صفحه اصلی فرهنگفرهنگِ جامعه تاریخِ خودمانیِ یهودیان – قسمت اول

تاریخِ خودمانیِ یهودیان – قسمت اول

نوشته پرنس‌جان
فرهنگِ جامعه

شناختی که در ایران نسبت به یهودیان وجود دارد، بیشتر، همان مقدار اطلاعاتی است که در کتب درسی یا از طریق سخنرانی‌هایی محدود به جوانان داده شده است. این که در روشِ قطره‌چکانی اطلاعات دادن درباره یهودیان در مدرسه و دانشگاه‌های ایران تصمیم‌آگاهانه‌ای در میان بوده یا ناشی از ضعف و کم‌سوادی در شناساندن یک قوم مهم در تاریخ باستان محسوب می‌شده را جای قضاوت نیست و خارج از صلاحیت من است. اما به باورم، اغلب مردم، از دنیای یهود و بنی‌اسرائیل، تنها حضرت موسی‌ای می‌شناسند و توراتی و یهودیان پولدار و کشوری به اسم اسرائیل که به رسمیت شناخته نمی‌شود. تعجب برانگیزتر این که در ممالک اسلامی بیشتر سنی مذهب، لبنان، کویت و حتی عربستان، شما به مراتب کتاب‌ها و رساله‌ها و مجله‌های بیشتری درباره گذشته بنی اسرائیل و یهودیان با جزئیاتی فوق‌العاده می‌توانید بیابید اما در ایران، به طرز اعجاب برانگیزی، در اجازه نشر دادن به این منابع یا تحلیل‌ها، سیاستی خاص پیشه گرفته شده است مگر ازاَلک‌هایی با توری‌هایی ریز گذشته باشند.

پیش از همه دوست دارم که اشاره کنم من، نویسنده، قوم بنی‌اسرائیل و بازماندگان امروزی‌شان را همیشه دراکثریت مردمی غیرقابل اعتماد دیدم که همواره باید مراقب شگردهای نهفته در سبک زندگی‌شان و رفتارهای اجتماعی‌شان بود. علی‌رغم این که دوستان زیادی در میان یهودیان دارم، اما احساس قرابت و نزدیکی که به دیگر مردم داشته‌ام را هرگز نسبت به آن‌ها نداشته‌ام، در اصل هربار تلاشی برای ایجاد اعتماد میان من و آن‌ها بوده با اتفاقی در هم شکسته است. با این وجود سعی من این است که در نوشتن این متن، تاجای ممکن، نگاهی تاریخی یا مبتنی بر کتب مقدس روایتگر داشته باشم و از Bias فکری درباره آن‌ها دور باشم تا جزئی مهم از همه‌ی آن‌چیزهایی که بهتر بود در مدرسه و دانشگاه به شما درباره آن‌ها می‌گفته‌اند و نگفته‌اند را مرقوم کنم.

در واقعیت، این قوم، تاریخی پرجزئیات، پیچیده، و پر از درس آموزی دارند. نمی‌خواهم دردسر درست کنم اما، خیال می‌کنم چه در میان شیعیان بعدترها و چه در میان سنی‌ها پیش از آن‌ها، یک نقطه مهم اتصال میان دستورات دینی و سبک زندگی پیامبر اسلام و جامعه یهود قیچی و سانسور شده تا ما آغاز شکل‌گرفتن فرامین اسلام را ناگهان از وحی خداوند به پیامبر اکرم اسلام محسوب کنیم. حال این‌که دیده‌ام حتی بسیاری از دانش آموزان یا دانشجویان حتی این سئوال را از مدرسین دینی خود نمی‌پرسند که شباهت غیرقابل انکار بسیاری از دستورات دین اسلام به یهود از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ و سئوال مهمتر این‌که چرا این شباهت میان دستورات اسلام و مسیحیت (اگر اسلام کامل شدن دین مسیحیت بوده!) کمتر است؟ می‌توانم تصور کنم این پرسش در ذهن بسیاری در ایران نمی‌آید به این سبب که مطالعات عمیق‌تری درباره جزئیات دین یهود و مناسک معمول میان آن‌ها وجود نداشته است.

نکته آخر این که این نوشته، بیانی بدور از جزئیاتی پیچیده دارد و هدف‌اش بیشتر مرور مسیرهایی کلیدی است که سرنخ‌ها را برای مطالعه بیشتر به خواننده بدهد. نگاه طنز و کمی دراماتیک به عمد در این نوشته وجود دارد تا مرور تاریخی خسته کننده نباشد، اما این از اهمیت واقعی بودن آنچه رخ داده نباید کم کند و به قولی توجه به همان‌جایی باید برود که انگشتِ اشاره نشان می‌دهد، نه خود انگشت.

برداشت اول – یکی بود یکی نبود!

طبق کتاب مقدس (Old Testament)، از حضرت نوح پس از طوفان سه آقازاده می‌ماند. حام و سام و یافث. که گفته می‌شود که حضرت ابراهیم از نواده‌های سام بوده است. این ادعا وجود دارد که قبیله پدید آمده از این پسر حضرت نوح در عراق کنونی (شهر Our) ساکن می‌شوند، از قدیمی‌ترین سرزمین‌های تاریخی جهان، و سال‌های سال بعد حضرت ابراهیم که در این قبیله به دنیا آمده و بزرگ شده، به سمت مصر حرکت می‌کند برای یافتن جایی دیگر برای زندگی. از اینجا به حضرت ابراهیم و خانواده‌اش لقب “عبرانی” داده می‌شود.

حضرت ابراهیم، که بعد از نوح پیامبر، مشهورترین پیامبری است که می‌شناسیم را می‌شود به نوعی پدرخوانده‌یِ فکری سه پیامبر مهم بعد از خود دانست. حضراتِ موسی، عیسی و محمد. قرآن، مهمترین پبامبران پنجگانه جهان را اولو العزم می‌خواند، این چهار تن، در کنار حضرت نوح. دلیل این نامگذاری این عنوان شده که این پنج پیامبر صاحب شریعت ( دستورات دینی برای زندگی) و صاحب کتاب بوده‌اند. تا این‌جا همه چیز شفاف است و اما، آنچه به وضوح گفته نشده این که هیچ کدام از این پیامبران در اصل کتابی مدون و نوشته شده در زمان حیات خود نداشته‌اند. قرآن مجید، دو دهه پس از ازدنیا رفتن حضرت محمد، تقریبا به شکل امروزین تالیف و صحافی شده است. کتاب تورات و کتاب انجیل (که این دو در هم تنیده هستند) صدها سال بعد از درگذشت حضرت موسی و حضرت عیسی نوشته شده‌اند. هیچ مدرکی نیز بر صاحب شریعت و کتاب بودن حضرت نوح نیست جز داستان‌هایی که پیرامون او وجود دارد. اسلام ۷۰۰ سال پس از مسیحیت معرفی شد، و مسیحیت حدود ۱۴۰۰ سال پس از یهودیت. اما در درست بودن همین تخمین‌ها نیز هزار حرف و حدیث است. اما این که گفته می‌شود نسل حضرت محمد (ص) آمده از نسل فرزندان ابراهیم است مقرون به واقعیت است.

ابراهیم، که اجازه بدهید پسوند حضرت را اینجا به اختصار از همه این گرامیان کم کنیم، خودش نوه‌ای داشت به اسم یعقوب که به نام مستعار اسرائیل مشهور شده بود. اسرائیل به معنی کشتی‌گیرنده با خداوند در زبان عبری معنی داشته و بارها و در جاهای متفاوت استفاده‌های متفاوت شده. مهم است بدانیم که بطور کلی یهودیان و بنی‌اسرائیل اجداد خود را حضرت ابراهیم، و پسر و نوه‌اش، اسحاق و یعقوب می‌دانند. با اسحاق جهانگیری خودمان اشتباه گرفته نشود. (چشمک) این نکته مهمی است که البته در کتاب عهد عتیق مسیحیان آمده است.

نکته دیگر این که خانواده پیامبر محمد (ص) و خود او پیش از این که به اسلام گرایش پیدا کنند از دین ابراهیمی بوده‌اند. این روایتی است که به شما در ایران گفته شده است. اما تقریبا امروز می‌دانیم ما دینی به اسم دین ابراهیمی نداشته‌ایم. ابراهیم تنها یکتا پرست بوده و این چیزی است که همه کتب مقدس به آن اشاره کرده‌اند. او کتابی نیز نداشته که ۳۰۰۰ سال (تا ظهور مسیحیت) دوام داشته باشد. و از آن مهمتر اگر اسلام تکمیل دو دین یهودیت و مسیحیت بوده، پس منطقا پیامبر اسلام که تا ۴۰ سالگی، در سفر تجارت به اطراف می‌بوده‌اند می‌بایست به یکی از این دو دین گرایش می‌داشته‌اند که آن را هم شیعیان و سنی‌ها با عصبانیت رد می‌کنند. پس از آنجایی که دنبال دردسر نمی گردم، اینجا را Pause می‌کنیم و می‌رویم سراغ دیوار کوتاه حضرت ابراهیم.

حضرت ابراهیم قصه‌ی ما، نخستین زن‌اش سارا نام داشت. بعدها اسم‌اش را کردند ساره. ابراهیم هرچه تلاش کرد از او صاحب فرزند نشد و این رنجی بر دامان زندگی این زن و شوهر بود تا سرانجام سارا راضی شد ابراهیم همسری دوم اختیار کند و برای او فرزندی بیاورد. نام‌اش هاجر بود. هاجر یعنی گل لوتوس. حضرت ابراهیم، که نزدیک به ۸۵ سال از خداوند عمر گرفته بود یک چیز در مایه‌های هوشنگ ابتهاج بود، از هاجر صاحب فرزندی به اسم اسماعیل شد. هاجر که آرام آرام با جا افتادن‌اش حالا احساس برتری جویی به سارا می‌کرد و خوشحال بود که فرزند پسری آورده، ظاهرا مورد غضب خداوند قرار میگیرد. این را کتاب عهد عتیق می‌گوید.

این می‌شود که حضرت ابراهیم و همسر اول‌اش (سارا) به خواست خدا، در ۹۰ سالگی صاحب فرزندی به اسم اسحاق می‌شوند. بازهم تاکید می‌کنم که با آقای جهانگیری اشتباه گرفته نشود. البته می‌دانم این‌ها از لحاظ علم پزشکی غیرممکن است، اما روایت‌های کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان است و آن زمان هم پزشکی نبود و مشکلی نیست. سارا که صاحب پسر می‌شود، هاجر دیگر حساب کار دست‌اش می آید و از آنجا یک حساب توئیتر باز می‌کند و شروع به روزمره نویسی‌های غرو لندی می‌کند. با این حال رابطه اسماعیل و اسحاق خوب بوده است. با کمی اغماض، این دو پسر ابراهیم، به شکلی پایه‌های دو دین اسلام و یهودیت هستند. حضرت ابراهیم از پا ننشست و تا پیش از مرگ‌اش در ۱۷۵ سالگی، که دو برابر هوشنگ ابتهاج اینجا سن داشت، با زنی دیگر نیز ازدواج کرد و البته دیگر مراسم نگرفتند و ساده برگزار شد. این حضرت از همسر سوم‌شان صاحب ۶ فرزند شدند. و اینجاست که فکر میکنم خداوند دیگر صلاح ندید حضرت ابراهیم بیشتر از این زنده بمانند تا دنیا مهدکودک نشود.

رنگ و روغن، اثر Christian Dietrich، وقتی سارا، کنیزش هاجر را به ابراهیم نشان می دهد تا از او بچه‌دار شود. هاجر گفته می‌شود فرعون‌زاده بوده است.

از نکات جالب این است که کتاب‌های دینی مسیحیان و تورات ( خاصه کتاب Bəmidbar) تاکید می‌کند این اسحاق فرزند دوم ابراهیم بود که خداوند برای امتحان کردن ابراهیم از او خواست این کودک را برای خداوند ذبح و قربانی کند، قرآن مجید اما اشاره دارد که آن کودک اسماعیل پسر اول بوده است. این در اصل ماجرا خللی وارد نمی‌کند اما.

اهمیت روان‌شناختی ماجرا در این است که با فرض پذیرفتن روایت یهودیان، خداوند (به خواست سارا زن اول ابراهیم) از حضرت ابراهیم می‌خواهد هاجر و فرزندش اسماعیل را در بیابان رها کند تا به جایی دیگر برای زندگی بروند، که ابراهیم چنین می کند. و بعد از این اتفاق، از ابراهیم دوباره می‌خواهد حال تنها فرزند باقی مانده‌ات اسحاق را قربانی کن! در اصل از پدری که بعد از یک قرن زحمت صاحب دو فرزند شده چنین درخواستی می‌شود که یکی را در بیابان رها کن و دیگری را برای من قربانی کن. و البته می دانیم که ابراهیم از آن از نظر خداوند سربلند بیرون می آید. به نظر می آید ۶ فرزند بعدی او Gift خداوند برای عبور او از این مرحله بوده است. اما این پرسش در ذهن ما باقی می‌ماند که خداوند رحمان و رحیم چگونه به پیامبرش دستور می‌دهد زن و فرزند خود را گرسنه و تشنه در بیابان رها کند؟ یا چه لزومی داشته پیامبر مبعوثش را در ۱۲۰ سالگی بیازماید؟ در هر حال به اینجاها که می‌رسیم کسی پاسخی دقیق نمی‌تواند به ما بدهد.

اگر پیچیدگی‌ها و ابهام‌ها را به کناری بزنیم، قدیمی‌ترین دین اصلی و مکتوب شده‌ی جهان، دینی است که بر قوم بنی‌اسرائیل نازل شد. آنچه امروز به اسم یهودیت می‌شناسیم. و در کتب دینی انجیل و تورات، بنی‌اسرائیل در اصل بخشی از بازماندگان کشتی نوح نیز گفته می‌شده است که از پسر او سام باقی مانده‌اند که خواهم گفت. با این فرض می‌شود در نظر گرفت آنچه در زمان پیش از پیامبر اسلام در عربستان خیلی معمول بوده تبدیل شدن جامعه مذهبی‌اش به سه بخش بت‌پرست‌ها، هیچ‌پرست‌ها، و معتقدان به یهودیت یا مسیحیت بوده است. یا، بت‌پرستان، هیچ‌پرستان، و یکتا پرستان. اما بهتر است این را یادمان نرود که حضرت محمد در هر حال یک تاجر جوان سوپر باهوش، بسیار باذکاوت و دائم در حال سفر بود که نمی‌توانسته در ورای سرزمین‌گردی‌های‌اش از دین مسیحیت یا یهودیت بی‌اطلاع بوده باشد. از همه مهمتر، ۱۰۰ سال پیش از تولد حضرت محمد (ص)، قبلیه بنو قریظه، که یهودیان بوده‌اند در مدینه و اطراف مکه زندگی می‌کرده‌اند و در کار سکه و پول‌قرض دادن و ربا و نزول خواری بوده‌اند. پس چگونه اسلام Upgrade نهایی یهودیت و مسحیت بوده و کامل‌ شدن دین خداوند بر بشر، اما خود پیامبر اسلام با این که با آن‌ها ارتباط داشته به ان ادیان نگرویده بوده‌اند؟

از طرفی دیگر، این بر خود من پنهان است و امیدوارم روزی درک کنم که از چه رو در ایران و برخی کشورهای جهان اسلام، حضرت مسیح را یک متدینِ یهودی معرفی می‌کنند که بر اثر ظلم و بی‌عدالتی روحانیون یهودی، دینی نو به اذن خداوند نازل کرد و از آن پس دین Christianity زاده شد، اما دین حضرت محمد (ص) و خانواده او پیش از اسلام برای ما شطرنجی و نامفهوم می‌شود! حال این که حضرت محمد ۷۰۰ سال بعد از مسیح زندگی می‌کرده‌اند و قاعدتا اطلاعات ما از ایشان می‌بایست واضح‌تر می‌بوده باشد به سبب نزدیک‌تر بودن به زمان معاصر.

یک حلقه مفقوده ماجرا می‌تواند شباهت‌های کم و بیش زیادی باشد که میان دستورات یا روایات دین اسلام و یهودیت وجود دارد. یهودیان در شبه جزیره عربستان بوده‌اند، اما مسیحیان نبوده‌اند. البته که بهتر است متخصصان در این زمینه نظر بدهند و نگاه من بیشتر مرور مکتوبات به جا مانده است اما یادمان باشد روایت‌های وحشتناک یهودی ستیزی از پیامبر و مواردی سخت‌قابل باور مثل شمشیر زدن گردن ۸۰۰ یهودی در یک روز آنقدر درباره پیامبر بزرگ‌نمایی شده که این پرسش پیش می آید چه اصراری تاریخی به ضد یهودی بودن حضرت محمد بیش از ضدمسیحی بودن اش است!!؟ به نظر می‌آید آن گردن زدن مشهوری که به دستور پیامبر برعلیه طایفه بنو قریظه صورت گرفت، نه به آن شدت، که بزرگ‌نمایی شده به دلایلی توسط راویان نزدیک به یهودیان بوده است. سید جعفر شهیدی که خود صاحب درجه اجتهاد است در واقعیت داشتن این یهودی ستیزی پیامبر می‌خواهد که محتاط فکر کنیم. این‌ها را می‌نویسم که لامپ سئوال‌های ذهنی‌تان روشن شود و خطوط میان نقاط را خودتان با ماژیک متصل کنید.

خوب، جلوتر که برویم، پس از حضرت ابراهیم، فرزندان او به پیامبری رسیدند. حضرت اسماعیل در منطقه‌ای در عربستان که عرب‌خیز بود و حضرت یعقوب در منطقه‌ای که نزدیک مصر کنونی است. این تصویری است که اکثر کتاب مقدس به ما می‌دهند. در تصویری که خود یهودیان ترسیم می‌کنند خداوند یک روز به حضرت ابراهیم می‌گوید که از پس از تو همه هزینه‌ها تنها برای فرزندت اسحاق خواهد بود و ما او را بزرگ می‌کنیم. این می‌شود که ابراهیم هاجر و فرزندش اسماعیل را از راه بیابان راهی دیاری دیگر می‌کند. اما این که چه می‌شود که خداوند به اسماعیل (که عامل اصلی قهر خداوند به هاجر بوده) دوباره نظر می‌کند و پیامبر می‌شود همچنان مبهم می‌ماند.

تابلوی رنگ و روغن ” Joseph and Potiphar’s wife” کاری از Lazzaro Baldi. نقاش حضرت یوسف را در حال فرار از وسوسه‌ی معاشقه و سکس همسر فرعون (در منابع فارسی زلیخا) نشان می دهد. البته اگر زلیخا این بود، من هم بودم فرار می کردم!

اسحاق که به پیامبری می‌رسد، صاحب فرزندی می‌شود به اسم یعقوب. و یعقوب در اصل پدر همان حضرت یوسف مشهور است که قصه‌زیبایی‌ و داستان درگیری عاطفی او با زلیخا همسر فرعون را به عنوان یکی از اولین عاشقانه‌های یک طرفه جهان، همه دیده و شنیده‌ام. هرچند در زمان حضرت یوسف جنبش Me_too مردانه نبود و یوسف کاری از پیش نبرد و اگر فرعون (شوهر زلیخا) در نهایت حرف‌اش را باور نمی کرد ممکن بود به زندان فشافویه‌ی مصر انداخته شود، اما خداوند با او یار بود. پس برای مرور دوباره بگویم که نوح سام را زایید(البته همسرش زایید)، سام ابراهیم را زایید، ابراهیم اسحاق را زایید، اسحاق یعقوب را زایید، و در نهایت یعقوب پدرِ یوسف زیباروی قصه‌ی ما شد. اسماعیل آن طرف داخل گرمای عربستان است و فعلا کاری با او نداریم.

پوست کنده اگر بگویم، تا اینجای قصه جد همه این‌ بزرگان همان حضرت نوح است و اگر آن کشتی نبود، اکنون همه ما نبودیم. و پرندگان. و خزندگان. همان طور که قبل‌تر اشاره شد در قرآن ظاهرا گفته شده که بازماندگان از نوح همان قوم بنی اسرائیل‌اند. اما در روایات یهودیان، اسرائیل لقب یعقوب بوده و اعتقاد دارند قبیله‌ای که یعقوب رئیس آن بوده در اصل همان بنی‌اسرائیل است. با کلمه اسرائیل خیلی بازی شده و در نهایت امروز ما می‌دانیم این اسم یک دولت است. تا اینجا ما هیچ نشانی از حضرت موسی (ع)، پیامبر مشهور بنی‌اسرائیل نداریم. پس مهم است پیش از آغاز سکانس موسی، چند نکته را بنویسم.

اولین سازه کعبه، قبله کنونی مسلمانان، بنا بر اعتقادخود آن‌ها، حاصل بنایی مربع و بدون سقف از حضرت ابراهیم و کودک او اسماعیل بوده است برای عبادت. کعبه چندین‌بار دوباره بنا شده است. عشیره قریش در عربستان (قوم پیامبر اسلام) کلیددار آن بوده‌اند.

نکته مهم اول این که بیشتر کسانی که از قبیله برآمده از اسماعیل به جای ماندند به بنی‌اسمعیل مشهور شدند که همان نوادگان اعراب امروزی محسوب می‌شوند. اطلاعات دقیقی در کتب انگلیسی و فرانسه نیافتم. اما گفته می‌شود قبیله قریش از نوادگان اسماعیل است. و اما آن‌ها که از قبیله اسحاق (آن یکی فرزند ابراهیم) به جای مانده‌اند در نهایت بنی‌اسرائیل خوانده می‌شوند که اکثرا یهودی‌اند. این دوشاخه شدن این دو قوم در پدید آمدن مسیحیت و اسلام نقش مهمی بازی می‌کند.

نکته دوم این که درکتاب عهد عتیق، گفته می‌شود که خداوند به ابراهیم، برای آینده فرزندش اسحاق قول سرزمینی را می‌دهد که تقریبا در محدوده‌ای قرار دارد که امروز ما آن را سرزمین اشغالی فلسطین می‌شناسیم. این سرزمین که در کتاب دینی یهودیان به سرزمین موعود (أرض المیعاد) مشهور است همان سرزمینی است که (طبق نوشته های تورات) خداوند هزاران سال پیش آن را حقِ فرزندان و قبیله پیامبر اسحاق شمرده است. از این رو هرآنچه این سرزمین از لحاظ حقوقی یا دیدگاه‌های ما مسلمانان یک سرزمین غصبی یا اشغالی محسوب شود، از نظر خود یهودیان یا به‌جای‌ماندگان بنی‌اسرائیل سرزمینی است که هزاران سال پیش بدان ها وعده داده شده است و حق دینی‌ و باستانی‌شان است. همان‌طور که در جایی دیگر نوشته‌ام، یک بار کوروش، شاه ایران، و یک بار دولت انگلیس سعی نمودند جایی در این سرزمین را بالاخره وطن آن‌ها کنند که دومی سبب تشکیل دولت اسرائیل شد و همچنان مورد مناقشه است.

نکته سوم این‌که گفته می‌شود حضرت محمد (ص) از نوادگان اسماعیل است. و اسماعیل همان کسی است که با کمک پدرش حضرت ابراهیم برای اولین بار ساختمان کعبه را بنا کرده است. بدین ترتیب می‌شود تصور کرد که اسماعیل پسرِ ابراهیم، حلقه اتصال اعراب مسلمان به حضرت نوح بوده‌است.

نکته چهارم، ادیان کتاب ندارند و بیشتر سخنرانی دارند. که تقریبا همه چیز از آغاز ظهور موسی پیامبر آرام آرام شروع می‌شود و نخستین کتاب‌های دینی یهودیت دست‌کم هزارسال بعد از مرگ حضرت موسی نوشته می‌شود. به عبارت بهتر مجموعه تَنَخ یا کتاب‌های مشهور یهودیان (که تورات جزئی از آن سه‌گانه است) و به Old Testament هم مشهور است، در زمان خود موسی نوشته نشده‌اند اما بسیاری از آن‌ها در کنار موعظه‌های این حضرت، شامل افسانه هایی است که سینه به سینه در مردم بوجود آمده است و کلام الهی نیست لزوما.

لوح پنجم از افسانه حماسه گیلگَمِش (Epic of Gilgamesh) که اکنون در موزه‌ای در آلمان نگاه‌داری می‌شود.

لازم است این نکته را یادآوری کنم که داستان به آب انداخته شدن موسی در کودکی، و سرگذشت‌اش خود از داخل افسانه‌ی مشهور سومری (حماسهٔ گیلگَمِش) احتمالا کپی پیست شده، و به نظر می آید آنچه در کتاب تنخ درباره نجات یافتن موسی از دست فرعون آمده و گذاشتن او در سبد و سپردن‌اش به آب‌های نیل، یک برداشت از بخش‌هایی از افسانه‌ای هزاران سال قدیمی‌تر است که بعدها برای دراماتیک و جذاب نشان دادن زندگی موسی به او نسبت داده‌ شده است. البته این ها یافته‌های تاریخی است و مطمئنا متدین‌های یهودیت از این مسایل خشمگین می‌شوند. افسانه‌ی گیلگَمِش بر لوح‌هایی گلی نوشته شده با داستانی مشابه، خیلی پیشتر از تولد موسی، در موزه‌های مختلف جهان نگه‌داری می‌شود و عمری تا ۳۰۰۰ سال دارد.

نمایی از Old Testament یا Tanakh اولیه که توسط باستان‌شناس‌ها کشف شده است و پیش از کاغذ بر گل نوشته شده. گفته می‌شود کتاب‌های دینی یهودیان مجموعه‌ای از۲۴ کتابچه است که در طول سال‌ها نوشته شده است و مانند قرآن یک کتاب نیست.

برداشت دوم – موسی، وارد می‌شود!

حضرت موسیِ عزیز، در اصل از نوادگان اسحاق است. او سال‌ها بعد از حضرت یوسف ظهور می‌کند. چرا بعد از حضرت نوح و ابراهیم، حضرت موسی تبدیل به سومین و مهمترین پیامبر نام برده در قرآن می‌شود؟ علت‌اش هویت‌بخشی و مدیریتی بود که موسی به قوم بنی‌اسرائیل داد تا آن‌ها سبک‌زندگی و دینی مشخص پیدا کنند. حضرت موسی با این که انسان تندخویی بود و دست بزن هم داشت، اما بر اثر فشارهایی که قوم همیشه ناسازگارِ بنی‌اسرائیل بر او وارد کرد به معنای واقعی گلبرگ‌های‌شان فرو ریخت.

قصه این طور بود که وقتی فرعون مصر، رامسس دوم، (خداوند خودخوانده‌ی جهان) با موسی که حال صحبت از وجود خدایی یکتا و نادیدنی می‌کرد و خود را پیامبر می‌خواند مواجه شد، و حتی وقتی معجزات حضرت موسی بر او در نهایت بی‌تاثیر بود، از او خواست خاک مصر را ترک کند. موسی نیز از بنی اسرائیل خواست در شب خاص، با مقادیر زیادی طلا و جواهر، قوم بنی‌اسرائیل (قبیله باقی‌مانده از اسحاق) به همراه او بیایند تا توسط فرعون کشته یا اسیر نشوند. قوم بنی اسرائیل که عادت به این بازی همیشگی‌شان داشتند گفتند از کجا باور کنیم تو واقعا راست می‌گویی و نماینده خدای یکتا هستی؟ که موسی گفت ندیدید معجزاتی که به فرعون نشان داده‌ام را؟ قوم بنی اسرائیل گفت آن که فرعون بود، به ما هم نشان بده تا باور کنیم و خطر کنیم و به دنبال تو بیاییم. موسی با معجزاتی آن‌ها را قانع کرد و آن‌ها تصمیم گرفتند یکتاپرستانی پیرو موسی باشند.

نمایی از کوه Mount Sinai یا کوه سینا در مصر که موسی قوم بنی اسرائیل را بعداز فراری دادن از دست فرعون آنجا موقتا پناه داد.

حضرت موسی آنگاه با معجزه‌ای ۱۳ قبیله بنی‌اسرائیل را از دریا عبور داد و از سرزمین مصر دور کرد در جایی نزدیک کوه سینا جای داد و از خداوند و پرستش یکتایی برای آن‌ها شب و روز سخن گفت و مثل سریال‌های شبکه Netflix، هر هفته یک معجزه به آن‌ها نشان می‌داد. آن‌ها نیز مثلا تحت تاثیر بودند. کمی بعد حضرت موسی طلاها و جواهرات را میان آن‌ها به عدالت تقسیم کرد و برادرش هارون را پای کار گذاشت و گفت من می‌روم و زود بر می‌گردم. هارون پرسید کی بر می‌گردی؟ که موسی به هارون زل زد. هارون هم گفت هیچی! پس زود برگرد موسی جان. هارون می‌دانست موسی دست بزن دارد.

گذشت و گذشت و حضرت موسی یک مدت به چوپانی و عبادت خداوند گذراند و همین که به دره‌ی کوه سینا محل سکنی بنی‌اسرائیل نزدیک گشت از دور متوجه شد یک چیزی براق هست که مردم بنی‌اسرائیل مشغول تعظیم به آن هستند! اول خیال کرد آب مروارید گرفته و چشم‌هایش را مالید و اما بعد جلوتر رفت و دید که نه واقعا یک گوساله‌ی طلایی (Golden calf) است که همه بدان به عنوان خدا سجده می‌کنند! هارون را پیدا کرد گفت مردِ حسابی این مردمی بود که من به تو تحویل دادم؟ جای خدای من گوساله آورده‌اند؟ رفتم دوتا گوسفند بچرانم با خدا خلوت کنم پس چه غلطی می‌کردی؟ نگفتم اینقدر سرت داخل گوشی ات نباشد؟ که هارون گفت باور کن تا تو رفتی پشت کوه این‌ها طلاهای شان را ریختند روی هم و آب کردند و گوساله‌ای ساختند و گفتند خدای ما باید دیدنی باشد و زیر آفتاب برق بزند و خدای ناپیدای موسی قبول نیست! من هم تا آمدم اعتراض کنم گفتند اول معجزه کن، من معجزه بلد بودم آیا؟ بهم یاد داده بودی قبل از رفتن؟ بعدش گفتند پس اگر مانع شوی تو را هم می‌کشیم هارون! تو جای من بودی چه می‌کردی موسی؟ (از کتاب عهد عتیق Deut 30:2, 8))

حضرت موسی در بازگشت از خلوت خود، قوم خود را بعد از ۱۱ معجزه ای که برای ایمان آوردن آن‌ها به یهوه (الله) کرده بود، دوباره در حال پرسیدن یک بت از جنس طلا دید. این گوساله، به گوساله سامری مشهور است.

حضرت موسی که از این ناسپاسی قوم بنی‌اسرائیل به تنگ آمده، دوباره با این درخواست ان ها مواجه می‌شود که اگر می‌خواهی خدای تو را (یهوه یا همان الله در اسلام) باور کنیم، برای ما معجزه‌ای کن. موسی دوباره معجزه‌ای می‌کند. روی ذهنیت قوم بنی اسرائیل همچنان کار می‌کند و آن‌ها را به زحمت و زمان زیاد به سمت یکتا پرستی باز می‌گرداند. آنجاست که تصمیم می‌گیرد از کوه‌سینا قوم‌اش را به سمت سرزمینی که سرزمین فلسطین کنونی است کوچ دهد.

بعد از هفته‌ها، آن‌ها بالاخره به نزدیکی فلسطین می‌رسند. حضرت موسی قوم‌اش را وعده می‌دهد که این همان زمین موعودی است که خداوند برای شما در نظر گرفته است. اما قوم بنی اسرائیل به این که در فلسطین قوم‌هایی دیگر زندگی می‌کنند اعتراض کردند. آن‌ها حاضر به همراهی موسی نشدند و گفتند برای این‌که باور کنیم خدای تو ما را دست نیَنداخته است همین‌جا دوباره معجزه‌ای کن. تفصیل یک یک این معجزه‌ها البته در کتاب مذهبی یهودیان وجود دارد.

موسی، مستاصل از این بهانه‌جویی‌های بنی‌اسرائیل به خداوند پناه می‌برد و خداوند این بار جای معجزه از موسی می‌خواهد آن‌ها را در این بیابان به حال خود باقی بگذراد. مجازاتی که ۴۰ سال طول کشید. با این وجود قوم بنی اسرائیل برای سرگرمی یا هرچه که بوده،به نقل از تورات، همچنان از موسی معجزه‌های بزرگ می‌خواسته‌اند. بر ادعای انجیل حضرت موسی در این ۴۰ سال، ۱۶ معجزه دیگر نیز به آن‌ها نشان داد اما این قوم حاضر به ورود به فلسطین نشد! عمر ۱۲۰ ساله حضرت موسی در طول لجاجت قوم بنی‌اسرائیل به سکنی گزینی آن‌ها کفاف نداد و از دنیا رفت. بعدها جانشین او، یوشع، سرانجام توانست قوم بنی اسرائیل را وارد سرزمین فلسطین کند و این آغاز زندگی متفاوت و حیرت‌انگیز بنی‌اسرائیل است.

اَریحا، جایی در نزدیکی اردن که مسلمانان اعتقاد دارند حضرت موسی در آن‌جا دفن شده است. این تصویر یک صومعه در کوه‌های اریحا است.

ادامه تاریخ قوم بنی اسرائیل که گره خورده با یهودیان است را در قسمت‌های بعدی ادامه می‌دهم. رابطه میان بنی‌اسرائیل و یهودیت (Judaism) چیست؟ چگونه بنی‌اسرائیل بعدها دارای سلسله‌های پادشاهی می‌شوند؟ آیا کتاب‌هایی که آن‌ها بعد از مرگ موسی نگاشتند واقعا بیانات این حضرت بود؟ و از این مهمتر چگونه امپراطور ایران، کوروش، در زنده‌ماندن و از میان نرفتن این قوم تاثیری بسزا می گذارد؟ در قسمت بعدی در هفته‌های آینده ادامه سرگذشت بنی‌اسرائیل را خواهیم خواند.

 

کتاب‌هایی که مطالعه آن‌ها برای درک بیشتر این نوشته پیشنهاد می‌شود:
کتاب: Between Muslim and Jew | از Steven Wasserstrom
کتاب: Two Nations in Your Womb | از Israel Jacob Yuval
کتاب : The Story Of The Jews | از Simon Schama
کتاب: تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان | از سید جعفر شهیدی
کتاب: دانشنامه جهان اسلام | از آذر آهنچی

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه