Original acrylic painting by artist Stepan Shvets
Beautiful girl at the mirror
شاید این هفته هیچ خبری برایام خوشحال کننده و شگفتانگیزتر از این نبود که پاپ فرانسیس، رهبرِ نمادین مسیحیت در جهان، رسما در یک سخنرانی گفت ازدواج همجنسگرایان از نظر مسیحیت پذیرفتنی است. حس وصفناپذیری دارم از این که یک رهبر دینی، بعد از قرنها، پا روی تعصب و یک نافهمی دینی گذاشت، و به مسالهای تا به امروز حل نشده، که علم پزشکی و روانشناسی آن را بخشی از تقدیر ناخواستهی انسان دانسته، رسمیتی انساندوستانه داد. یک تابوشکنی امیدوارکننده در میان مسیحیان کاتولیک و یک قدم مثبت رو به جلو برای احترام به حقوق جامعه رنگینکمانی، مردان و زنانی که تمایلاتی متفاوت از ما به همدیگر دارند و بدون انتخاب، اینگونه از بدو تولد به دنیا آمدهاند.
خیلی خوشحالم که برچسب “منحرف”، “گناهکار” و “مفسد” در مسیحیت از روی مردان و زنانی برداشته میشود که هزاران سال است به خاطر باورهای غلط جامعه یا برخی ادیان، یا شکنجه شدهاند، یا تنها با خطاب شدن “همجنسباز”، بدون در نظر گرفتن حقایق علمی، موردنفرت مردمِ کوچه و بازار قرار گرفته یا نادیده گرفته شدهاند. جامعه اقلیتی که همین رفتار ظالمانه اکثریت نسبت به آنها سبب شده بود نه تنها سالها در بسیاری از کشورها یک زندگی زیرزمینی داشته باشند، که خود گاهی به سبب دفاع نمادین از دنیای محدود شدهشان دچار انحرافهای جدی و بزرگنماییهایی نه چندان خوشایند در رفتار و کردارشان شدهاند. شاید باید دهها سال بگذرد تا همه مردم دنیا این واقعیت را درباره آنها بپذیرند و ای کاش بزرگان دین اسلام و یهودیت که نشان دادهاند همیشه متعصبتر و چشم و گوشبستهتر نسبت به علم روز هستند، روزی همان شجاعتی را داشته باشند که پاپ فرانسیس امروز دارد.
با این که یک مسلمان زادهام، اما پاپ فرانسیس برای من قابل احترامترین رهبر دینی جهان است. او خصوصیاتی برجسته و عجیب دارد که شخصیتاش را از بسیاری دیگر از رهبران متمایز و ممتاز میکند. یک ایتالیاییتبار آرژانتینی، که پیش از آن که وارد دنیای سختگیرانه مذهبی شود و به بزرگترین جایگاه یک روحانی مسیحیت روی کره زمین برسد، زندگی پر از فراز و نشیب، و اتفاقا پر از شیطنت و ماجراجویانه داشت. نام اصلی او، حورهه بِرگولیو است.

پاپ فرانسیس دوم، یا حُورهه بِرگولیو. او تا همین اواخر برای رفت و آمد بدون بادیگاردِ قابل شناسایی و گاهی از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کرد.
حُورهه، علیرغم این که در خانوادهای فقیر و از طبقه کارگری می آید، اما به دلیل وسواسهای مادرش خیلی زود در کنار درس، آموختن زبانهای متفاوت را کنار مطالعه تاریخ شروع میکند. یک طرفدار دوآتشه فوتبال که ساعتها در صف استادیومها برای تشویق تیمهای مورد علاقهاش میایستاد. حورهه، که این روزها به ۶ زبان زندهی دنیا میتواند صحبت یا مطالعه کند هرچند در دانشگاه فلسفه خوانده، اما سالها در زمینه ادبیات و روانشناسی تحقیق و تدریس می کند و اهل گالری گردی و تماشای تئاتر هم بود. او نه تنها تا پیش از ورود به دنیای کشیشها برای خودش یک رقصندهی ماهرِ تانگو و والتز محسوب میشد و دل دخترها را می برد، که در دوران دانشجوییاش برای کسب درآمد، حتی به عنوان بادیگارد میخانههای شهر کار میکرد و افراد مستِ ثروتمند را گاهی تا خانههایشان میرساند. تا این که به خاطر باورهای مذهبی که آرام آرام پیدا کرده بود، وارد دنیای کنونیاش شد و آنقدر پیشرفت کرد و مورد اعتماد و وثوق قرار گرفت که در نهایت رهبر نمادین کاتولیکهای همه جهان شد. پس از آن خود را پاپ فرانسیس نامگذاری کرد. میخواهم به این Timeline عجیب زندگی او دقت کنید.
فارغ از این که زندگی ماجراجویانه و با مردم بودن پاپ فرانسیس، سبب شد او یک پاپ بسیار معمولیتر و درعین حال متفاوتتر باشد که او اصطلاحا یک Vatican insider نشد و از زندگی در کاخهای واتیکان سرباز زد و تصمیم گرفت در یک اپارتمان ۹۰ متری در شهر واتیکان و بدون خدمه زندگی کند. پاپ فرانسیس تنها برای مراسم به کاخهای واتیکان میرود. برای من امروز خیلی تعجب آور نیست که چرا او در زمان حکومتش بر واتیکان، منشا تصمیمهای مهمی شد. از طرح ۴ ساله بودن پاپ به جای ابدی بودناش، تا برقراری ارتباطی خوب میان مسیحیان کاتولیک و ارتدکس، اخراج کشیشهای کودکباز و کشیشهایی که مشغول خرید و فروش زمین و داراییهای هنریِ (مجسمهها، تابلوها و …) واتیکان شده بودند، تا پذیرفتن تئوری بیگ بنگ فیزیک (که ناقض روایت اسلام و مسیحیت و یهودیت از شروع جهان با حضرت آدم و حواست) تا سخنرانی اخیرش که حق ازدواج برای همجنسگرایان را امری انسانی دانست و تنفیر آنها را محکوم کرد.
این پیام مهمی دارد که اصولا رهبرانی که پیشینهی غنیتر از مطالعه ادبیات و فرهنگ و هنر دارند و از یک زندگی به دور از تعصب و تمرکز به مرور به جایگاه رهبری رسیدهاند، افزونتر احتمال دارد تبدیل به رهبرانی پیشرو و خطشکنتر بشوند. رهبرانی که اتفاقا دین و مذهب را از کمرنگ شدن نجات میدهند. در چنین دنیایی است که یک رهبر ترسو و احمق بیشتر آماده است تا حکم به ارتداد و سر بریدن و محدود کردن لذتها را برای جوانان بدهد، و رهبر مذهبی دیگر به دنبال درک واقعبینانهتری از جهان امروز، احترام به آزادی لذت در جوانان (چون خودش جوانی کرده و توسط اطرافیان تحقیر و تحدید نشده)، و احترام به علم و اندیشهی برآمده از دنیای مدرن دارد. یک پاپی که به وضوح در گذشتهاش، زندگی پر از شیطنت و بازیگوشی و مستی داشت، امروز نشان داد چقدر انسانیتر دنیای زنان و کودکان و انسانهایی که مثل امروز خودش نیستند را بهتر و عمیقتر را درک میکند و به پیرواناش یاد میدهد چگونه دنیای اقلیتها را گرامی بشمارند.

عالم آشنای ما حدود ۱۳/۸ میلیارد سال قبل، از نقطهای منفرد و با انفجاری موسوم به «مهبانگ» پدیدار شده است. در این انفجارِ مهیب، فضا و زمان، ماده و انرژی بهوجود آمدند و بهصورت مهارنشدنی و نمایی گسترش یافتند تا رفتهرفته عالم امروز ما را ساختند. علم به دلیل عدم علاقه به در افتادن با روایت ادیان از شروع جهان، در این باره سکوت اختیار میکند که پشت این انفجار ممکن است پدیدهای به اسم خداوند وجود نداشته و همه چیز از یک اتفاق ساده شروع شده باشد. در برخی شهرهای مذهبی امریکا تدریس تئوری بیگ بنگ در کلاس فیزیک مدرسهها محدود شده است.
امروز شنبه، ۳۰ اکتبر ۲۰۲۰ است. تا چند روز پیش تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که گرفتار کرونا شدهام. سردردهای شدید، دردِ تن، گرفتگی بینی و گاهی سرفه. همه نگرانیام از بابت مادر بود. دکترها اکیدا توصیه کردهاند مادر پس از شیمی درمانی بدنی بسیار ضعیف دارند. با این که به شدت مراقبت میکنم اما فکر اینکه مادر از طریق من Covid-19 به بدنشان منتقل شود دیوانهام میکرد. سعی کردم بیشتر در آپارتمان خودم باشم تا دیروز که کمی مطمئن شدم ممکن است شرایطم نتیجه یک آلرژی فصلی باشد.
وسط این نگرانی، یک دندان جلویام هم شکست و خرد شد. روکش دو دندان دیگرم هم موقع شکلات خوردن بیرون افتاد. سه دندان و نیم در یک روز کلهپا شد. باور کردنی است؟ یک بشقاب از شکلات و خرما و آبپرتقال مقابلام بود تا حین طراحی از آنها لذت ببرم. شکلات اول و دوم، و به خیال این که شکلات سوم را وسط کشیدن طرح یک سقف (Ceiling)، محکم گاز میزنم، دندانم را به تمامی روی یک خرمای هستهدار فشار دادم. چیزی زیر لبهایم قرررچ خرد شد که فهمیدم همه دندان ۷ و بخشی از دندان ۸ ام از بین رفته.
داخل آینه خودم را دیدم. چون اکبر عبدی شده بودم در فیلم مادرِ علی حاتمی. خداروشکر که برای معاشرت ماسک میزدم وگرنه هربار که دهان باز میکردم ملت زامبی دیده، از این سر لسآنجلس با هم به آن سر لسانجلس پا به فرار میگذاشتند. خلاصه این که دندان جلو بناست ایمپلنت شود و ۴۲۰۰ دلار، درست کردن دو دندانِ جلو روی دستام هزینه خواهد گذاشت. دقیقا نزدیک به حقوق یک ماهام در محل کار و ۲۰۰ دلار بیشتر از هزینه بلیط صندلی سفرم با هواپیما به ایران.
❞
این هفته با یکی از استادیم برای ادامه تحصیل مشاوره گرفتم. یک ساعتی با هم در Zoom صحبت کردیم. هرچند شرایطم برای ورود به دکترا در یک دانشگاه خیلی خوب در ماساچوست فراهم است و از بخت خوبم رئیس لبنانیتبار آن مدرسه معماری هم همکلاسی سابق استادم است اما سه شکِ پررنگ دارم. این که هنوز لزومی نمیبینم پیوسته از لیسانس به فوق و بعد دکتری بروم و این را کار کوتاهفکرانهای میدانم وقتی تجربه معماری حرفهای و Practical را به شکل گسترده ندارم. هم این که دیدهام به تجربهام تعداد قابل توجهی از کسانی که یکضرب و بدون نفسگیری از لیسانس به دکتری معماری رفتهاند به مراتب کمسوادتر بودهاند در نهایت، جز استثنائات که حسابشان جداست. دیگر اینکه دوست دارم اگر بشود دوباره چند سالی ایران یا جایی در خاورمیانه زندگی کنم و بعد دوباره به امریکا بازگردم اگر شرایط بهتر شود. و سوم این که، وسوسهام رفتن به رشتهای دیگر است که ماههاست ذهن مرا مشغول کرده تا بتوانم یک پیوندی میان معماری و آن پیدا کنم. یعنی روانشناسی و اقتصاد.
یکی از علایق تازه و وسوسه کنندهام این هست که در چندسال آینده رسالهی دکترا را به جای معماری در زمینه Neuroeconomics یا اقتصاد عصبی بگیرم. البته اگر مغز نامتمرکز و تنبلام اجازه دهد. درست یا غلط، روی خط تحصیل، میانرشتهای (Interdisciplinarity) بودن را انتخاب هوشمندانهتری برای ادامه تحصیل میدانم تا تمرکز بر یک شاخه و رشته در انتها. مثلا یک کسی که هم روانشناسی خوانده، هم عکاسی و هم معماری را دیزاینری بسیار خلاقتر و عمیق تر از فردی دیدهام که از لیسانس سرش داخل کیسه معماری بوده و آخرش هم از گونی معماری رسالهاش بیرون آمده است. خاصه در فرهنگ تحصیلی درهمِ ایران میانرشتهای بودن لزوما مزیت نیست، از این شاخه به آن شاخه پریدن محسوب میشود، اما فرهنگ تحصیلی در امریکا عکس این است و مشوق این پدیده است.
و اما اقتصاد عصبی بیشتر درباره این حرف میزند که چطور ساختار عصبی ما انسانها، روان و رفتار و شیوه بزرگ شدن یا حتی عقدههای قبلتر در زندگی ما، به تصمیمگیریهای اقتصادی ما شکل میدهد. چگونه میشود فهمید طبقه کارگران یا پزشکان وقتی در شرایط اقتصادی نامطمئن قرار بگیرند پولهایشان را میبرند و کجاها سرمایهگذاری میکنند و چگونه میشود روی شیوهی تصمیمگیریهای آنان اثر گذاشت؟ چه بیزنسی باید راه انداخت که در دوره تحریم یا در جامعهی مذهبی، به شدت درآمد زا باشد؟ چرا افراد در گذشته تحقیر شده و محرومتر، ناگهان تبدیل به ثروتمندانی میشوند که همه قواعد اخلاقی را برای سریع ثروتمند شدن زیر پا میگذارند؟ یا چرا انسانهای احساسی و به دنبال امنیت اجتماعی، اصولا سرمایهگذاریهای به مراتب پرخطاتر و اشتباهتری در زمینه بورس انجام میدهند؟ این که ژنِ خوب چقدر در ثروتمند شدن ما موثر است یا فردی که سیستم دانشگاهی به او بها نداده، بعد از خروج اعتراض آمیزش از دانشگاه، چگونه و ناگهان تبدیل به یک کارآفرین بزرگ یا بیلگیتس میشود؟ این که کنشهای رفتاری و ژنی ما در فعالیتهای اقتصادیمان چقدر نقش دارد. این یک شاخهای جذاب از اقتصاد و روانشناسی است که بسیار دوست دارم اگر عمری باقی بود بعد از معماری در آن تحصیل کنم. البته اگر عادت خرما گاز زدن را کنار بگذارم و اینقدر پول دندان ندهم و بشود برای تحصیل دوباره پول جمع کنم.
❞
با فرض آمار صحیحتر حداقل ۸۰۰ مرگ بر اثر کرونا در هر روز در ایران (و نه آمار دروغین حدودی ۳۰۰ نفر)، هر ماه ما ۲۲۴۰۰ مرگ داریم. این وضع احتمالا تا بهمنماه ادامه خواهد داشت. سئوال مهم و بسیار تلخ این است ۶۷ هزار ایرانی که تا ۹۰ روز دیگر بین ما نخواهد بود و برای همیشه به زیر خاک میروند دقیقا چه کسانی هستند؟ والدین ما، بستگان ما، خواهر ما، فرزند ما، چه کسی؟ اکنون اجل مرگ در حال انتخاب دست کم ۱۰ هزار ایرانی در روزهای آینده است و روی کاغذ هیچ کس دوست ندارد خودش یا نزدیکاناش در این لیست سیاه باشد. اما رفتار عمومی مردم ایران در خیابانها چیز دیگری نشان نمیدهد؟ حتما میدهد. بیتفاوتی عمیق خیلی از آنها نسبت به رعایت پروتکلها. یک شوخی جمعی با عنصر مرگ که فکر میکنند برای دیگران است و سراغ خودشان نمیآید!
فاتحه کار کجاست؟ آنجا که میبینم خط اول کادر درمان (Frontline healthcare workers) از پزشک و پرستار گرفته تا تکنسینها به یک خستگی و بیتفاوتی عمیق رسیدهاند. فرسودگی در آنها به نهایت خود رسیده. کادر درمان به شدت توسط دولت تنها گذاشته شده و بیتوجهی مردم نمکِ پاشیده بر زخم آن شده. مردمِ خودخواهی که خیلیهایشان حتی شعور یک هماهنگی ملی را برای نجات دادن جان خودشان ندارند. حیرتانگیز است. بعد این مردم میخواهند با هماهنگی و اتحادی که هنوز بلدش نیستند و الفبایاش را هم نمیدانند، یک نظام را هم کلهپا کنند و برایاش به همدیگر امید میدهند.
آمار افسردگی و نامیدی در کادر درمان آنقدر گسترده شده که مشخص نیست اگر با یک سونامی از مرگ براثر کرونا و فکر کردن به خودکشی و فرار کردن و مهاجرت کردن آنها از کشور مواجه باشیم چه کسی قرار است هر پزشکی را که هزاران دلار برای آموزشش صرف شده است و یک سرمایه خیلی گرانقیمت محسوب میشود را به سادگی جایگزین کند. یک آخوند یا مدیر نالایق که خودش ۱۰۰۰ تومان هم نمیارزد، هیچ تصوری اما از ارزش هزاران دلاری یک پزشک ندارد. ادای یک مدیر آیندهنگر را هم قادر نیستیم در بیاوریم؟ ادا که دیگر خرج ندارد. دارد؟ دیگر حتی خط اول درمان نسبت به مرگ همکار خود هم عادت کرده است و ماههاست حتی مثل بقیه مردم نمیتواند روابط طبیعی و بدون تنشی با اعضای خانواده خود داشته باشند. چرا فکر می کنیم خط درمان ربات است؟ کادر درمان ما زیر این همه فشار ساندویچ شده است و ملت و دولت توامان از این سر و آن سر در حال گاز زدناش هستند. کاش حداقل این جناب وزیر بهداشت با یک استعفای نمادین اعتراض خودش را به این فشار احمقانهای که به پزشکان و پرستاران میآید نشان میداد و به این خفت تن نمیداد. شاید هم از بلای سختی که بعد از استعفای آقای ظریف بر سرش آوردند عبرت گرفته. کسی چه میداند.
❞
پیامهای زیادی دریافت کرده بودم که تا پیش از پایان انتخابات ریاستجمهوری امریکا نظرم را درباره آن بنویسم. اگر از آن سرباز می زنم به دلیل آش شلهقلمکاری است که در وضعیت کنونی جامعه امریکا وجود دارد و سبب میشود از دادن یک تحلیلِ جامع و پیشبینیگر، ناتوان باشم. با صرف همه دانشام از ریاضیات و علوم سیاسی و تجربهی این همه سال سیگنال دادن برای شرطبندیهای سیاسی (Political Betting)، تعیین برنده حتی ۵۰ ساعت مانده به پایان رای گیری، به سادگی قابل پیش بینی نیست.
هرچند ۹ ماه پیش به همه مشتریهایی که بدانها سیگنال میفروختم اعلام کردم که ترامپ برنده بلامنازع انتخابات است، اما با آمدن سناریوی بیماری Covid-19 همه چیز تغییر کرد. هرچند اگر پرزیدنت ترامپ برنده انتخابات باشد از بابت مشاورهی این شرطبندیها درصد زیادی نصیبام میشود اما واقعیت این است که دیگر روی آن خیلی حساب که نمیکنم هیچ، احتمال از دست دادن گوجه و آن ساعت را هم خیلی پررنگ میبینم در شرطی که با دوستام بستم.
تاریخ دورههای انتخابات ریاستجمهوری امریکا را که ببینیم، حالا اوضاع خیلی شبیه به سال ۱۹۶۸ است. در تاریخ معاصر میخوانیم که آن زمان که پرزیدنت جانسون رئیسجمهور امریکا بود، روحیاتی شبیه به ترامپ داشت. و بسیار خودشیفته و اقتدارگرا. هرچند در زمینه اقتصاد و برخی حقوق مدنی موفق بود اما تصمیمات اشتباه اخیرش، ایجاد کردن شرایطی که به ضرر سیاهپوستان و در نهایت ترور مارتین لوترکینگ و نارضایتی شدید مهاجران و سیاهان منجر شد، و خشم شدید مردم از ازدست رفتن عزیزانشان در جنگ ویتنام (شبیه به بحران کرونا) و همینطور زنده کردن یک روحیه نژادپرستانه در کشور و شورشها و تظاهرات زیادی که در ایالتها برگزار شد آنقدر فضا را برایاش دو قطبی کرد که به دور دوم نرسید و به ریچارد نیکسون باخت. در حالی باخت که تا قبل از یک سال پایانی دور اولاش بسیار محبوب شده بود.
محرز است که این یک انتخابات بین پرزیدنت ترامپ و بایدن نیست. یک انتخابات برای خواستن ترامپ یا نخواستن اوست از این رو که بایدن در این میانه رقیبی قدرتمند و با محبوبیت ملی برای او محسوب نمیشود. آقای بایدن، تنها بهانهای منطقیتر برای “نه گفتن” به پرزیدنسی دوباره آقای ترامپ است. از این رو نباید اشتباه کرد و همه رایای که به سبد دمکراتها ریخته میشود را محبوبیت ذاتی آقای بایدن در نظر نگرفت.
اکنون بر علیه پرزیدنت ترامپ یک لشگرکشی استثنائی شده است. ۹۰% رسانههای امریکا، از ژانر سیاسی و فرهنگی تا ادبی و حتی مجلههای تخصصی پزشکی و مهندسی (!) بر علیه او حرف میزنند یا تکهپرانی میکنند. اغلب روشنفکران و هنرمندان صاحب صفحات میلیون فالووری حمایت خود را از بایدن اعلام کردهاند. حتی نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو و شاه سعودی که بیشترین کمکها را از او دریافت کردهاند، در این رقابتها سکوت کردهاند تا شانس احتمالی خود را نزد دمکراتها از دست ندهند.
توئیتر، و بسیاری از پلتفرمهای مهم اجتماعی (به جز فیسبوک) با این که طرفداران پرزیدنت ترامپ در آنها بیشتر عرض اندام میکنند، اما به وضوح نظرات کاربران دمکرات را از طریق تغییر ظریف الگوریتمشان در News feedها بیشتر نشر میدهند. اساتید دانشگاه در دانشگاه به او متلک میپرانند، ثابت شده افرادی در نهادهای اطلاعاتی امریکا بر علیه او به رسانهها اطلاعت درز میدهند و حتی شبکهی فاکس نیوز، شبکه مورد علاقهی او، در هفتههای اخیر در طرفداری از او جانب احتیاط را اختیار کرده است. از اتفاقهای جالب، این که بسیاری از شرکتهای ثروتمند طرفدار دمکراتها و همین طور کمپین بایدن با تقبل هزینه تست کرونا برای مردم، قصد دارند با مجانی کردن و گرفتن تستهای بیشتر، و محرز شدن آمار بیشتر مبتلایان، شرایط امریکا را بحرانیتر نشان بدهند. سئوال این است که آیا او در مقابل این لشگر عظیم از رسانهها و اطلاعاتیها و روشنفکران و هنرمندان و نهادهای دانشگاهی میتواند یکتنه پیروز شود؟ پاسخ من این است، او پای برنده شدن که میان باشد، یک جنگجوی واقعی است و همه کار میکند تا که نبازد. نباید فراموش کنیم او باهوش و دارای نبوغ رسانهای است که جز کِنِدی ما در هیچ رئیسجمهور دیگری در امریکا ندیدهایم. از این رو، نگرانی من از پیروزی اوست زیرا در صورت دوباره دست گرفتن قدرت، فارغ از همه پروتکلهای سیاسی و پرستیژ یک رئیسجمهور در امریکا، انتقام سختی از همه نهادها و کسانی که امروز به او پشت کردهاند خواهد گرفت چون در ۴ سال دوم این مرد چیزی برای از دست دادن در صندوقها دیگر نخواهد داشت. واقعیتی که این لشگر مخالفان او نیک میدانند و به هیچ قیمتی نمی خواهند قربانیان آینده باشند.
هرچند افرادی مثل من که برای شرطبندیهای سیاسی نظر تخصصیتر میدهیم روشهای سختگیرانهتر و بدبینانهتری برای تعیین برنده داریم چون پای پول و سرمایهگذاری مشتریهایمان در میان است، اما میدانم در این دوره، روشهای نظرسنجی رسانهها نیز اصلاح شده است. خطاهای ممکنی که در دوره قبل پیروزی قطعی هیلاری کلینتون را نشان می داد با طراحیالگوریتمهای جدید توسط ریاضیدانان امریکایی و مجارستانی به مقدار زیادی بهبود یافته است. در این زمینه اشارات زیادی در عملکرد ابرکامپیوتری که پیشبینی این انتخابات بدانها سپرده است وجود دارد.
خطای این نظرسنجیها حتی اگر ۷% نیز باشد، روی کاغذ برنده قطعی تا امروز با احتمال ۹۰% جوبایدن است. هرچند پرزیدنت ترامپ نیز تفاخرآمیز خود را برنده قطعی میداند اما اصول بررسی زبان بدن، لحن او در سخنرانیها و افزایش خشونت کلامی و تحقیر و تمسخر رقیب توسط او نشان از واکنشی دفاعی به یاس احتمالی او از برنده شدناش نیز میدهد. این خاصیت افراد خودشیفته و نارسیست است که وقتی در موقعیت شکست قرار میگیرند پرخاشجوتر میشوند.
با این که میدانم ریاضیدانان بزرگی امسال روی مدلهای پیشبینی نظرسنجی کار کردهاند و گوگل دادههای عظیمی در اختیار دانشگاههای طرف قرارداد با رسانهها قرارداده است تا حتی از روی رفتار کلمات جستجو، خریدها و مقالههای سیاسی که میخوانند بشود سمت و سوی رای آنها را محاسبه کرد. حتی در این مدلهای ریاضی درصد خطا برای افرادی که به دروغ یا از روی خجالت خواهند گفت به بایدن رای میدهند و اما میخواهند به ترامپ رای بدهند نیز در نظر گرفته شدهاند.
همین طور خطای بسیار مهم Ambiguity effect نیز به طرز جالبی در پلتفرم طراحان نظرسنجیها (Pollsters) در نظر گرفته شده است که تا پیش از این بیشتر توسط ما محاسبه میشد چون مربوط به آمار ناپارامتری (Nonparametric statistics) است. اما به عنوان مشاهدهگر وقتی میبینم که نهادهای اجتماعی در وضعیت طبیعی و نرمال خود بهسر نمیبرند و ما با یک جامعه هیجان زده روبرو هستیم همچنان این وضعیت را برای اتکا به درصدهای نظرسنجیها خطرناک میبینم. قطعا بسیاری از طرفداران ترامپ در نظرسنجیها شرکت نمی کنند و اطلاعات ما در رسانههای نزدیک به دمکرات فقط درباره محبوبیت بایدن بسیار نزدیک به حقیقت است. در هر حال ما امسال با دریایی از اطلاعات متناقض و عجیب روبرو هستیم. ساده اگر بگویم، اگر امسال هم نظرسنجیها اشتباه کنند، همه نظرسنجیها باید کاسه کوزهشان را جمع کنند چون یک فاجعه محاسباتی است.
امسال ۱۷% امریکاییها احتمالا بیشتر رای میدهند که این در ۹۴ سال اخیر بیسابقه است. یک حضور عظیم برای رای دادن وجود دارد و اما کسی نمیداند اینها دقیقا طرفداران پرزیدنت ترامپ هستند یا مخالفان او. همه چیز به این دو سئوال بستگی دارد. ترس از کرونا یا ترس از درآمد. به نظرم آنها که این سئوال در ذهنشان است که چه کسی بحران کرونا را بهتر مدیریت خواهند کرد و جلوی این همه کشته گرفته میشود، جلوی اسم بایدن را با خودکار علامت میزنند. و آنها که این سئوال در ذهنشان است که چه کسی اوضاع اقتصادی را دوباره زود روبراه میکند تا بتوانند خانه و اتومبیلشان را حفظ کنند، در رای دادن دوباره به ترامپ شک نمیکنند.
از ۵۰ ایالت امریکا، ۱۰ ایالت هستند که سرنوشت اصلی را برای ما مشخص میکنند چون هرچند سال طرفدار یک حزب هستند. و از میان این ۱۰ ایالت، ۳ ایالت خیلی مهمتر، North Carolina، Florida و Georgia خواهد بود. یادمان باشد ممکن است بایدن تا ۵ میلیون رای بیشتر بیاورد اما پرزیدنت ترامپ دوباره رئیسجمهور شود. قصه پیچیده تاثیر رای الکترال بسیار مهم است. از نظر من بایدن اگر این سه ایالت را ببرد، حتما رئیس جمهور میشود اما فاصلهاش با ترامپ دراین سه ایالت بسیار کم است. از این رو پیشبینی به شدت سخت میشود.
و اما خطای Ambiguity effect یا خطای ابهام به خیالام میتواند یکی از مهمترین دلایل احتمالی رای نیاوردن بایدن باشد. این مساله در همه کشورها تقریبا ثابت است و اشاره به مفهومی در روان شناختی در علوم سیاسی نیز دارد که به Ellsberg paradox یا پارادکس اِلسبرگ نیز شهرت دارد. اما قصه چه هست؟ این که همیشه احتمال قبول شدن یک رئیسجمهور در دور دوماش، از انتخاب یک فرد جدید قویتر است مگر شرایط استثنائی باشد.
پارادکس السبرگ که گاهی با همان خطای ابهام شناخته میشود مبحث مهم و جالبی است. این که شما وقتی قرار به انتخاب جایی برای گذاشتن قرار اول با یک دختر باشد، بین کافی شاپ یا رستورانی که قبلا رفته اید و از سرویس و کیفیت غذای آن مطمئن هستید، با جایی جدید که نمیدانید دقیقا چه سرویسی میدهد، ترجیح میدهید اولین را انتخاب کنید.
مردم در شرایط حساس، ترجیح میدهند کمترین ریسک ممکن را بکنند تا در امان باشند. چه قرار اول عاطفی باشد، چه انتخاب دوباره یک رئیسجمهور، و چه انتخاب همیشگی یک غذا از منوی رستوران به جای هربار امتحان کردن غذایی جدید وقتی به شدت گرسنه هستند و نمیخواهند همه چیز را به شانس بسپارند. ما دنبال شرایطی میگردید که انتخابمان ما را برنده کند، از این رو نمیخواهیم در بزنگاه ها ریسک کنیم.
به همین دلیل خیلی از رانندهها، همچنان رانندگی در یک مسیر جهنمی و پر از دردسر را برای سریع رسیدن به مقصد، به مسیری که برای اولین بار بخواهند از آن بروند ترجیح می دهند. این اثر روانی سبب میشود خیلیها که در لحظه آخر رای دادن دودل هستند، یا در ایالتهای Swing (چرخشی) زندگی میکنند، خیلی اوقات بدون مطالعه و عمیق شدن در سبب رای دادن خود، در تصمیمی ناگهانی، کسی که ۴ سال را با او تجربه کرده اند به ادمی جدید که هیچ وقت رئیسجمهور هم نبوده (آقای بایدن) ترجیح بدهند. اینها در نظرسنجی مشخص نمیشود. از این رو پاسخ من این است، اگر چند ساعت دیگر بایدن با این اختلاف فاحش در نظرسنجیها، رئیسجمهور منتخب امریکا نباشد، ما با یک استثناء سیاسی در ۱۰۰ سال اخیر در دمکراسی امریکایی روبرو هستیم. و حال میماند سناریوی تقریبا عجیب و غریب ایرانیانی که بسیار آینده خود را با رئیسجمهور شدن یکی از این دو گره خورده میبینند. بهتر است در این باره نیز کمی شیشه مقابلمان را با برفپاککن تمیز کنم. چشمک
متاسفانه برخلاف آنچه از ابتدای انقلاب در ذهن ما کردهاند که “امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند”، دقیقا این ایران است که هیچ غلطی نمی تواند بکند وقتی امریکا هر غلطی که میخواهد زورگویانه میکند. پس مهم است چه طرفدار نظام باشیم یا که نباشیم این پیشفرض اشتباه را از مسیر فکریمان برداریم و باور کنیم امریکا تحقیقا و تقریبا هر غلطی که بخواهد میتواند با ما بکند و این ما هستیم که توان، مدیریت، جرات و هنر مقابله با آن را درهر سطحی نداریم.
مساله دیگر این است که محدودهی غلطی که حکومت ایران برای خودش تعریف میکند یعنی تنها ماندگاری نظام. در اصل حکومت ضربهای که به جان و مال و آرزوهای مردماش وارد میشود، خُسرانی که به از دست دادن میلیونها دلار سرمایه و بیتالمال ختم میشود، بیاعتباری خودش در جهان و جدی نگرفته شدناش در بسیار از مناسبات بینالمللی و از همه مهمتر، روز به روز فقیرتر شدن و عقبماندهتر شدن خودش را در اقتصاد و صنعت با این ثروت عظیم نفت و معادناش در محدوده “غلط” نمیگنجاند.
امریکا و اسرائیل رسما به خاک ما تعرض میکنند و نقاط حساس نظامی و علمیمان را ناکاآرامد، منفجر یا نابود میکنند اما حتی ترس مقابله به مثل داریم. در چنین شرایطی از آن به چه عنوان نام میبریم؟ صبر استراتژیک! البته که صبر استراتژیک بسیار رفتار سیاستمدارانه و عاقلانه ای است. اما یک نظام مدعی “انقلابی بودن” که ۴ سال هر بلایی برسرش بیاورند دامنِ این صبر استراتژیک از پایاش نمیافتد و روز به روز مچاله و ضعیفتر شدناش را تماشا میکند، واقعبینانهتر است که بگوییم دچار یک ترسِ استراتژیک است. چون میترسد قدم اشتباه بعدیاش، غیرقابل جبران باشد.
جمعبندی که کنم، مشکلات امروزه ایران، آنچه وضعیت امروز است، در یک نگاه غیرتخصصی و راحتالحلقوم، ۵۰% اش نتیجه مدیریت غلط و الله بختکی خود مدیران ما است، ۳۰%اش نتیجه تحریمهاست، ۱۰% نتیجه سبک زندگی اشتباه خود مردم است، ۱۰% اش نیز نتیجه تاثیر بحران کرونا.

در سخنرانیهای مهم سیاسی چند سال مقام رهبری ایران، بارها از امام حسن تجلیل شده است. او برخلاف برادرش امام حسین نه یک رهبر انقلابی و جنگجو، که اهل سازش و دیپلماسی به قصد صلح و حفاظت از امتاش بود. اشاره چندباره رهبر به الگو گرفتن از امام حسن راه حلی نو در جا انداختن این باور در ذهن پیروان نظام است که امام حسن بودن، گاهی بهتر از امام حسین بودن است. Image credit for www.leader.ir
در بهترین و رومانتیکترین حالت اگر بایدن برنده شود و بخواهد اکثر تحریمهایی که پرزیدنت ترامپ وضع کرده را در طول یک سال ملغی کند، که به دلیل ساختار پیچیده تحریمها نمیتواند و نیاز به موافقت سنا و کنگره دارد، تا یک سال دیگر، یعنی آبان سال دیگر همین موقع، ۳۰% از این فشارها روی مردم ایران برداشته میشود. اما مدیران با سبک مدیریتشان همچنان همیناند، مردم همیناند و بحران کرونا یک سال تا سال دیگر هم میهمان ایران است. پس ۷۰% مشکلات در یک سال دیگر هم سرجایاش خواهد بود.
با این وجود اطمینان میدهم بایدن در طول ۴ سال خواهد توانست در بهترین حالت تنها ۲۰% از فشار تحریمها که روی سختی زندگی مردم داخل ایران تاثیر دارد کمتر کند و ۱۰% اش برای برداشته شدن نیاز به یک دهه زمان دارد. از این رو بایدن یک Dramatic Change یا تغییر واضح در راحتی و رفاه زندگی ما ایرانیان نمیتواند ایجاد کند مگر مسایلی مثل تسهیل مهاجرت به امریکا برای دانشجویان یا مساله دارو یا راحتی مناسبات انتقال پول را آسانتر کند.
اگر پرزیدنت ترامپ اما دوباره رئیسجمهور شود دو اتفاق رخدادن اش محرزتر است. در صورت نرمش امام حَسنی ایران، همان ۲۰% از تحریمها کمترخواهد شد و ماندگاری نظام و حکومت جمهوری اسلامی تضمین خواهد شد. معاملهای که ترامپ به دنبال آن است. اگر آقابزرگ حاضر به گفتگو با پرزیدنت ترامپ نباشد، آنچه دور از ذهن نیست ادامه این سختی زندگی بر ایرانیان است. تقریبا چیزی برای تحریم بیشتر ایران نمانده و این تحریمها اگر همینطور دست نخورده باقی بمانند اثرات جدیدترش را اردیبهشت ماه نشان خواهد داد. از آنجایی که آیتالله خامنهای احتمالا ترجیح میدهد با دولت بعداز روحانی به سمت فضای گفتگو پیش برود، در صورتی که آقای ترامپ دوباره رئیس جمهور شود، در فاصله آذرماه تا شهریور آینده ما سختترین ماههای ممکن را در ایران خواهیم داشت. انشالله که آن طور نمیشود و همه چیز خوب خواهد شد. من خوشبینام. و فراموش نکنید آنچه نوشتم زاییده فکر و تحلیل شخصیام است و به سادگی میتواند اشتباه باشد.
❞
امروز صبح موقع صبحانه به این فکر میکردم که در گذشته ام همهی دخترخانمهایی که با آنها قرار می گذاشتم چقدر با خود واقعیشان متفاوت بودند؟ اصولا این که چطور تا قبل از قرار اول آدمها دوست دارند خودشان را نشان بدهند؟ یک خود واقعی نشان میدهند، یا یک خودِ ویترینی یا ترکیبی از هر دو. قبلتر هم نوشتهام که شلوغی و پرمعاشرت بودنام در سالها پیش، خاصه وقتی هنوز ایران بودم، تجربههایی عجیب و شگفتانگیز برایام داشت.
میدانید، در استودیوهای معماری یک بخشی هست که به Library (گنجینه) شناخته میشود. جایی پر از طبقه و کشو که نمونه اکثر رنگها، اکثر بافتهای موکت، دیوار، انواعی از متریالهای پلکسی گلاس، شیشه، بافتهای مختلف بتون و … که شاید شامل صدها نمونه از هر کدام شود در یک اتاقی تقریبا بزرگ جمع است تا طراحان بعد از طراحی اولیه، با رفتن به آن اتاق و مقایسه آن ها تصمیم بگیرند برای طراحی خارجی یا داخلی خود چه موادی را استفاده کنند.
خاطرم هست اولین بار که در دوران دانشجویی کارم را شروع کردم در یک استودیوی معماری، کار شبانه روزی در این اتاق بود. این که همه چیز را بشناسم و مرتب کنم و وقتی طراحان ارشد می آیند، روی سینیهای متریال (Material Tray) مورد خواستشان را بچینم تا بررسی کنند و دوباره بعد سرجایشان بازگردانم. اگر خیلی از دانشجویان معماری که مشغول کار هستند را اول میگذارند تا در این بخش کار کنند برای آشنایی کامل آنها با انواع مواد و بافتها و خصوصیات پوششهاست. همینجاست که شما با انواع موکت، انواع شیشهها یا تفاوت بافتهای بتون آشنا میشوید. بتونی که از نظر یک بیننده معمولی یک نوع است، آنجا برای شمایی که ماهها داخل آن اتاق شب و روز گذراندهاید ۲۰ نوع و هر نوعاش چند درجه میشود. شیشهای که برای همه شیشه است، شما اما از روی گوشهها و میزان موج شیشهگری، میزان نوری که از خود عبور میدهد و حتی سنگینیاش میتوانید خیلی چیزهایی بیشتر درباره آن بدانید.

عکس – نمونهای از یک Library یا گنجینهی مواد در یک استودیوی معماری. همه متریالها براساس مشخصاتی منظم چیده شوند تا هربار برای هر پروژه مورد بررسی، مقایسه و انتخاب قرار بگیرند. البته Library ذهنی من یک طبقه است، اندازهی این اتاق نیست. سوتفاهم نشود. چشمک
خوب، این مثال را زدم که بگویم آن قرارها و دیدارها و حتی از میانشان دوستیهایی که آن زمان با دخترخانمها داشتم فارغ از این که کدامشان به یک رابطه عاطفی رسید یانرسید، یا تنها معاشرتهایی اجتماعی بود، برای شناخت نسبی از دنیای دخترخانمها دقیقا در نهایت مثل این Library عمل کرد. ساعتها حرف زدن و بحث کردن و گوش کردن و … البته که این سه نقطه لزوما آن چیزی نیست که ذهن منحرف شما فکر میکند. (چشمک) این یک گنجینه از رفتارشناسی، لحنشناسی، تیپشناسی، و نیتشناسی برایام شد نسبت به سنی که آن سالها داشتم و داشتم با فرهنگ رفتاری ایرانیان خوب آشنا میشدم. از جمله اینکه این که دخترخانمهای ایرانی اصولا چه Approach هایی یا پلتفرمهای رفتاری برای نزدیک شدن به یک پسری که دوست دارند با او رابطه بگیرند در پیش میگیرند. یا یک پسر وقتی میخواهد به آنها نزدیک شود عموما چطور عکسالعمل نشان میدهند.
مسالهی سه چهار نفر نبود، آدمهای زیادی بود که متوجه میشدی فارغ از استثناهای رفتاری، که به شکل نمادین شامل ۲۰% شان میشد، باقی ۸۰ درصدشان از روشها یا رویکردهای مشابه با اندکی خلاقیت درتغییر جزئیات برای شروع رابطه یا نزدیک شدن یا تثبیت رابطه استفاده میکنند. ما انواع پسرانه اینچیزها را هم داریم. اگر درباره خانمها صحبت میکنم به سبب تجربه شخصیام است، وگرنه معادل این رفتارها در پسرها هم گاهی به مراتب بیشتر است و دخترخانمها میتوانند دربارهاش بنویسند.
از کلکسیونی از این رفتارها، میشود به آنهایی اشاره کرد که با طرح بیماری صعبالعلاج داشتن و گرفتنِ توجه و دلسوزی نزدیک میشدند که کم نبودند، یا آنهایی که در نقش دختر مغرور و کم محل و من خیلی زندگی باحال و پربرنامهای دارم فرو میرفتند (نه این که واقعا بودند) تا قانونِ احمقانهی “دورشو و جذب کن” را اجرا کنند، یا آنهایی که خود را دخترانی جا میزدند که زنبیلهای زیادی در صف به دست آوردن آنها گذاشته شده تا قانون “من همیشه available in the market” نیستم، یا آنهایی که خیلی صاف و صادقانه احساسات درونشان را مطرح میکردند و اهل بازیهای دراماتیک و جلب توجه کننده نبودند. این مسایل وقتی در دنیای تو مدام تکرار شود، تو به عنوان مشاهدهگر به مدلهای رفتاری مشابه میرسی.
در زندگیام، با دهها و به معنای واقعی دهها دخترخانم روبرو بودهام که آدرس خانهشان را پنهان میکردند تا تفاوت طبقاتیشان مشخص نشود (هرچند آن زمان برای من واقعا مهم نبود). شاید آزاردهنده تریناش کسی بود که یک سال مقابل خانهای در نیاوران پیادهاش میکردم و بعدها فهمیدم خیابان خراسان زندگی میکند. یا دخترخانمهایی که شیوهشان این بود که تو را آنقدر در سورپرایزهای محبتآمیز یا آویزان شدنهای عاطفی و شعربازی قرار بدهند تا تمرکز را از روی فقدان حرف مشترکی که باید آن میان میبود و نبود بردارند. یا این که بالاخره یک رفتاری در دخترخانمهای ایرانی بود که برای جلب توجه شما باید به اصطلاح معمول وارد یک فرآیند “منت کشی” میافتادید تا بتواند رابطه را هر چند روز Recovery کنید تا عطش ایگویِ “من همچنان عزیزم” در آنها ارضا شود. یا نگران باشید او باید از شما همیشه راضی باشد. که میخواهم صدسال راضی نباشد. که هر پسر یا دختری اگر رابطه را واقعا دوست ندارد بهتر است از رابطه برود. چون اینها روشهای منسوخ و بهدرد نخوری بود که دخترخانمها و پسرها نباید فکر کنند خیلی کارایی دارد و میتوانند با آن به رابطه همیشه تنفس مصنوعی بدهند.
اینها چیزهای تکراری بود که بارها و بارها دیدم، و جالب این که طبیعتا کمتر دخترخانمی به این فکر میکرد قبل از او، کسی دیگر، با همین روش یا همین Approach به من نزدیک شده، و یک سناریوی تکرار است. این خوب بود؟ در سالهای اول بله. اما به مرور این Library خودش تبدیل به مسالهای شد که میتوانست ضد لذت بردن رابطه برایم عمل کند. مثل یک پزشک مرد زنان و زایمان، که آنقدر بدن زن را دیده که دیگر با دیدن بدن پارتنر خودش هم به هیجان نمیآید. یا یک استندآپ کمدین که دیگر با شنیدن و در معرض هر جوکی قرار گرفتن خندهاش نمی آید.
یعنی آن هیجان و ذوقی که شما برای نزدیکتر شدن میبایست داشته باشید به مرور رنگ میباخت و چیزی که بیشتر برایتان مهم بود این که مطمئن شوید She is just a right person. پس این تجربهها این اثر بد را هم روی من گذاشت و تا سه چهارسال اخیر ادامه داشت. خوب صدالبته هنوز از آن Library ذهنی بصورت ناخودآگاه استفاده میکنم و چیزهایی که شاید فهماش برای دیگر مردان هم سن و سالم ماهها زمان ببرد را به سرعت میفهمم، اما سوی تاریک ماجرا هم این بود که فهمیدن برخی حقایق و رفتارها در آدمها خیلی زودتر از آنچه باید، لزوما چیز جذابی نیست، گاهی زجرآور است، و چون نمیتوانید چیزی که بعدتر پیش خواهد امد را زودتر به روی طرف بیاورید و از همان اشنایی اولیه ساده بیرون بیایید، گاهی تنش ایجاد میکند.
خوب این روضه ها را رفتم تا برسم به یک مشکلی که من واقعا همیشه با برخی دخترخانمهای ایرانی داشتم. از اینجا شروع کنم که ما یک مفهومی در روانشناسی داریم به اسم اثر نخستین یا First impression. یعنی آن اولین برخوردی که شما با یک نفر دارید خیلی خیلی میتواند تعیین کننده باشد براحساس شما بر کل یک رابطه، یا یک رابطه اجتماعی یا انسانی. ولی بگذارید آن را از اتفاقهای دیگر مشابه جدا کنم. شما اولین قرار را با کسی میگذارید و از آن حس منفی میگیرید و در حالیکه در ساعتها چت با آن شخص هنوز آن حس منفی را نداشتید. این First impression نیست. یا این که شما بیدلیل از کسی که برای اولین بار میبینید یک حس صمیمیت و کشش میگیرید. این هم لزوما First impression نیست. First impression، به نظرم یعنی اولین اثری که یک فرد میگذارد و شما ترغیب میشوید با او ادامه بدهید یا ندهید.
First impression یعنی اولین تصویر ذهنی که از فرد در شما نقش میبنند چه هست و روانشناسی ثابت کرده خیلی اثرگذار است. اغلب انسانها به شکل فطری این را میدانند برای همین سعی میکنند مراقب آن باشند. این از کوچکترین تا بزرگترینجاها خودش را نشان میدهد. مثلا این طبیعی است پروفایل عکس اکثر اعضای توئیتر یا اینستاگرام از خودشان یک ۳۰-۴۰% ای بهتر است. این را وقتی با آنها بیرون قرار میگذارید میفهمید. خودشان، معمولا داغانتر از چیزی هستند که پرزنت میکنند. یا اولین پیامهای صوتی که افراد برای هم میگذارند سعی میکنند خیلی شمرده و با بهترین صدا، دوبلورگونه، با کمترین لهجه و شیک و پیک باشد. ده بار پاک می کنند و دوباره ضبط می کنند تا مطمئن شوند بهترین ورژن را میفرستند. چون به شکل ذاتی نگران First impression هستند. و درست هم هست.
یکی از چیزهایی که مرا آنسالها بسیار آزار می داد آن تصویر یا Self-Image اولیهای بود که یک دخترخانم ایرانی میخواست از خودش نشان بدهد. تاکید میکنم روی ملیت، چون شخصا و صادقانه آن را در دختران کمتر ملتی دیدم. حتی دختران فرانسوی که بسیار به ظاهر خود اهمیت میدهند. من اسماش را میگذارم سندرم “صورت فیک”!
سئوالی ساده میپرسم. در مغز ما چه میگذرد که وقتی میخواهیم یا امیدواریم رابطهای را با کسی شروع کنیم، عکس از خودمان در بهترین حالت روحیمان را بر میداریم، فارغ از آرایشی که آن بیرون کردهایم، با نرمافزار، پوست را صافتر میکنیم، چشمها را براقتر میکنیم، درخششها را چند برابر میکنیم، زائدهها را پاک میکنیم و برای کسی ارسال میکنیم؟ انجام این را در فضای شبکههای اجتماعی درک میکنم. اما انجاماش را برای کسی که قرار است ما را ببیند را نه. این یک رفتار خیلی سادهلوحانه است. اینطور نیست؟
به عبارت بهتر به روزی که آن فرد بالاخره ما را از نزدیک میبیند فکر می کنیم؟ به آن که روزی او متوجه شود چقدر با عکس خودمان متفاوت هستیم؟ به این فکر نمیکنیم؟ من به شما میگویم. واقعا ما دختران یا پسران کندذهنی داریم که این دوراندیشی را ندارند. در اصل برایشان تشکیل آن نطفه رابطه به هر قیمتی مهم است. بنابراین میخواهند برای گرفتن امتیاز کامل در First impression و از دست ندادن امتیاز آن مرحله حتما از صورت فیک و اصلاح شده استفاده کنند. سئوال؟ اگر فرد مقابل من این پرسش در ذهناش ایجاد شود که کسی که با ظاهرش چنین میکند، چقدر رفتار و روحیاتِ اوایل آشناییاش میتواند فیک باشد، من چه پاسخی دارم؟ حتی در دنیای تجارت، مارکتینگ موفق و صادقانه این نیست که شما یک کالای B را A نشان دهید، این است که بهترین بخشهای کالای B را پرزنت کنید. سادهتر اینکه به جای اینکه زیباییهایی که وجودندارند را نشان بدهیم، زیباییهایی که هست را آشکارتر کنیم و به آنها ببالیم و اینقدر شجاعت داشتهباشیم که اگر به خاطرش پذیرفته هم نشدیم خیال نکنیم دنیا به سرآمده است.
سالها بعد، یک ورژن عجیبی از دختران سندرم صورت فیک هم وارد گود شد. اینها شاید موقعی که آنها را مینویسم خندهدار یا چیپ به نظر برسد اما عین واقعیت هستند چون کمتر کسی بدان اشاره میکند. دخترخانمهایی که یک Program برای نمایش خودشان تا قبل از قرار اول داشتند. چند صورت فیک، رسیدن رابطه به یک اوج امن( Safe climax)، و بعد نشان دادن خود واقعیشان. شیوه این طور بود که اول بهترین و کارشدهترین تصویرها را از خودشان میفرستادند، بهترین پوست و چشم و فرم صورت و نور با هاله دور سر حضرت موسی، بعد که پسر وارد مرحله کامل تصمیمگیری برای ماندن در رابطه میشد، ناگهان یک تصویر واقعی از خود که یک صورت پر از چاله و چوله و چشمهای مثل شلغم بیرون شده و بینی با یک جوش قد گنبد امام رضا برای طرف میفرستادند که خوب، دوست دارم خود بدون آرایش یا واقعیام را هم ببینی عزیزم!
اینها خیلیهایشان از گروه اول بدتر و ترسناکترند. چون این کار را زمانی میکنند که توپ داخل زمین پسر باشد و پسر آچمز شود. کدام پسری اینجا به سادگی میتواند بگوید اوه! من از این لحظه نیستم! اغلب پسرها اینقدر در این بازی گرفتار میشوند که میگویند عزیزم، من همه گونه تو را دوست دارم. البته که من نمی گویم. تعداد خداحافظیهای من در این مرحله از تعداد زولبیاهای در ماه رمضان خورده شده بیشتر است. به سادگی انجامشاش دادهام. چون در ذهن ام این است که دختر نخستین شاید فطری یا از روی کمتجربگی این کار را میکند، اما اگر احساس کردهام این یک موضوع فکر شده و پشتاش استراتژی بوده صلاح نمیبینم آن رابطه را ادامه بدهم. نگران روحیهی استراتژی چینی هستم و مساله البته لزوما زیبایی نیست.
حالا اگر بخواهم فضای فکری و تصویری بوجود آمده نسبت به پرنسجان را هم توصیف کنم منصفانه این است. این هم یک موضوع روانشناسانه است. من سالها با چهره و نام و فامیل خودم مینوشتم، تا اینکه ایده پرنسجان به دلیلی به ذهنام رسید و این کانال شروع شد. در هر حال در همان دورهقبل هم همیشه از خوانندگان Feedback یا پیامهای خاص یا غیرمرتبط به متن داشتم. برای اغلب نویسندهها طبیعی است. به مرور اما فهمیدم کارکتر پرنس جان، به خاطر ناشناخته بودن خودش، به شدت در این بخش موضوعاش متفاوت است. یعنی گاهی حتی یک رابطه مراد و مریدی مختصر میان پرنسجان و برخی خوانندههایش پیش می آید که از نظرم صدرصد اشتباه و خطرناک می تواند باشد. چون او را در ذهن خیلی بزرگ میکنند، یا نسبت به او فانتزیهای ذهنی میسازند که ممکن است در واقعیت این نباشد.
ما وقتی کسی برای مان ناشناس هست، به خصوص وقتی در بیان یا کلام میتواند روی ما تاثیر بگذارد، به سرعت یک تصویر ذهنی ایده آل ( Mental picture) از او می سازیم. اینجا اگر پرنسجان هم تلاش کند یک تصویر بینقص از خودش نشان دهد، این به کمک آن Mental picture می آید و سبب میشود یک شیفتگیهایی در مخاطب ایجاد شود که صدالبته بسیاری از نویسندگان یا تولیدکنندگان محتوی از آن بدشان نمی آید، اما از نظرم سمی، خطرناک و هشداردهنده است. چرا؟ چون اگر آن فردی که در چنین جایگاهی نسبت به مخاطباش قرار گرفته تربیت یا آمادگی ذهنی این موقعیت را نداشته باشد، به راحتی از این پلتفرم روانی شکل گرفته میتواند سو استفاده کند. مثل استاد هنری که از موقعیتاش برای تسخیر یک طرفه زنها استفاده میکرد چون نه گفتن به او دشوار بود.
خوب من اوایل فکر میکردم پنهان کردن تصویرم میتواند کمک زیادی به تمرکز بر روی نوشتههایم بکند، همین طور راحتتر میتوانم از زندگی واقعی و تفکراتم بنویسم. اما فهمیدم سررشته این تصمیم دارد به سمت اثری عکس میرود. یعنی وقتی مخاطب برای تصور نویسندهای که خودش را پنهان میکند به دنیای ذهنی خویشتن پناه میبرد ممکن است تصویری آنچنان ایدهآل گرایانه از پرنسجان بسازد که خود پرنسجان هم نتواند به سمت واقعبینانهتر رفتن آن را جمع و جور و پیرایش کند.
به عنوان مثال، در چنین شرایطی ما ممکن است بدون هیچ منطقی، به سادگی به پرنسجان اعتماد کنیم در حالیکه لایق اعتماد نباشد، به سادگی به خاطر ۸۰ درصد حرفهای درست و فکر شدهای که میزند، باقی ۲۰ درصد حرفهای غیردرست یا جانبدارانهاش را بپذیریم و اتفاقا از همانجا ضربه بخوریم و از همه مهمتر، از او تصویری برای خودمان بسازیم که اگر روزی او را نزدیک ببینیم، مثل یک بستنی کیم روی اجاق گاز وا برویم و بگوییم، این بود آن پرنسجان! همه چیز در اصل از این مدلهای ذهنی که مغز ما از فردی گمنام میسازد شروع میشود. در هر حال، این حرف را هم زدم که بگویم خیلی خیلی مراقب افرادی باشید که چون فالوور زیاد دارند نباید راحتتر به آنها اعتماد کنیم. امیدوارم که من تجربه بستنی کیم روی گاز به کسی ندهم. (چشمک)
هیون برای ام یک هواپیمای کنترلی (Full Size RC Plane) به نسبت گرانقمیت هدیه داده. به خاطر کمکی که در روزهای ابتلای اش به کرونا و مساله فوت پدرش کردم. قیمت هواپیما ۸۸۰ دلار بود. صدالبته که گفتم قبول نمی کنم. اما قانعم کرد در نهایت. آن را گذاشته بودم داخل آپارتمانم.
سابرینا با الکس دعوای اش می شود. حدس میزدم رابطه اینها به ۶ ماه قد نخواهد داد. آن هم این سابرینای فلسفه خوانده کنار الکس تف هم نخوانده. اخیرا سابرینا چندبار زنگ و تکست زد که از الکس بخواهم از زندگیاش برود بیرون. یک خصوصیتی که الکس دارد و در خیلی از ما پسرها هست و خیلی هم افتضاح است، آویزان شدن برای بازگشت یا Recovery به رابطه است. رها کنید. وقتی میبینید پیش کسی جذابیت سابق را ندارید رها کنید. دخترخانمی شما را نمی خواهد مثل یک آدامس چسبناک در شرایط معذب قرار ندهید. فکر نکنید فیلماش است. اگر فیلم بود، خودش باز میگردد. الکس فکر نمی کنم عاشق سابرینا شده، اما حس میکنم سابرینا بخش مهمی از اعتماد به نفس زندگیاش شده است. هرچند سابرینا احتمالا با شاهکار الکس تازه شناخت کامل پیدا کرده و میخواهد سطح امید به زندگیاش پایین نیاید.
در هر حال، الکس ظاهرا درب خانه سابرینا (در همان ساختمان آپارتمان من) می رود تا با او صحبت کند. سابرینا نه تنها رفتار سردی می کند که می گوید حق ندارد به خانه اش بیاید. الکس کد Touch Pad آپارتمانم را می خواهد که وارد شود و شب همان جا بخوابد و کلی راه بازنگردد. که می دهم. اما صبح هر چه زنگ می زنم جواب نمی دهد. نگران اش می شوم. که ساعت یازده پیام می دهد این هواپیما که روی تخت خوابات گذاشته بودی چقدر قیمتش بود؟
دوزاری ام می افتد که بدون اجازه ام هدیه هیون را حتما برده بیرون امتحان کند. ساعت ۲:۴۵ عصر، یک عکس می فرستد که قطعات جداجدای هواپیما را کنار پیانویام در پذیرایی چیده، قطعات پر از گِل و آشغال. احتمالا رفته لب ساحل آن را پرواز داده. و در نهایت این پیام که “Pardon”. به هیون که نگفتم. اما اگر این ۸۸۰ دلار را از جیب ام پرداخت کرده بودم از الکس یک خورشت کرفس درست می کردم و نذری می بردم خانه سابرینا تا آن را بجود و قورت دهد. خوشبختانه این هواپیماها یک بیمه نامه صدمهی ۶ ماهه دارند. بیمه آن را تقبل میکند. اما الکس جرات دارد تا ده روزی اطراف من پیدای اش شود. منتظرم ببینم جرات می کند یا که نه. راستی، بفرمایید خرما…
تا بزودی…