صفحه اصلی قلم رنجه از وسوسه تا گناه

از وسوسه تا گناه

نوشته پرنس‌جان
قلم رنجه

به این فکر می‌کردم که فارغ از این‌که متعلق به چه نسلی هستیم، داخل یکی از مهمترین صفحه‌هایِ تاریخی جهان قرار گرفته‌ایم. این که کره‌زمین که نه، اما همه انسان‌های جهان با یک دشمن مشترک، با یک ویروس کُشنده مواجه شده‌اند. انسان‌ها فارغ از رنگ پاسپورت و پوست، جدایِ از زبان و مکان، دشمنی پنهان و موذی و خطرناک را به چشم خود دیدند. حتی جنگ‌های جهانی نیز،آنقدر جهان‌گیر نشد که Covid-19 شد. مهم بودن آنچه Covid-19 بر سر ما آورد از آنجاست که تاثیرش بر فلسفه زندگی، سبک زندگی و رو آمدن بسیاری مفاهیم و پدیده‌هایی که تا پیش از این یا برای ما مهم نبود، یا اصلا وجود خارجی نداشتند خود را به شکل معجزه‌‌ای پنهان برای دوباره فکر کردن به همه‌چیز نشان داد. تصویرِ ما، از شعبده‌باز پنهانِ جهان هستی، دگرگون شد و دوباره غافل‌گیر غرور بی‌جای خودمان شدیم.

می‌شود گفت همان‌طور که جهانِ بعد از بمباران هیروشیما و جهان پیش از آن دو دنیای متفاوت بود. همین طور جهان قبل از اینترنت و بعد از آن؛ جهان بعد از کرونا نیز تقریبا جهانی متفاوت با جهان پیش از آن است. امکان ندارد که پدیده کرونا، بر سبک و نوع نگاه، اندیشه، دغدغه، هراس‌ها و حساسیت‌های ما بی‌تاثیر بوده باشد اگر حتی اندکی “انسانِ دقیق” یا “انسان متفکری” بوده باشیم.

کرونا، مفهوم “همدلی” را دوباره پررنگ کرد. حس ترسِ از “آخرالزمان ” (Eschaton) را از داخل فیلم‌های تخیلی علمی، به روزی‌روزگاریِ زندگی واقعی‌مان آورد تا آن را بیخ گوش‌مان تجربه کنیم. ما فارغ از طبقه، درآمد و تحصیلات، انسان‌هایی بهداشتی‌تر، و پروسواس‌تر به آلودگی شدیم. حالِ زمین بهتر شد. لایه اوزون به طرز شگفت‌انگیزی اندکی ترمیم پیدا کرد. جهان Online آنچنان در زندگی ما نفوذ یافت که روابط Long Distance دیگر نه تنها به روابط عاطفی محدود، که شامل روابط تجاری و حتی نشست‌های بزرگ سیاسی جهان نیز شد. بیشتر یاد گرفتیم با کلمه و صدا ابراز احساسات کنیم و آن را برای وقتی که نمی‌شود لمس کرد و حس کرد مهیا کنیم. بیشتر خواندیم، کمتر تفریح کردیم. بیشتر گوش کردیم، کمتر حرف زدیم. بیزنس‌های سفارش اینترنتی ثروتمند‌تر و غول‌تر شدند، رستوران‌ها و شرکت‌های تولید پوشاک و مد کم‌سودتر و چه بسا به ورشکستگی رسیدند. الکل دوباره بعد از قرن‌ها اکتشافی قابل ستایش شد و دست‌دادن و درآغوش گرفتن، تبدیل به عادتی خطرناک میان ما شد. چشم‌های زیبا، از پشت ماسک‌ها بیشتر دیده شدند، و یاد گرفتیم که چقدر صدای انسان‌ها وقتی چهره‌شان را نمی‌بینیم می‌تواند برما تاثیر بگذارد. بحران کرونا، مفهوم سلبیریتی را برای ما عوض کرد، حال که دیگر نه فرش قرمزی بود، نه سینمایی می‌شد رفت و نه Event ای هنری برگزار می‌شد، سلبریتی‌ها مجبور بودند از پشت دوربین‌های کوچک دستگاه‌های خود جایگاه خویش را حفظ کنند که ناتوان بودند.

دست سیاستمداران بی‌تدبیر بیشتر رو شد، و روحانیون مذهبی که همیشه ادعا می‌کردند دین بهترین راه حل نجات از تلخی آخر زمان است، وقتی دعا و توسل راه به جایی نمی‌برد مجبور به سجده مقابل اهمیت علم واقع‌گرا شدند. تعادل میان روحانیت و علم، چیزی بود که در خاورمیانه بدان نیاز داشتیم. بحران کرونا را فرهنگ غلط خوردن درچین گسترش داد، در کره‌جنوبی روحانیت دینی به خاطر این که حاضر به تعطیل عبادتگاه‌ها نشدند آن را میان مردم پخش کرد و بسیاری را به کشتن داد، و در ایتالیا معماری به‌هم فشرده شهری و سبک زندگی Family oriented، آنجا را قتلگاه اروپا کرد. مطمئنا سال‌های سال تا پس از غلبه ما به Covid-19، اثرات این پدیده بر فکر و سبک زندگی و اعتقادات ما موضوع فیلم‌ها و مقاله‌های تحقیقی و نشست‌های بسیاری خواهد شد. و احتمالا درس بزرگی که از این بحران باقی خواهد ماند، این است که هیچ تضمینی نیست بزرگترین مشکلِ پیش آمده ما انسان‌ها در دیروز، فردا نیز بزرگترین‌ بماند.


این ترم با این ۱۶ واحدی که گرفته‌ام خیال می‌کنم قبر خودم را پیشاپیش کنده‌ام. ۷ ساعت درس در روز، ۴ ساعت کار برای استودیوی معماری که در آن استخدام هستم، و نزدیک به ۳ ساعت وقت گذاشتن برای بیزنس‌های شخصی‌ام به سادگی ۱۴ ساعت هر روزم را به جز آخر هفته‌ها پر می‌کند. می‌ماند آخر هفته‌ای برای انجام تکلیف‌های دانشگاه و کارهای اداری شخصی و اگر بشود که نمی‌شود، نیمچه استراحتی.

الکس می‌گوید دیوانه‌ای که همچنان که بیزنسی شخصی داری، در استودیوی معماری وقت صرف‌می‌کنی برای ساعتی ۳۶دلار. مساله پول نیست اما، مساله سابقه‌ی کار و شیوه مدیریت یک استودیو است که دوست دارم آن را تاجای ممکن فرا بگیرم. او این را خیلی درک نمی‌کند. اگر این ۱۴ ساعت را از ۲۴ ساعت زندگی‌ام کم کنم، ۸ ساعت هم برای خواب و دستشویی و حمام و غذا خوردن از آن کم کنم، می‌ماند ۲ ساعت ناقابل آزاد در ۵ روز از ۷ روز هفته. ۲ ساعتی در هر روز که اگر داخل‌اش یک فیلم ببینم، وقت فراغت آن روزم کلاغ‌پر می‌شود! با این برنامه‌ی فشرده، این ۲ ساعت آزاد در روز برای‌ام اینقدر مهم است که هرچیزی داخل‌اش زمان‌ام را هدر دهد، دیوانه‌ام می‌کند.

کلاس‌ها که آنلاین شده، برخلاف تصورم که از رفت و آمد و رنج بست نشستن داخل کلاس‌ها کم شده، اما از آن رو مشکلات جدیدی هم با خودش آورده. یک کلاس لعنتی در برنامه‌هایم هست که به خاطرش مجبورم ۵ ساعت چون مجسمه بودا، بنشینم و آماده جواب دادن در مقابل دوربین باشم. این کلاس که تمام می‌شود، باسن‌ام از شکل طبیعیِ نیم‌رخ یک شلغم، تبدیل به نیمرخِ یک کارت ویزیت می‌شود. انواعی از ورزشِ نشیمنگاه را انجام می‌دهم تا فرم آن، به حالتِ سابق برگردد.

داخل این ۵ ساعت که یک استاد بسیار گیر و حساس و سخت‌گیر دارد یک استراحت ۱۰ دقیقه‌ای است. جلسه‌ی پیش که الکس سرزده به خانه‌ام امده بود تا گیتارش را با پیانوی‌ام کوک کند، به جای نهار یک نصفه هندوانه خورده بودم. دقیقا سر همین ده دقیقه حیاتی که یک گالن مایع داشتم و باید سریع خالی می‌کردم، حُجت‌المزاحم داخل توالت مانده بود! گفت یبوست دارم. دارد تازه چیزی می‌آید. باید با تمرکز تمامش کند. لعنت به این آدم که همیشه تمرکزش مرا سرویس کرده. دقیقه هشتم‌ بیرون آمد. شیرجه رفتم به داخل توالت. به ثانیه قد نداد. پریدم بیرون. نمی‌دانم گازخردل ریده بود یا داخل شکمش موش مرده بود. حرف‌مان شد. او هم برداشت یکی از آن پرفیوم‌های سیصددلاری‌ام را پیس‌پیس داخل توالت اسپری کرد تا بو برود. سرش داد کشیدم. این پرفیوم را حتی برای هر میهمانی هم استفاده نمی‌کنم. بو نرفت و مجبور شدم با مثانه پر چند ساعت دیگر داخل آن کلاس دیوانه کننده باشم. عبرت شد تا روزهایی که کلاس دارم و اپارتمان هستم، این بشر را راه‌اش ندهم.

داخل فِروم discussion کلاس که در آن بچه‌ها بعد از درس در آن فضا درباره موضوعی بحث و تبادل نظر می‌کنند، دخترخانمی هست که روی‌اش حساس شده‌ام. مدام عکس پروفایل عوض می‌کند! درک نمی‌کنم چطور ممکن است یک نفر هر روز یا در روز چندبار عکس عوض کند. آن‌هم بلااستثنا عکس‌هایی با فیگورهای مزخرف، در حال خنده، و به شکلی که پیامِ پشت آن عکس می‌خواهد بگوید “من که خوشبختم” و تو هیچ … نمی‌توانی بخوری. این‌ها از لحاظ تیپ‌شناسی، به دردنخور ترین آدم‌هایی هستند که می‌شناسم. به تجربه فهمیده‌ام اکثرشان در زندگی واقعی، تنها و کم‌اعتمادبه‌نفس و نگران قضاوت‌اند.

گاهی این‌ها آدم‌های به اصطلاح Fickle mind هستند، نمی‌دانم به فارسی چطور دقیق بنویسم. مثلا یک ذهنیت ناخوشایند نسبت به خودشان دارند که فکر می کنند آن عکس جدید بعدی که از خودشان گرفتند یا عکس دیگری که از خودشان پیدا می کنند بهتر از قبلی است و می‌خواهند زود جایگزین کنند. این‌ها بعضی‌های‌شان خیلی هم عکس برای اطرافیان می‌فرستند. مثلا در عرض یک هفته ۱۰ تا عکس از خودشان ارسال می‌کنند برای خانواده یا دوست‌پسر/دختر یا فضاهای مجازی‌شان! نه این‌که لزوما منتظر تمجیدند، این‌کار به خودشان حس خوبی می‌دهد حتی اگر شما مثل کله‌قند سفره عقد هیچ حرکتی نکنید و آنجا ثابت بمانید. مثل مردهایی که برای‌خانم‌ها عورت‌نمایی می‌کنند. برای آن‌ها واکنش آن‌خانم مهم نیست، منتظر جوابی هم نیستند، از نشان دادن خودشان لذت می‌برند و همین به آن‌ها یک آرامش موقت بیمارگونه می‌دهد. این‌ تیپ‌شخصیت‌ها نیز برای‌شان خیلی مهم نیست طرف مقابل اصلا پذیرای این مساله هست یا نه، دائم عکس و ویدئو شوت می کنند سمت اطرافیان چون فکر می‌کنند تصویری که از خود ارائه می‌دهند را دائم باید تصحیح کنند و ارتقا بدهند.

اگر درست خاطرم مانده باشد در مباحث روان‌شناسی معتقدند برخی از این افراد دچار اختلال شخصیت نمایشی (HPD) هستند. این‌که پیوسته تمایل دارند حالت مو و بدن و لباس‌ها و ارایش‌ها و حالِ خوب (احتمالا متظاهرانه‌شان) را با دیگران با عکس و ویدئو نشان بدهند. خیلی زیاد از اندام خودشان عکس می‌گیرند. یا خصوصا در مردها، با رفتارهای نمایشی و احساسی و شورانگیز و خودمحورانه (Self-centeredness) قصد جلب توجه دارند افرادی مثل کیم کارداشیان و همسرش، پرزیدنت ترامپ و “پاییز بدون‌ چراغِ راهنما” افرادی هستند که به وضوح این اختلال را دارند. این ها گاهی باید با قرص خوب بشوند. یعنی اینقدر مریض‌اند اما خوشبختانه فرصت درمان دارند.

خلاصه این رفتار همکلاسی‌ام بسیار مرا آزار می‌دهد. هرچند او آزاد است این کار را بکند. هرکس هرکاری دل‌اش می‌خواهد می‌تواند بکند مادامی که به ما ضربه نمی‌زند. شاید اشتباه فکر کنم، اما به نظرم این بخشی از استفاده اشتباه (mis-using) ما از آواتارهای شبکه‌های اجتماعی‌مان هست که فکر می‌کنیم مدام و به کوتاه‌زمان تغییر دادن آن تاثیری خوب و خوشایند روی مخاطب‌های مان دارد. حال این که مخاطب دقیق و عمیق‌تر چیزهای زیادی درباره بهداشت روانی و سلامت فکری ما از این اتفاق درک می‌کند که ممکن است همان واقعیتی باشد که از آن اتفاقا فرار می کنیم.


امروز سه‌شنبه، برابر با اول سپتامبر ۲۰۲۰ است. هوای لس‌آنجلس این روزها بسیار خوب شده. نسیم خنکی می‌وزد و باد خوش‌عطری از زیر مشام آدم می‌گذرد. شنیده‌ام تهران هم همین بوده. خوب خدا را شکر. مادر این هفته حال‌شان بسیار خوب بود. سرحال، خوش‌صحبت و مهربان‌تر. شاید این‌روزها که به پایان کتابی که ترجمه می‌کنند نزدیک شده‌اند، حال‌شان بهتر است.

دیشب در کنار مادر، به نتایج نظرسنجی‌ها نگاه می‌کردم که از تلویزیون پخش می‌شد. در یک دوره‌ زمانی جوبایدن، کاندیدای دمکرات‌ها محبوبیت خود را به ۱۲ درصد بیشتر رسانده بود، خاصه با رخ دادن اعتراض‌ها و آشوب‌های اخیر، اما حال به نزدیک ۷ درصد کاهش پیدا کرده‌است. این یعنی پرزیدنت ترامپ هنوز می‌تواند امیدوار باشد. اگر واکسن تا اوایل اکتبر به بازار بیاید، جوبایدن اشتباه کند و با ترامپ مناظرات انتخاباتی برگزار کند، و ۸۰% بیزنس‌ها از اواخر اکتبر به چرخه کار بازگردند، ترامپ احتمالا دوباره وارد کاخ سفید خواهد شد. این چند هفته باقی مانده هر اتفاقی، می‌تواند معجزه‌ای کند، و مطمئن هستم هیچ تحلیل‌گری علاقه ندارد با تحلیل پیش‌بینانه‌یِ قرینِ به قطعیت، خودش را مقابل مخاطب حریص به اطلاعاتِ این روزها خراب کند.


امروز خاله فاطی با مادر تلفنی صحبت کرده بود. خاله فاطی با ۷۰ سال سن، یک سرش داخل توئیتر است، یک پای‌اش داخل اینستاگرام. مادر که اهل شبکه‌های مجازی نیستند، اما خاله فاطی از این نظر تغذیه‌شان می‌کنند. هرچند خاله، همیشه برداشت خودش را از اخبار و شایعه‌ها دارد. این می‌شود که هر زمان مادر به بهانه کیک و چای از من درباره موضوع‌هایی خاص می‌پرسند، حدس می‌زنم آن روز خاله فاطی تماس گرفته‌اند. (لبخند) موقع صرف کیک و چای با مادر، بحث این مساله تجاوز‌ها و بی‌حرمتی‌ها در میان هنرمندان و غیره پیش آمد نظرم را پرسیدند. توضیح دادم. میانه‌ی حرف زدن اینقدر چنگال‌شان را ناخودآگاه روی بشقاب سر می‌دادند که داشتم روانی می‌شدم. (لبخند) من دچار اختلال Misophonia هم هستم. در هر حال مادر با ایده‌ام هم‌نظر نبودند و معتقد بودند که فضای کنونی که علیه این Artist وجود دارد فضای درستی است.

خوب البته این روزها همه در این‌باره اظهار نظر می‌کنند. اتفاقا این جزو مسایلی است که بهتر است همه نظر‌ها Share شود تا ببینیم افکار عمومی دراین باره چگونه فکر می‌کنند. اگر روان‌شناس‌ها و جامعه‌شناس‌های این ممکلت باهوش و فرصت‌شناس باشند، این فضاها زمان خیلی خوبی برای ارتقا سواد رسانه‌ای و آگاهی‌های اجتماعی است. همان‌طور که جنبشِ درست #me_too نیز شور زیادی در میان دانشجویان جامعه‌شناسی یا دانشکده‌های حقوق درامریکا ایجاد کرد.

به نظرم اما این ضربه روحی حق جامعه‌ی ایرانی است. جامعه‌ای که عادت کرده به هر فرد موفق در حرفه‌ای بگوید استاد، و شعله‌ی تقدس این استادگویی را آنقدر برای خود بالا ببرد که اگر از این استاد که اتفاقا انسان است خطایی اجتماعی یا اقتصادی سر زد، اینگونه به شوک برود و مثل یک احمق بگوید باورم نمی‌شود. استاد هم! بله. استاد هم. انسان، خطا می‌کند. یا آگاهانه براثر اختلال و هوس، یا ناآگاهانه. مادامی که ما در سرمان این را فرو نکنیم که رهبر یک جنبش سیاسی، استاد دانشگاه، یک فعال حقوق بشری یا حتی یک روحانی یا اسقف اعظم مانند هر انسان دیگری امکان دارد خطایی بزرگ کند، بعد از سرزنش او، احتمالا این ما ساده‌لوحان هستیم که باید به خاطر تک‌بعدی نگری و خیال‌پردازی درباره‌ی سبک زندگی افراد، شایسته‌ی این سرزنش باشیم.

بخش زیادی از این خشمی که ما به سوی این افراد روانه می‌کنیم، در اصل سزاوار زودباوری یا ساده‌انگاری خودمان است. اما از آنجا که در فرهنگ ایرانی ما همیشه دوست داریم دیگران را مقصر در اتفاق ناخوشایند پیش‌آمده ای تلقی کنیم هرگز از اینکه چقدر شیوه تفکر یا احساس خودمان در سخت کردن پذیرش این اتفاق پیش آمده نقش داشته حرف نمی‌زنیم. شجاعت اجتماعی‌اش را نداریم.

وقتی ما، در نگاه یک مشاهده‌گر ساده و بی‌تجربه، از هرکسی که فالوور زیادی دارد یا به شدت مورد توجه جامعه است بت می‌سازیم، اسطوره‌سازی می‌کنیم و فکر می‌کنیم اگر چنین کسی در زمینه‌ای خوش‌ درخشیده و صاحب‌نام شده، احتمالا به موازات‌اش این تکامل را در اخلاق و تفکر اجتماعی‌اش نیز داشته، صدالبته این دامی است که خودمان برای پلتفرم احساسی خودمان پهن کرده‌ایم. در چنین شرایطی، البته نه گناه طرف مقابل پاک می‌شود و نه گناه‌کاری او باید بخشیده شود، اما این که افکار عمومیِ ساده‌انگار حال نقش قاضی و هیئت‌منصفه را از دور بازی کنند دیگر گاهی از آن شوخی‌هایی است که نباید جدی‌اش گرفت. هرکسی، در هر جایی، ممکن است خطایی کند و ما وقتی اجازه Blame کردن یا این گونه حمله‌های سرزنش‌آمیز را داریم که مطمئن شویم اگر خودمان در آن جایگاه یا شرایط بودیم ۱۰۰%، یعنی به یقین، خطا نمی کردیم. هر احتمالی جز این، بهتر است آن دهان‌ گشادمان را ببندیم و بگذاریم عدالت و حقیقت خودش راهش را پیدا کند.

با این وجود، از پس این اتفاق‌ها و رخدادهای تلخ، گاهی واکنش‌های پسندیده‌ی عمومی و بحث‌هایی عقلانی که شکل می‌گیرد اتفاقا بستری چون یک اندیشه‌گاه آموزشی است برای جامعه ایران تا بالغ‌تر شود. این مساله در امریکا ۴۰-۵۰ سال پیش جا افتاده که به این بلوغ برسد که تخصصِ افراد، از اخلاق شخصی‌شان جداست. شما می‌توانید یک هنرمند یا کارگردان یا تهیه‌کننده سینما را به خاطر خطای اثبات شده‌اخلاقی‌اش دستگیر کنید، مجازات کنید یا محکوم، اما نمی‌توانید آثار او را نادیده بگیرید و طردش کنید. این اصرار جامعه احساسی، برای درک جداییِ مفهوم اخلاق از اثر هنری مشکلات زیادی پدید می‌آورد.

شاید یکی از جالب‌ترین نمونه‌های مشهور جهان، کارگردان فرانسوی_لهستانی رومن پولانسکی است. او، به جرات یکی از مهمترین کارگردانان تاریخ معاصر است. او نزدیک به ۴۵ سال پیش، در امریکا، به دخترخانمی که نوجوان بوده مشروب می خوراند، او را تشویق به خوردن مواد توهم زا می‌کند، و در نهایت تجاوز (رابطه جنسی بدون رضایت دو طرف) اتفاق می‌افتد. او به قید وثیقه آزاد می‌شود اما به فرانسه می‌گریزد. سال‌ها بعد در امریکا برنده جایزه اسکار می‌شود، برای دریافت آن نمی‌رود. در فرانسه، منتخب معتبرترین جایزه سینمایی می‌شود اما برخی از داوران جشنواره به اعتراض جشنواره را ترک می‌کنند. با این وجود تقدیر از آثار او همیشه ادامه می‌یابد اما هرگز به عنوان هنرمندی فرهیخته، یا استاد شناخته نمی‌شود. درباره مواردی چون آرتیست بزرگی چون آیدین آغداشلو یا حتی این آقای محسن نامجو، افکار عمومی منفجر شد چون اول باید ترک خوردن گچ‌واره‌ها و فروریختنِ بت‌سازی‌های خودش را تماشا می‌کرد.

از خداسال پیش همه می‌دانستیم که جناب آیدین آغداشلو در دنیای خصوصی‌اش چگونه شخصیتی داشته است. این مساله پنهانی نه برای اهل هنر بود، نه دانشجویان‌اش، نه همکارانش‌ نه هنرمندانی که در خاطره‌نویسی‌های‌‌شان به او اشاره‌ای کرده بودند. این اخلاق و روحیه را ایشان از ۴۰ سال پیش به این سو داشته‌اند. حال این که جامعه بعد از نیم‌قرن این را در سطح عمومی بفهمد، چیزی جدید در او نیست، تنها جامعه در سطحی وسیع تازه بدان پی برده است. اما سئوال این هست این که یک فرد کاریزماتیک، جذاب، صاحب مقام استادی در هنرش و صاحب سبک، رفتارهای اخلاقی به دور از نرم جامعه داشته است را می‌شود پایان او تصور کرد؟ البته که نه. چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. اما چرا مورد آیدین آغداشلوها بهتر است مطرح شود؟

یکی از خوبی‌های این مساله، حساسیت‌زایی است. یعنی جامعه به آن حساس‌تر شود. هزینه تجاوز، آزار یا بی‌احترامی جنسی در جامعه بسیار بالا برود. حساسیت زایی می‌تواند بی‌حرمتی یا دست‌درازی به بدن زن را تجربه‌ای با آینده‌ای بسیار تلخ تبدیل کند. مهم است. آقای اصغر فرهادی خیلی درست می‌گوید که “هیچکس نمی‌داند چه گذشته‌ای در انتظار او است”. پس این التهاب‌ها، اگر به انحراف و لوث شدن کشیده نشوند، فضای خوبی است برای بالا بردن احساس امنیت و آرامش زنان در مناسبات اجتماعی‌شان با مردان. خاصه در فضاهای هنری و آموزشی، که رابطه مراد و مریدی، استاد و شاگردی شکل می‌گیرد و می‌تواند “اعتماد کاذب” ایجاد کند. و خاصه تنگ کردن فضای مانور دادن برای مردانی که به سبب مهر تایید و اعتبار عمومی گرفتن در سطح بالا، گاهی به خود اجازه می‌دهند هر رفتاری از خود بروز دهند و هر انتظاری را “بی‌رضایت” طلب کنند.

از خوبی‌های دیگر گسترش این اعتراض‌ها و حساسیت‌ها، کمک به قوانین حکومت ایران برای مراقبت و ساپورت بیشتر از حقوق زنان نیز هست. افشا شدن همین چند مورد به تنهایی به وضوح نشان داد تا حد خلاها یا حفره‌های قانونی برای بررسی چنین پرونده‌هایی موجود است. از اینجا نقش وکلا و قانون‌گذاران (نمایندگان مجلس) بسیار پررنگ می‌شود که به اصلاح یا جزئی‌نگر کردن قوانینی فکر کنند که می‌تواند راه در رو را برای همه مردانی (یا حتی زنانی) که از این حیاط خلوت برای آزار جنسی، بی‌حرمتی و تجاوز به عنف استفاده می‌کنند وقتی مطمئن هستند مدرکی از خود به جای نمی‌گذارند ببندد. به موازات آن مهم است که درک کنیم آمار این تجاوزها و بی‌حرمتی‌ها به کودکان، خاصه کودکانِ کار به مراتب بیشتر پنهان از چشم قانون گذاران مانده است.

و اما، اما، از طرفی باید هشیار باشیم که این‌که یک خبرنگار گمنامِ به دنبالِ توجه و خود را به معصومیت زده آمده است چنین موضوعی را علنی کرده که شاهدی ندارد و به سادگی قابل اثبات نیست خود احتمالا همه محتوی ظرف حقیقت نیست، خاصه وقتی که می‌گوید قصد شکایت نیز ندارد و قصدش روشنگری است. (چشمک) روشنگری درباره چه کسی؟ کسی که همه اطرافیان او می‌دانستند چگونه شخصیتی دارد!!؟ چه تغییری در فضای فرهنگی ایران پیش آمده که او ۱۴ سال سکوت کرده بود؟ و سئوال مهمتر این‌که، او چرا در این همه مدت، همچنان با اراده خود به آن زیرزمین رفت و آمد داشت؟

این روزها، آقای آغداشلو به سبب مناسبات مالی که دارد، خاصه در آکشن‌های هنری ایران، خاورمیانه و لندن که تبدیل به بازارهایی مافیایی شده، از نظر من نه تحت افشای یک موضوع صرفا انسانی، که به موازات آن هدف یک محفل دیگر قرار گرفته که خوب ویترین‌‌اش این خانم خبرنگار است. موضوعی که تا ماه‌های آینده پشت ابر نمی ماند. این قصه دقیقا مثل همان پاک کردن یک شیشه کثیف با دستمال کثیف است. بی‌اعتبار کردن آغداشلو و خارج کردن تاثیر او از بازارهای حراجی‌های هنری و تاثیری که روی خرید و فروش برخی آثار دارد. البته این آرتیست در گرداب مالی و مناسبات مافیایی‌گونه‌ای که خودش برای خود درست کرد اکنون گرفتار شده است و می‌شد انتظار داشت. آدمی که زیاد شلوغ شود را به خاطر نقطه ضعف‌اش زودتر می‌زنند. او مستقیما وارد ماجرایی شد که او را تبدیل به یک دلال هنری کرد و از همان‌جا همان‌قدر که از حمایت یک محفل نیمه‌امنیتی برخوردار شد، محفلی دیگر برای کنار زدن او تلاش کرد. این محفلِ ضربه زننده به او، به این خانم افشاگر چراغ سبز نشان داد و متن‌هایی برای او نوشت تا از روی آن با شبکه‌های خارج از کشور مصاحبه کند، که کرد. متن‌هایی که اینقدر ماهرانه و کلی‌گو بود که مشکل حقوقی برای‌اش ایجاد نکنند.

افکار عمومی اما این مواقع آنچنان زودرنج و احساسی است که شما هرچه بگویید جبهه می‌گیرد، همین هم شاید از ساده‌انگاری ادامه‌دار همان افکار عمومی است، آن‌ها که آقای آغداشلو را از نزدیک‌تر می‌شناسند و می‌دانند چه شاگردها و علاقه‌مندان خوش‌بر و رو و آنچنانی داشته که حاضر به گرفتن هر توجه خاصی از ایشان بوده‌اند و ‌ هر فضای صمیمانه‌تری را با ایشان به رضایت پذیرا بوده‌اند، حتما از خود می‌پرسند چه لزومی دارد برای “این مورد خبرنگار” خود را دچار دردسر و زحمت کند؟ این‌ها حساب دودوتا چهارتا است و افکار عمومیِ احساسی درک نمی کند. صدالبته که مساله پاک کردن رفتار زشت نیست، مساله این است که شنونده هم باید عاقل باشد. نه آغداشلویِ باهوش اینقدر بی‌مبالات است، نه یک افسار گسیخته چون کیوان امام وردی که هر کثیف‌کاری را به هر قیمتی مرتکب شود.

پس بهتر است خویشتن را با سناریوسازی‌هایی مفصل‌تر از واقعیت پیش آمده به اشتباه‌های برداشتی نیندازیم، هر چیزی را در Context واقعیِ خودش نگاه کنیم و نگذاریم بیش از اندازه، “مصرف‌کننده سناریوهای کاذب” فرض شویم. در عین حال از این فرصت برای حساسیت‌زایی و تصحیح قوانین به نفع زنان استفاده کنیم پیش از آن که نسبت به آن‌ها پروژه “عادی‌سازی” آغاز شود و به فراموشی سپرده شوند. یادمان باشد در این موارد، “متجاوز” و “سناریو ساز” هر دو محکوم هستند، و بهتر است از ترس مقابله با فشار زنانِ هیجان زده در شبکه‌های اجتماعی، تحلیل عقلانی را به کنار نگذارید.

نکته نهایی هم این که به نظرم وقتی ما نسبت به شرایط اطراف‌مان هشیار نیستیم، یا علی رغم هشدارهایی که به ما داده می‌شود همچنان بستر قربانی‌شدن خودمان را مهیا می‌کنیم (مثل ادامه تماسِ خودخواسته‌ی آن خانم خبرنگار با آغداشلو)، بخشی از آن خشم را از اتفاق ناگواری که برای‌مان رخ می دهد سزاوار است سهم خودمان کنیم. البته که این خشم آموزنده است.

خطاکار اگرچه همیشه خطاکار است، اما در چنین شرایطی ما، مسئولیت این ساده‌‌انگاری یا لج‌بازی در قبول خطر را باید بپذیریم، و برای درس گرفتن دیگران به آن اذعان کنیم. نه این‌که یا کل ماجرا را همیشه پنهان کرده، یا که در قالب یک قربانی مطلق ظهور کنیم و روایتی را مطرح کنیم که خود سرزنش نشویم.

بوجود آمدن مقدار قابل توجهی از تجاوزهایی که به زنان یا مردان می‌شود، نتیجه‌ی فراهم کردن بستر مناسب توسط قربانی است وقتی به بررسی همیشگی شرایط دقت نمی کند. ما می‌توانیم درب خانه‌ را باز بگذاریم، بگوییم دزد اخلاقا حق ندارد وارد این‌جا شود. البته که این روی کاغذ گزاره‌ای درست، منطقی و بدون نقص است. اما در دنیای واقعی، یک گزاره احمقانه و نامنطبق با داده‌های جرم‌شناسی است. در چنین شرایطی، ما حق‌نداریم مسئولیت بخش خودمان را در این بحران پیش آمده، ignore کرده، و ادعا کنیم اگر دنیا از لحاظ اخلاقی آن آرمان‌شهری که باید نیست، مشکل از ما نیست و قربانی صرف می‌باشیم! شرایط جرم را نباید فراهم کرد. به افراد مریض نباید فرصت داد. در این‌گونه موارد که نقشِ سهل‌انگاری، خطر کردن بدون فکر، یا اعتمادِ بی‌جا و بدون شناخت پررنگ است، هر دو سوی ماجرا مسئول‌اند، هرچند آنکه جرم مرتکب شده، مسئولیت بسیار بیشتری متوجه اوست.


این روزها حسابی هوس چلوکباب کرده‌ام. خاصه این که یک رستورانِ جمع و جور لبنانی در نزدیکی اپارتمان‌ام باز شده و منوی کباب‌هایش‌ را برای ساکنین آن منطقه پست کرده است. امشب نشسته بودم و منوی‌اش را مرور می‌کردم، دلم آب افتاد. برنامه غذایی‌ام را نگاه کردم. دیدم برای امشب نان‌پنیر با هندوانه دارم. اگر این منو را نمی‌دیدم بهم می‌چسبید، اما حالا برای‌ام حکم غذای زندان را دارد.

الکس آخر شب تکست داد. گفته سابرینا (دختری که در مجتمع مسکونی ام زندگی می‌کند) جواب پیغام‌هایش را نمی‌دهد. به او پیغام بدهم چرا جواب نمی‌دهد! این پسر واقعا مرا ابله فرض کرده. جواب دادم که این کار را نمی‌کنم. پیام داد اگر بیاید آنجا بعد شب می‌تواند پیش‌ام بماند تا صبح با سابرینا صحبت کند؟ جواب دادم نه. نمی شود بیایی. پیام داد دیگر نزدیک‌ات هستم. چون دیر جواب دادی…. صدالبته که راه‌اش ندادم. فردا دوباره کلاس دارم و امشب نیز به سوگواری کباب نخورده، یک دل سیر هندوانه خوردم… تا بزودی …

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه