Artwok by Fiveonthe
ساده که بگویم، این روزها حالم عالی است و بد است. مانند جزر و مد دریا. ۱۰ صبح عالیام و ۲ عصر که میشود ناگهان بدم. بی آنکه چیزی سبباش باشد. همین دومینو، تا پایان شب. شاید ما پسرها مثل دخترخانمها پریودهای فیزیولوژیکی که بر روح و روانمان سایه میاندازند نداشته باشیم، اما شک ندارم چیزی کشف ناشده داریم که شبیه به آن است. و عجیب این که این مواقع تنها چیزی که میتواند کمی تسکینام دهد خوردن یک تکه کاکائو و یک لیوان آب پرتقال است. با روانکاوم (مشاورم) که صحبت کردم. گفت بهتر است مدتی از یک گوشی Keypad استفاده کنم تا مجبور به چک کردن همه چیز نباشم. این مواقع، مثل بالنی میشوم که دوست دارم هرچه بیخود و بیجهت زندگیام را سنگین میکند، یا روانام را میساید از آن بالا تالاپی به پایین بیندازم. از آدمی که حالم را بد میکند گرفته، تا وظیفهای که با آن خوشحال نیستم تا حتی فسخ اشتراک روزنامه یا مجلهای که حالم را بد میکند.
یک عمویی داشتم که در کارخانه فولاد اهواز کار میکرد، مربی کشتی استانی هم بود و به قول ایرانیها آدمی مشتی مَسلک. این عموجان که رابطهی خوبی هم با پدرم نداشت، چون از مسئولیتِ پدرم در حکومت ناراضی بود، اینقدر کنار این کورههای ذوب آهن صبح تا شب میگذراند و اینقدر در معرض این گاز S2 و HF و عوارض آهن اسفنجی قرار میگرفت که روحیاتاش تغییر کرده بود. بیماریهای گوارشی گرفته و پرخاشجو و کمتحمل شده بود. سر همین مساله هم شغل مورد علاقهاش را، یعنی مربی کشتی بودن را از دست داد. چون با شاگرداناش دعوا میکرد و سازگاریاش با محیط پایین آمده بود.
همسرش سرانجام او را راضی کرد از آن کار خارج شود و با این که ۶۵ و اندی ساله است اما مربی کشتی شده و به واسطه شغلاش هم انسان بهتر و نرمالتری. حالا زندگی این روزهای ما هم بیآنکه خودمان بدانیم و یا از خودمان به قدر کفایت محافظت کنیم، شده پر از این گازهای سمی داخل فضا، که استنشاق میکنیم و حالیمان نیست چه اثری بر روح و روان ما میگذارد. و این حال متغیر روح و روانمان بر روابط عاطفیمان، برخوردمان با مشتری و خانواده و دوست حتما تاثیری منفی میگذارد. داشتم فکر میکردم خیلیهایمان فیزیکی که نمیتوانیم مهاجرت کنیم، دستکم مغزمان را که میشود تا حدی از جاهای سمی مهاجرت دهیم و آرامتر شویم. کافی است مراقب خوراک مغزمان باشیم.
شرایط سال ۲۰۲۰ به گونهای شده که همان خبر بدی که شب خواندهام، “چه میشود؟ چه میشودش؟” گاهی تا صبح در مغزم میماند. درباره سال ۲۰۲۰ خوشخیال بودم. خیال میکردم این دوتا ۲۰ کنار هم یکی از خوشیُمنترین و زیباترین سالها را برای ما میسازد، اما از عجیبترین و ترسناکترین سالهایی بود که در همه زندگیام از سر گذراندم تا به امروز. سال مرگ، سال دروغ، سال سوگواری، سال نرسیدنها، سال از دست دادن و … سال بحرانهایی که هیچ کسفکر نمیکرد از زمین و زمان بر ما نازل شود و حتی جهانبینی و روابط و شغلمان را تغییر دهد. اما قبول کنیم این ماه ها همهمان را بزرگ کرد. تا حدی، انسان دیگری کرد. از خبرهای خوبِ آخرهایش یک پرزیدنت ترامپ بود که کلهپا شد، که با این سلیطهبازیهایش بعید میدانم بگذارد این هم برایمان تنها شیرینی ۲۰۲۰ باقی بماند.
❞
امروز یکشنبه است، ۱۵ نوامبر دوهزار و کوفت. بالاخره سابرینا از الکس جدا شد و دوباره الکس به دوران هراسانگیز مجردیاش بازگشت. الکس که مجرد شود، تا یافتن دوست دختر بعدی، باید خودم را برای ضررهای مالی و غیرمالی آماده کنم. چون حتما بیشتر می آید داخل زندگی من و بی برو برگرد یک ضرری جایی میزند. نمیدانستم سابرینا هم گواهینامه پرواز دارد، برایام خیلی جالب بود.
یک اشتباه بزرگی که الکس درباره این آخرین دوستدخترش کرد میدانید چه بود؟ البته نظرم است. شاید اشتباه باشد. بیان همه گذشتهی عاطفیاش. سابرینا از این دخترخانمهایی است که وسواس بهداشت دارد و میخواهد گذشتهی جنسی (Sexuality History) طرفمقابل را به قدر و حدی بداند تا خیالاش آرام شود. اما الکس به جای اشاره به سرفصلها، سیر تا پیاز را گفته بود. سابرینا مسالهاش بهداشت جنسی بود، اما این عادات و فانتزیها و دیوانگیهای جنسیاش را هم برای این دختر با آب و تاب تعریف میکرد. البته این را الکس نگفت. سابرینا اشارههایی کرد.
خوب دیگر، الکس هنوز نمیداند درباره گذشته باید مروری کوتاه داشت، نه اینکه به نشانهی صداقت، بیل زد تا عمق و نشان داد که “عسلام، این خاکاش، این هم کِرماش، شما خودت سوا کن”. آن یک چیزی پرسیده، الکس هم خواستِ سابرینا را با مسابقه جرات یا حقیقت اشتباه گرفته. وقتی یک نفر قد یک نعلبکی اطلاعات از شما میخواهد، هیچوقت برای نشان دادن صداقت و یکرو بودن، یک پارچ اطلاعات داخل نعلبکیاش نریزید.
❞
نه فقط در ایران، که حتی در همین امریکا چیزهای جدیدی در شبکههای اجتماعی میبینیم. باورنکردنی است که خیلیها در حال یاد دادن یک چیزی هستند تا تنها فالوور جمع کنند. ناگهان همه شدهاند معلم آشپزی، مربی موفقیت و بهروزی، نکتهگوی سرمایهگذاری در بورس، آموزشدهندهی هک، چگونه اپلای کردن برای دانشگاه و … نمیدانم خانهنشینی براثر کرونا به این موج دامن زده یا اوضاع بد اقتصادی. در صفحات مجازی ایرانی که این قصه به آشِ شورِ مگویی رسیده. پزشکی که آموزش بورس میدهد و معماری که چگونه خوشبخت شویم را یاد میدهد. صدالبته نمیشود جلوی اینها را گرفت و آزادی جریان اطلاعات حکم میکند اجازه داد همه اینها باشند و البته تشخیص با دریافت کننده اطلاعات است، اما قبول کنیم بازار مکارهای شده برای تجارت توجه و پول. تقاضا که مریض باشد، عَرضه هم ناصرخسرو میشود.
هنوز که هنوز است معتقدم، در بیشتر موارد و فارغ از استثنائات، اوانی که کاری را به غایت خوب بلد هستی، انجاماش میدهی و کوشش برای انجاماش به سادگی فرصتی برای دیگر کارها برایات باقی نمیگذارد، هنگامی که کاری را تا حدی بلد هستی، کار باشد چیزکی انجام میدهی، اما بیشتر آموزشش میدهی. (لبخند) بلد هم که نباشی، احتمالا تنها منتقدش میشوی. منتقد نه به معنای اصولی و سازندهاش (Constructive Critic)، که به معنای نقد پر از ایرادگیری و غر زدن و مچگیریِ عبث که در آن فقط منام منام هست و جبران آن کار بلد نبودن و توان آموزش هم نداشتن.
مشکل فضای مجازی، نه فارسی زبانها، حتی انگلیسی و فرانسوی که میبینم آب رفتن کیفیت محتواست. دنیایی از دادههای فستفودی که برای کسباطلاعاهای زودگذر و هیجانانگیز و وقتپرکن داخل این فضا شوت میشود. یعنی بیمحتوایی، خودش استایلی از تولید محتوا (مطلب) شده. اگر بخواهم خیلی عمیق شوم و زیر و بم (nitty-gritty) ماجرا را بیشتر نشان بدهم، اینجا همانجاست که خصوصا در فضای فارسی بسیار بیشتر میبینید مشکل ما اتفاقا فقدان آزادی بیان و اندیشه نیست، درست در فضایی که اکثریت آزادی بیان دارند، نه تنها محتوایِ لزوما به دردبخوری وارد این فضای آزاد نمیشود، که دارد حجم عظیمی از دیتای زباله و بحثهای بیفایده و موجهای احساسی و رفتاری با الگوی مشابه مدام در این فضاها تکرار و زیراکس میشود. شما اینجا میفهمید مشکلِ جامعه ایرانی آزادی بیاناش نیست، خالی بودن ذهن اکثریتاش از بیان به درد بخور است و سواد پایین در یافتن بیان به درد بخور (محتوای ارزشمند) است. اینها همان چیزهایی است که بهتر است حواسمان باشد با عوض شدن حکومت لزوما درست نمیشود، بلکه فقط اگر حکومتی بیاید و آزادی بیان فکر و کلام و قلم بدهد، اتفاقا اینها مثل چرک بیشتر میزند بیرون. که خوب البته، راه درمان دارد و هرجامعهای میتواند خود را اصلاح کند.
❞
داستان انتخابات امریکا هم از آن اتفاقهای عجیب و غریب سال ۲۰۲۰ شده است. موضوع اما پیچیدهتر هم شد. قصه جدید این هست که سالهاست یک شرکت جمعآوری داده به اسم Dominion Voting که هرچند در کانادا به ثبت رسیده و در اصل همان کمپانی است که وظیفه شمارش بیشتر آرا را برای انتخابات ریاستجمهوری به عهده دارد از بهانههای جدید پرزیدنت ترامپ شده است. شرکتی که میدانم هم روسها، هم چینیها و هم ایرانیها بسیار سعی کردند افرادی از تبعهشان در آن استخدام شوند یا در نرمافزارهایش نفوذ کنند. همانطور که بسیاری از وابستگان نظام بطور برنامه ریزی شده از ۴ سال پیش در بانکها، CRA و ادارت مالی کانادا، ۹۰% صرافیها و بنگاههای بیمه اتومبیل و درمانی از کارمند گرفته تا مشاور نفوذ کردهاند تا بر مناسبات مالی و فرهنگی جامعه ایرانیان داخل کانادا اشراف بیشتری داشته باشند که دارند. دولت کانادا نیز به خوبی این را میداند و کار خاصی نمیتواند بکند.

ماشینهای رایگیری Dominion Voting در حوزههای رایگیری در امریکا نقش مهمی در کاهش خطا و سریعتر مشخص شدن نتایج داشته اند.
در هر حال، از آنجایی که پرزیدنت ترامپ به سیستم رایشماری کمپانی Dominion Voting مشکوک بود، از دوسال پیش دو کار مهم انجام داد برای روزی که اگر آرا به نفع او نبود بتواند ورق را بازگرداند. یکی زیاد کردن قضات جمهوریخواه دیوانعالی بود تا اگر کار به قضاوت ۹ قاضی دیوان عالی کشید به سود او رایدهند. و دیگر اینکه چون علاوه بر این شرکت، دو شرکت Sequoia و Es&S نیز در سیستماتیک کردن شمارش آرا دست داشتند، تصمیم گرفت یک نهاد اطلاعاتی پلیسی را تاسیس کند تا بر عملکرد اینها نظارت داشته باشد. اسماش را هم گذاشت CISA. در ظاهر وانمود کرد برای جلوگیری از دخالت روسیه و ایران و چین در انتخابات ریاستجمهوری این مرکز اطلاعاتی ناظر بر انتخابات را تاسیس میکند، اما در اصل برای خیال راحتی خودش در انتخابات ۲۰۲۰ بود تا بتواند با چیدن روسای این سازمان، اگر نیاز بود این تاییدیه را از آنها بگیرد که در انتخابات تقلب شده است.او این دو مهره چینی را از قبلتر انجام داده بود و همه این داستانها پیش از موضوع کرونا یا تظاهرات ضد نژادپرستی (مرگ جورج فلوید) پیش بینی شده بود.

سازمان Cybersecurity and Infrastructure Security Agency، یا CISA، تاسیس شده در سال ۲۰۱۸ ، که وظیفه اصلیاش جلوگیری از هک شدن یا نفوذ به سیستم های تصمیم گیرنده دولتی، بطور خاص نرمافزارهای درگیر در انتخابات امریکا بود. این سازمان، در اصل نهادی تغییر یافته از سازمانی مشابه با نام NPPD بود که پرزیدنت ترامپ آن را منحل کرد و سازمان خود را به جای آن گذاشت.
قصه امروز اما این است که با بازنده شدن پرزیدنت ترامپ در دور اول شمارش آرا، او با برداشتن قدم اول ۲۰ شکایت به دادگاههای فدرال کرد تا با زیر سئوال بردن برنده شدن بایدن در انتخابات آن حوزهها دستکم بتواند راهی برای کشاندن قضاوت به دیوان عالی (دادگاه بزرگ ملی) که قاضیانش را از دوسال پیش به دقت چیده بود پیدا کند. ۱۹ قاضی فدرال شکایت او را وارد ندانستند، یک قاضی به نفع او رای داد و آرا شمارش شد و بایدن حتی آرایاش پس از دوباره شماری اضافه نیز شد! آیا ترامپ نمیدانست در حال شکایتهای بیهودهای است؟ البته که می دانست. شکایتهای بیشتری هم خواهد داشت. اما هدف او احتمالا چیز دیگری است.
مسیر دومی که ترامپ پیش گرفت کمک از همان نهاد اطلاعاتی بود که آن را در سال ۲۰۱۸ بنیان نهاده بود تا چنین روزی به کمک او بیاید. از این رو تیم انتخاباتی پرزیدنت ترامپ با ایجاد این شبهه که سه شرکت Dominion Voting، Sequoia و Es&S مدیرانی دارند که با اردوگاه دمکراتها بیشتر رابطهی دوستانه دارند، مدعی شدند آنها با دستکاری دستگاهها و نرمافزارهایشان سبب شدهاند میلیونها رای از ترامپ به نفع بایدن جابهجا شود. آن شرکتها تکذیب کردند. FBI آماده تکذیب بود که پرزیدنت ترامپ رئیس آنرا تهدید به برکناری کرد، FBI موقتا کنار کشید و همه نگاهها به سمت و سوی CISA بود که دستکاری شدن ماشینها یا نرمافزارهای شمارش را صحه بگذارد که آن هم بیانیه داد که از لحاظ شمارش، این انتخابات از سالمترین انتخابات امریکا بوده است. این شد که نه تنها پرزیدنت ترامپ معاونان این سازمان را برکنار کرد، که رئیس این سازمان در مصاحبهای گفت که خود او هم توسط ترامپ تهدید به برکناری شده است.
پرزیدنت ترامپ تقریبا دو راه واضح در پیش روی خود دارد. یا پذیرش شکست و امید داشتن به کاندیدا شدن خودش یا دخترش در سال ۲۰۲۴، و یا نپذیرفتن شکست و رئیسجمهور شدن موقتی رئیس مجلس امریکا (نانسی پلوسی). صدالبته اگر شکست را نپذیرد، برای همیشه توسط جمهوری خواهان طرد خواهد شد و آنگاه مجبور است در انتخابات سال ۲۰۲۴، اگر بخواهد شرکت کند، به عنوان کاندیدای مستقل وارد رقابتها شود. هرچند رقابت احتمالی ۴ سال آینده او یا دخترش نه با جوبایدن، که احتمالا با کامیلا هریس خواهد بود. کسی که قویا معتقدم اولین رئیسجمهور زن امریکا، و اولین رئیسجمهور هندیتبار این کشور خواهد شد.
با این وجود آنچه ترامپ تا ۴ سال آینده به دنبال آن است، مبدل شدن به رهبر معنوی و فکر یک جنبش نو در امریکاست. رهبر امریکاییهای اغلب سفیدی که مانند امریکای سال ۱۹۲۸خواهان عدم ورود مهاجران خاصه از کشورهای جهان سوم، دوباره ابرقدرت شدن امریکا و صنعتیترین کشور جهان شدن است. از اکنون میتوان مطمئن بود ترامپ تبدیل به چنین رهبری شده است و مانند دیگر روسای جمهور امریکا هرگز به سادگی از رسانهها پاک نخواهد نشد. او حتی این توانایی را دارد با ۷۳ میلیون فالوور، مبدع یک حزب جدید مردمی باشد. پس میشود پیشبینی کرد که ترامپ همچنان با توئیتهایش (و مهاجرت آیندهاش به اپلیکیشن Parler)، سخنرانیهایش، حتی کتاب افشاگرانهای که به زودی چاپ خواهد کرد همه این ۴ سال آینده را، مثل یک شو، برای ما ۴ سالی پر از جنجال و بحث و جدل خواهد کرد.
اما موضوع را از بالا نگاه کنیم. رئیسجمهور منتخب جو بایدن، یک برنده قدرتمند نبود. او هرچند نزدیک به ۴ میلیون بیشتر رای آورد، اما در لحظه آخر از کسی برد که تصور نمیشد با این آمار و با این شکوه همچنان مورد پرستش، علاقه و حمایت بسیاری از امریکاییها باشد. فراموش نکنیم پرزیدنت ترامپ تنها رئیسجمهور جمهوریخواهی در تاریخ ۲۵۰ ساله این کشور است که موفق به اخذ ۷۳ میلیون رای شد. او با ۶۳ میلیون انتخاب شد و با ۷۳ میلیون از کاخ سفید بیرون رفت. ۱۰ میلیون نفر به طرفداران و معتقدان سرسخت او اضافه شدند! او وقتی در توئیتر صحبت از برنده بودن میکند، اشارهاش به این نکته نیز هست. هرچند بسیاری خیال میکنند او دیوانه است، اما نیست، او در این جهت یک برنده است چون جریانی نو، قدرتمند و تازه در پلتفرم سیاسی ایالات متحده به دنیا آورد.
فراموش نکنیم آقای ترامپ در حالی در نظر دیگران منفور و غیردوست داشتنی بود که ۴۷% امریکاییها همچنان او را لایق ریاستجمهوری میدانند. این واقعیت امروز امریکاست. تقریبا نیمی از مردم او را به شدت دوست دارند. پرزیدنت ترامپ، تنها توسط ۵۰% باقی مانده مردم لزوما طرد نشد، توسط شرایطی که در آن گرفتار شد و یک اتحاد عظیم میان نهادهای رسانهای و دانشگاهی و تجاری کنار گذاشته شد. در اصل، از نظر من، او به نسبت همه هجمهای که علیه او ساختند بازنده ضعیفی نبود و بازنده بسیار قدرتمندی باقی ماند.
واقعیت بزرگتر چه هست؟ اجازه بدهید به شما یک Snapshot بدهم. این که ما قطعا میدانیم وقتی شما امروز به عنوان یک مهاجر به امریکا میروید، از هر ۱۰ امریکایی، قطعا ۵ نفرشان از ورود شما به امریکا خشمگیناند، حتی اگر قانون یا تظاهر رفتاری آنها را مجبور کند به شما لبخند بزنند یا پوکر فیس باشند. این که ما قطعا میدانیم از ۱۰ امریکایی، ۴-۵ نفر آنها چون مثل آنها یک امریکایی National Born نیستید، همیشه به شما به چشم یک امریکایی درجه دو یا درجه سه نگاه میکنند حتی اگر در ظاهر وانمود کنند این حق شماست که از فرصتهای امریکا استفاده کنید. حال قویا ما میدانیم حدودا از هر ۱۰ امریکایی، ۵ نفر آنها ناامید، خشمگین و افسردهاند از این که فرصتهای تحصیلی یا شغلی این کشور باید به افرادی داده شود که در این کشور بزرگ نشدهاند.

۷۳ میلیون طرفدار ترامپ به وضوح ضدیت و خشم خود را از تا این حد مهاجر پذیر بودن امریکا نشان دادهاند. بسیاری از امریکاییها معتقدند پذیرش مهاجر شغلی یا تحصیلی خاصه در دوران بد اقتصادی کرونا و پساکرونا، خیانت در حق یک امریکایی است که شغل و درآمد و فرصتهای تحصیلی خود را از دست داده است. ( Image Credit: Ben Lowy for TIME)
این دقیقا واقعیت لخت و واضح و بیرون زدهی امروز امریکاست که میدانستیم سالهای سال وجود دارد و مردم دیگر نقاط جهان آن را نمیبینند و در اینترنت نمیتوانند جستجو کنند. شما، در امریکای امروز همیشه شهروند درجه ۲ باقی خواهید ماند و تنها این قوانین هستند که بخوبی از شما و آیندهیتان محافظت خواهند کرد، قوانین اما با روح و قلب نیمی از جامعهی امروز امریکا مطابقت ندارند. این دقیقا همان نگاهی است که ایرانیان به افغانتبارها یا سوئیسیها به مهاجران به این کشور دارند. روی آب آمدن این واقعیت را ما مدیون ترامپ هستیم.
واقعیت دیگر اینکه بعضی فعالیتها یا تصمیمگیریهای پرزیدنت ترامپ به سادگی قابل برگشتن نیست، هرچند جوبایدن و تیماش قول آن را دادهاند. امریکا دیگر به سادگی چون قبل مهاجر پذیر نخواهد بود خاصه از کشورهایی چون ایران. دلیل حقوقیاش ساده است. هرچند تیم بایدن اعلام کرده است که پذیرش مهاجر را از سالی ۱۵ هزار نفر، به سالی ۱۲۵ هزار نفر افزایش خواهد داد، اما میدانیم آنچه در ذهن آنهاست بیشتر پذیرش مهاجر از کشورهایی است که میان دولتهای آنان و دولت امریکا همکاری وجود دارد مگر Refugee های محصول جنگ باشند.
پرزیدنت ترامپ زمانی که حکم کاهش یا ممنوعیت پذیرش (Travel Ban) از کشورهای مسلمان را صادر کرد و با مخالفت مجلس و قضات ایالتهای دمکرات مواجه شد، پس با زرنگی آن لایحه را به دیوان عالی برد رای قضات آن دیوان را برای این حکم گرفت تا نشان دهد کشورهایی که با سازمانهای اطلاعات امریکا همکاری نمیکنند و درباره شهروندانشان به FBI و Homeland Security اطلاعات نمیدهند، خطر مهاجر گرفتن از آنها برای امنیت ملی و مردم امریکا بسیار بالاست. دیوان عالی منطق دستور ترامپ را در نهایت تایید کرد. حکم دیوان، همیشه از دستور رئیسجمهور (Executive Order) قویتر است. از این رو، جوبایدن به سادگی نمیتواند آن را با یک Executive Order ملغی کند و ممکن است بازگرداندن آن به حالت سابق، دست کم سالها زمان ببرد.
ترامپ همچنین میان اسرائیل و چندین کشور مهم عرب صلح یا دست کم روابط سیاسی برقرار کرد که این صلحها پابرجا خواهند ماند هرچند اسرائیل را به سادگی به نزدیکترین نقطه ممکن به مرزهای ایران رساند و از برتری استراتژیک ایران بسیار کم شد. اکنون اسرائیل به سادگی بزرگترین تهدید برای ایران است حتی اگر ترامپ نباشد. او همان طور که قول داد هیچ جنگی را شروع نکرد، فعالیتهای برونمرزی و جنگهای نیابتی توسط ایران در منطقه را نزدیک به ۶۰% کاهش داد، دیوارهای مرزی اش را با مکزیک به نیمه رساند، ورود موادمخدر، قاچاق انسان و جرم و جنایت در ایالتهای جنوبی را به حداقل نزدیک کرد، توانست سیاهپوستان زیادی را جذب حزب جمهوریخواهان کند، و از همه مهمتر مالیاتها را کاهش داد تا مردم پولبیشتری برای پسانداز داشته باشند. اینها بخشهای خوب مدیریت او بود که هرگز توسط مخالفاناش مورد تقدیر قرار نگرفت زیرا لمپنیزم، خودشیفته و بیادب و غیردیپلماتیک بودن رفتارش به تنهایی میتوانست برچسبهای زیادی به او بچسباند.
از آن رو سبب شد جامعه نژاد پرست در خواب موقت امریکا، و روحیه ضد مهاجر داخل امریکا که اکثر ایرانیان پرت از مرحلهی آمده به امریکا آن را تکذیب میکردند و به شما میگفتند امریکاییها با لبخند و Welcome از آنها پذیرایی میکنند، از آن زیر بیرون بزند و تصویری دیگر از صداقت پذیرش مهاجران در این کشور را به ما نشان بدهد. پرزیدنت ترامپ، هرچه بود و نبود ، صحنهای از سیاست را در امریکا به ما نشان داد که اگر در دانشگاههای علوم سیاسی این کشور درس نمیخواندید یا در کارزارهای سیاسی فعالیت نمی کردید، امکان فهمیدناش از طریق رسانهها برایتان نزدیک به صفر بود!
❞
پریشب فرصت کردم و به نتایج چهارمین جایزه دوسالانه معماری و شهرسازی ایران نگاه کردم. فکر میکنم این مراسم بهتر است با این شکل و اسلوب برگزار نشود به این سبب که نقش مهمی در به ثمر نرساندنِ نگاهِ صحیح به معماری در میان دانشجویان دارد ایفا میکند. این نظر من است.
شخصا برایم ناراحتکننده است که فرآیندهای انتخاب برگزیدهها در یک مسابقه معماری که دو سال فرصت دقیق شدن و جستجو برای انتخاب اثر خوب و به زعم Agenda یا طرح مساله خودشان “شاهکارهایی در این زمینه” در آن هست، تا این حد ناامید کننده، به دور از روندهای مدرنِ داوری و در برخی موارد به وضوح سلیقهای و سهمی باشد. شناختی از همهی داورهای برگزیده برای این Eventهای مهم ندارم، حق قضاوت هم ندارم، اما میشود حدس زد داوریهای ضعیف، درگیرِ باهم و نامتمرکز طبیعتا ترکیبی خوب از آثار برجستهای را هم نمیتوانند به عنوان یک مجموعهی شاخص برگزیند. نه Concept خلاقانهای در پشت اغلب آثار برگزیده دیده میشود، نه مشخص است Inspiration پشت بسیاری از این طرحها از کجا آمده است، و نه با شاهکاری مواجه هستیم که بگوییم اثری متفاوت با روند طراحی در دوسال پیش است. هر بار کپی از روند دو سال پیش، و هر بار، آثار برگزیده فراوانی که میشود ایدهی بسیار مشابه به آنها را جایی یافت. خوب خروجی این روند، به دانشجوی معماری ما چه پیامی میدهد؟ “یک کپی خوب کن، لباسی متفاوت تناش کن، آنگاه تو برندهای”
مفهوم ساختمانسازی، زیباسازی و بازیهای عجیب و غریب با حجم چیزی متفاوت از معماری کردن است. خداوند این چرخ زدن در این Pinterest سمی را از طراحان ایرانی بگیرد که شما همیشه چیزی کپی شده از داخل این Pinterest داخل آثار معماری برگزیده میبینید که با آجر پخته، متریال متفاوت یا چیزی متفاوت قبای بومی شدن و ایرانی شدن به آن چسبانده میشود تا از اتهام کپی پیست بودن در دقیقه ۹۰ خود را میخواهد برهاند. بالاخره در چه زمانی ما ایرانیها میخواهیم مقابل این پدیدهی زشت بایستیم؟ خودمان باشیم. خودمان باشیم. و خودمان باشیم. در دنیا، یک اوریژینال باشیم.
از آنجا که معماری یک تخصص میانرشتهای (Interdisciplinary) است، از مهمترین چیزهایی که باید در اثر نهایی دید همین گذر محصول نهایی از یک فکرِ مجهز به توانایی تفکر میانرشتهای است. دیدن روندِ این فرآیند مهم است و وقتی غایب باشد، یعنی صرفا خوشگل آفرینی، تقدم داشته به معماری کردن. اساس طراحی امروز معماری در دنیا که فرآیند محور است (Process Oriented) به باورم غایب بزرگ گوشت و استخوان اکثر این این طرحهای برگزیده است. از طرح گذرِ باملند هم حرف نزنم که بیشتر به این میماند که اول سازه طراحی شده، بعد با دستپاچگی برای آن Concept خلق شده است.
از نکات جالب در بخش نقد معماری این بود که اگر خطا نکنم حتی نقدِ یک اثر معماری در میان برگزیدهها نبود، اما به نقدهایی بر نقد معماری جایگاه داده شد. و این بسیار عجیب است. و این همان ضعف همیشگی نقد در ایران است که شما خیلی خیلی به ندرت میبینید کسی بتواند نقدی برجسته از یک اثر سازهای معماری در ایران ارائه کند.از تشکیک بیشتر پرهیز میکنم، اما ای کاش درباره برگزاری چنین مسابقات کمفایده و زیادی دوستانهای که خیلی به Bold کردن تفکر معماری، کمکی نمیکنند تجدید نظر شود تا جریان تفکر معماری به جاهای جدیتر و جهانیتری رهنمون شود.
یک مشکل دیگر البته از Approach یا رویکرد آموزش معماری در مدارس معماری ایران سرچشمه میگیرد. بارها گفتهام، ما دانشجو را بیشتر از آنکه خلاق، ساختارشکن، یا ایدهگرا بار بیاوریم، بیشتر او را از بَر کن، شبیهساز و غریبه با فرآیند طراحی تحویل جامعه میدهیم. علت اصلی را میدانید؟ کمسواد و عمیق نبودن اکثریت اساتیدمان. نتیجه میشود همین نتایج ناراحت کننده. بناهایی قشنگ و ژورنالی که معلوم نیست فرآیند طراحی اینها از کجا شروع شده است؟ بنایی که توضیح داده نمیشود از A چگونه شروع شده است و به Z رسیده است چون فرآیندی در کار نبوده، اما Presentation آن مملو است از دایگرامها و بازی با گرافیک تا همه چیز تنها زیبا و پرجزئیات نشان داده شود. غذای اصلی سر سفره کم است، اما سفره پر از ترشی و مخلفات جنبی است برای پر کردن میز. ما این مشکل را در مدرسه های معماری متوسط امریکا هم به وضوح داریم. بعد خوب که نگاه کنید، درک میکنید برخی از داوران این مسابقات همان اساتید مدرسههای معماری هستند که باید اینچیزها را به دانشجو یاد بدهند و نمیدهند! یعنی همانها، می آیند اغلب داور هم میشوند!! یک دورِ باطل بیهوده. در نتیجه این امکان تصحیح فرآیند معماری کردن ممکن است حتی در پلتفرمی خارج از مدرسه معماری ایرانی نیز همچنان ابتر بماند. چرا؟ چون همان سیستم آموزشی، میآید و داوری هم میکند و لزوما یک سیستم فکری جدید نیست که دیگری را تصحیح کند! صدالبته که قصدم تعمیم دادن به همه فضای معماری ایران و همه مسابقهها نیست اما این قصه، سرِ دراز و دفرمهای دارد….
❞
بالاخره طرح تاکسی هوایی که سال ها دنبالاش بودیم در ایران بعد از ۷ سال به یک سرانجامی رسید و بسیار خوشحالم. گروههای خوبی در این زمینه جمع شدهاند. از آن سرمایهگذاریهایی که امیدوارم به بازده خوبی برسد و بازار هدفمان که تا آبان ۱۴۰۱ بیشتر صاحبان بنگاههای بزرگ، جامعه پزشکان، و بیزنسهای متوسط است. همینطور ورود به مارکت افغانستان و عمان و تاجیکستان که امیدوارم تا سال ۱۴۰۳ محقق شود.
برخلاف آنچه مردم فکر میکنند، از این طرح استقبال خواهد شد و هزینه صندلی – پرواز بهگونهای خواهد بود که ۱۰% مردم ایران به سادگی از آن استفاده خواهند کرد، هرچند ۹۰% ای که امکان استفاده از آن را ندارند ممکن است منتقد آن باشند. اما مهم نیست. هرمحصولی، برای همه نیست. باید درک کنیم از آنجایی که سرویسهای لیموزین (Limousine service) برای استفاده همه مردم دنیا به بازار حملنقل شهری نیامدهاند، قصه این تاکسیهای هوایی نیز همین است و برای مشتری با سطح درآمدی خاص طراحی شدهاند.
هرچند این طرح قرار بود یک سال پیش در مشارکت یک شرکت تاکسی اینترنتی شروع شود، اما برای جلوگیری از تشکیل Trust، تا آمدن شرکتهای دیگر این طرح به عقب افتاده بود. منطقی است. اگر انشالله این ناوگان بتواند بعد از ماه مِی، با Cessna Denali هایی که چندین شرکت سفارش دادهاند مجهز شود، پروازهای خصوصی امن و با کیفیت بالایی را در ایران (یا از Hub ایران) خواهیم داشت که اتفاقاش از رویاهایم بوده است و میتواند برای بسیاری از بچههای با تخصصهای مرتبط که مشغول کارهای حاشیهای شدهاند (نزدیک به ۳۰۰۰ نفر)، خاصه در شهرستانها شغل و درآمد بسیار خوب ایجاد کند. برداشته شدن تحریمهای صنعت هواپیمایی از مواردی است که مطمئن هستم در سال نخست ریاستجمهوری تیم بایدن اتفاق خواهد افتاد و میتواند صنعت هوانوردی ایران را از این وضع اسفناک نجات دهد. برایاش تلاشخواهیم کرد.
❞
۹۰ سال پیش در یکی از ایالت های آمریکا گرگ زیاد بود. برای کشاورزان مزارع و دامهایشان مشکل ایجاد کرده بود. فرماندار فراخوانی داد که به ازای کشتن هر گرگ یک دلار می دهد. تمام شکارچی ها از همهجا آمدند و شروع کردند به کشتن گرگ. گرگ ها کم و کمتر شدند و شکارچیها پولدارتر. اما در اثر شکار کردن گرگ های آن منطقه، که خوراک اصلی آنها خرگوش بود در عوض خرگوش های بیشتری بیشتر زنده ماندند و با تولید مثل بیشتر و بیشتر شدند. گرگ ها تقریبا کشته شدند و اما هجوم خرگوشها به مزرعه ها که حال گرگی شکارشان نمی کرد سبب ضرر زیادی به مزارع شد که خود مشکلی جدید برای فرماندار پدید آورد. یک مشکلی از بین رفت و یک مشکل جدیدی اما زاده شد.
این مثال را زدم تا برسم به موضوعی به اسم تعادل. خاصه، تعادل در یک رابطه عاطفی. به نظر من این بیاندازه مهم است که ما با آدمهایی دوست نزدیک شویم، یا رابطهی عاطفی برقرار کنیم که یا سبک زندگیمان بسیار شبیه به آنها باشد، یا سبک زندگیشان را بتوانیم بپذیریم. بتوانیم بپذیریم. و بتوانیم بپذیریم. نه این که تحمل کنیم. نه این که بدان تن بدهیم. که آستانه تحمل روزی انتهایی دارد، و تن دادن میتواند روزی ما را در هم بشکند. قاعده جز این نیست، یا با کسی خیلی شبیه به خودمان خیلی نزدیک شویم، یا بلد باشیم از تفاوتهایی که باهم داریم هیجان و جذابیت بگیریم.
و این ” توانِ پذیرفتن” تنها راه حفظ تعادل با آدمی است که مثل ما زندگی نمیکند. فکر نمیکند. یا مثل ما بزرگ نشده است. از این رو، هرجا، هر زمان، چه با استراتژی و چه بیاستراتژی سعی کنیم در زندگی کردن کسی را خیلی شبیه به خودمان کنیم، در بهترین حالت همان اشتباه فرماندار تکرار میشود. ممکن است آن ادم بخشی ازخودش را از دست بدهد و یک مشکل ما را در یک رابطه عاطفی از روی میز بردارد، اما لزوما آنچیزی که میخواهیم نمیشود! بزودی ممکن است مشکلی جدید خلق شود.
ما نمیتوانیم یک انسان معاشرتی و Family Oriented ، کسی که سالها داخل خانواده وول خوردن و همیشه نزدیک به پدر و مادر بودن را تجربه کرده است بعد از آغاز رابطهی عاطفی به سادگی تبدیل به شخصی مستقل کنیم که رابطه ما را ارجح به رابطهی با خانوادهاش بداند. این مرد به عنوان دوست پسر ممکن است آزاردهنده نباشد، اما در جایگاه همسر برای بسیاری هست. این را باید بدانیم و از ابتدا برای ازدواج به او نزدیک نشویم، یا این واقعیت را درباره او بپذیریم.
ما نمیتوانیم هیچ مرد رفیقبازی را انتظار داشته باشیم بعد از دو سه سال زندگی ناگهان تبدیل به مردی متمرکز روی زندگی زناشویی شود و اگر او را تحت فشار بگذاریم، حتما دفرمه میشود، افسرده میشود، یا چیزهایی در او پدید می آید که خود مشکل است. همانطور که نمیتوانیم دخترخانمی که از خانوادهاش مستقل است، ماجراجوست یا هیجان تجربههای جدید را دارد و ازکودکی خانوادهاش به او فضا و اتمسفر لازم را دادهاند، در ازدواج تبدیل به زنی تابع همسر، و پذیرنده مردمحوری خودمان بکنیم. او هم دفرمه میشود. چروک میشود. و در رابطه مشکلهایی جدید بوجود می آید.
از آن بدتر، روشهای برخی از ما مردان و زنان برای تغییر دادن آدمهاست. من به وضوح دوستان مردی در ایران داشتهام که در خیال دگم و احمقانهشان این بوده که با مجبور کردن یا تشویق کردن همسرشان به فرزندآوری حتی وقتی آمادگی ندارد، و فرو کردن او در قالب یک مادر، میتوانند راحتتر او را همسری قابل کنترل، متعهد و مشغول به زندگی کنند. در اصل قضیه لذت بردن از داشتن فرزند نبوده چون به عنوان پدر وقتی برای تربیت آن فرزند نمی گذاشتند، که از فرزند به عنوان درگیر و رام کردن همسر استفاده کردهاند. این چنین مردان تباهی هم وجود دارند.
مثالی دیگر رفتار بسیاری از زنان است که از استراتژی رفتن یا ترک رابطه، به عنوان اهرمی برای تغییر رفتار یک مرد استفاده میکنند. یعنی بدون دقت به این که برخی رفتارها یا سبک زندگیها در انسان دیگر قابل تغییر نیست، به جای پذیرفتن یا ترک رابطه، از “تهدید به رفتن” بدون آنکه بخواهند واقعا بروند، برای یک تغییر بنیادین در رفتار کسی استفاده میکنند. اما آیا این موضوع همیشه جواب میدهد؟ البته که نه. مساله تنها این نیست که شما نمی توانید به یک خیار بگویید عزیزم اگر مرا دوست داری باید طعم ماکارونی بدهی، آیا واقعا این استراتژی روی کسی که تنهایی را سالها تمرین کرده یا از تنهایاش لذت بردن را بلد است هم جواب میدهد؟ واقعا کسی دیگر نمیتواند به قصد تغییر دادن این Type آدمها، با تهدید به نبودناش آنها را دچار ترس و اضطراب و تشویق به تغییر رفتار کند. اینها مسایلی پیچیده و پرپیچ و خم است که یا نیاز به کمک مشاور دارد، یا همان بهتر که انسان قیدش را بزند و خودش را در یک جنگ فرسایشی روانی گرفتار نکند. لبخند. همین دیگر. دنیا قشنگ خواهد شد. تا بزودی…