
برادرِ بزرگتر
برداشت اول – حیاطِ شلوغ
این روزها به آخرین شلوغی فضای شبکههای اجتماعی فارسی نگاه میکنم، موضوع “قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین” ترند مباحثهها و اخبار و بحثها شده است. خاصه آن بخشاش که بارها آن را با قرارداد ترکمانچای در یک قاب قرار میدهند. گوشهای از ذهنام مشغول خیل عظیم جامعه ۱% ای توئیتر فارسی میشود که مثل حرکت shoaling ماهیهای داخل دریا، هرچه توجهشان را جلب بکند گروهی به سمت آن موضوع حملهور میشوند بدون این که لزوما درباره آن اطلاع و سواد دقیقی داشته باشند.
این بخشی از کارکردِ شبکههای مجازی از زیر مجموعه تئوریهایی به اسم Selfish herd است که متخصصان رسانه به خوبی از آن آگاهی دارند. اغلب کاربران توئیتر فارسی مطمئنا بیتجربهتر از این حرفها هستند که بدانند نهادهای امنیتی ایران بسیاری از اوقات در پشت ایجاد این ترندها هستند تا ذهن مردم را به پرش از دغدغهای به دغدغهای دیگر عادت دهند. در چنین فضایی است که مرگ قاضی منصوری به سادگی فراموش میشود، سریال دادگاههای حلقه طبری آرام آرام از تب میافتد و خبر انبوه کشتهشدگان براثر کرونا در دو سه روز پیش زیر این هیجانات گلهایِ کاربرها پس از دو سه زیر قالیِ روزمرگی میخزد.
این بلایی است که فشردگی اطلاعات بر سر مغز آدمی میآورد. بعدها درباره این مساله خواهم نوشت و این که چگونه یک نهاد امنیتی ارتش روسیه، از طریق همین تئوری Selfish herd در انتخابات ۲۰۱۶ به بالا رفتن آرای پرزیدنت ترامپ کمک کرد و بدون این که قانونا رد پایی بگذارد، عملیات خود را با موفقیت به پایان برد.
تاریخ ایران را که ورق بزنیم، قراردادهای ننگینی که ایران به قدرتهای بزرگ از زمین خودش باج داد و سرزمیناش را کوچکتر کرد یکی و دوتا نیست. با این وجود از حجم ننگ بودناش در حکومت قاجار که سیاهترین بخش آن است به دوران پهلوی کم میشود و در دوران پس از انقلاب تقریبا به هیچ میرسد. در دوران پس از انقلاب ما موقتا آسمان و مساحت آبی به کشورهایی برای عملیت نظامی یا امنیتی دادهایم، اما همیشگی نبوده است.
به نظرم هنوز میشود ادعا کرد در این ۲۲۵ سال اخیر، تنها حکومتی که اجازه نداد حاکمیت یک وجب از خاک ایران برای همیشه دزدیده یا واگذار گردد جمهوری اسلامی ایران بوده است. اگر کسی در این زمینه سند نقض محکمی دارد البته متن را اصلاح خواهم کرد. این را همین نخست مینویسم تا ادامه مرقومهام متصل به این حقیقت باشد که نظام کنونی ایران، داخل این سرزمین هر غلطی و ناغلطی که به نفع یا ضرر مردمش کرده، این یک خبط را نکرد و نگذاشت “تا به امروز” پارهای از تن ایران از آن جدا شود. درباره از این پساش می شود اما جداگانه تحلیل کرد.
اغلب افرادی که با پخش شدن خبر قردادهایی چون قرارداد ۲۵ ساله اخیرا ایران و چین، آن را قرارداد ترکمانچای دیگر میخوانند، تفاوتی نمی کند که وزیر امور خارجه امریکا باشد یا یک کاربرناشناس توئیتر، نشان میدهند دچار کوتاهی در مطالعه دقیق در تاریخ معاصر هستند. اقدام به مطالعه مفاد ترکمانچای نکردهاند و همین که یک نفر آن را به زبان آورده، گلهوار به تکرار و بزرگتر کردن آن مشغول شدهاند. از آن مهمتر، درباره اتفاقی با محکومنمایی و سیاهنمایی نظر میدهند که هنوز در مرحلهای نهایی شده نیست.
در اصل موضوعی محکوم میشود که نه امضا شده، نه نهایی شده، و نه اصولا کسی از مفاد و بندهای آن کاملا مطلع است. یک مجموعه کاغذی بیرون آمده، که پیشنهادهای ایران برای این همکاری است، هنوز پیشنهادهای همکاری چینیها داخل آن نیست، و مطمئنا این فایل بیرون آمده با سند همکاری که در آینده امضا خواهد شد متفاوت خواهد بود. شاید بهتر باشد مروری کوتاه روی ننگینترین قردادهای تحمیل شده بر ایرانیان کرده، و بعد به سند همکاری با چین نیز نگاهی کوتاه کنیم.
برداشت دوم – تِکه جانی که میبرند…
در ۲۰۰ سال اخیر، قراردادهای مهمی هستند، که مشخصا و دقیقا سبب جدا شدن بخشی از خاک ایران از این سرزمین شدهاند. کدام کشورها بیشترین بلا را بر سر ما آوردهاند؟ دو کشور. انگلستان و روسیه. از قراردادهای اول که شروع کنیم روسها اولین کسانی بودند که ایران را کوچکتر کردند. حدود ۲۰۷ سال پیش با قرارداد گلستان و در ۱۹۲ سال پیش با قرارداد ترکمانچای بخشهایی از شمال غربی و غرب ایران از ما برای همیشه گرفته شد.
اشتباه شاهان قاجار در نبرد با روسها سبب شد منطقه قفقاز و ترکمنستان را که ۳ میلیون مردماش نیز اکثرا مسلمان بودند در اختیار روسها قرار بدهیم. غیرتمان که به جوش آمد، دوباره با فرماندهی سردار عباس میرزا (فرزند شاه قاجار) و تهیج مردم توسط روحانیون به درست شدن سپاهی عظیم دوباره با روسها به سر جنگ افتادیم تا آن مناطق را بازپس گیریم، که گرفتیم و اما روسها که غافلگیر شده بودند ارتشی مجهز فرستادند و نه تنها ارتش ایران را در هم شکستند، که آنقدر پیشروی نمودند که تا تبریز و ارومیه هم چادر زدند و کم مانده بود وودکای خود را در تهران بنوشند!
اینجا بود که فتحعلی شاه به غلط کردن افتاد و از انگلیس تنفس مصنوعی و جعبه کمکهای اولیه خواست و روسهای بسیار خشمگین نیز به خاطر این حمله ایرانیها و نادیده گرفتن قرارداد گلستان، شاه قاجار را مجبور کردند که قرارداد یک طرفه دیگری با اسم قرارداد ترکمانچای امضا کند که نه تنها بخشهای بیشتر از ایران برای همیشه از ایران (از سمت چپ سرزمین) جدا شود، که مقادیر بسیار زیادی خسارت مالی و طلا و جواهر … هم از خزانه ایران گرفتند و با خود بردند.
در قرارداد گلستان هرچه بود میان ایران و روسیه بود، در قرارداد ترکمانچای انگلیسیها نیز نظارت داشتند. چرا انگلیسیها به فتحعلیشاه فشار آوردند تا به ترکمانچای تن دهد؟ چون می ترسیدند روسها وارد تهران و بعدجاهای دیگر شوند و به مرزهای هند که مستعمرهشان بود نزدیک شوند. اینجا ایران روی نقشه از سایز فیل تبدیل به یک گاو شد.
هنوز ایران از این به تاراج رفتن سرزمین و کوچکشدن و دو قرارداد ننگین قاجارها میسوخت و سهماش از دریای خزر ۵۰% کمتر شده بود که چند سال بعد، یعنی حدود ۱۶۰ سال پیش، اینبار انگلیسیها برای کوچک شدن ایران خواب دیدند! معاهده پاریس (traité de Paris de) که برخلاف اسماش آش دوغی بود که پادشاهیِ بریتانیا برای دیگر شاه قاجار، ناصرالدینشاه پخت.
ملکه انگلیس تصمیم گرفت از سمت راست بدنِ ایران جدا کند بدین منظور شهرهایی چون هرات و قندهار و مناطق بسیار حاصلخیز و استراتژیکی را برگزید که امروز جزئی از افغانستان است. چرا این کار را کرد؟ تا راحتتر از مرزهای سرزمین هند که مستمعرهاش بود محافظت کند و سربازان مدافع حرماش را در آن محدوده مستقر کند. همین کاری که امروز ایرانیها در سوریه و عراق میکنند تا از مرزهایشان محافظت کنند.
انگلیسیها اول از طریق ملاهای آن مناطق که اکثرا سنی بودند، نارضایتی نسبت به دیگر بخشهای خراسان که شیعه نشین بودند بوجود آوردند و در هرات و سیستان گروههای ستیزهجو را ساختند تا به جان دولت مرکزی ایران بیفتند. آشوب که در آن مناطق زیاد شد انگلیسیها به بهانه این که امنیت هندشان بهم میخورد و هندیها هم بر علیهشان میشورند خواستند پلیس این منطقه باشند که قاجار قبول نکرد و ملکه قاطی کرد و جنگهایی میان ایران و انگلیس آغاز شد.
خلاصه ناصر الدین شاه اول زیر بار نرفت و انگلیسیها هم نامردی نکردند و از آن طرف به سرعت خرمشهر و آبادان را تسخیر کردند و گفتند اگر هرات نه، ما این دو تا موز را بر میداریم! نیروهایشان را در خارک و بوشهر نیز پیاده کردند و تا لبِ شیراز آمدند خواستند بیشتر وارد ایران شوند که ناصر الدینشاه هم که دیگر امیرکبیری زنده نبود که پس کلهاش بزند و راهحل بدهد تن به شکست و رضایت داد و یک تکه بزرگی از ایران را در این قرارداد اسفبار برای همیشه به انگلیسیها داد. بعد از آن کشور افغانستان اعلام استقلال کرد و از ایران جدا شد، سایز ایران از یک گاو به گوسفند تغییر پیدا کرد.
یک نکتهای که میخواهم دقت کنید این هست که چه در افغانستان امروزین که متعلق به ایران بود، چه در بلوچستان که اکنون جزو پاکستان است، چه در منطقه بحرین که زمانی متعلق به ایران بود، هربار که انگلیسیها قصد جدا کردن بخشی از ایران را داشتند، اولین تحرکهایشان را با ایجاد نارضایتی از طریق روحانیون دینی و علما شروع میکردند، بعد گروههای ستیزهجو میساختند و به جان دولت مرکزی میانداختند و در نهایت به بهانه هرج و مرج شدن منطقه آن را مصادره میکردند.
مثلا روحانیون سنی را برعلیه دولت مرکزی شیعی تحریک میکردند. یا عربهای خوزستان را (شیخ خزعل) را برعلیه دولت مرکزی برای جدایی طلبی تحریک می کردند. اصولا این الگوی تفرقهانگیزی که یک الگوی انگلیسی است همیشه برعلیه حکومت قاجار و پهلوی استفاده شد و جواب هم میداد.
یکی از دلایلی که خیلی گفته میشوند آخوند انگلیسی است، فارغ از درست یا غلطاش که در جایگاه قضاوت نیستم، استفاده تاریخی پادشاهی بریتانیا از جایگاه و قدرت روحانیون شاخص مسلمان برای بهم زدن تعادل دولت مرکزی بوده است. یادمان نرود که حتی درست زمانی که پادشاه قاجار، تصمیم به قلع و قمع روحانیونی گرفت که به دنبال مشروطه یا کم شدن از قدرت شاه و سپردن آن به مجلس بودند، بخشی زیاد روحانیونِ مبارز از ترس جان، از میان این همه سفارتخانه و امامزاده و حوزه علمیه، تنها به حیاط سفارت انگلیس پناه بردند و از آنجا بیرون نیامدند تا شاه امان نامه بدهد. اینها البته فکت تاریخی است و قابل انکار نیست.
خلاصه، ایران که هنوز به سایز گوسفندی خود عادت نکرده بود و پادشاهان قاجار از چپ و راست تن ایران به روسها و انگلیسیها بخشیده بودند و این خشم زیادی در میان ایرانیان پدید آورده بود، که دوباره با فعالیت گروههای ستیزهجو و استقلالخواه اکثرا ترکمن، از شمال شرق ایران، روسها که میدیدند ارتش ضعیف و خسته و تنبل ایران برای برقراری نظم کاری خاص نمی کند، به بهانه حفاظت از مرزهای روسیه کبیر به آن مناطق آمدند و ستیزهجوها را تار و مار کردند و در اقدامی عجیب، همین آقای ناصرالدینشاه بدون مقاومتی خاص، در قراردادی به اسم “آخال” ، پذیرفت ترکمنستان و سمرقند و بخارا هم از ایران جدا شود! باورتان میشود؟
دوباره، یک تکه بزرگ از تن ایران از آن بالا کَنده شد! این چیزها حتی تصورش هم غیرقابل باور است. و این را باید دقت کنیم که چقدر ارتش ضعیف داشتن، و حکومت سرسپرده فاسد داشتن سبب این اتفاقها شده است که ابرقدرتهای آن زمان به سادگی از گوشت ِتن ایران جدا میکردند و کمی بعد ایرانیان به آن عادت مینمودند. اینجا سایز ایران از گوسفند هم کوچکتر و اندازه سگِ آقای پتیول شد. دیگر خلاص؟ خیر. باز هم تاریخ ایران برای شما تلخیهای بعدی دارد.
در میانه همین قرارداد آخال، که یک جورهایی سبب شکل گرفتن افغانستان کنونی شد، انگلیسیها که همچنان از دسترس بودن مرزهای هند میترسیدند و نگران بودند امپراطور روس به آنجا نزدیک شود، دوباره به همان الگوی همیشگی، با تحریم علمای سنی و بعد گروهسازی و فعالیتهای جداییطلبانه راه انداختن، حکومت مرکزی ایران را ناتوان در اداره منطقه بلوچستان خواندند و این آقای ناصرالدینشاه که هزاران بنزخاور کود به قبرش ببارد را دوباره مجبور به امضای قراردادی کردند به اسم قرارداد گلداسمیت تا یک منطقه بسیار بزرگ، و حاصلخیز و مهم از ایران را به اجبار بپذیرد که انگلیسیها جدا کنند.
منطقهای که امروز متعلق به پاکستان است. از بلاهت حاکم وقت قاجار همین بس که انگلیسیها خشکترین و کمحاصلخیزترین بخش بلوچستان که همان استان سیستان و بلوچستان امروزی است را نبردند و به با تخفیف به شاه بخشیدند! این منطقه همیشه اینقدر ناراضی از مردم سنی ماند که بعد از انقلاب هم به صلاحدید محروم ماند تا قابل کنترلتر باشد. بعد از این قرار داد در ۱۱۵ سال پیش، سایز ایران، سایز همین گربهای شد که تا به امروز باقی مانده است. اما…

نمایی تقریبی از نقاط جدا شده از ایران در دوران حکومت قاجار. تمامی این سرزمینها اکنونی جزو کشورهای همسایه ایران محسوب میشوند.
اما میماند یک تکه دیگری که از تن ایران کنده شد که پس از پایان حکومت قجریها و شروع پهلوی، رضاخان بزرگ مطلقا اجازه نداد این اتفاق بیفتد، تا حکومت پهلوی رسید به دست پسر ضعیفش محمدرضا شاه. درباره سرزمین مهم بحرین صحبت میکنیم. این سرزمین گفته میشود از زمان هخامنشیها در قلمرو ایرانیان بود اما به دلیل فاصله با خاک ایران و مستقر نبودن ارتش در آن، مداوم توسط کشورهای عربی و شیخ نشینها و … مورد حمله و صاحب یک حکومت بومی میشد. عجیب است که تا زمان محمدرضا شاه هم ایرانیان هیچ وقت به جدیت داخل آن یک حکومت قدرتمند برقرار نکردند و یک جورهایی یک جزیره رها شده به حال خود اما از لحاظ تاریخی متعلق به ایران بود.
قصه این است که پرتغالیها که به آنجا حمله میکنند، دوباره چه اتفاقی میافتد؟ انگلیس نگران مرزهای هند میشود. پس پرتغالیها را بیرون میراند و به شاهان قاجار میگوید شما توانایی اداره این جزیره استراتژیک را ندارید و خودم ادارهاش میکنم. چند بار به نوبت حکومتهای مرکزی راه میاندازد و برای جدا کردن رسمی آن از خاک ایران نقشهچینی میکند. مثلا مسلمانهای سنی مذهب را به بحرین کوچ و امکانات میدهد تا تعدادشان بر جمعیت شیعی غلبه کند. ملاهای سنی را با ملاهای شیعی در میاندازد. یا تا جای ممکن اعراب شیخ نشین را از عربستان و منطقه امارات نشین به آنجا میآورد تا در طول ۴۰-۵۰ سال زبان غالب این سرزمین را عربی کند و فارسی زبانها کمتر از ۲۰% جمعیت آنجا شوند.
پس از این همه مقدمه چینی در طول ۵۰ سال، در زمان محمدرضا شاه، با تحریک کشورهای عربی، برای این جزیره اعلام استقلال میشود که در نهایت شاه با پذیرش مبلغی هنگفت از انگلیسی که بعدها سندش فاش شد و اردشیر زاهدی آن را خیانت خواند، رضایت به جدایی بحرین از ایران برای همیشه داد.
همین سبب شد که بعدها، پس از انقلاب ایران، عربها دوباره به تحریک انگلیسیها و امریکاییها نه تنها روی جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک دست بگذارند، که بلافاصله بعد از جدایی بحرین از ایران، در رسانههایشان آرام آرام اسم خلیج فارس را به خلیج و بعد خلیج عربی تغییر دهند تا از لحاظ روانی هم که شده، اثر ایرانیان را از آن مناطق پاک کنند. بطور کلی همه اتفاقاتی اینچنینی که در بخش جنوبی ایران رخ داده هست، بیشتر از آنکه نتیجه سیاستورزی امریکاییها باشد، نتیجه برنامههای بلندمدت حکومت پادشاهی انگلستان بوده است. البته این تاریخ و قراردادها پر از جزئیات است و هرکدام کتابی برای خود.
بعدها هم خواهم گفت به همین شکل، منطقه و حکومت اسرائیل در وسط سرزمین اعراب توسط انگلیسیها شکل گرفت تا از یکپارچگی کشورهای عرب جلوگیری شود و همیشه ترس و اختلاف را میان آنها زنده نگاه دارد.برخلاف تصور عموم، یهودیان بعد از شاه کوروش، برای داشتن سرزمین، مدیون ملکه بریتانیا هستند. اما سئوال اصلی این است که میشود باور کرد این امپراطوری سیاسی بریتانیا در ۴۰ سال اخیر ناگهان غیب شده و جای آن را امریکا و روسیه به تنهایی گرفته باشد؟ دربارهاش فکر کنید…
برداشت سوم – سند همکاری با چین
این قصهها را به خلاصه و راحتالحلقوم نوشتم تا برسیم به اینجا که اصولا قدرت حکومت مرکزی در یک کشور و منطقه، بسیار تعیین کننده است در نوع و شکل قراردادهایی که آن کشور با دیگر دولتها میبندد. مهم است از موضع قدرت قرارداد ببندید یا از موضع ضعف. آنچه ما پیش رو داریم، یعنی سند همکاری ایران و چین برای مدت زمان ۲۵ سال، در اصل از ۵ سال پیش طرحسنجیاش صورت گرفت. این طور به نظر میآید در سوی ایرانی بیشتر جدی گرفته میشد تا سوی چینی. با این وجود بعد از خروج امریکا از برجام، جدیتر در دستور کار قرار گرفت.

شی جین پینگ رهبر کنونی چین، امروز یکی از قدرتمندترین و بانفوذترین انسانها بر کره زمین است. او نیز قبلتر، مانند آنچه پوتین اخیرا کرد محدودیت زمان زمامداری خود را تغییر داد. او شیمی و بعدتر حقوق خوانده است. شی جین نه تنها به این خاطر که چین را به عظمت امروز رساند مورد ستایش قرار گرفته است که حتی سیاستمداری مرموزتر از پوتین تلقی میشود و کمتر کسی از روحیات و علایق او مطلع است.
این یک سند راهبردی و استراتژیک میان دو کشور است. بدین معنی که قرار است یک همکاری بُرد بُرد باشد، اما به تحلیل من، که ممکن است اشتباه هم باشد، چین در آن برندهتر است. علتاش؟ قرار نیست در یک معاهده میان فیل و گربه، برداشت فیل از میز غذا به اندازه گربه باشد. قرار بر این است هرکس مطمئن باشد از توافق یا همکاری کاملا سیر میشود.
وقتی از لحاظ حقوقی ما با یک سند همکاری راهبردی روبرو هستیم، میشود آن را یک پیامِ بینالمللی تلقی کرد. به عبارت سادهتر، به نظر میآید این صرفا یک قرارداد نیست، یک همکاری با پیامِ (دهانکجی) مهم دیپلماتیک است. چه کسانی مخاطبش هستند؟ امریکا، اروپا و البته، اسرائیل.
به تجربهام، وقتی سندی راهبردی است، یا همان استراتژیک، طبق سنت ممکن است مثلا ۵۰% آن عمومی شود و ۵۰% آن همیشه سری باقی بماند. ۷۰% درصد آن به رسانهها درز کند و ۳۰% همیشه سربسته بماند. پس ما میدانیم هرگز از همه مفاد آن با خبر نخواهیم شد. تهران، نسخهای از خواستههایاش را مطرح میکند و برای پکن میفرستد. پکن نسخه خودش را کنار آن میگذارد. مواردی را تصحیح یا اضافه میکند و برای ایران میفرستد. آنچه هر دو بر آن توافق کنند، روزِ امضا، میشود آغاز این سند همکاری. آیا ما اکنون در مرحله نهایی هستیم؟ به خیالام نه.
به تحلیلام نسخهای نیز که از بخشهایی از این سند همکاری بصورت PDF در اختیار رسانهها قرار گرفته، با چراغ سبز نهادهای امنیتی و البته سندی احتمالا متفاوت از سند اصلی است. فهمیدناش دشوار نیست که این فایل از طریق روزنامهها و افراد مرتبط با نهادهای امنیتی وارد اینترنت شده است، دلایلاش بماند اما افراد آشنا به سادگی تشخیص میدهند ادبیات نوشتاری، فونت، یا پاورقیهایی که در یک پیشنویس در وزارت امورخارجه ایران به نوشتار در میآیند معمولا این Setup را ندارند و مثل خروجی دستگاههای پلی کپی ریسوگراف نیستند.
قاعده این است که براساس اصل ۷۷ قانون اساسی، همه عهدنامهها، مقاولهنامهها، قراردادها و موافقتنامههای بینالمللی باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد. فارغ از این که این اتفاق بیفتد یا که نیفتد اما اتفاق جالبی رخ داده است. مقام رهبری اشاره داشتهاند این سند همکاری “کاملاً درست و حکمتآمیز” است. هر دو واژه در ادبیات سیاسی آیتالله خامنهای قدرتمند و مهماند. ایشان به شدت مراقب واژگانی که بکار میبرد هست. “کاملا درست” تکلیف مجلس را مشخص کرده، و “حکمتآمیز” تکلیف مردم دو به شک را.
بنابراین باقیاش به نظر دعوای زرگری است. نه در خوب و بدش دولت مقصر است، نه نماینده مجلس این وسط چیزی جز نخودی است. این پوشه ظاهرا صاحباش شخص آقا بزرگ است. این سند همکاری، با نظارت مستقیم رهبر است و دولت پرزیدنت روحانی تنها عاقد این ازدواج دیپلماتیک میان دو حکومت است. صدالبته که، ساقدوش داماد، جناب پوتین است که قرار است ۱۶ سال دیگر هم امپراطور روسیه بماند.
در آخر، با فرض موفق بودن این سند همکاری، و با هوشمندی و دقت تنظیم شدن آن، میشود انتظار داشت هر دو حکومت برندهاند. برای ما مهم نیست داخل سبد چینیها چه خواهد آمد، خیلی خلاصه، درباره مهمترین اقلام سبد خودمان صحبت میکنم. حرفهایم، تنها براساس حدسهای من است. به عبارت بهتر، این فقط زمان است که موفق و کارا و درست بودن این سندهمکاری را در آینده عیان میکند.
اتفاق اول
عوض شدن زمین بازی. به نظر می آید با زیاد شدن فشارهای امریکا بر دفاع پیشگیرانه ایران در ورای مرزهایاش، حال تهران تصمیم گرفته با کم کردن هزینهها و دردسرها، حتی عقبنشینیهایی نمادین در سوریه و عراق، به جای نفوذ عمقی و مستشاری نظامی در خاورمیانه برای تامین امنیتاش، از فرمول برادر بزرگتر استفاده کند. همان فرمولی که عربستان و کشورهای عربی از آن سالهاست بهره میگیرند.
یک راه این مساله این است که شما برای یک ابرقدرت در کشور خودت منافع زیادی تعریف کنی، آنقدر که کشورت تبدیل به یک منبع استراتژیک مهم اقتصادی یا بستری برای گسترش هژمونی یک ابرقدرت در منطقه شود. نزدیکیهای تضمین شده به رقبای امریکا میتواند روش موثری باشد. مساله ساده است. اگر روسیه و چین میلیاردها دلار در ایران سرمایهگذاری کنند و از آن سرمایهگذاری برای کشور خود منفعت بردارند، تجاوز به این ایران یا هر ضربه به موقعیت این کشور، تجاوز به یکی از گاو صندوقهای ابرقدرتی دیگر محسوب میشود.
در این صورت چه اتفاقی میافتد؟ حمله به شما، در اصل حمله به برادر بزرگتر محسوب میشود. سئوال. آیا این مساله میتواند استقلال ایران را زیر سئوال ببرد؟ جواب، کاملا بستگی به مهارت تهران در نوشتن قرارداد دارد. چینیها در قرارداد بستن بسیار حیلهگر، موذی و فرصتطلبند، اما نظام هم این را به خوبی میداند کوچکترین خطایی در تنظیم چنین سند همکاری میتواند فندکی به زیر خودش باشد و چین اگر به جایی نفوذ کند، با ظهور امام دوازدهم نیز بیرون نمیرود.
اتفاق دوم
لجبازی با امریکا و خرید زمان، دیگر هدف چنین سند همکاری میتواند باشد. به نظر من سند همکاری با چین، اصولا با این تفکر در حال تنظیم شدن است که اگر ترامپ دوباره رئیس جمهور شود چه خاکی بر سرمان کنیم؟ از این رو رکبی که چینیها ممکن است به ایران بزنند میتواند این باشد که با پررنگ کردن ترسهای تهران از انتخاب دوباره ترامپ بندهای این سندهمکاری را تنظیم کنند. اگر جوبایدن اما رئیس جمهور امریکا شود، به نظرم ایران فرصت بزرگی را از دست نداده است، یک برادر بزرگ را در کنار خود دارد، و میتواند زیرساختهایش را به کمک آن قدرتمندتر کند حتی اگر محدودیتهای امریکا برداشته شود، و البته کمتر در مقام ضعف باشد. این نیز به این شرط حاصل میشود که concept قرارداد توسط ایرانیها، با تفکرِ اگر آمدیم و ترامپ باخت نیز نوشته شود.
اتفاق سوم
طبق این قرارداد چین حدود ۴۰۰ میلیارد دلار در صنعت نفت و گاز ایران سرمایهگذاری، ساخت و ساز و تجهیز میکند اما در مقابل هم نفت را با تخفیف به عنوان مزد از ما بر میدارد، هم این که میتواند تا دوسال دیرتر پرداخت کند. به نظرم برای این شرایط منصفانه است اگر ترامپ در ماه نوامبرا از پشت پنجره به ما انگشت وسطش را نشان بدهد. همچنین ایران هم میتواند مازاد نفت را به طریقی بفروشد. این بدین معنی است که در صورت برداشته شدن تحریم نفتی از ایران، با افزایش برداشت نفتی، ثروت ایران به مقدار زیادی افزایش خواهد یافت.
اتفاق چهارم
اگر واقعیتاش را بخواهید بخش نفت و گاز و لجبازی با امریکا نوک کوه یخی است که میتوانیم ببینیم. به خیالام بخش عمده این سند راهبری به جز نفت در جهت سه موضوع دیگر نیز هست. همکاریهای امنیتی، همکاریهای سیاسی و البته همکاریهای نظامی. برای من البته پررنگترین بخش آن بخش “امنیتی” آن است.
شک ندارم در صورت عملیاتی شدن این سند راهبردی، توان نظام در بخش Surveillance یا نظارت بر مردم، خاصه دگراندیشان و فعالان سیاسی یا حتی مردم در خیابان دقیقتر، کمخطاتر و سریعتر خواهد شد. چینیها اکنون به شدت در استفاده از دوربینهای تشخیص چهره (حتی با ماسک)، سیستمهای مکان یابی افرادی که از VPN استفاده میکنند یا حتی گسترش اینترنت و برپایی دیتاسنتر ملی خبره شدهاند. آنها در این زمینه، از قویترینها در جهان هستند. پس طبیعی است در قالب نوسازی سیستم مخابرات و آمدن ۵G، مستشاران امنیتی چینی اقدام به نوسازی و پیشرفته سازی مانیتورینگ مردم و سیستمهای Data mining یا Decision support system که جدیدا مورد استفاده سازمانهای امنیتی قرار میگیرند کنند. هرچه نباشد در ذات پیشرفت چینیها از دانش گرفته تا مسایل نظامی، جاسوسی و مکِش اطلاعات نهفته است و این کسب و کارشان است.

عملیات نظارت Xue Liang یا چشمانِ تیز، که توسط دوربینها و نرمافزارهای جدیدی که توسط دولت چین سرمایهگذاری و طراحی شده، امکان استخراج اطلاعات و تشخیص چهره همه شهروندان و اتومبیلها و موتورسکیلتها را با دقت ۹۴% دارد. از تواناییهای این برنامه تشخیص هویت افراد حتی از پشت ماسک است.
اتفاق پنجم
دست بازی قویتر ایران در سازمان ملل و تصمیمگیریهای بینالمللی. همکاری های نزدیک ایران با روسیه و چین، و داشتن سندهای همکاری بلندمدت که تضمین میکند دولتها در طولانی مدت به منافع استراتژیک هم وفادار بمانند برای ایران این مزیت را دارد که در بسیاری از گروههای سیاسی (مثل ۵+۱) یا نشستهای شورای امنیت یا نشستهای مهمی چون نشست اقتصادی دافوس، حتی خود اگر حضور نداشته باشد بداند که مورد هجمه کامل قرار نخواهد گرفت. طبیعتا ایران برای این مساله هزینههایی گرانقیمت و گاهی دردناک پرداخت خواهد کرد اما همه اینها در صورتی که این سندهای راهبردی به دقت تنظیم شوند میتوانند همچنان قابل قبول و کارا باشند.
یکی از دلایل ساپورت زیاد اسرائیل توسط دولت پرزیدنت ترامپ یک سند راهبردی بود که نتانیاهو قصد داشت آن را با دولت چین امضا کند. سندی که در اصل یک همکاری دو دهه میان اسرائیل و چین بود دقیقا مانند سند ایران و چین. آن زمان نیز دولت واشنگتن به خشم آمد و از تل آویو خواست از این معاهده همکاری صرفنظر کند تا از نفوذ و سرمایهگذاری چین در یکی از حساسترین نقاط جهان جلوگیری کند. کمی بعد یکی از هدایای ترامپ به نتانیاهو تغییر مکان سفارت امریکا به مسجدالاقصی بود.
ایران اکنون میداند هرگونه نزدیکی و تعهد به همکاری بلندمدت با چین، پیامی روشن و دردناک به امریکاست. چین با این قرارداد، میتواند تا مغز استخوان خاورمیانه نفوذ کند. این میتواند توازن قوا را برهم بزند. هرچند پوتین، به سهم خود به شدت مراقب این مساله است تا چین او را دور نزند. اما این سئوال مهم نیز وجود دارد که در صورتی که این سند همکاری به دقت، با هوشیاری و وسواس تنظیم و نوشته نشود میتواند از ایران یک مستعمره سیاسی و اقتصادی برای ابرقدرتِ چین بسازد؟ زمان بهترین پاسخگوی ماست.
برداشت اول – حیاطِ شلوغ
این روزها به آخرین شلوغی فضای شبکههای اجتماعی فارسی نگاه میکنم، موضوع “قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین” ترند مباحثهها و اخبار و بحثها شده است. خاصه آن بخشاش که بارها آن را با قرارداد ترکمانچای در یک قاب قرار میدهند. گوشهای از ذهنام مشغول خیل عظیم جامعه ۱% ای توئیتر فارسی میشود که مثل حرکت shoaling ماهیهای داخل دریا، هرچه توجهشان را جلب بکند گروهی به سمت آن موضوع حملهور میشوند بدون این که لزوما درباره آن اطلاع و سواد دقیقی داشته باشند.
این بخشی از کارکردِ شبکههای مجازی از زیر مجموعه تئوریهایی به اسم Selfish herd است که متخصصان رسانه به خوبی از آن آگاهی دارند. اغلب کاربران توئیتر فارسی مطمئنا بیتجربهتر از این حرفها هستند که بدانند نهادهای امنیتی ایران بسیاری از اوقات در پشت ایجاد این ترندها هستند تا ذهن مردم را به پرش از دغدغهای به دغدغهای دیگر عادت دهند. در چنین فضایی است که مرگ قاضی منصوری به سادگی فراموش میشود، سریال دادگاههای حلقه طبری آرام آرام از تب میافتد و خبر انبوه کشتهشدگان براثر کرونا در دو سه روز پیش زیر این هیجانات گلهایِ کاربرها پس از دو سه زیر قالیِ روزمرگی میخزد.
این بلایی است که فشردگی اطلاعات بر سر مغز آدمی میآورد. بعدها درباره این مساله خواهم نوشت و این که چگونه یک نهاد امنیتی ارتش روسیه، از طریق همین تئوری Selfish herd در انتخابات ۲۰۱۶ به بالا رفتن آرای پرزیدنت ترامپ کمک کرد و بدون این که قانونا رد پایی بگذارد، عملیات خود را با موفقیت به پایان برد.
تاریخ ایران را که ورق بزنیم، قراردادهای ننگینی که ایران به قدرتهای بزرگ از زمین خودش باج داد و سرزمیناش را کوچکتر کرد یکی و دوتا نیست. با این وجود از حجم ننگ بودناش در حکومت قاجار که سیاهترین بخش آن است به دوران پهلوی کم میشود و در دوران پس از انقلاب تقریبا به هیچ میرسد. در دوران پس از انقلاب ما موقتا آسمان و مساحت آبی به کشورهایی برای عملیت نظامی یا امنیتی دادهایم، اما همیشگی نبوده است.
به نظرم هنوز میشود ادعا کرد در این ۲۲۵ سال اخیر، تنها حکومتی که اجازه نداد حاکمیت یک وجب از خاک ایران برای همیشه دزدیده یا واگذار گردد جمهوری اسلامی ایران بوده است. اگر کسی در این زمینه سند نقض محکمی دارد البته متن را اصلاح خواهم کرد. این را همین نخست مینویسم تا ادامه مرقومهام متصل به این حقیقت باشد که نظام کنونی ایران، داخل این سرزمین هر غلطی و ناغلطی که به نفع یا ضرر مردمش کرده، این یک خبط را نکرد و نگذاشت “تا به امروز” پارهای از تن ایران از آن جدا شود. درباره از این پساش می شود اما جداگانه تحلیل کرد.
اغلب افرادی که با پخش شدن خبر قردادهایی چون قرارداد ۲۵ ساله اخیرا ایران و چین، آن را قرارداد ترکمانچای دیگر میخوانند، تفاوتی نمی کند که وزیر امور خارجه امریکا باشد یا یک کاربرناشناس توئیتر، نشان میدهند دچار کوتاهی در مطالعه دقیق در تاریخ معاصر هستند. اقدام به مطالعه مفاد ترکمانچای نکردهاند و همین که یک نفر آن را به زبان آورده، گلهوار به تکرار و بزرگتر کردن آن مشغول شدهاند. از آن مهمتر، درباره اتفاقی با محکومنمایی و سیاهنمایی نظر میدهند که هنوز در مرحلهای نهایی شده نیست.
در اصل موضوعی محکوم میشود که نه امضا شده، نه نهایی شده، و نه اصولا کسی از مفاد و بندهای آن کاملا مطلع است. یک مجموعه کاغذی بیرون آمده، که پیشنهادهای ایران برای این همکاری است، هنوز پیشنهادهای همکاری چینیها داخل آن نیست، و مطمئنا این فایل بیرون آمده با سند همکاری که در آینده امضا خواهد شد متفاوت خواهد بود. شاید بهتر باشد مروری کوتاه روی ننگینترین قردادهای تحمیل شده بر ایرانیان کرده، و بعد به سند همکاری با چین نیز نگاهی کوتاه کنیم.
برداشت دوم – تِکه جانی که میبرند…
در ۲۰۰ سال اخیر، قراردادهای مهمی هستند، که مشخصا و دقیقا سبب جدا شدن بخشی از خاک ایران از این سرزمین شدهاند. کدام کشورها بیشترین بلا را بر سر ما آوردهاند؟ دو کشور. انگلستان و روسیه. از قراردادهای اول که شروع کنیم روسها اولین کسانی بودند که ایران را کوچکتر کردند. حدود ۲۰۷ سال پیش با قرارداد گلستان و در ۱۹۲ سال پیش با قرارداد ترکمانچای بخشهایی از شمال غربی و غرب ایران از ما برای همیشه گرفته شد.
اشتباه شاهان قاجار در نبرد با روسها سبب شد منطقه قفقاز و ترکمنستان را که ۳ میلیون مردماش نیز اکثرا مسلمان بودند در اختیار روسها قرار بدهیم. غیرتمان که به جوش آمد، دوباره با فرماندهی سردار عباس میرزا (فرزند شاه قاجار) و تهیج مردم توسط روحانیون به درست شدن سپاهی عظیم دوباره با روسها به سر جنگ افتادیم تا آن مناطق را بازپس گیریم، که گرفتیم و اما روسها که غافلگیر شده بودند ارتشی مجهز فرستادند و نه تنها ارتش ایران را در هم شکستند، که آنقدر پیشروی نمودند که تا تبریز و ارومیه هم چادر زدند و کم مانده بود وودکای خود را در تهران بنوشند!
اینجا بود که فتحعلی شاه به غلط کردن افتاد و از انگلیس تنفس مصنوعی و جعبه کمکهای اولیه خواست و روسهای بسیار خشمگین نیز به خاطر این حمله ایرانیها و نادیده گرفتن قرارداد گلستان، شاه قاجار را مجبور کردند که قرارداد یک طرفه دیگری با اسم قرارداد ترکمانچای امضا کند که نه تنها بخشهای بیشتر از ایران برای همیشه از ایران (از سمت چپ سرزمین) جدا شود، که مقادیر بسیار زیادی خسارت مالی و طلا و جواهر … هم از خزانه ایران گرفتند و با خود بردند.
در قرارداد گلستان هرچه بود میان ایران و روسیه بود، در قرارداد ترکمانچای انگلیسیها نیز نظارت داشتند. چرا انگلیسیها به فتحعلیشاه فشار آوردند تا به ترکمانچای تن دهد؟ چون می ترسیدند روسها وارد تهران و بعدجاهای دیگر شوند و به مرزهای هند که مستعمرهشان بود نزدیک شوند. اینجا ایران روی نقشه از سایز فیل تبدیل به یک گاو شد.
هنوز ایران از این به تاراج رفتن سرزمین و کوچکشدن و دو قرارداد ننگین قاجارها میسوخت و سهماش از دریای خزر ۵۰% کمتر شده بود که چند سال بعد، یعنی حدود ۱۶۰ سال پیش، اینبار انگلیسیها برای کوچک شدن ایران خواب دیدند! معاهده پاریس (traité de Paris de) که برخلاف اسماش آش دوغی بود که پادشاهیِ بریتانیا برای دیگر شاه قاجار، ناصرالدینشاه پخت.
ملکه انگلیس تصمیم گرفت از سمت راست بدنِ ایران جدا کند بدین منظور شهرهایی چون هرات و قندهار و مناطق بسیار حاصلخیز و استراتژیکی را برگزید که امروز جزئی از افغانستان است. چرا این کار را کرد؟ تا راحتتر از مرزهای سرزمین هند که مستمعرهاش بود محافظت کند و سربازان مدافع حرماش را در آن محدوده مستقر کند. همین کاری که امروز ایرانیها در سوریه و عراق میکنند تا از مرزهایشان محافظت کنند.
انگلیسیها اول از طریق ملاهای آن مناطق که اکثرا سنی بودند، نارضایتی نسبت به دیگر بخشهای خراسان که شیعه نشین بودند بوجود آوردند و در هرات و سیستان گروههای ستیزهجو را ساختند تا به جان دولت مرکزی ایران بیفتند. آشوب که در آن مناطق زیاد شد انگلیسیها به بهانه این که امنیت هندشان بهم میخورد و هندیها هم بر علیهشان میشورند خواستند پلیس این منطقه باشند که قاجار قبول نکرد و ملکه قاطی کرد و جنگهایی میان ایران و انگلیس آغاز شد.
خلاصه ناصر الدین شاه اول زیر بار نرفت و انگلیسیها هم نامردی نکردند و از آن طرف به سرعت خرمشهر و آبادان را تسخیر کردند و گفتند اگر هرات نه، ما این دو تا موز را بر میداریم! نیروهایشان را در خارک و بوشهر نیز پیاده کردند و تا لبِ شیراز آمدند خواستند بیشتر وارد ایران شوند که ناصر الدینشاه هم که دیگر امیرکبیری زنده نبود که پس کلهاش بزند و راهحل بدهد تن به شکست و رضایت داد و یک تکه بزرگی از ایران را در این قرارداد اسفبار برای همیشه به انگلیسیها داد. بعد از آن کشور افغانستان اعلام استقلال کرد و از ایران جدا شد، سایز ایران از یک گاو به گوسفند تغییر پیدا کرد.
یک نکتهای که میخواهم دقت کنید این هست که چه در افغانستان امروزین که متعلق به ایران بود، چه در بلوچستان که اکنون جزو پاکستان است، چه در منطقه بحرین که زمانی متعلق به ایران بود، هربار که انگلیسیها قصد جدا کردن بخشی از ایران را داشتند، اولین تحرکهایشان را با ایجاد نارضایتی از طریق روحانیون دینی و علما شروع میکردند، بعد گروههای ستیزهجو میساختند و به جان دولت مرکزی میانداختند و در نهایت به بهانه هرج و مرج شدن منطقه آن را مصادره میکردند.
مثلا روحانیون سنی را برعلیه دولت مرکزی شیعی تحریک میکردند. یا عربهای خوزستان را (شیخ خزعل) را برعلیه دولت مرکزی برای جدایی طلبی تحریک می کردند. اصولا این الگوی تفرقهانگیزی که یک الگوی انگلیسی است همیشه برعلیه حکومت قاجار و پهلوی استفاده شد و جواب هم میداد.
یکی از دلایلی که خیلی گفته میشوند آخوند انگلیسی است، فارغ از درست یا غلطاش که در جایگاه قضاوت نیستم، استفاده تاریخی پادشاهی بریتانیا از جایگاه و قدرت روحانیون شاخص مسلمان برای بهم زدن تعادل دولت مرکزی بوده است. یادمان نرود که حتی درست زمانی که پادشاه قاجار، تصمیم به قلع و قمع روحانیونی گرفت که به دنبال مشروطه یا کم شدن از قدرت شاه و سپردن آن به مجلس بودند، بخشی زیاد روحانیونِ مبارز از ترس جان، از میان این همه سفارتخانه و امامزاده و حوزه علمیه، تنها به حیاط سفارت انگلیس پناه بردند و از آنجا بیرون نیامدند تا شاه امان نامه بدهد. اینها البته فکت تاریخی است و قابل انکار نیست.
خلاصه، ایران که هنوز به سایز گوسفندی خود عادت نکرده بود و پادشاهان قاجار از چپ و راست تن ایران به روسها و انگلیسیها بخشیده بودند و این خشم زیادی در میان ایرانیان پدید آورده بود، که دوباره با فعالیت گروههای ستیزهجو و استقلالخواه اکثرا ترکمن، از شمال شرق ایران، روسها که میدیدند ارتش ضعیف و خسته و تنبل ایران برای برقراری نظم کاری خاص نمی کند، به بهانه حفاظت از مرزهای روسیه کبیر به آن مناطق آمدند و ستیزهجوها را تار و مار کردند و در اقدامی عجیب، همین آقای ناصرالدینشاه بدون مقاومتی خاص، در قراردادی به اسم “آخال” ، پذیرفت ترکمنستان و سمرقند و بخارا هم از ایران جدا شود! باورتان میشود؟
دوباره، یک تکه بزرگ از تن ایران از آن بالا کَنده شد! این چیزها حتی تصورش هم غیرقابل باور است. و این را باید دقت کنیم که چقدر ارتش ضعیف داشتن، و حکومت سرسپرده فاسد داشتن سبب این اتفاقها شده است که ابرقدرتهای آن زمان به سادگی از گوشت ِتن ایران جدا میکردند و کمی بعد ایرانیان به آن عادت مینمودند. اینجا سایز ایران از گوسفند هم کوچکتر و اندازه سگِ آقای پتیول شد. دیگر خلاص؟ خیر. باز هم تاریخ ایران برای شما تلخیهای بعدی دارد.
در میانه همین قرارداد آخال، که یک جورهایی سبب شکل گرفتن افغانستان کنونی شد، انگلیسیها که همچنان از دسترس بودن مرزهای هند میترسیدند و نگران بودند امپراطور روس به آنجا نزدیک شود، دوباره به همان الگوی همیشگی، با تحریم علمای سنی و بعد گروهسازی و فعالیتهای جداییطلبانه راه انداختن، حکومت مرکزی ایران را ناتوان در اداره منطقه بلوچستان خواندند و این آقای ناصرالدینشاه که هزاران بنزخاور کود به قبرش ببارد را دوباره مجبور به امضای قراردادی کردند به اسم قرارداد گلداسمیت تا یک منطقه بسیار بزرگ، و حاصلخیز و مهم از ایران را به اجبار بپذیرد که انگلیسیها جدا کنند.
منطقهای که امروز متعلق به پاکستان است. از بلاهت حاکم وقت قاجار همین بس که انگلیسیها خشکترین و کمحاصلخیزترین بخش بلوچستان که همان استان سیستان و بلوچستان امروزی است را نبردند و به با تخفیف به شاه بخشیدند! این منطقه همیشه اینقدر ناراضی از مردم سنی ماند که بعد از انقلاب هم به صلاحدید محروم ماند تا قابل کنترلتر باشد. بعد از این قرار داد در ۱۱۵ سال پیش، سایز ایران، سایز همین گربهای شد که تا به امروز باقی مانده است. اما…

نمایی تقریبی از نقاط جدا شده از ایران در دوران حکومت قاجار. تمامی این سرزمینها اکنونی جزو کشورهای همسایه ایران محسوب میشوند.
اما میماند یک تکه دیگری که از تن ایران کنده شد که پس از پایان حکومت قجریها و شروع پهلوی، رضاخان بزرگ مطلقا اجازه نداد این اتفاق بیفتد، تا حکومت پهلوی رسید به دست پسر ضعیفش محمدرضا شاه. درباره سرزمین مهم بحرین صحبت میکنیم. این سرزمین گفته میشود از زمان هخامنشیها در قلمرو ایرانیان بود اما به دلیل فاصله با خاک ایران و مستقر نبودن ارتش در آن، مداوم توسط کشورهای عربی و شیخ نشینها و … مورد حمله و صاحب یک حکومت بومی میشد. عجیب است که تا زمان محمدرضا شاه هم ایرانیان هیچ وقت به جدیت داخل آن یک حکومت قدرتمند برقرار نکردند و یک جورهایی یک جزیره رها شده به حال خود اما از لحاظ تاریخی متعلق به ایران بود.
قصه این است که پرتغالیها که به آنجا حمله میکنند، دوباره چه اتفاقی میافتد؟ انگلیس نگران مرزهای هند میشود. پس پرتغالیها را بیرون میراند و به شاهان قاجار میگوید شما توانایی اداره این جزیره استراتژیک را ندارید و خودم ادارهاش میکنم. چند بار به نوبت حکومتهای مرکزی راه میاندازد و برای جدا کردن رسمی آن از خاک ایران نقشهچینی میکند. مثلا مسلمانهای سنی مذهب را به بحرین کوچ و امکانات میدهد تا تعدادشان بر جمعیت شیعی غلبه کند. ملاهای سنی را با ملاهای شیعی در میاندازد. یا تا جای ممکن اعراب شیخ نشین را از عربستان و منطقه امارات نشین به آنجا میآورد تا در طول ۴۰-۵۰ سال زبان غالب این سرزمین را عربی کند و فارسی زبانها کمتر از ۲۰% جمعیت آنجا شوند.
پس از این همه مقدمه چینی در طول ۵۰ سال، در زمان محمدرضا شاه، با تحریک کشورهای عربی، برای این جزیره اعلام استقلال میشود که در نهایت شاه با پذیرش مبلغی هنگفت از انگلیسی که بعدها سندش فاش شد و اردشیر زاهدی آن را خیانت خواند، رضایت به جدایی بحرین از ایران برای همیشه داد.
همین سبب شد که بعدها، پس از انقلاب ایران، عربها دوباره به تحریک انگلیسیها و امریکاییها نه تنها روی جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک دست بگذارند، که بلافاصله بعد از جدایی بحرین از ایران، در رسانههایشان آرام آرام اسم خلیج فارس را به خلیج و بعد خلیج عربی تغییر دهند تا از لحاظ روانی هم که شده، اثر ایرانیان را از آن مناطق پاک کنند. بطور کلی همه اتفاقاتی اینچنینی که در بخش جنوبی ایران رخ داده هست، بیشتر از آنکه نتیجه سیاستورزی امریکاییها باشد، نتیجه برنامههای بلندمدت حکومت پادشاهی انگلستان بوده است. البته این تاریخ و قراردادها پر از جزئیات است و هرکدام کتابی برای خود.
بعدها هم خواهم گفت به همین شکل، منطقه و حکومت اسرائیل در وسط سرزمین اعراب توسط انگلیسیها شکل گرفت تا از یکپارچگی کشورهای عرب جلوگیری شود و همیشه ترس و اختلاف را میان آنها زنده نگاه دارد.برخلاف تصور عموم، یهودیان بعد از شاه کوروش، برای داشتن سرزمین، مدیون ملکه بریتانیا هستند. اما سئوال اصلی این است که میشود باور کرد این امپراطوری سیاسی بریتانیا در ۴۰ سال اخیر ناگهان غیب شده و جای آن را امریکا و روسیه به تنهایی گرفته باشد؟ دربارهاش فکر کنید…
برداشت سوم – سند همکاری با چین
این قصهها را به خلاصه و راحتالحلقوم نوشتم تا برسیم به اینجا که اصولا قدرت حکومت مرکزی در یک کشور و منطقه، بسیار تعیین کننده است در نوع و شکل قراردادهایی که آن کشور با دیگر دولتها میبندد. مهم است از موضع قدرت قرارداد ببندید یا از موضع ضعف. آنچه ما پیش رو داریم، یعنی سند همکاری ایران و چین برای مدت زمان ۲۵ سال، در اصل از ۵ سال پیش طرحسنجیاش صورت گرفت. این طور به نظر میآید در سوی ایرانی بیشتر جدی گرفته میشد تا سوی چینی. با این وجود بعد از خروج امریکا از برجام، جدیتر در دستور کار قرار گرفت.

شی جین پینگ رهبر کنونی چین، امروز یکی از قدرتمندترین و بانفوذترین انسانها بر کره زمین است. او نیز قبلتر، مانند آنچه پوتین اخیرا کرد محدودیت زمان زمامداری خود را تغییر داد. او شیمی و بعدتر حقوق خوانده است. شی جین نه تنها به این خاطر که چین را به عظمت امروز رساند مورد ستایش قرار گرفته است که حتی سیاستمداری مرموزتر از پوتین تلقی میشود و کمتر کسی از روحیات و علایق او مطلع است.
این یک سند راهبردی و استراتژیک میان دو کشور است. بدین معنی که قرار است یک همکاری بُرد بُرد باشد، اما به تحلیل من، که ممکن است اشتباه هم باشد، چین در آن برندهتر است. علتاش؟ قرار نیست در یک معاهده میان فیل و گربه، برداشت فیل از میز غذا به اندازه گربه باشد. قرار بر این است هرکس مطمئن باشد از توافق یا همکاری کاملا سیر میشود.
وقتی از لحاظ حقوقی ما با یک سند همکاری راهبردی روبرو هستیم، میشود آن را یک پیامِ بینالمللی تلقی کرد. به عبارت سادهتر، به نظر میآید این صرفا یک قرارداد نیست، یک همکاری با پیامِ (دهانکجی) مهم دیپلماتیک است. چه کسانی مخاطبش هستند؟ امریکا، اروپا و البته، اسرائیل.
به تجربهام، وقتی سندی راهبردی است، یا همان استراتژیک، طبق سنت ممکن است مثلا ۵۰% آن عمومی شود و ۵۰% آن همیشه سری باقی بماند. ۷۰% درصد آن به رسانهها درز کند و ۳۰% همیشه سربسته بماند. پس ما میدانیم هرگز از همه مفاد آن با خبر نخواهیم شد. تهران، نسخهای از خواستههایاش را مطرح میکند و برای پکن میفرستد. پکن نسخه خودش را کنار آن میگذارد. مواردی را تصحیح یا اضافه میکند و برای ایران میفرستد. آنچه هر دو بر آن توافق کنند، روزِ امضا، میشود آغاز این سند همکاری. آیا ما اکنون در مرحله نهایی هستیم؟ به خیالام نه.
به تحلیلام نسخهای نیز که از بخشهایی از این سند همکاری بصورت PDF در اختیار رسانهها قرار گرفته، با چراغ سبز نهادهای امنیتی و البته سندی احتمالا متفاوت از سند اصلی است. فهمیدناش دشوار نیست که این فایل از طریق روزنامهها و افراد مرتبط با نهادهای امنیتی وارد اینترنت شده است، دلایلاش بماند اما افراد آشنا به سادگی تشخیص میدهند ادبیات نوشتاری، فونت، یا پاورقیهایی که در یک پیشنویس در وزارت امورخارجه ایران به نوشتار در میآیند معمولا این Setup را ندارند و مثل خروجی دستگاههای پلی کپی ریسوگراف نیستند.
قاعده این است که براساس اصل ۷۷ قانون اساسی، همه عهدنامهها، مقاولهنامهها، قراردادها و موافقتنامههای بینالمللی باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد. فارغ از این که این اتفاق بیفتد یا که نیفتد اما اتفاق جالبی رخ داده است. مقام رهبری اشاره داشتهاند این سند همکاری “کاملاً درست و حکمتآمیز” است. هر دو واژه در ادبیات سیاسی آیتالله خامنهای قدرتمند و مهماند. ایشان به شدت مراقب واژگانی که بکار میبرد هست. “کاملا درست” تکلیف مجلس را مشخص کرده، و “حکمتآمیز” تکلیف مردم دو به شک را.
بنابراین باقیاش به نظر دعوای زرگری است. نه در خوب و بدش دولت مقصر است، نه نماینده مجلس این وسط چیزی جز نخودی است. این پوشه ظاهرا صاحباش شخص آقا بزرگ است. این سند همکاری، با نظارت مستقیم رهبر است و دولت پرزیدنت روحانی تنها عاقد این ازدواج دیپلماتیک میان دو حکومت است. صدالبته که، ساقدوش داماد، جناب پوتین است که قرار است ۱۶ سال دیگر هم امپراطور روسیه بماند.
در آخر، با فرض موفق بودن این سند همکاری، و با هوشمندی و دقت تنظیم شدن آن، میشود انتظار داشت هر دو حکومت برندهاند. برای ما مهم نیست داخل سبد چینیها چه خواهد آمد، خیلی خلاصه، درباره مهمترین اقلام سبد خودمان صحبت میکنم. حرفهایم، تنها براساس حدسهای من است. به عبارت بهتر، این فقط زمان است که موفق و کارا و درست بودن این سندهمکاری را در آینده عیان میکند.
اتفاق اول
عوض شدن زمین بازی. به نظر می آید با زیاد شدن فشارهای امریکا بر دفاع پیشگیرانه ایران در ورای مرزهایاش، حال تهران تصمیم گرفته با کم کردن هزینهها و دردسرها، حتی عقبنشینیهایی نمادین در سوریه و عراق، به جای نفوذ عمقی و مستشاری نظامی در خاورمیانه برای تامین امنیتاش، از فرمول برادر بزرگتر استفاده کند. همان فرمولی که عربستان و کشورهای عربی از آن سالهاست بهره میگیرند.
یک راه این مساله این است که شما برای یک ابرقدرت در کشور خودت منافع زیادی تعریف کنی، آنقدر که کشورت تبدیل به یک منبع استراتژیک مهم اقتصادی یا بستری برای گسترش هژمونی یک ابرقدرت در منطقه شود. نزدیکیهای تضمین شده به رقبای امریکا میتواند روش موثری باشد. مساله ساده است. اگر روسیه و چین میلیاردها دلار در ایران سرمایهگذاری کنند و از آن سرمایهگذاری برای کشور خود منفعت بردارند، تجاوز به این ایران یا هر ضربه به موقعیت این کشور، تجاوز به یکی از گاو صندوقهای ابرقدرتی دیگر محسوب میشود.
در این صورت چه اتفاقی میافتد؟ حمله به شما، در اصل حمله به برادر بزرگتر محسوب میشود. سئوال. آیا این مساله میتواند استقلال ایران را زیر سئوال ببرد؟ جواب، کاملا بستگی به مهارت تهران در نوشتن قرارداد دارد. چینیها در قرارداد بستن بسیار حیلهگر، موذی و فرصتطلبند، اما نظام هم این را به خوبی میداند کوچکترین خطایی در تنظیم چنین سند همکاری میتواند فندکی به زیر خودش باشد و چین اگر به جایی نفوذ کند، با ظهور امام دوازدهم نیز بیرون نمیرود.
اتفاق دوم
لجبازی با امریکا و خرید زمان، دیگر هدف چنین سند همکاری میتواند باشد. به نظر من سند همکاری با چین، اصولا با این تفکر در حال تنظیم شدن است که اگر ترامپ دوباره رئیس جمهور شود چه خاکی بر سرمان کنیم؟ از این رو رکبی که چینیها ممکن است به ایران بزنند میتواند این باشد که با پررنگ کردن ترسهای تهران از انتخاب دوباره ترامپ بندهای این سندهمکاری را تنظیم کنند. اگر جوبایدن اما رئیس جمهور امریکا شود، به نظرم ایران فرصت بزرگی را از دست نداده است، یک برادر بزرگ را در کنار خود دارد، و میتواند زیرساختهایش را به کمک آن قدرتمندتر کند حتی اگر محدودیتهای امریکا برداشته شود، و البته کمتر در مقام ضعف باشد. این نیز به این شرط حاصل میشود که concept قرارداد توسط ایرانیها، با تفکرِ اگر آمدیم و ترامپ باخت نیز نوشته شود.
اتفاق سوم
طبق این قرارداد چین حدود ۴۰۰ میلیارد دلار در صنعت نفت و گاز ایران سرمایهگذاری، ساخت و ساز و تجهیز میکند اما در مقابل هم نفت را با تخفیف به عنوان مزد از ما بر میدارد، هم این که میتواند تا دوسال دیرتر پرداخت کند. به نظرم برای این شرایط منصفانه است اگر ترامپ در ماه نوامبرا از پشت پنجره به ما انگشت وسطش را نشان بدهد. همچنین ایران هم میتواند مازاد نفت را به طریقی بفروشد. این بدین معنی است که در صورت برداشته شدن تحریم نفتی از ایران، با افزایش برداشت نفتی، ثروت ایران به مقدار زیادی افزایش خواهد یافت.
اتفاق چهارم
اگر واقعیتاش را بخواهید بخش نفت و گاز و لجبازی با امریکا نوک کوه یخی است که میتوانیم ببینیم. به خیالام بخش عمده این سند راهبری به جز نفت در جهت سه موضوع دیگر نیز هست. همکاریهای امنیتی، همکاریهای سیاسی و البته همکاریهای نظامی. برای من البته پررنگترین بخش آن بخش “امنیتی” آن است.
شک ندارم در صورت عملیاتی شدن این سند راهبردی، توان نظام در بخش Surveillance یا نظارت بر مردم، خاصه دگراندیشان و فعالان سیاسی یا حتی مردم در خیابان دقیقتر، کمخطاتر و سریعتر خواهد شد. چینیها اکنون به شدت در استفاده از دوربینهای تشخیص چهره (حتی با ماسک)، سیستمهای مکان یابی افرادی که از VPN استفاده میکنند یا حتی گسترش اینترنت و برپایی دیتاسنتر ملی خبره شدهاند. آنها در این زمینه، از قویترینها در جهان هستند. پس طبیعی است در قالب نوسازی سیستم مخابرات و آمدن ۵G، مستشاران امنیتی چینی اقدام به نوسازی و پیشرفته سازی مانیتورینگ مردم و سیستمهای Data mining یا Decision support system که جدیدا مورد استفاده سازمانهای امنیتی قرار میگیرند کنند. هرچه نباشد در ذات پیشرفت چینیها از دانش گرفته تا مسایل نظامی، جاسوسی و مکِش اطلاعات نهفته است و این کسب و کارشان است.

عملیات نظارت Xue Liang یا چشمانِ تیز، که توسط دوربینها و نرمافزارهای جدیدی که توسط دولت چین سرمایهگذاری و طراحی شده، امکان استخراج اطلاعات و تشخیص چهره همه شهروندان و اتومبیلها و موتورسکیلتها را با دقت ۹۴% دارد. از تواناییهای این برنامه تشخیص هویت افراد حتی از پشت ماسک است.
اتفاق پنجم
دست بازی قویتر ایران در سازمان ملل و تصمیمگیریهای بینالمللی. همکاری های نزدیک ایران با روسیه و چین، و داشتن سندهای همکاری بلندمدت که تضمین میکند دولتها در طولانی مدت به منافع استراتژیک هم وفادار بمانند برای ایران این مزیت را دارد که در بسیاری از گروههای سیاسی (مثل ۵+۱) یا نشستهای شورای امنیت یا نشستهای مهمی چون نشست اقتصادی دافوس، حتی خود اگر حضور نداشته باشد بداند که مورد هجمه کامل قرار نخواهد گرفت. طبیعتا ایران برای این مساله هزینههایی گرانقیمت و گاهی دردناک پرداخت خواهد کرد اما همه اینها در صورتی که این سندهای راهبردی به دقت تنظیم شوند میتوانند همچنان قابل قبول و کارا باشند.
یکی از دلایل ساپورت زیاد اسرائیل توسط دولت پرزیدنت ترامپ یک سند راهبردی بود که نتانیاهو قصد داشت آن را با دولت چین امضا کند. سندی که در اصل یک همکاری دو دهه میان اسرائیل و چین بود دقیقا مانند سند ایران و چین. آن زمان نیز دولت واشنگتن به خشم آمد و از تل آویو خواست از این معاهده همکاری صرفنظر کند تا از نفوذ و سرمایهگذاری چین در یکی از حساسترین نقاط جهان جلوگیری کند. کمی بعد یکی از هدایای ترامپ به نتانیاهو تغییر مکان سفارت امریکا به مسجدالاقصی بود.
ایران اکنون میداند هرگونه نزدیکی و تعهد به همکاری بلندمدت با چین، پیامی روشن و دردناک به امریکاست. چین با این قرارداد، میتواند تا مغز استخوان خاورمیانه نفوذ کند. این میتواند توازن قوا را برهم بزند. هرچند پوتین، به سهم خود به شدت مراقب این مساله است تا چین او را دور نزند. اما این سئوال مهم نیز وجود دارد که در صورتی که این سند همکاری به دقت، با هوشیاری و وسواس تنظیم و نوشته نشود میتواند از ایران یک مستعمره سیاسی و اقتصادی برای ابرقدرتِ چین بسازد؟ زمان بهترین پاسخگوی ماست.