از داخل جزیرهای در New Guinea برایم فرستاده بود. با خواندناش ساعتها سردرد داشتم. کمی از وضعیتش در یک مرکز پناهجویان به اسم Manus Centerگفته بود که به سبب راه ندادنشان به استرالیا در یک وضعیت اسفبار زندگی میکنند. اطلاعی از چنینجای مخوفی نداشتم. یوتیوب کردم. اطلاعات بیشتری یافتم.
هرچند مهاجرت از کانالهای غیر رسمی معمولا چنین شرایطی را به دنبال دارد اما هرچه باشد برایام باور کردنی نبود صدها پناهنده ایرانی در یک مرکز با امکانات بدوی سر میگذرانند. گفت همسر و بچه دارد و پیشتر فارغ التحصیل معماری بوده. بیشتر به دردم آورد. تلفن خانوادهاش را به پدر دادم تا از ایران زنگ بزنند و جویای حال شوند. تا به امروز عجیبترین جایی که خوانندهای داشتم یک مهندس ایرانی در پرو بود، حال باید جایاش را با جزیره مانووس عوض کنم. از دنیای تلخ دور شویم…
دیشب برای استراحت میان درس فیلمی از کارگردان کرهای کی دو کیم (Ki Duk Kim) دیدم. هیون دوست کرهایام مرا با سینمای کره بیشتر آشنا کرد، سینمایی که به نظرم از لحاظ عمق بسیار قویتر از سریالهایشان است. فیلم ۳-IRON (خانه خالی) به معنای واقعی یکی از عجیبترین و ذهن مشغول کنندهترین فیلمهای احساسی بود که امسال موفق به دیدناش شدم. یک فیلم با کمترین دایالوگ ممکن، اما پر از تصاویر تلخ و شیرین. اگر نخواهم موضوع فیلم را لو دهم، قصه یک عاشقانه ممنوع و عجیب و غریب است. زنی متاهل، عاشق پسری فقیر میشود. هرچند مطمئنم سبکاش برای بسیاری ممکن است فیلمی خسته کننده به نظر آید. مثل فیلمهای کیارستمی که تصویر داستانپرداز است و دیالوگها در خدمت تصویر. سینمایِ بیشتر فهمیدنی تا دیدنی.
دیدن این فیلم باعث شد که دلم برای معاشقه تنگ بشود. میدانید، به نظرم هیچ چیز و واقعا هیچ چیز زیباتر از لمس و نوازش تن کسی نیست که دوستاش داری. متوجه شدهام که حتی افرادی که با کسی در رابطهای خوب هستند و در عین حال سگ و گربه دارند، گاهی حیواناتشان را بیشتر و با حوصله تر از انسان نوازش میکنند. به خصوص این که من معتقدم در ایران فرهنگ نوازش صحیح در میان مردان تقریبا یک شوخی است. اگر هم هست با فراوانی اندک.
از مکالمه با دوستان پسر ایرانیام فهمیدهام کمتر کسی دوست دارد به مدت طولانی در مرحله معاشقه بماند. این زمان لمس کردن یا length of touchدر فرهنگ ایران خیلی کوتاه است. آدمها از هم میپرسند دوست داری چند بار ارگاسم بشوی یا سکس چقدر زمان ببرد، اما درباره لمس شدن چنین سئوالهایی به ندرت میشود. از آن مهمتر فرق هست میان عاشقانه لمس کردن و مالیدن. فرق هست میان با لمس ابراز عاطفه کردن و تاچ کردن به قصد تحریک کردن. این دومی یک جورهایی Negative Touch است.
وقتی ما با حس و وسواس نوازش میکنیم، جریانی از یک ضد استرس عمیق شروع میشود، برخلاف تصور مردم از بیفاصلگی، این معاشقه و آغوش و لمسِ زیباست است که گره عاطفی (Emotional bound) میسازد. چرا مهم است؟ چون در این موقع ذهن ما فعال و به خاطر سپارنده است. چیزی که سبب میشود جزئیات این عاشقانگیها در پارتنرها قویتر و طولانیتر بماند تا زمان بیفاصلگی که به دلیل فعالیت بدنی زیاد بخشی از هوشیاری ما کاملا کم میشود. و وقتی مغز در حال فعالیت است دو چیز تاثیر بسیار زیاد احساسی (Romantic impact) خاصه در خانمها دارد. یکی نوازش، یکی زیبا نگاه کردن که به نظر من خیلی از آقایان ایرانی در هر دوی اینها یا نیاز به کلاسهای آمادگی قلمچی دارند، یا اینقدر بد انجامش میدهند که پارتنر میگوید عشقم لازم نکرده، بریم برای همان بی فاصلگی!
این مکانیکی بودن یا از عادت و کپی کاری کردن خیلی بد است. گاهی مثل بعضی خانمهای آتشنژادی که چهارتا پوزیشن داخل اینترنت دیدهاند، دوستپسرشان را مثل کتلت توی ماهیتابه مدام این ور و آن ور میکنند. یک پوزیشن ۶۹ دیدهاند، بعد از ۶۹عین دستگاه تابعساز ریاضی حالا ۹ خالی، ۶ خوابیده شرقی، ۱۶۹، ۲۶۹ تاخیری و بروبالا تا ۸۶۹ رطوبتی را تا رویات اجرا نکنند صلواتی به خستگی ختم نمیکنند. مهندسی مکانیک ممنوع. مهندسی آب ممنوع. به جایاش اما Sense بسیار مهم است. این که هرکاری که میکنیم حس و عاشقانگی در آن بدرخشد. قطره قطره بر تن رابطه بریزد.
خیلی از آقایان شاید ندانند که شاید یک بیفاصلگی (رابطه جنسی) عالی در بهترین حالتش به یک زن احساس تعلق و لذت توامان بدهد، اما این عاشقانه نوازش کردن است که به او حس امنیت میدهد. اتفاق بد این که وقتی ما بدون احساس امنیت دادن به یک مرد یا زن به سوی بی فاصلگی میرویم در اصل در حال پرش و میانبر زدن به مرحلهای هستیم که شاید فیزیولوژیکی با موفقیت تمام شود، اما از لحاظ روانی ناقص و ابتر میماند. نوازش عاشقانه، پیامبر رابطه است. فلذا؛ مستقیم نرویم سراغ بخش (ع)…
اوریانا فالاچی، نویسنده و مصاحبهگر مشهور ایتالیایی در جایی گفته که “انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص هنوز برایاش یک غریبه باشد، و میتواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند، اما تا آخر عمر فراموشش نکند”. شاید وقتی داشتم به فیلم پر از سکوت ۳-Iron نگاه میکردم و عاشقانههایی که میان آن دو برقرار بود این گفته فالاچی بیش از هر چیز در ذهنام زنده شد.