پیش از آغاز ادامه تاریخ خودمانی یهودیان لازم هست که دوباره اشاره کنم این نه یک مرور تاریخی پرجزئیات و لحظه به لحظه از زندگی قومبنیاسرائیل و یهودیان، که برداشتی داستانواره از سرفصلهای جذابِ تاریخِ این قوم است. همچنین، متن همراه با طنز بوده و به قصد فهم راحت پیچیدگیهای مستتر در مسایل تاریخی به عمد اینگونه نوشته شده است.
قصه تا اینجا پیش رفت که حضرت موسی که سعی داشت اقوام ۱۲ گانه بنیاسرائیل را وارد فلسطین، همان سرزمین موعودی که بدانها وعده داده بود بکند، در ماموریتاش ناکام ماند. او عاصی و ناامید از بهانهجوییها و عهدشکنیهای صدباره و همیشگی بخشی از قوم بنیاسرائیل، تصمیم گرفت برای مشورت به نزد حضرت خضر برود. حضرت خضر که ظاهرا برای این به نام خوانده میشد که هرجا که مینشست ناگهان یک زمین فوتبال میشد (علف و سبزه میرویید) از پیامبرانی بود که همیشه مورد مشورت موسی و پیامبران پس از او قرار میگرفت. خاصه، در تورات آمده که حضرت خضر هنوز زنده است. حتی برخی مسلمانان براساس روایاتشان معتقدند او با حضرت مهدی (عج) دوباره به جهان میآید و البته که تایید صحت اینها در سواد من نیست.
در نهایت موسی با حضرت خضر قراری میگذارد. خضر به او مشاوره میدهد که برخی از این آدمهای قوم تو ذاتا جاهلاند، برخی دیگرانشان دائم خودشان را به جاهلیت میزنند چون نمیخواهند از تو پیروی کنند و نانِ و دکانشان در کردن آن کار دیگر است. تو برو و موضوع را با خدا مطرح کن و بگو اگر پیامبری این است ما برویم همان چوپانیمان را بکنیم که تربیت گوسفند از گاوها به مراتب راحتتر است. نتیجه اینکه حضرت موسی شکایت و ابراز ناامیدی به نزد خدا برد و خداوند میفرماید ۴۰ سال بنیاسرائیل را در بیابان رها کن تا زجر بکشند و متنبه گردند و درک کنند که خداوند چگونه جان و مال آنها را از دست فرعون رهایی بخشیده. باشد که چشمانشان باز شود.
حضرت موسی همین میکند و اما پس از این همه مرارت، دوام نیاورد و در ۱۷۲ سالگی از دنیا رخت بربست. پس از آن یوشع بود که به جای موسی رهبر این اقوام شد والبته او نیز اول گرم بود و متوجه نشد روحانیِ چه قومی شده است. یوشع هنوز بیلِ آخر قبرِ موسی را نریخته بود که بخشی از بنیاسرائیل به محض فوت موسی، دوباره به نورپرستی یا بعلپرستی مشغول شدند و یوشع دیگر در بازگرداندن آنها به خداپرستی کاری از پیش نبرد. بعل، در زبان عربی به خورشید یا مهتاب میگویند که توسط مردم قدیم به عنوان رب پرستیده میشد. رَب، خدایگان، با رُب آشپزخانه اشتباه گرفته نشود.
یوشع بالاخره با هر تدبیر و زحمتی که بود ماموریت ناتمام موسی را انجام داد و قوم بنیاسرائیل را وارد بخش مسکونی و تقریبا خوش آب و هوایِ سرزمینِ فلسطین کرد. مردم این قوم که سکنی گزیدند، دهها سال که گذشت، برخی از رهبران قبیلههایی که به دین موسی وفادار بودند تصمیم به قیام دربرابر این بعل و بت پرستی میگیرند. مشهورترین رهبر این قیامها در تورات شِموئِل نام دارد که یهودیان او را نیز پیامبر میدانند. از حضرت موسی تا عیسی پیامبران زیادی بودهاند که اینها جزو آن ۱۲۴۰۰۰ پیامبر هستند که خیلی بزرگ نیستند اما مثل میانوعدههای غذایی، میانپیامبر عمل میکردهاند.(چشمک) یک جورهایی اگر باقی پیامبرها دانشگاه تهرانی بودند، اینها فارغالتحصیلهای پیامنوریشان محسوب میشدند. اما در هر حال بسیار محترمند و حتی در قرآن از آنها به نیکی یاد شده است. مانند حضرت یونس یا یوسف که زندگی بسیار هیجان انگیزی داشتهاند. این نکته را هم فراموش نکنیم که بسیاری از این روایات در مجموعه کتب تورات یا عهد عتیق آمده است، معنیاش این است که تورات فقط تا اینجا چیزی فرای ۳۵۰ سال بعد از مرگ موسی نوشته و تکمیل شده، و به نظر در کل کتابی الهی یا وحیگونه نبوده است. این تفاوت مهمِ تورات با قرآن است.
در نهایت، گفته می شود ۳۵۰ سال طول کشید تا شِموئِل توانست دوباره نیمی از قوم بنی اسرائیل را خدا پرست کند. ۳۵۰ سال یعنی اگر زیر زمین آیفون ۱۱ چال بود، نفتِ برنتِ شمال شده بود. این دوره، به دوره داوران (دیانیم) مشهور شد. با این حال علیرغم موفقیت نسبی شِموئِل در نزدیک کردن اکثر اقوام بنیاسرائیل به خدا پرستی، آنها که حال سه قرن در منطقه فلسطین امروزی بودند اینبار خواستار شدند تا به جای پیامبران و روحانیون، پادشاهان بر آنها حکومت کنند. این جا کات، به موضوع مهم دیگری میپردازم که در دشمنی و کینهی دیرینهی میان بنیاسرائیل و یهودیان و فلسطینیها نقش دارد.
در کتب دینی یهودیان، همان ۳۴ نسخه که در نهایت تورات را تشکیل داده است، اشاره به یک دارایی بسیار ارزشمند میان یهودیان میشود. چیزی که به صندوق عهد (Ark of the Covenant) شهرت دارد. این در کتاب Shemot آمده و البته شنیدهام در قرآن نیز بدان اشاراتی شده است اگر خطا نکنم. داستان این است که این صندوق که شبیه به تابوت روی شانهها حمل میشده، ارزشمندترین دارایی قابل لمس یهودیان بوده است. علامتِ میتیکومانشان. صندوقی دستکم شامل سه قطعه بسیار گرانبها برای بنیاسرائیل. یعنی؛ تنها دستنوشتهی روی لوح گِلی حضرت موسی (که مسلمانان و مسیحیان نیز معتقدند به او وحی شده است) به اسم ده فرمان (Ten Commandments)، عصای هارون برادر او، و باقیماندهای از غذایی که میگویند خداوند مستقیم از بهشت به این قوم نازل کرده است. تا زمانی که حضرت موسی زنده بود، عصای هارون داخل آن صندوق نبوده است، اما بعدها این عصا بدان اضافه شد.

مدلی ساختگی (Replica) از صندوق عهد یهودیان. در روایاتی گفته میشود امام ۱۲ ام، حضرت مهدی (عج) شیعیان صندوق اصلی را به یهودیان نشان خواهد داد. (من هیچ حرفی ندارم)
این تابوت که گفته میشود از طلای خالص بوده، که فکر کنم موسی، هارون برادرش را مجبور کرد آن گوساله سامری را بدهند طلایاش را آب کنند و با آن این را درست کنند، آنقدر درخشنده و جلبتوجه کننده بوده که موقع کوچ کردن یا قرار دادن آن در جایی روی ان پوست یا پارچه میانداختند تا جلب توجه نکند. قوم بنیاسرائیل این را مثل یک امامزاده متحرک از این سرزمین به آن سرزمین با خود میبردهاند و مثل چشمانشان از آن محافظت میکرده اند. در کتاب یهودیان (خروج) درباره چگونه طراحی شدن آن مفصل گفته شده است. همین طور در برخی دایرهالمعارفها (بخوانید)
درباره این صندوق عهد قصهها و شایعههای متفاوت زیاد است، اما نکته مهم این است که یک روز مردم ساکن فلسطین این صندوق مقدس را از بنیاسرائیلی که در آن منطقه سکنی گزیده بودند میدزدند. در اصل در جنگی که میان آنها در میگیرد آن را به غنیمت میگیرند. گفته میشود ۷ ماهی که این صندوق در نزد فلسطینیان بوده، هزاران بلا بر سرآنها نازل میشود. از بیماری طاعون گرفته تا نازایی مردان. آنقدر که به صرافت میافتند و دودستی آن را به بنیاسرائیل باز میگردانند. سرنوشت این صندوق اکنون در هالهای از ابهام قرار دارد. در این که چنین صندوقی وجود دارد تاریخدانان خیلی اختلاف نظر ندارند، اما در این که نابود شده است یا بعد از ۳۰۰۰ سال جایی پنهان است ما تحقیقا نمیدانیم. از زمانی به بعد کسی از جای آن خبر ندارد و اما بیشتر منابع معتقدند برای امان ماندن از دزدیده شدن برای همیشه در کوهی مخفی شده است، نظرها روی کوه صهیون است.
اگر برگردیم به تلاشهای شِموئِل (روحانی مهم بعد از یوشع) برای خداپرست کردن بنیاسرائیل، او با یک خواسته عمومی از آنها روبرو شد که دیگر نیاز به پادشاهی قدرتمند است تا برما حکومت کند. (بهانه جدیدشان). چرا که اینگونه ما مقابل فلسطینیان و دیگر ملتها که شاه و امپراطور دارند احساس سربلندی و استقلال داریم. رومنبری برای ما کلاس ندارد. شما دستات را تا آرنج داخل عسل فرو میکردید و میگذاشتید در دهان بنیاسرائیل، آخرش میگفتند خوب چرا کوروش باید برای ایرانیها چیزبرگر مکدانلد بخرد؟ تو هم برای ما بخر شِموئِل. شِموئِل ابتدا مخالف کرد و اما بعدتر از ترس بازگشتن آنها به سمت بتپرستی راضی شد. بچههای خود شِموئِل، آقازادههای بدنامی بودند در میان یهودیان، از این رو یک روز که شِموئِل در کوچهها قدم میزند تا کسی از کنار او رد میشود خداوند به او اذن میکند که همین آقا را پادشاه کن! اینجا اولین پادشاه کهنسال بنیاسرائیل و یهودیان معرفی میشود و او کسی نیست جز؟ آفرین! شائول (Saul) . آن کسی که از ته کلاس گفت آقای جنتی خودش برود بیرون! شائول در میان ایرانیها به طالوت هم مشهور است.
از نکات مهم تاریخی این است که با پادشاهی شدن دنیای یهودیان، و شکل گرفتن ارتشی منظم، جنگهایی میان آنها و فلسطینیان نیز آغاز شد. شِموئِل که در مقام روحانیِ جانشینِ سالهای بعد از موسی با به پادشاهی رسیدن شائول موافقت کرده بود اما آرام آرام مدیریت بنیاسرائیل و یهودیان را به او واگذار کرد و بیشتر رفسنجانیوار درگیر امورات روحانیت و مراقبتهایِ دینی از مردم شد و از نقش مردِ شماره یک بنیاسرائیل در ظاهر خارج شد.
سالهای سال میگذرد و میگویند که شِموئِل که خود شائول را به پادشاهی برگزیده بود، به سبب یک نافرمانیِ پادشاه از دستور خداوند او را عزل میکند و به جای او، دامادش را به پادشاهی بر میگزیند. کسی که ما به اسم داوود میشناسیم. اینجا داوود دومین پادشاه یهودیان میشود. شائول بسیار خشمگین میشود نه تنها به خاطر از دست دادن تاج و تخت، به خصوص از این که پادشاهی بعدی را جای این که از میان پسراناش انتخاب کنند به داماد او واگذار کردند. داوود که داماد سرخانه بود هیچ، جای پدر زن را هم گرفت. این که میگویند طرف با نشیمنگاه میافتد داخل دَلهی عسل، فکر کنم در تاریخ از همین نقطه آغاز شد.
زمان گذشت و گذشت تا در میان یکی از همین جنگها با فلسطینیها، شاه برکنار شده شائول، که به پادشاه شدن دامادش (داوود) حسادت می کرد و خود را بسیار تحقیر شده میدید، سپاهی آماده میکند و به جنگ با او میرود، اما در میانه جنگ، وقتی میبیند که در آستانه شکست خوردن است، شمشیرش را داخل زمین می کارد و خودش را بر روی آن میاندازد تا کشته شود و زنده به دست داوود نیفتد و گذرش به بند ۲-الف اوین نیفتد که قاضی صلواتی به تورش میخورد موسی هم از قبر در می آمد افاقه نمیکرد. البته اصل این ماجراها روایتهای کتاب تنخ است و تاریخدانان لزوما تایید نمیکنند چون باستانشناسان نیز شواهدی کافی بر اتفاق افتادن همه اینچیزها به آنها نشان ندادهاند. یادمان باشد، باستانشناسی و تاریخشناسی در کنار هم میتوانند Fact ها را به ما مستند نشان دهند.

نقاشی از شائول، اولین پادشاه یهودیان. اثر رامبراند. گفته میشود این نوجوان نوازنده نوجوانی داوود است که بعدها داماد او میشود.
یکی از نکات عجیب در میان کُتب دینی یهودیان و روایتهای مسلمانان از همینجا شروع میشود. در مجموعه کتابهای تورات (خاصه Tanakh)، هم به شاه شائول (طالوت) و هم به شاه داوود (David) تاخته میشود. آنها پادشاهانی بزرگ اما پرگناه خوانده میشوند. اما در قرآن یا روایات اسلامی گویا این افراد پادشاهان الهی خوانده میشوند و از آنان به احترام و تحسین یاد میشود. عجیب است نه؟ البته که هست. ما دلیل احترام بیشتر قرآن و مسلمانان به این پادشاهان و پادشاه بعدی یهودیان را نمیدانیم، اما هرچه هست، احترام خود یهودیان به این پادشاهان به سبب قصههایی که پشت سر آنها روایت شده متفاوت است و آنها را افرادی خاکستری و بدور از روحانیت میدیدهاند.
یکی از این قصهها، این است که شِموئِل، وقتی شاه شائول را برکنار کرد و به جای او دامادش داوود را پادشاه یهودیان کرد، در اصل فردی بیمار را به جای او گذاشت. این خود نکتهای است که اگر شموئل دارای چشمِ بصیرت بوده و مرتبط با فرمانهای خداوند، چگونه اینقدر انتخابهایاش یکی از یکی بیتدبیرانهتر و مشکلزاتر بوده است. قصه تنها اشاره به کشته شدن شاه شائول توسط داوود ندارد، در کتاب تورات گفته میشود شاه داوود علیرغم این که خوشچهره، شاعرپیشه و نوازنده قهار کمانچه بود، اما به شدت بیرحم نیز بوده است و پس از پادشاهی خیلی زود تقریبا یک دیکتاتور میشود. او بعد از کشته شدن شائول (شاه سابق و پدر همسرش) در جنگ علیه او، فرزندانش را نیز میکشد (یعنی خواهران و برادران همسرش را) و قلب آنها را برای فلسطینیها به عنوان Gift میفرستد.
داوود گفته میشود به خاطر زیبایی و شاعرانگیاش آنقدر مورد توجه زنان بوده که حرمسرایی برای خود دایر میکند و آش و شکلات است که داخل این حرمسرا شب و روز سرو میشود. تورات جایی اشاره میکند او آنقدر زنباره بوده که حتی با زن یکی از سرداران بزرگ خود نیز به زور رابطه برقرار میکند، او را از همسرش میگیرد و از او صاحب فرزند میشود. اینجا را هایلایت کنیم که نام این فرزند از این رابطهی تحمیلی، سلیمان است. که سلیمان بعد از داوود، پادشاه بعدی یهودیان میشود. اما آیا این همان حضرتِ سلیمان نبی است که در میان مسلمانان بسیار مورد احترام است؟ واقعیتاش در میان یهودیان، سلیمانِ دیگر وجود نداشته است. اما چرا این دو دین، اینقدر کارکتر سلیمان را متفاوت نشان می دهند خودش جای پرسش است که منتظر میشویم تا آقای رائفیپور شاید از طریقِ تحلیلِ معکوس کارتونِ بابِ اسفنجی، پرده از این راز بردارد.

مجسمه مشهور داوود، شاهکار ماندگار میکل آنژ معمار و مجسمه ساز در فلورانس ایتالیا. داوود، به خانومباز بودن مشهور بود و اغلب مجسمههای منتسب به او نیز عریان است. (البته این ماسک را بنده روی شومبول آقا داوود گذاشتم)
پس از مرگ داوود، دومین پادشاه یهودیان و بنیاسرائیل، پسر او سلیمان (Solomon) به پادشاهی میرسد. همانطور که مرقوم کردم، روایت اسلام و یهود از روزی روزگاریِ او کاملا متفاوت است جز یک نقطه که خواهم نوشت. من اما، چون فرصت مطالعه منابع اسلامی را نداشتهام، به روایتهای درج شده و بیشتر مشترک در منابع غربی، افزونتر اتکا میکنم. گفته میشود شاه سلیمان، آنچنان تبدیل به پادشاهی بسیار قدرتمند و مشهور و عالمگیر میشود که یهودیان بیشترین حرفشنوی را از او پیدا میکنند. یعنی ظاهرا برای اینها آخرِ پادشاه بوده است.
سلیمان چون پدرش ظالم نبود. اما یک جوری بود. از جمله درک زبان حیوانات، و کنترل خورشید و باد و جزر و مد دریا که جزو تواناییهای او شمرده میشد. با این وجود کتب تورات همچنان نسبت به خُلقیات او با دیده شک نگاه میکنند. اینها گیج کننده است چون فارغ از این که ادعا میشود این تواناییها را خداوند به او داده، اما او چون پیامبران معصوم نیست. از جمله این که به پدرش داوود رفته و حتی حرمسرایی از ۷۰۰ زن داشته است. ۷۰۰ نفر آخر؟ آنهم پیش از کشف ویاگرا؟ به نظر که این هم برای آن ۳۰۰۰ سال پیش خود معجزه بوده است. برخی روایتهای یهودیان میگوید امورات همین حرمسرا اینقدر او را مشغول میکند که از توجه به خداوند (یهوه یا همان الله) دور میشود و آرام در یک دنیای زمینی سخت گرفتار میشود.
از دیگر نکات درباره شاه سلیمان، اعتقاد زیاد او به سحر و جادو بوده. هنوز معتقدند که رواج شدید سحر و جادو در میان یهودیان تا به امروز (که میدانم روحانیون اسلام به شدت مشغول مقابله با سحر و جادوهای آنها هستند حتی در عصر حاضر) بنیاناش از دوران پادشاهی سلیمان شکل گرفته است. بعدها این مساله را باز میکنم که چرا عصر استفاده از نیروهای ماورایی و موکل و … میان مسلمانان و یهودیان یک جنگ پنهان اما واقعا در جریان است و بسیاری از مردم از شدت و حدّت آن بیاطلاعاند. خلاصه این که سلیمان گفته میشود که موکل زیاد داشته است. آن زمان این چیزها بسیار مهم بوده و حکم پهباد را داشته است که میشد روی آسمان دشمن فرستاد. در برخی روایتهای مسلمانان گفته میشود که سلیمان فرشی نیز داشته است که با آن طیالارض می کرده. یهودیان چنین اشارهای ندارند.
از قرار، این شاه سلیمان داستان ما، فعالیتهای برونمرزی نیز داشته است. همان زمانها که یاهومسنجر و فیسبوک و اینها نبود، یکی از پرندگان برای او خبر می آورد که از این حرمسرای کپکزدهات بیا بیرون که در سرزمینی دور ملکهای بسیار زیباست که خاک برآن سرت اگر از دستاش بدهی سلیمان. داخل رابطه نیست و از تنهایی دارد داخل توئیتر همهاش چرت و پرت نگاری و روزمره نویسی میکند. سلیمان از من میشنوی، این چیزی که من دیدم دافِ خاورمیانه است. به موازات این اما حضرت سلیمان برای مسلمانان همچنان پیامبر است و دست از پا خطا نمیکند. (چشمک). ما فرض کنیم اینها دو سلیمان متفاوتاند. خلاصه سلیمانِ یهودیان زود یک Account توئیتر میسازد و یک Header خوشگل آن بالا نصب میکند و شروع میکند برای خالی نبودن عریضه، چند توئیت فاخر زدن.
از مسیر اصلی تاریخ یهودیان اگر دور نشویم، این بخش را از یکی از روایتهای مشهور بنویسم که با خاطرهای خوب آخرین دوران سلسله اول پادشان بنیاسرائیل را تمام کنیم. سلیمان که در وسوسه خبری که پرندهاش، هدهد برای او آورده بود و یکی در میان جلسههای هیئت دولت را غیبت میکرد و اسحاق جهانگیری را جای خودش میفرستاد تصمیم گرفت درباره این ملکه بیشتر تحقیق کند. اینجا پرنده هدهد، کم کم در حکم پیامرسان سروش هم میشود. میفهمد نام او ملکه سبا است و اهل یمن است. یکجورهایی می شود ملکه سبا را کلئوپاترای اعراب نامید. زنی به غایت زیبا و مدیر که فرمانروایی میکرد. ایرانیها شاید بیشتر او را با نام بلقیس بشناسند. البته دیدهام از ننه بلقیس بیشتر به عنوان دشنام استفاده میکنند.
سلیمان میگوید چهکنم چه نکنم و چگونه مخ او را بزنم که می فهمد اینها خورشید پرست هستند و تنها راهش دعوت به پرستش خداست. از این رو وقتی میفهمد تویئتر پاسخگو نیست، از طریق هدهد به او پیام میدهد که سبا جان شما که این همه کمالات دارید، من داخل خانهام یک شتر دارم که دهفرمان را به ۵ زبان عین بلبل میگوید، دوست داری شترم را ببینی؟ اگر جذاب نبود یک سوسمار هم دارم که بدون دسته، آتاری بازی میکند و همهی بازیها را میبرد. دیگر این سوسی از آن شوتی خفنتر است. قبول داری بانو؟ بانوی من؟ جواب نمیدهی سباجان؟
البته که شاه سلیمان قصدش دعوت ملکه سبا به یکتاپرستی نیز بوده است از حق نگذریم. در ورژن اسلامی (خاصه در کتاب مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَه) گفته میشود ملکه سبا این همه راه به سمت (حضرت) سلیمان میرود و با دیدن او به خداوند ایمان می آورد و آش و شکلات و ملکه زیبای سبا به همسری سلیمان در می آید و همه ممالک تحت فرمان او در خاورمیانه امروزی نیز خداپرست میشوند. یعنی این که همه چیز به خیر و شادی اما این تنها روایت است؟
آنچه کُتب یهودیان بر آن صحه گذاشته اند با این روایت تاحدود زیادی متفاوت است. از نظر آنها با آمدن سبا (sheba) به سرزمین فرمانروایی سلیمان، شاه از دیدن زیبایی او از خود بی خود می شود و جواهرات و خزانه و هرچه در صندوق ذخیره ارزی و صندوق بازنشستگان تامیناجتماعی داشته را نثار او میکند و میگوید از این پس همه هزینه ها برای تو خواهد بود. بعد هم میگوید سبا جان، شتر و سوسمار را رها کن، خالی بندی بود اما من واقعا میتوانم با تو خوشبخت بشوم. تو هم با من. قوم بنیاسرائیل هم از خدایشان هست عروسی مثل تو داشته باشند. و در این لحظه بوده که احتمالا موسی و هارون و شموئیل و همه کسانی که زحمت قوم بنیاسرائیل را کشیدهاند از بهشت یک صدا گفتهاند، سلیمان، واقعا که توی آن روحات.

نقاشی از رسیدن ملکه سبا و سپاهاش به کاخ شاه سلیمان و پذیرایی از او. فکر میکنم این نقاشی اثر Giovanni De Min هنرمند اهل میلان باشد. ملکه سبا را میشود اولین کراش تاریخ باستان محسوب کرد.
خلاصه این که براساس آنچه کتب دینی یهودیان آوردهاند، سلیمان نه تنها ملکه سبا را خداپرست نمی کند که آرام آرام خودش هم بتپرست یا خورشیدپرست میشود و به زنبارگی رو میآورد و همه شأنیت فرمانروایی خود را به گذر زمان و هوس از دست میدهد. آنقدر که خداوند او را لعنت میکند. البته این روایتها همیشه وارد جزئیات نمیشوند. از جمله این که ملکه سبا و سلیمان زبانی کاملا متفاوت داشتهاند و مشخص نیست رابطه عاشقانه میان آنها چگونه با ایما و اشاره شکل گرفته است.
در هر حال، چه مبنا را روایتهای متفاوت خود یهودیان یا که مسلمانان یا مسیحیان بگذاریم، سلیمان سومین و آخرین پادشاه بنیاسرائیل و یهودیان میشود و از آن پس قومی به نام یهودا از بنیاسرائیل منفک میشود که گویا در اصل سلسله یهودیان امروز است و پادشاهان خود را جداگانه معرفی میکند. در قسمتهای بعد به سلسلهی دوم پادشاهی یهودیان میپردازیم و درباره این صحبت خواهیم کرد که چگونه با زیادهخواهیهایشان آرام آرام سرزمینشان را از دست میدهند و این آغاز آوارگی دوباره آنها برای قرنهاست. امیدوارم که این شوخیها تحملشوند و حضرت موسی خصوصا از ما راضی باشد.
کتابهایی که مطالعه آنها برای درک بهتر این نوشته پیشنهاد میشود:
کتاب: دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ، جلد اول، آب تا آل داوود | از: فاطمه لاجوردی
کتاب: The True History of the Tablets of Moses | از: S. C. Munro-Hay