
تاریخ خودمانی یهودیان – قسمت سوم
در قسمت قبل تا اینجا پیش رفتیم که پس از به پیامبری رسیدن حضرت موسی (ع)، سالهای سال بعد قوم همیشه بهانهگیر و سیریناپذیرِ بنیاسرائیل که خود را فرای داشتن رهبری دینی، نیازمند داشتن جلال و شکوه میدید تصمیم گرفتند تا برای خود پادشاهانی در قالب جانشین پیامبران انتخاب کنند. در ادامه صحبت از پادشاهی سلیمان شد و این که او آخرین فرمانروای بزرگ صاحب تاج و تخت بنیاسرائیل بود. اما پس از آن برای این قوم چه اتفاقی رخ داد؟ این متن همراه با طنز نوشته شده، به قصد فهم پیچیدگیهای مستتر در مسایل تاریخی به عمد در سادهترین حالت خود نگاشته شده است.
قوم بنیاسرائیل از هم میپاشد…
خوب اگر بخواهم برگهای بزرگِ کاهوی تاریخ را کنار بزنم و برای دوری از پیچیدگی و طولانی شدن سراغ گل وسط کاهو بروم، زمانی که سلیمان، خانمبازترین و سربههواترین پادشاه بنیاسرائیل میمیرد جامعه بنیاسرائیل یا بازمانده از دوران حضرت موسی که تقریبا یک جامعه دوازدهپاره یا دوازدهگانه شده است بیشتر از گذشته از هم دور میشود. قبیلههای مختلفی که هم باهماند و هم نسبت به هم رقابت و حسادت دارند. این ۱۲ قبیله از کجا آمدهاند؟
در اصل نوادگان حضرت ابراهیماند که هرکدام رئیس یکی از این قبیلهها شدهاند. با این وجود میشود روسای این قبیلهها را نوههای اسحاق دانست. نه اسحاق جهانگیری خودمان، اسحاق پسر بزرگ حضرت ابراهیم. همانطور که قبلتر گفته شد، این ۱۲ قبیله در اصل یک قوم یا ملت با نام و برندِ بنیاسرائیل را تشکیل دادهاند. از این ۱۲ گانه، تنها دو قبیله امروز مانده. اگر بخواهم دقیقتر باشم، تقریبا یک قبیله. در اصل همه Jewishها امروز از لحاظ ژنتیکی باقیمانده این دو قبیلهاند. ۱۰ قبیله دیگر در طول زمان گم یا قطع نسل شدهاند که به Ten lost tribes مشهور هستند. ده قبیلهی ناپدید شده. از لحاظ ژنتیکی و باستانشناسی، هیچ اثری از آنها نیست، حتی یک اسکلت.
داخل این ۱۲ قبیله، ما چند قبیله مشهور داریم. قبیلهی یهودا (Judah)، قبیلهی یوسف (Joseph) و قبیلهی شمعون(Simeon). قبیلهی حضرت یوسف خود به دو زیرقبیله تقسیم شد. قبیلهی مَناشه (Manasseh) و اِفریام (Ephraim). از میان این قبایل، گروه حضرت یوسف با گروه یهودا مثل کارد و پنیر بودند. استقلال و پِرسِپولیس بودند. هردو هم تقریبا جزو قبایل سرسخت و پراز حاشیه و مدعی. به عنوان نمونه یهودا، پسر یعقوب که رئیس این قبلیه بود هرچند بعدها بزرگ و جدِ اکثریت یهودیان باقیمانده در جهان امروز شد، اما فردی با روحیات خیلی مذهبی نبود.

یهودا، رهبر قبیله یهودا بود. او را میشود خوششانس ترین فرزند حضرت یعقوب و نوه اسحاق دانست. یکی از همان برادران حضرت یوسف که او را در چاه انداخت و بعد توبه کرد. او با تامار همسر پسرش رابطه پنهان جنسی داشت.
مشهور است که یهودا وقتی پسرش از دنیا رفت، آنقدر برای همدردی با عروساش با او صحبت میکرد که چشمباز کرد و دید با عروساش همبستر است. او تا مدتها به دور از همسر و دیگر فرزندانش با عروسش با آهنگهای ویگن تانگو میرقصید و سکس و معاشقه داشت تا در نهایت تامار (عروسش) از او صاحب دو فرزند به نامهای پرز (Perez) و زراح (Zerah) شد! بعد از مرگ یهودا بود که افراد قبیله به این مساله پیبردند و آن زمان این دو میانسال شده بودند. گروهی از دانشمندان ژنتیک (Geneticist) امروزه مدعی هستند بیشتر یهودیان امروزی (نه همهشان) نسلی گسترش یافته از این دو فرزند نامشروع یهودا هستند. ما مطمئن نیستیم، و اینها ادعا است. اما تا اینجا مهم است بدانیم که واژه یهودی، یهودیت یا Jewish اصولا از یهودا و قبیلهاش گرفته شده است.
در اصل از زمان آمدن حضرت موسی تا پیش از تشکیل قبیله یهودا، کسی به اینها یهودیان نمیگفت. قوم یهودا، یک دوازدهم جامعه بنیاسرائیل بوده است که به مرور از بین رفت. و در طول هزاران سال بعد تقریبا ملت یهودا ماند و حوضاش. یعنی خوششانسترین و از لحاظ ژنتیکی قویترین قبیله باقیمانده از آن ۱۲ قبیله. یادمان نرود که به این ۱۲ قبیله اسباط نیز میگویند در متون عربی البته.
خلاصه اینکه شاه سلیمان میمیرد و این ۱۲ قبیله هم از اتحاد باهم میپاشند و این میشود که هرکدام از اینها سعی میکند پادشاهی کوچکی برای خود فراهم کند. اینها کجا زندگی میکردند؟ در یک محدودهی جغرافیایی که امروزه و در قرن ۲۱ام ما به عنوان سرزمین فلسطین میشناسیم. این نکته مهمی است. زیرا که هرچند دولت اسرائیل، از نظر بسیاری از کشورها، دولت اشغالگر محسوب میشود، اما خود دولتمردان اسرائیل معتقد هستند که آنها در سرزمینی دولت تشکیل دادهاند که قبل از ظهور حضرت مسیح، کاملا متعلق به قومبنی اسرائیل بوده و هیچ عربی آن زمان میان آنها نبوده است.
فلسطین امروزی، بعد از سلیمان تقریبا به دو نیم میشود. در شمالاش، قبیلهی یوسف فرمانروایی میکند. اسمخودش را میگذارد پادشاهی اسرائیل. در جنوب فلسطین، اما قبیله یهودا حکمفرمانی میکند. اسم خودشان را میگذارند پادشاهی یهودیه. اما دلیل اصلی پاشیده شدن اتحاد این قبیلهها چه بود. باقی قبیلهها در اصل پشت این دو قبیله یارگیری میکنند. آنها که با قبیله یوسف بودهاند بیشتر به تفکرات حضرت موسی وفادار میمانند. خداپرستی میکنند. اصول مذهبی را رعایت میکنند، و بیشتر اخلاقمدارند. از این رو فقیرتر هستند. دولت مستضعفان را تشکیل میدهند. در نوشتههای تاریخنگاران به موسویها مشهورند. آیا فامیل “موسوی” هم در ایران از آن ریشه میگیرد؟ خیر. موسویها در ایران، عراق و لبنان، نوادگان امام موسی کاظم (ع) هستند.
آن قبیلههایی که پشت سر قبیله یهودا هستند، بیشتر ثروتمنداناند یا، متعصبان مذهبی که چیزهایی به آموزههای حضرت موسی اضافه کردهاند. در برخی از قبیلههای پیوسته به گروه یهودا، به شدت بعلپرستی (نوعی بتپرستی Ball worship مثل گوسالهی طلا) وجود داشت، اهل پارتی و جوج زدن و علفملف بودند، و بیشتر تاجر و مغز متفکر اقتصادی داشتند. پس دولت اشراف و روحانیان بازاری را تشکیل دادند. این دو شقه شدن چه زمانی اتفاق میافتد؟ ۱۰۰۰ سال پیش از این که حضرت عیسی، به دنیا بیاید.
این دو سرزمین شمالی و جنوبی همینطور با رقابت و دنیای متفاوت خود حکمرانی میکنند تا پادشاهی یهودیت (به مدیریت قبیله یهودا در جنوب فلسطین)، با تحریک و چراغ سبز نشان دادن به امپراطوری آشور آنها را تشویق به حمله به بخش شمالی فلسطین میکند. اتفاقی که افتاد و سبب قلع و قمع شدن قبیلههای بازمانده از یوسف و باقی قبیلههایی شد که در تیم او بودند. این پاکسازی عظیم نژادی گفته میشود همان اتفاقی است که سبب شد ۱۰ قبیله از ۱۲ قبیله به مرور در تاریخ گم شوند و اثری از آنها باقی نماند.
اینجا قصه پادشاهی اسرائیل (پادشاهی قبیله یوسف) تمام میشود و تنها پادشاهی باقیمانده در جنوب فلسطین، پادشاهی یهودیت میشود قدرتمندترین و ثروتمندترین بازماندههای بنی اسرائیل که در اصل میشود مطمئن بود ۹۰% یهودیان امروز آمده از این قبیلهاند. قبیلهای که برای قدرتمند و یکهتاز ماندنش، همیشه دسیسه میچید تا باقی قبایل بنیاسرائیل توسط یک امپراطوری خارجی نسلکشی شوند.
اگر بخواهم شیطنت کنم، باید بگویم نسلکشی و کشتن دیگر ملتها برای بقا در دولت کنونی اسرائیل به شکل تاریخی از همین رفتارشناسی تاریخی قبیله یهودا سرچشمه میگیرد. قبیله ای که به فامیل و همکیشان خودش هم رحم نکرد. با این وجود بعد از فاجعه هولوکاست و نسلکشی یهودیان توسط آدولفهیتلر، جامعه یهودیان از این فرصت تاریخی استفاده کرده، و بسیار سعی کردند خود را قربانی همیشگی نسلکشی نشان دهند. در این پروپاگاندا رسانههای انگلستان بسیار کمک کردند. اتفاقی که هیتلر به خوبی میدانست یهودیان از لحاظ تاریخی خودشان در آن خبرهاند. بعد از حمله آشوریها و نسلکشی در فلسطین شمالی است که جامعه یهودیان به Jewish بیشتر شناخته میشود و زبانشان کم کم از زبان آرامی به زبان عبری امروزین تغییر پیدا میکند.
از آنجا که زمین گرد است، قرنها میگذرد و حکومتهای دیگری که در نزدیکی آن منطقه تشکیل میشوند با لشگرکشیهای مداوم به سرزمین فلسطین بالاخره پادشاهی یهودیت را در جنوب فلسطین در هم میشکنند. حال که بیشتر جمعیت یهودیان از همین قبیله یهودا است، بسیاریشان اسیر میشوند یا از منظقه فرار میکنند و به سرزمینهای دیگر میروند. اما عده زیادی از سوپر ثروتمندانِ آنها را نه میکشند و نه اسیر میکنند، بلکه در سرزمینهای دیگر به آنها زمین و خانه میدهند. چرا؟ ما نمیدانیم. اما تاریخ نشان داد ثروتمندان این قبیله همیشه خود و خانوادهشان را به طریقی نجات دادهاند! این حمله بزرگ به بخش جنوب فلسطین سبب پخش شدن قوم بازمانده از یهودا یا همان یهودیان در اروپای امروزین شد، آغاز از دست دادن سرزمین فلسطین و خاصه اورشلیم (یا همان بیتالمقدس) برای سالها. در اصل آن سرزمین موعودی که حضرت موسی به قوماش نوید داده بود، از دست قوماش موقتا گرفته شد، توسط امپراطوری بابل و بیسرزمین شدند. این یک نکته جامعهشناسانهی بسیار مهم است. یهودیان، بارها و بارها، شاید بیش از ۵۰ بار در طول قرنها از سرزمینهایی که در آن زندگی میکردند مجبور به فرار شده اند. یا اخراج شده اند. این تحقیر تاریخی، این خشمفروخورده و ترس و نگرانی از اینکه بازهم ممکن است سرزمینی که در آن زندگی میکنیم نابود شود یا از ما گرفته شود هنوز که هنوزست در میان یهودیانی که در فلسطین زندگی میکنند بوضوح وجود دارد.
یکی از دلایلی که آنها امروزه به گزارههایی مثل “نابودی سرزمین اسرائیل” به شدت واکنش نشان میدهند همین است. البته این خبط دیپلماتیک بیخردانه و احساسی است که حکومت جمهوری اسلامی ایران میکند و من ندیدم هیچ حکومت دیگری در جهان چنین ادعایی مطرح کند. دشمنی را میشود درک کرد، اما اصرار به نابودی را نه. دراصل هیچ دلیل محکم و عاقلانهای برای فهم این مساله وجود ندارد که چرا ایران به اصرار خواهان نابودی دولت – سرزمینی است که هزاران کیلومتر از خودش دورتر است و توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است! چیزی که میدانیم اما این هست که اظهار دشمنی و نابودی اسرائیل توسط ایران، سالهاست که تبدیل به بهترین هدیه برای حزب راست افراطی (Likud Party) در اسرائیل شده است که از صدقه سر همین نفرتپراکنیها در سخنرانیهای احساسی مسئولان حکومت ایران توانست نه تنها سالها بر قدرت باشد و زندگی را برای فلسطینیان مسلمان سخت و سختر کند، که اخیرا با ۷ کشور عربی مهم (عربستان، قطر، امارات، بحرین، مصر، اردن و احتمالا عمان) که اسرائیل را ابتدا به رسمیت نمیشناختند روابط دیپلماتیک و مقدمات تاسیس سفارت را برقرار کند، خود را تا مرزهای ایران نزدیک کند و بتواند از آسمان یا دریای این کشورها در آینده برای حمله احتمالی به تاسیات ایران استفاده کند. این یعنی شکست کامل سیاستهای ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی ایران در منطقه. دسته گل احمقانهای است که خود حکومت ایران با زیادهروی در نفرتپراکنی به آب داده است و از یک دشمن بالقوه و دور از مرزهایشان، یک دشمن بالفعل و آمده به پشت مرزهایشان ساخته است! این اشتباه استراتژیک عین واقعیت است. اما از بحث اصلی دور نشویم. دوباره بازگردیم به میان ورقهای تاریخ….

نقشه قلمروی امپراطوری پرشیا در زمان پادشاهی کوروش. امپراطوری پرشیا در آن زمان سه پایتخت داشت، پایتختِ سیاسی که شیراز کنونی است، پایتخت زمستانی که شهر شوش (Susa) در خوزستان بود و پایتخت تابستانیاش شهر همدان کنونی، اِکباتان (Ecbatana).
سالها میگذرد. میگذرد و میگذرد و یهودیان در مهاجرت و اسارت زندگی میکنند تا امپراطوری ایران بعد از امپراطوری آشوریان بزرگترین و قدرتمندترین امپراطوری آن منطقه در دنیا میشود. اینجاست که فردینِ خاورمیانه ، فخر زمانه، و ریشو ترین پادشاه آسیای میانه ، کوروش سوار بر اسباش میشود، شروع به کشورگشایی میکند و با فتح سرزمینهای فلسطین و بعد در هم کوبیدن امپراطوری مصر، به یهودیان (قبیله یهودا) اعلام میکند که میتوانید به اورشلیم و فلسطین جنوبی سرزمین خود بازگردید و با آزادی به عبادت خود مشغول شوید. این لحظه تاریخی بسیار مهمی برای یهودیان است! اما چرا؟
از این رو که اگر کوروش نبود، عملا ممکن بود یهودیان برای همیشه آنقدر پراکنده و تارومار شوند که چیزی از آنها به شکل منسجم امروزین باقی نماند. میشود ادعا کرد باقیمانده دو قبیله از آن دوازده قبیله و دوباره تولید مثل و ازدواجهایشان باهم، مدیون پادشاه ایران کوروش هستند. این کورش و امپراطوری پرشیا بود که اجازه داد یهودیان دوباره حکومت و سرزمین تشکیل دهند و در کنار هم بمانند. هرچند یهودیان بعدها دوباره این حکومت را از دست دادند اما جمعیتشان در عوض از کنار هم زندگی کردن در طول سالهایی که کوروش از آنها حمایت میکرد بسیار بیشتر شده بود. بعدها، در دنیای معاصر ما، این پادشاهی انگلستان بود که دوباره به یهودیان (بازماندههای از قبیله یهودا) اجازه تشکیل دولت اسرائیل را در نقطهای از فلسطین داد. محدودهای که به سرزمینهای اشغالی نیز شناخته میشود. و دولتی که البته نمیدانم چرا نامی که بر خود نهاد، یهودا نیست، و نام حکومت سابق قبیله یوسف را انتخاب کرد، یعنی اسرائیل.

تصویر خیابان کوروش (Coresh) در اورشلیم. ادعا میشود که اگر پادشاه کوروش به یهودیان اماننامه نداده بود، ممکن بود با اصالت امروزین چیزی به اسم ملتِ یهود دیگر وجود خارجی نداشته باشد.
فارغ از اینکه کوروش، تنها و تنها پادشاهی است که به درستی در ملت یهود بسیار مورد احترام است و به سان پادشاهان خود یهودیان گرامی داشته می شود، اما در زمان او اتفاق جالبی نیز افتاد. برخی از یهودیان که از مرام و معرفت کوروش به هیجان آمده بودند تصمیم میگیرند تا با بخشی از سپاه او به ایران بروند. آنها در منطقهای که امروز شوش نامیده میشود سکنی گزیدند. گروهی که امروزه بیشتر کلیمیان نامیده میشوند. آنها بعدتر وارد سرزمینی شدند که امروز شوشتر (استان خوزستان) نامیده میشود و اقامت همیشگی کردند. مشهور است از زندگی در شوشتر آنقدر خوششان میآید که دیگر به اورشلیم و نزد قبیلهشان باز نمیگردند.

تابلوی Head of Cyrus Brought to Queen Tomyris اثر پیتر پل روبنس. تصویر سر بریده شدهی کوروش شاه که برای ملکه ایرانیتبار دیگری به نام تَهمرَییش (Tómyris) آورده میشود. این روایت تاریخنویس مشهور اما نادقیق، هردوت است. کوروش که نیمی از جهان را گرفت، در جنگ با این زن ایرانی شکست میخورد. فیلم جعلی Tomyris از روی این روایت ساخته شده است. گفته میشود کوروش دوست داشت پس از فتح فرانروایی ماساژتها (اطراف دریای خزر)، او را به همسری خود درآورد که البته مراسم خواستگاری به این ترتیب بهم خورد. با این وجود ادعای دیگر تاریخنویسان این است کوروش به مرگ طبیعی و براثر کهولت سن از دنیا رفت.
برای آنها که نمیدانند، در میان این جمعیتی از یهودیان ثروتمند که با سپاه کوروش به ایران و شوش رفتند فرد ثروتمند اما درستکاری به اسم دانیال بود. او را بسیاری جزو انبیا یا آن ۲۴هزار پیامبر غیراصلی محسوب میکنند اما دانیال هرگز مسلمان نشد و تا روز مرگ یک روحانی یهودیِ معتقد باقی ماند. چرا مسلمان نشد؟ آفرین! چون اسلام ۲۰۰۰ سال بعدش آمد. باید مطمئن میشدم که خواب نیستید(چشمک) در کتاب قصص الانبیاء اثر ابواسحاق نیشابوری به مسلمانان شیعه اطیمنان داده شده که او یک پیامبر بوده است. خود یهودیان خارج از ایران اما چنین مسالهای را قبول ندارند. مقبره دانیالِ نبی در شوش، در اصل آرامگاه اوست اما اغلب مردمی که امروز در ایران به آن ارامگاه میروند و دخیل میبندند مسلمانان شیعه هستند. تا این لحظه حتی هنوز حضرت مسیح ظهور نکرده است.

تصویر آرامگاه دانیال نبی در شوش پشت اسکانسهای ایرانی در دوره حکومت پهلوی. این تصویرتوسط شرکت انگلیسی Thomas De La Rue طراحی و به چاپ رسید.
حضرت مسیح وارد می شود…
پس از امپراطوری ایران، امپراطوری یونان و پادشاهی مقدونیه، اسکندر کبیر شروع به جهانگشایی کرد. او به عمد هرجا را که فتح میکرد عدهای از مردم یونانی را آنجا میگذاشت تا درآنجا تشکیل خانواده داده، فرهنگ مردمان یونان (Hellenistic Culture) را داخل فرهنگ مردم بومی آن سرزمین تبلیغ کنند. طبیعتا یکی از سرزمینهایی که اسکندر قلع و قمع کرد ایران بود. آن بلایی که امروز میبینید بر سر تخت جمشید آمده و به ویرانه تبدیلاش کرد، کارِ اسکندر کبیر بود. هرچند ایرانیان (داریوش شاه هخامنشی) قبلتر در حمله به یونان با تخت جمشید یونانیان یعنی بنای اکروپلیس (Acropolis of Athens) همین کار را کردند و فرهنگ یونان را تحقیر کردند و این به نوعی یک انتقام بود. اسکندر مقدونی وقتی از نابود کردن امپراطوری ایران داشت لذت میبرد تنها ۲۴ سال داشت! و در حالیکه برای ۷ سال تصمیم گرفت در جایی که امروز شیراز و شوش نام دارد زندگی و استراحت کند، با دختری ایرانی به اسم روشنک (یا رکسانا) ازدواج میکند. ۱۰ سال بعد در حالیکه سپاه پاسدارانِ هخامنشی حوزه شیراز و باغات در یک برنامه تلویزونی صحبت از انتقام سخت از اسکندر میکند و میگوید کاری خواهد کرد که پشمهای اسکندر خواهد ریخت، اسکندر میمیرد. البته از یک باکتری به اسم Salmonella enterica میمیرد. ما بیاییم فکر کنیم انتقام سپاه بوده. چشمک

اسکندر در تخت هم کبیر بود. گفته میشود بعد از رکسانا، که اسکندر کبیر ۲۴ ساله عاشق او شده بود، در ۲۷ سالگیاش، در یک میهمانی عجیب که به ازدواج دستهجمعی مشهور شد (Susa weddings) خودش و افسرانش با ۳۰ دختر اشراف زاده ایرانی در شهر شوش (خوزستان) ازدواج کردند. دختران همگی آقازادگان هخامنشی بودهاند. اسکندر، همان شب با دو دختر دیگر به نام پروشات (Parysatis) و برسینه (Barsine) مقابل چشمان روشنک وصلت کرد. روشنک، زن اول ایرانی او پس از مرگ اسکندر اولین کاری که انجام داد کشتن این دو زن و فرزندانشان بود. نقاشی رکسانا (روشنک) و اسکندر بزرگ اثر Il Sodoma
اسکندر، در میانه این جهانگشاییاش تا نزدیک به هند، دوباره یهودیان را آواره کرد. در نتیجه بخش زیادی از این یهودیان به سمت اروپای کنونی خاصه رم فرار کردند. یهودیان ایران نیز از شوش به سمت یزد و اصفهان و تویسرکان پراکنده شدند. از ترس اسکندر از شوش به جاهای دیگر ایران رفتند. یهودیان (بازماندگان قبیله یهودا) مهاجر به اروپا بعد از زوال امپراطوری اسکندر، سعی میکنند به رومیها که اکنون زمان ظهور امپراطوری آنان بود نزدیک شوند. که میشوند. در نتیجه در زمان ژولیوس سزار امپراطور رم، نه تنها دوباره میتوانند به جنوب فلسطین بازگردند، که تعداد زیادی از آنها به عنوان تاجر و بانکدار و رباخوار در رم میمانند و روز به روز ثروتمندتر میشوند. اینجا دستمان را میگذاریم روی دکمه و تاریخ را کلی جلو میبریم.
یهودیان آرام آرام قدرت میگیرند. بدون این که علاقهای داشته باشند بیرون از قوم خود ازدواج کنند و اصالت یهودی خود را از دست بدهند، جمعیتشان زیاد و زیادتر می شود. اینجا ما دو جامعه بزرگ از باقیمانده قبیله یهودا داریم. آنها که در فلسطین جنوبی اورشلیم (بیتالمقدس) زندگی میکنند، و آنها که به سرزمینهای امپراطوری رم مهاجرت کرده، در آنجا یک پایگاه برای خود درست کردهاند. اما از لحاظ فکری و عقیدتی اینجا یهودیان جهان به سه گروه تقسیم میشدند. آنها که همچنان خداپرست و متدین و سادهزیست بودند که به موسویها شهرت داشتند. گروه اشراف، و گروه کوهنان (Kohen).
اشراف یهود که تجار و بانکداران بودند، آخر هر هفته ویلا با شکیلا و پارتی و مشروب و بزن و برقص و غیره داشتند … موسویها و کوهنها اما هر دو به خدای یهود (یهوه یا همان الله مسلمانان) اعتقاد داشتند اما، موسویها دیندارانی بودند که بعد از مرگ حضرت موسی اعتقادی به واسطه میان خودشان و خدایشان نداشتند. مناسک را خودشان اجرا میکردند. کوهنها در اصل آخوندهای متعصب یهودی بودند که میگفتند شما وقتی یهودی اصیل هستید و به بهشت میروید که هرسال حیوان قربانی کنید و هزینه و گوشتاش را به ما بدهید، یک چیزی مثل زکات بدهید، یک چیزی مثل خمس بدهید، پای منبر ما بنشینید و خلاصه این ما هستیم که گناهان شما را در ازای پول یا کمک می توانیم ببخشیم تا زودتر به بهشت بروید.
خوب یک شیطنت ریز و مجلسی اگر بخواهم بکنم، بخش مهمی از آنچه در اسلام و رابطه میان روحانیون و مردم هست تحقیقا یک Copy Paste از همان قوانین طرح شده توسط کوهنهاست اگر بروید و تاریخ مربوط به آنها خصوصا تاریخ یهودیت ارتدکس (Orthodox Judaism) را بخوانید. من در زمان سکونتم در ایران متوجه شدم ایرانیان از تاریخ دین یهودیت براساس کتب اصلی و معتبر تقریبا هیچ نمیدانند! دلیلی وجود دارد. که اگر بدانند، از شباهتهای بیبدیل میان اسلام و یهودیت شگفت زده خواهند شد. حتی اصرار به ختنه کردن پسران هم دقیقا از دین یهود و قوانین کوهنها وارد اسلام شده است و در مسیحیت نبوده. فرقاش این بوده که کوهنها اصرار داشتند هر پسر باید در حضور آنها، در خانه پدر، و با پرداخت سکه یا نقره و طلا ختنه شود، که هنوز هم همین قانون هست و بسیاری از یهودیان در امریکا امروزه بچههایشان را در خانه و در حضور روحانی یهودی ختنه میکنند و نه در بیمارستان یا کلینیک. (بخوانید)
کوهنها دو گروه مهم داشتند. فَریسیها (Pharisees) و صدوقیها (Sadducees). خود اینها اختلاف داشتند. فریسیها صاحب معابد بهجا مانده از قدیم بودند و آنجا را محل پرستشگاه یهوه خدای یهودیان کرده بودند. صدوقیها که سرشان بیکلاه مانده بود و جایی نداشتند که به عنوان مسجد برای جذب فالوور استفاده کنند، آمدند و کنیسهها (Synagogue) را ابداع کردند. بعدتر اگر فرصت داشتم درباره شباهت معماری کنیسهها و مساجد مسلمانان هم تحلیلی خواهم نوشت. آنچه امروز شما در تلویزیون به عنوان خاخامهای یهودی (Rabbi) میبینید در اصل و بیشتر همان کوهنهای فریسی در دنیای معاصر هستند. به عنوان نمونه آنها دست دادن مردان با زنان، گوش سپردن به موسیقی، خوردن شراب، بیرون ماندن موی زنان، دست زدن به نامحرم، خوردن گوشت خوک و تغییر دین را حرام اعلام کرده بودند. قوانینی که نه در مسیحیت، اما ۱۰۰۰ سال پس از مسیحیت عینا و اکثرشان در دین اسلام دوباره تکرار شد.

تصویری از یک Rabbi یا کوهن فریسی، به همراه پسراناش. تصویر مطمئن هستم که در روز شنبه گرفته نشده است از آن رو که یهودیان در روز شنبه به وسایل برقی یا باتری دار مثل تلفن همراه، مایکرویو یا کامپیوتر دست نمیزنند و لباسهای پشمی نمیپوشند. روی سر پدر یک مهر (Tefillin) قراردارد که داخلش دعایی مخفی شده و با تسمهای چرمی به دور گردن و دستها پیچیده میشود. کاربردی شبیه به همان مهر در اسلام.
فارغ از اینکه عیسی ناصری (Jesus of Nazareth) یا یشوع ، یا حضرت مسیح (ع) اصولا چگونه به دنیا آمد که یک موضوع شخصی و خانوادگی است یا احتمالا یک معجزه، منابعی تایید میکنند که پس از بزرگ شدناش در یک خانواده یهودی تصمیم گرفت که یک روحانی یا موعظهگر باشد. عدهای میگویند او یک روحانی موسوی بود، عدهای میگویند او یک کوهن فریسی (Rabbi) بود. با این وجود به نظر از موسویها بود زیرا به دو دلیل با اشراف یهودی و کوهنها در افتاد.
دلیل اول این که او یک نجار یا معمار فقیر بود که پولپرستی یهودیان ثروتمند را به شدت مورد انتقاد قرار میداد، و دیگر این که کوهنها را روحانیونی میدانست که برای کسب قدرت و پول، از نهاد دین دکان ساختهاند. کار تا آنجا پیش رفت که او این دوگروه یهودی را مارها و افعیزادگان نامید. اما این همه ماجرا نبود، عیسی ناصری شروع به روایت جدیدی از موعظهگری کرد که در دین یهود مرسوم نبود. در اصل یک آقامنبری با روش جدید شد که خیلیها را پای منبرش مینشاند به خاطر ادبیات و قدرت سخنوریاش. چه میکرد؟ روایتهایش را یا موعظههایش را در قالب داستانهای کوتاه (Parables of Jesus) بیان میکرد و مردم هم خوششان می آمد و هم درک بهتری داشتند.
درست مانند همین روایتها و داستانهای منبری امروز در مساجد ما در ایران که هر آخوند پایمنبر ۱۰۰ تایاش را میداند و با آب و تاب از امام و پیامبر نقل میکند و مال هیچ کس شبیه به آن یکی نیست. در نهایت گفته میشود خداوند عیسی ناصری را به پیامبری برگزید. این نقطه مهمی است، جایی است که یک روحانی یهودی به جای گسترش دین خودش، دین جدیدی به دنیا عرضه میکند که بعدها مهمترین و پرفالورترین دین کره زمین میشود. حضرت عیسی هم معجزههایی داشته، مثل راه رفتن روی آب، یا سیر کردن ۵ هزار نفر با ۷ عدد نان. از این رو آب و نان در عبادات مسیحیان بسیار مهم است. اما این مساله چه ارتباطی به تاریخ یهودیان دارد؟
یهودیان اشراف و کوهنها متوجه میشوند نه تنها موقعیت و کسب و کار آنها به شدت در خطر است، که فارغ از کم بودن جمعیتشان، بسیاری آنها را Unfollow میکنند و میروند صفحه اینستاگرام عیسی ناصری را Follow میکنند. مدام چک میکنند ببیند فالوورهای عیسی فیک است، فالوور خریده آیا، اما متوجه میشوند همه حقیقی است. این یک معنی مشخص داشت. از تعداد یهودیان جهان ناگهان و به شدت در حال کم شدن بود. این جدای از این است که بسیاری از افرادی که در امپراطوری رم خدایگانها را میپرستیدند و از طبقه فقیر و تحقیر شده بودند نیز جذب عیسی شدند. کوهن ها ابتدا او را وادار کردند به اورشلیم برود و دور شود، اما متوجه شدند عیسی همچنان پیرو کسب میکند. اینجا بود که به فکر از میان برداشتن حضرت عیسی افتادند. اتفاقی که امپراطور رم هم از آن با سکوتاش حمایت کرد تا وجود عیسی سبب نشود مردم بر علیه او بشورند.
و از آنجا که یهودیان از خداسال پیش در کار فرستادن نفوذی درمیان دشمن یا خریدن آدمها در سیستمها بودهاند یک آدم ضعیف و نیازمند را در میان ۱۲ یار نزدیک به حضرت عیسی (حواریون) پیدا میکنند و از او برای ضربه زدن به هدفشان استفاده میکنند. حال که دیگر حضرت عیسی برای خود اسم و رسمی به پا کرده و بسیاری او و خدایاش را به شدت و با شوق میپرستند، آن یهودی مسیحی شده به نام یهودا (Judas Iscariot) که از حواریون مورد اعتماد بیت آقا بود، مکان او را در ازای دریافت ۳۰ سکه نقره (Thirty pieces of silver) برای یک انتقام به کوهنها لو میدهد. نقره آخه؟ گدا! روایت شده یهودا از کار خودش پشیمان شد و پس از مرگ حضرت عیسی خودش را دار زد. البته این سئوال برای بسیاری باقی ماند که خداوندی که همهچیز را به پیامبرش وحی میکرد، چرا نعوذبالله درباره وقوع این دسیسه به پیامبرش هیچ نگفت و اجازه داد کوهنها فرستادهی او را خفتکنند و جاناش را بگیرند.

نقاشی شام آخر اثر خوان جانس. آن که لباس زرد به تن کرده، سمت راست، خود آدم فروشش است، یهودا. نقره ندیده. ( The Last Supper | Cena Juan de Juanes)
اینجا استثنائا کوهنهای فریسی و صدیقی با هم متحد میشوند و حضرت عیسی را در اورشلیم میدزدند و بدون فوت وقت و قبل از این که پیرواناش و مردم متوجه بشوند و قیام کنند ، او را به وحشیانهترین شکل ممکن شکنجه میکنند و به صلیب میکشند و حضرت مسیح در اثر فشار شکنجه از دنیا میرود. به صلیب کشیدن حضرت عیسی (Crucifixion of Jesus) امروزه مهمترین شکنجه و نماد دراماتیک ادیان در جهان است. البته، مسلمانان معتقدند آنها بدل حضرت عیسی را دزدیدهاند و خود حضرت مسیح (ع) قبل از وقوع ماجرا، توسط خداوند به آسمان برده میشود که بعدتر با حضرت مهدی (ع) پایین میآید، که من اینجا سکوت میکنم. خود مسیحیان که صاحب عزا هستند معتقدند او شهید میشود و خداوند او را نجات نمیدهد. یهودیان هم که تا مدتها میگفتند مسیح؟ کی بود اصلا؟ همین که بَرِ ناصری مینشست؟
یهودیان در اورشلیم، پس از این واقعه، در جایی که حضرت مسیح را کشتند، یکهتازی میکنند هرچند حال دیگر چندپاره شدهاند. تا اینجا بیتالمقدس (اورشلیم) هم برای مسیحیان و هم برای یهودیان منطقهای بسیار مهم و قدسی میشود. اما چون اسلامی وجود نداشت، طبیعتا مسلمانی هم نبود که بیتالمقدس را متعلق به خود بداند.
آن سوی ماجرا، یهودیان در اروپا و در سرزمینهای امپراطوری رم برای خود کسب و کاری بهم زده اند (بانکها و بنگاههای تولید سکه) و در حال کنیسه و معبد سازی هستند. تا این که ۲۵۰ سال بعد، اتفاق بسیاری بدی برای دنیای یهودیت که بزرگترین تهدید را برای خود گسترش دین مسیحیت میدید رخ میدهد. کنستانتین اول امپراطوری رم، ناگهان فرمانِ آزادی ادیان را اعلام میکند. اتفاقی که قطعا در گسترش عجیب مسیحیت در اروپا نقش داشت. این فرمان نه تنها به شدت اشراف یهودی را آزرده خاطر کرد، که کوهنها را از ترس غالب شدن دین جدید مسیحیت، رسمی شدن و پیوستن باقی یهودیان به مسیحیت در هراس وحشتناکی فرو برد. چرا که تا پیش از این کوهنها با همکاری اشراف (به ترجمه امروز بازاریهای خودمان، اتحاد روحانیت و بازار. چشمک) توانسته بودند امپراطور را راضی کنند که یهودیانی که مسیحی میشوند را به عنوان مرتد اعدام کند و تغییر دین را ممنوع گرداند.

کنستانتین اول یکی از عجیبترین و جذابترین امپراطوران رم بود. او نه تنها آزادی ادیان را اعلام کرد. که مسابقات گلادیاتوری و بردهها را به جان هم انداختن را به عنوان سرگرمی برای مردم ممنوع کرد. در زمان او مسیحیت دین رسمی امپراطوری رم شد و یهودیان به شدت تحقیر شدند. شهر استانبول کنونی با نام قدیمی قسطنطنیه (Constantinople) پایتخت این امپراطوری بود. شبیه به سیلوستر استالونه بازیگر نقش راکی و رامبو نیست؟
اما این تنها ضربه نبود، در طول این ۲۵۰ سال، اغلب کسانی که از میان یهودیان به مسیحیت پیوسته بودند، با حمایت امپراطورهای پیشین رم، تبدیل به بردگان خانههای اشراف و معابد و کنیسهها میشدند و از آنها بیگاری گرفته میشد. ترس از گرویدن به مسیحیت خاصه از جامعه یهودیان آنقدر معادل با مرگ شده بود که بسیاری تنها در ظاهر یهودی بودند (مثل برخی از بهائیان در ایران که به ظاهر شیعه هستند). یهودیان هرکسی که ظن مسیحی شدناش را میرفت دزدیده، دست و پایاش را با میخ به صلیب کشیده و آنقدر او را تشنه و گرسنه رها میکردند تا روی صلیب جان دهد.
اما با آمدن کنستانتین دوم قانون جدیدی آمد که یهودیان باید همه بردگان گرویده به مسیحیت خود را نه تنها آزاد کنند، که اگر دست به آزار آنان بزنند محکوم خواهند شد. به محض آزادی بردگان مسیحی، آنها که خشمگین بودند، آتش زدن کنیسهها و معابد را آغاز کردند. همه ساختمانهایی که نه تنها محل تبلیغ سختگیرانهترین شکل ممکن از دین یهودیت بود، که به محل کسب ثروت و درآمد کوهنها تبدیل شده بود. اتفاقی که سبب شد بسیاری از اشراف یهودی و کوهنهای صدیقی و فریسی از سرزمین امپراطوری رم در بخش اروپاییاش فرار کنند، و پراکنده شوند. این دو پادشاه رم، ناخواسته نقش مهمی در پراکنده کردن جمعیت یهودیان و بهم خوردن کاسه و کوزه کوهنها داشتند. بعدها محل تجمع بخش زیادی از این کوهنها و یهودیان سرزمینهایی شد که روی نقشه کنونی لهستان و مجارستان هستند. جایی که دو هزارسال بعد قتلگاه آنان توسط هیتلر شد و بسیاریشان را به حمام گاز سپرد.
در قسمت چهارم و آخر، درباره نفوذ مسیحیت در خاورمیانه و کشورهای عربی خواهم نوشت. اینکه دولت اسرائیل در نهایت چگونه توسط انگلیسیها تاسیس شد و چگونه یهودیان اشراف مبدل به پادشاهان بانکها و رسانهها و روزنامهها در دنیای مدرن شدند، چرا اورشلیم (بیتالمقدس) محل مناقشه مسلمانان و یهودیان شد؟ و به چه علت حکومت ایران، سرزمین کوروش، امروز مبدل به بزرگترین دشمن دولت یهودیان شده است.
برای مطالعه بیشتر بخوانید:
کتاب: مقدس عهد عتیق و عهد جدید| نوشته: ویلیام گلن، هنری | ترجمه فاضل خان همدانی
کتاب: Secrets of Daniel | نوشته: Jacques Doukhan
کتاب: Alexander the Great: The Invisible Enemy | نوشته: John Maxwell
کتاب: The Ten Lost Tribes | نوشته: Zvi Ben-Dor Benite
مقاله: https://sourcebooks.fordham.edu/ancient/tomyris.asp
مقاله: https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC2771134
تصویر کاور:
Painting Credit: A Business Secret by Isidor Kaufmann
در قسمت قبل تا اینجا پیش رفتیم که پس از به پیامبری رسیدن حضرت موسی (ع)، سالهای سال بعد قوم همیشه بهانهگیر و سیریناپذیرِ بنیاسرائیل که خود را فرای داشتن رهبری دینی، نیازمند داشتن جلال و شکوه میدید تصمیم گرفتند تا برای خود پادشاهانی در قالب جانشین پیامبران انتخاب کنند. در ادامه صحبت از پادشاهی سلیمان شد و این که او آخرین فرمانروای بزرگ صاحب تاج و تخت بنیاسرائیل بود. اما پس از آن برای این قوم چه اتفاقی رخ داد؟ این متن همراه با طنز نوشته شده، به قصد فهم پیچیدگیهای مستتر در مسایل تاریخی به عمد در سادهترین حالت خود نگاشته شده است.
قوم بنیاسرائیل از هم میپاشد…
خوب اگر بخواهم برگهای بزرگِ کاهوی تاریخ را کنار بزنم و برای دوری از پیچیدگی و طولانی شدن سراغ گل وسط کاهو بروم، زمانی که سلیمان، خانمبازترین و سربههواترین پادشاه بنیاسرائیل میمیرد جامعه بنیاسرائیل یا بازمانده از دوران حضرت موسی که تقریبا یک جامعه دوازدهپاره یا دوازدهگانه شده است بیشتر از گذشته از هم دور میشود. قبیلههای مختلفی که هم باهماند و هم نسبت به هم رقابت و حسادت دارند. این ۱۲ قبیله از کجا آمدهاند؟
در اصل نوادگان حضرت ابراهیماند که هرکدام رئیس یکی از این قبیلهها شدهاند. با این وجود میشود روسای این قبیلهها را نوههای اسحاق دانست. نه اسحاق جهانگیری خودمان، اسحاق پسر بزرگ حضرت ابراهیم. همانطور که قبلتر گفته شد، این ۱۲ قبیله در اصل یک قوم یا ملت با نام و برندِ بنیاسرائیل را تشکیل دادهاند. از این ۱۲ گانه، تنها دو قبیله امروز مانده. اگر بخواهم دقیقتر باشم، تقریبا یک قبیله. در اصل همه Jewishها امروز از لحاظ ژنتیکی باقیمانده این دو قبیلهاند. ۱۰ قبیله دیگر در طول زمان گم یا قطع نسل شدهاند که به Ten lost tribes مشهور هستند. ده قبیلهی ناپدید شده. از لحاظ ژنتیکی و باستانشناسی، هیچ اثری از آنها نیست، حتی یک اسکلت.
داخل این ۱۲ قبیله، ما چند قبیله مشهور داریم. قبیلهی یهودا (Judah)، قبیلهی یوسف (Joseph) و قبیلهی شمعون(Simeon). قبیلهی حضرت یوسف خود به دو زیرقبیله تقسیم شد. قبیلهی مَناشه (Manasseh) و اِفریام (Ephraim). از میان این قبایل، گروه حضرت یوسف با گروه یهودا مثل کارد و پنیر بودند. استقلال و پِرسِپولیس بودند. هردو هم تقریبا جزو قبایل سرسخت و پراز حاشیه و مدعی. به عنوان نمونه یهودا، پسر یعقوب که رئیس این قبلیه بود هرچند بعدها بزرگ و جدِ اکثریت یهودیان باقیمانده در جهان امروز شد، اما فردی با روحیات خیلی مذهبی نبود.

یهودا، رهبر قبیله یهودا بود. او را میشود خوششانس ترین فرزند حضرت یعقوب و نوه اسحاق دانست. یکی از همان برادران حضرت یوسف که او را در چاه انداخت و بعد توبه کرد. او با تامار همسر پسرش رابطه پنهان جنسی داشت.
مشهور است که یهودا وقتی پسرش از دنیا رفت، آنقدر برای همدردی با عروساش با او صحبت میکرد که چشمباز کرد و دید با عروساش همبستر است. او تا مدتها به دور از همسر و دیگر فرزندانش با عروسش با آهنگهای ویگن تانگو میرقصید و سکس و معاشقه داشت تا در نهایت تامار (عروسش) از او صاحب دو فرزند به نامهای پرز (Perez) و زراح (Zerah) شد! بعد از مرگ یهودا بود که افراد قبیله به این مساله پیبردند و آن زمان این دو میانسال شده بودند. گروهی از دانشمندان ژنتیک (Geneticist) امروزه مدعی هستند بیشتر یهودیان امروزی (نه همهشان) نسلی گسترش یافته از این دو فرزند نامشروع یهودا هستند. ما مطمئن نیستیم، و اینها ادعا است. اما تا اینجا مهم است بدانیم که واژه یهودی، یهودیت یا Jewish اصولا از یهودا و قبیلهاش گرفته شده است.
در اصل از زمان آمدن حضرت موسی تا پیش از تشکیل قبیله یهودا، کسی به اینها یهودیان نمیگفت. قوم یهودا، یک دوازدهم جامعه بنیاسرائیل بوده است که به مرور از بین رفت. و در طول هزاران سال بعد تقریبا ملت یهودا ماند و حوضاش. یعنی خوششانسترین و از لحاظ ژنتیکی قویترین قبیله باقیمانده از آن ۱۲ قبیله. یادمان نرود که به این ۱۲ قبیله اسباط نیز میگویند در متون عربی البته.
خلاصه اینکه شاه سلیمان میمیرد و این ۱۲ قبیله هم از اتحاد باهم میپاشند و این میشود که هرکدام از اینها سعی میکند پادشاهی کوچکی برای خود فراهم کند. اینها کجا زندگی میکردند؟ در یک محدودهی جغرافیایی که امروزه و در قرن ۲۱ام ما به عنوان سرزمین فلسطین میشناسیم. این نکته مهمی است. زیرا که هرچند دولت اسرائیل، از نظر بسیاری از کشورها، دولت اشغالگر محسوب میشود، اما خود دولتمردان اسرائیل معتقد هستند که آنها در سرزمینی دولت تشکیل دادهاند که قبل از ظهور حضرت مسیح، کاملا متعلق به قومبنی اسرائیل بوده و هیچ عربی آن زمان میان آنها نبوده است.
فلسطین امروزی، بعد از سلیمان تقریبا به دو نیم میشود. در شمالاش، قبیلهی یوسف فرمانروایی میکند. اسمخودش را میگذارد پادشاهی اسرائیل. در جنوب فلسطین، اما قبیله یهودا حکمفرمانی میکند. اسم خودشان را میگذارند پادشاهی یهودیه. اما دلیل اصلی پاشیده شدن اتحاد این قبیلهها چه بود. باقی قبیلهها در اصل پشت این دو قبیله یارگیری میکنند. آنها که با قبیله یوسف بودهاند بیشتر به تفکرات حضرت موسی وفادار میمانند. خداپرستی میکنند. اصول مذهبی را رعایت میکنند، و بیشتر اخلاقمدارند. از این رو فقیرتر هستند. دولت مستضعفان را تشکیل میدهند. در نوشتههای تاریخنگاران به موسویها مشهورند. آیا فامیل “موسوی” هم در ایران از آن ریشه میگیرد؟ خیر. موسویها در ایران، عراق و لبنان، نوادگان امام موسی کاظم (ع) هستند.
آن قبیلههایی که پشت سر قبیله یهودا هستند، بیشتر ثروتمنداناند یا، متعصبان مذهبی که چیزهایی به آموزههای حضرت موسی اضافه کردهاند. در برخی از قبیلههای پیوسته به گروه یهودا، به شدت بعلپرستی (نوعی بتپرستی Ball worship مثل گوسالهی طلا) وجود داشت، اهل پارتی و جوج زدن و علفملف بودند، و بیشتر تاجر و مغز متفکر اقتصادی داشتند. پس دولت اشراف و روحانیان بازاری را تشکیل دادند. این دو شقه شدن چه زمانی اتفاق میافتد؟ ۱۰۰۰ سال پیش از این که حضرت عیسی، به دنیا بیاید.
این دو سرزمین شمالی و جنوبی همینطور با رقابت و دنیای متفاوت خود حکمرانی میکنند تا پادشاهی یهودیت (به مدیریت قبیله یهودا در جنوب فلسطین)، با تحریک و چراغ سبز نشان دادن به امپراطوری آشور آنها را تشویق به حمله به بخش شمالی فلسطین میکند. اتفاقی که افتاد و سبب قلع و قمع شدن قبیلههای بازمانده از یوسف و باقی قبیلههایی شد که در تیم او بودند. این پاکسازی عظیم نژادی گفته میشود همان اتفاقی است که سبب شد ۱۰ قبیله از ۱۲ قبیله به مرور در تاریخ گم شوند و اثری از آنها باقی نماند.
اینجا قصه پادشاهی اسرائیل (پادشاهی قبیله یوسف) تمام میشود و تنها پادشاهی باقیمانده در جنوب فلسطین، پادشاهی یهودیت میشود قدرتمندترین و ثروتمندترین بازماندههای بنی اسرائیل که در اصل میشود مطمئن بود ۹۰% یهودیان امروز آمده از این قبیلهاند. قبیلهای که برای قدرتمند و یکهتاز ماندنش، همیشه دسیسه میچید تا باقی قبایل بنیاسرائیل توسط یک امپراطوری خارجی نسلکشی شوند.
اگر بخواهم شیطنت کنم، باید بگویم نسلکشی و کشتن دیگر ملتها برای بقا در دولت کنونی اسرائیل به شکل تاریخی از همین رفتارشناسی تاریخی قبیله یهودا سرچشمه میگیرد. قبیله ای که به فامیل و همکیشان خودش هم رحم نکرد. با این وجود بعد از فاجعه هولوکاست و نسلکشی یهودیان توسط آدولفهیتلر، جامعه یهودیان از این فرصت تاریخی استفاده کرده، و بسیار سعی کردند خود را قربانی همیشگی نسلکشی نشان دهند. در این پروپاگاندا رسانههای انگلستان بسیار کمک کردند. اتفاقی که هیتلر به خوبی میدانست یهودیان از لحاظ تاریخی خودشان در آن خبرهاند. بعد از حمله آشوریها و نسلکشی در فلسطین شمالی است که جامعه یهودیان به Jewish بیشتر شناخته میشود و زبانشان کم کم از زبان آرامی به زبان عبری امروزین تغییر پیدا میکند.
از آنجا که زمین گرد است، قرنها میگذرد و حکومتهای دیگری که در نزدیکی آن منطقه تشکیل میشوند با لشگرکشیهای مداوم به سرزمین فلسطین بالاخره پادشاهی یهودیت را در جنوب فلسطین در هم میشکنند. حال که بیشتر جمعیت یهودیان از همین قبیله یهودا است، بسیاریشان اسیر میشوند یا از منظقه فرار میکنند و به سرزمینهای دیگر میروند. اما عده زیادی از سوپر ثروتمندانِ آنها را نه میکشند و نه اسیر میکنند، بلکه در سرزمینهای دیگر به آنها زمین و خانه میدهند. چرا؟ ما نمیدانیم. اما تاریخ نشان داد ثروتمندان این قبیله همیشه خود و خانوادهشان را به طریقی نجات دادهاند! این حمله بزرگ به بخش جنوب فلسطین سبب پخش شدن قوم بازمانده از یهودا یا همان یهودیان در اروپای امروزین شد، آغاز از دست دادن سرزمین فلسطین و خاصه اورشلیم (یا همان بیتالمقدس) برای سالها. در اصل آن سرزمین موعودی که حضرت موسی به قوماش نوید داده بود، از دست قوماش موقتا گرفته شد، توسط امپراطوری بابل و بیسرزمین شدند. این یک نکته جامعهشناسانهی بسیار مهم است. یهودیان، بارها و بارها، شاید بیش از ۵۰ بار در طول قرنها از سرزمینهایی که در آن زندگی میکردند مجبور به فرار شده اند. یا اخراج شده اند. این تحقیر تاریخی، این خشمفروخورده و ترس و نگرانی از اینکه بازهم ممکن است سرزمینی که در آن زندگی میکنیم نابود شود یا از ما گرفته شود هنوز که هنوزست در میان یهودیانی که در فلسطین زندگی میکنند بوضوح وجود دارد.
یکی از دلایلی که آنها امروزه به گزارههایی مثل “نابودی سرزمین اسرائیل” به شدت واکنش نشان میدهند همین است. البته این خبط دیپلماتیک بیخردانه و احساسی است که حکومت جمهوری اسلامی ایران میکند و من ندیدم هیچ حکومت دیگری در جهان چنین ادعایی مطرح کند. دشمنی را میشود درک کرد، اما اصرار به نابودی را نه. دراصل هیچ دلیل محکم و عاقلانهای برای فهم این مساله وجود ندارد که چرا ایران به اصرار خواهان نابودی دولت – سرزمینی است که هزاران کیلومتر از خودش دورتر است و توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است! چیزی که میدانیم اما این هست که اظهار دشمنی و نابودی اسرائیل توسط ایران، سالهاست که تبدیل به بهترین هدیه برای حزب راست افراطی (Likud Party) در اسرائیل شده است که از صدقه سر همین نفرتپراکنیها در سخنرانیهای احساسی مسئولان حکومت ایران توانست نه تنها سالها بر قدرت باشد و زندگی را برای فلسطینیان مسلمان سخت و سختر کند، که اخیرا با ۷ کشور عربی مهم (عربستان، قطر، امارات، بحرین، مصر، اردن و احتمالا عمان) که اسرائیل را ابتدا به رسمیت نمیشناختند روابط دیپلماتیک و مقدمات تاسیس سفارت را برقرار کند، خود را تا مرزهای ایران نزدیک کند و بتواند از آسمان یا دریای این کشورها در آینده برای حمله احتمالی به تاسیات ایران استفاده کند. این یعنی شکست کامل سیاستهای ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی ایران در منطقه. دسته گل احمقانهای است که خود حکومت ایران با زیادهروی در نفرتپراکنی به آب داده است و از یک دشمن بالقوه و دور از مرزهایشان، یک دشمن بالفعل و آمده به پشت مرزهایشان ساخته است! این اشتباه استراتژیک عین واقعیت است. اما از بحث اصلی دور نشویم. دوباره بازگردیم به میان ورقهای تاریخ….

نقشه قلمروی امپراطوری پرشیا در زمان پادشاهی کوروش. امپراطوری پرشیا در آن زمان سه پایتخت داشت، پایتختِ سیاسی که شیراز کنونی است، پایتخت زمستانی که شهر شوش (Susa) در خوزستان بود و پایتخت تابستانیاش شهر همدان کنونی، اِکباتان (Ecbatana).
سالها میگذرد. میگذرد و میگذرد و یهودیان در مهاجرت و اسارت زندگی میکنند تا امپراطوری ایران بعد از امپراطوری آشوریان بزرگترین و قدرتمندترین امپراطوری آن منطقه در دنیا میشود. اینجاست که فردینِ خاورمیانه ، فخر زمانه، و ریشو ترین پادشاه آسیای میانه ، کوروش سوار بر اسباش میشود، شروع به کشورگشایی میکند و با فتح سرزمینهای فلسطین و بعد در هم کوبیدن امپراطوری مصر، به یهودیان (قبیله یهودا) اعلام میکند که میتوانید به اورشلیم و فلسطین جنوبی سرزمین خود بازگردید و با آزادی به عبادت خود مشغول شوید. این لحظه تاریخی بسیار مهمی برای یهودیان است! اما چرا؟
از این رو که اگر کوروش نبود، عملا ممکن بود یهودیان برای همیشه آنقدر پراکنده و تارومار شوند که چیزی از آنها به شکل منسجم امروزین باقی نماند. میشود ادعا کرد باقیمانده دو قبیله از آن دوازده قبیله و دوباره تولید مثل و ازدواجهایشان باهم، مدیون پادشاه ایران کوروش هستند. این کورش و امپراطوری پرشیا بود که اجازه داد یهودیان دوباره حکومت و سرزمین تشکیل دهند و در کنار هم بمانند. هرچند یهودیان بعدها دوباره این حکومت را از دست دادند اما جمعیتشان در عوض از کنار هم زندگی کردن در طول سالهایی که کوروش از آنها حمایت میکرد بسیار بیشتر شده بود. بعدها، در دنیای معاصر ما، این پادشاهی انگلستان بود که دوباره به یهودیان (بازماندههای از قبیله یهودا) اجازه تشکیل دولت اسرائیل را در نقطهای از فلسطین داد. محدودهای که به سرزمینهای اشغالی نیز شناخته میشود. و دولتی که البته نمیدانم چرا نامی که بر خود نهاد، یهودا نیست، و نام حکومت سابق قبیله یوسف را انتخاب کرد، یعنی اسرائیل.

تصویر خیابان کوروش (Coresh) در اورشلیم. ادعا میشود که اگر پادشاه کوروش به یهودیان اماننامه نداده بود، ممکن بود با اصالت امروزین چیزی به اسم ملتِ یهود دیگر وجود خارجی نداشته باشد.
فارغ از اینکه کوروش، تنها و تنها پادشاهی است که به درستی در ملت یهود بسیار مورد احترام است و به سان پادشاهان خود یهودیان گرامی داشته می شود، اما در زمان او اتفاق جالبی نیز افتاد. برخی از یهودیان که از مرام و معرفت کوروش به هیجان آمده بودند تصمیم میگیرند تا با بخشی از سپاه او به ایران بروند. آنها در منطقهای که امروز شوش نامیده میشود سکنی گزیدند. گروهی که امروزه بیشتر کلیمیان نامیده میشوند. آنها بعدتر وارد سرزمینی شدند که امروز شوشتر (استان خوزستان) نامیده میشود و اقامت همیشگی کردند. مشهور است از زندگی در شوشتر آنقدر خوششان میآید که دیگر به اورشلیم و نزد قبیلهشان باز نمیگردند.

تابلوی Head of Cyrus Brought to Queen Tomyris اثر پیتر پل روبنس. تصویر سر بریده شدهی کوروش شاه که برای ملکه ایرانیتبار دیگری به نام تَهمرَییش (Tómyris) آورده میشود. این روایت تاریخنویس مشهور اما نادقیق، هردوت است. کوروش که نیمی از جهان را گرفت، در جنگ با این زن ایرانی شکست میخورد. فیلم جعلی Tomyris از روی این روایت ساخته شده است. گفته میشود کوروش دوست داشت پس از فتح فرانروایی ماساژتها (اطراف دریای خزر)، او را به همسری خود درآورد که البته مراسم خواستگاری به این ترتیب بهم خورد. با این وجود ادعای دیگر تاریخنویسان این است کوروش به مرگ طبیعی و براثر کهولت سن از دنیا رفت.
برای آنها که نمیدانند، در میان این جمعیتی از یهودیان ثروتمند که با سپاه کوروش به ایران و شوش رفتند فرد ثروتمند اما درستکاری به اسم دانیال بود. او را بسیاری جزو انبیا یا آن ۲۴هزار پیامبر غیراصلی محسوب میکنند اما دانیال هرگز مسلمان نشد و تا روز مرگ یک روحانی یهودیِ معتقد باقی ماند. چرا مسلمان نشد؟ آفرین! چون اسلام ۲۰۰۰ سال بعدش آمد. باید مطمئن میشدم که خواب نیستید(چشمک) در کتاب قصص الانبیاء اثر ابواسحاق نیشابوری به مسلمانان شیعه اطیمنان داده شده که او یک پیامبر بوده است. خود یهودیان خارج از ایران اما چنین مسالهای را قبول ندارند. مقبره دانیالِ نبی در شوش، در اصل آرامگاه اوست اما اغلب مردمی که امروز در ایران به آن ارامگاه میروند و دخیل میبندند مسلمانان شیعه هستند. تا این لحظه حتی هنوز حضرت مسیح ظهور نکرده است.

تصویر آرامگاه دانیال نبی در شوش پشت اسکانسهای ایرانی در دوره حکومت پهلوی. این تصویرتوسط شرکت انگلیسی Thomas De La Rue طراحی و به چاپ رسید.
حضرت مسیح وارد می شود…
پس از امپراطوری ایران، امپراطوری یونان و پادشاهی مقدونیه، اسکندر کبیر شروع به جهانگشایی کرد. او به عمد هرجا را که فتح میکرد عدهای از مردم یونانی را آنجا میگذاشت تا درآنجا تشکیل خانواده داده، فرهنگ مردمان یونان (Hellenistic Culture) را داخل فرهنگ مردم بومی آن سرزمین تبلیغ کنند. طبیعتا یکی از سرزمینهایی که اسکندر قلع و قمع کرد ایران بود. آن بلایی که امروز میبینید بر سر تخت جمشید آمده و به ویرانه تبدیلاش کرد، کارِ اسکندر کبیر بود. هرچند ایرانیان (داریوش شاه هخامنشی) قبلتر در حمله به یونان با تخت جمشید یونانیان یعنی بنای اکروپلیس (Acropolis of Athens) همین کار را کردند و فرهنگ یونان را تحقیر کردند و این به نوعی یک انتقام بود. اسکندر مقدونی وقتی از نابود کردن امپراطوری ایران داشت لذت میبرد تنها ۲۴ سال داشت! و در حالیکه برای ۷ سال تصمیم گرفت در جایی که امروز شیراز و شوش نام دارد زندگی و استراحت کند، با دختری ایرانی به اسم روشنک (یا رکسانا) ازدواج میکند. ۱۰ سال بعد در حالیکه سپاه پاسدارانِ هخامنشی حوزه شیراز و باغات در یک برنامه تلویزونی صحبت از انتقام سخت از اسکندر میکند و میگوید کاری خواهد کرد که پشمهای اسکندر خواهد ریخت، اسکندر میمیرد. البته از یک باکتری به اسم Salmonella enterica میمیرد. ما بیاییم فکر کنیم انتقام سپاه بوده. چشمک

اسکندر در تخت هم کبیر بود. گفته میشود بعد از رکسانا، که اسکندر کبیر ۲۴ ساله عاشق او شده بود، در ۲۷ سالگیاش، در یک میهمانی عجیب که به ازدواج دستهجمعی مشهور شد (Susa weddings) خودش و افسرانش با ۳۰ دختر اشراف زاده ایرانی در شهر شوش (خوزستان) ازدواج کردند. دختران همگی آقازادگان هخامنشی بودهاند. اسکندر، همان شب با دو دختر دیگر به نام پروشات (Parysatis) و برسینه (Barsine) مقابل چشمان روشنک وصلت کرد. روشنک، زن اول ایرانی او پس از مرگ اسکندر اولین کاری که انجام داد کشتن این دو زن و فرزندانشان بود. نقاشی رکسانا (روشنک) و اسکندر بزرگ اثر Il Sodoma
اسکندر، در میانه این جهانگشاییاش تا نزدیک به هند، دوباره یهودیان را آواره کرد. در نتیجه بخش زیادی از این یهودیان به سمت اروپای کنونی خاصه رم فرار کردند. یهودیان ایران نیز از شوش به سمت یزد و اصفهان و تویسرکان پراکنده شدند. از ترس اسکندر از شوش به جاهای دیگر ایران رفتند. یهودیان (بازماندگان قبیله یهودا) مهاجر به اروپا بعد از زوال امپراطوری اسکندر، سعی میکنند به رومیها که اکنون زمان ظهور امپراطوری آنان بود نزدیک شوند. که میشوند. در نتیجه در زمان ژولیوس سزار امپراطور رم، نه تنها دوباره میتوانند به جنوب فلسطین بازگردند، که تعداد زیادی از آنها به عنوان تاجر و بانکدار و رباخوار در رم میمانند و روز به روز ثروتمندتر میشوند. اینجا دستمان را میگذاریم روی دکمه و تاریخ را کلی جلو میبریم.
یهودیان آرام آرام قدرت میگیرند. بدون این که علاقهای داشته باشند بیرون از قوم خود ازدواج کنند و اصالت یهودی خود را از دست بدهند، جمعیتشان زیاد و زیادتر می شود. اینجا ما دو جامعه بزرگ از باقیمانده قبیله یهودا داریم. آنها که در فلسطین جنوبی اورشلیم (بیتالمقدس) زندگی میکنند، و آنها که به سرزمینهای امپراطوری رم مهاجرت کرده، در آنجا یک پایگاه برای خود درست کردهاند. اما از لحاظ فکری و عقیدتی اینجا یهودیان جهان به سه گروه تقسیم میشدند. آنها که همچنان خداپرست و متدین و سادهزیست بودند که به موسویها شهرت داشتند. گروه اشراف، و گروه کوهنان (Kohen).
اشراف یهود که تجار و بانکداران بودند، آخر هر هفته ویلا با شکیلا و پارتی و مشروب و بزن و برقص و غیره داشتند … موسویها و کوهنها اما هر دو به خدای یهود (یهوه یا همان الله مسلمانان) اعتقاد داشتند اما، موسویها دیندارانی بودند که بعد از مرگ حضرت موسی اعتقادی به واسطه میان خودشان و خدایشان نداشتند. مناسک را خودشان اجرا میکردند. کوهنها در اصل آخوندهای متعصب یهودی بودند که میگفتند شما وقتی یهودی اصیل هستید و به بهشت میروید که هرسال حیوان قربانی کنید و هزینه و گوشتاش را به ما بدهید، یک چیزی مثل زکات بدهید، یک چیزی مثل خمس بدهید، پای منبر ما بنشینید و خلاصه این ما هستیم که گناهان شما را در ازای پول یا کمک می توانیم ببخشیم تا زودتر به بهشت بروید.
خوب یک شیطنت ریز و مجلسی اگر بخواهم بکنم، بخش مهمی از آنچه در اسلام و رابطه میان روحانیون و مردم هست تحقیقا یک Copy Paste از همان قوانین طرح شده توسط کوهنهاست اگر بروید و تاریخ مربوط به آنها خصوصا تاریخ یهودیت ارتدکس (Orthodox Judaism) را بخوانید. من در زمان سکونتم در ایران متوجه شدم ایرانیان از تاریخ دین یهودیت براساس کتب اصلی و معتبر تقریبا هیچ نمیدانند! دلیلی وجود دارد. که اگر بدانند، از شباهتهای بیبدیل میان اسلام و یهودیت شگفت زده خواهند شد. حتی اصرار به ختنه کردن پسران هم دقیقا از دین یهود و قوانین کوهنها وارد اسلام شده است و در مسیحیت نبوده. فرقاش این بوده که کوهنها اصرار داشتند هر پسر باید در حضور آنها، در خانه پدر، و با پرداخت سکه یا نقره و طلا ختنه شود، که هنوز هم همین قانون هست و بسیاری از یهودیان در امریکا امروزه بچههایشان را در خانه و در حضور روحانی یهودی ختنه میکنند و نه در بیمارستان یا کلینیک. (بخوانید)
کوهنها دو گروه مهم داشتند. فَریسیها (Pharisees) و صدوقیها (Sadducees). خود اینها اختلاف داشتند. فریسیها صاحب معابد بهجا مانده از قدیم بودند و آنجا را محل پرستشگاه یهوه خدای یهودیان کرده بودند. صدوقیها که سرشان بیکلاه مانده بود و جایی نداشتند که به عنوان مسجد برای جذب فالوور استفاده کنند، آمدند و کنیسهها (Synagogue) را ابداع کردند. بعدتر اگر فرصت داشتم درباره شباهت معماری کنیسهها و مساجد مسلمانان هم تحلیلی خواهم نوشت. آنچه امروز شما در تلویزیون به عنوان خاخامهای یهودی (Rabbi) میبینید در اصل و بیشتر همان کوهنهای فریسی در دنیای معاصر هستند. به عنوان نمونه آنها دست دادن مردان با زنان، گوش سپردن به موسیقی، خوردن شراب، بیرون ماندن موی زنان، دست زدن به نامحرم، خوردن گوشت خوک و تغییر دین را حرام اعلام کرده بودند. قوانینی که نه در مسیحیت، اما ۱۰۰۰ سال پس از مسیحیت عینا و اکثرشان در دین اسلام دوباره تکرار شد.

تصویری از یک Rabbi یا کوهن فریسی، به همراه پسراناش. تصویر مطمئن هستم که در روز شنبه گرفته نشده است از آن رو که یهودیان در روز شنبه به وسایل برقی یا باتری دار مثل تلفن همراه، مایکرویو یا کامپیوتر دست نمیزنند و لباسهای پشمی نمیپوشند. روی سر پدر یک مهر (Tefillin) قراردارد که داخلش دعایی مخفی شده و با تسمهای چرمی به دور گردن و دستها پیچیده میشود. کاربردی شبیه به همان مهر در اسلام.
فارغ از اینکه عیسی ناصری (Jesus of Nazareth) یا یشوع ، یا حضرت مسیح (ع) اصولا چگونه به دنیا آمد که یک موضوع شخصی و خانوادگی است یا احتمالا یک معجزه، منابعی تایید میکنند که پس از بزرگ شدناش در یک خانواده یهودی تصمیم گرفت که یک روحانی یا موعظهگر باشد. عدهای میگویند او یک روحانی موسوی بود، عدهای میگویند او یک کوهن فریسی (Rabbi) بود. با این وجود به نظر از موسویها بود زیرا به دو دلیل با اشراف یهودی و کوهنها در افتاد.
دلیل اول این که او یک نجار یا معمار فقیر بود که پولپرستی یهودیان ثروتمند را به شدت مورد انتقاد قرار میداد، و دیگر این که کوهنها را روحانیونی میدانست که برای کسب قدرت و پول، از نهاد دین دکان ساختهاند. کار تا آنجا پیش رفت که او این دوگروه یهودی را مارها و افعیزادگان نامید. اما این همه ماجرا نبود، عیسی ناصری شروع به روایت جدیدی از موعظهگری کرد که در دین یهود مرسوم نبود. در اصل یک آقامنبری با روش جدید شد که خیلیها را پای منبرش مینشاند به خاطر ادبیات و قدرت سخنوریاش. چه میکرد؟ روایتهایش را یا موعظههایش را در قالب داستانهای کوتاه (Parables of Jesus) بیان میکرد و مردم هم خوششان می آمد و هم درک بهتری داشتند.
درست مانند همین روایتها و داستانهای منبری امروز در مساجد ما در ایران که هر آخوند پایمنبر ۱۰۰ تایاش را میداند و با آب و تاب از امام و پیامبر نقل میکند و مال هیچ کس شبیه به آن یکی نیست. در نهایت گفته میشود خداوند عیسی ناصری را به پیامبری برگزید. این نقطه مهمی است، جایی است که یک روحانی یهودی به جای گسترش دین خودش، دین جدیدی به دنیا عرضه میکند که بعدها مهمترین و پرفالورترین دین کره زمین میشود. حضرت عیسی هم معجزههایی داشته، مثل راه رفتن روی آب، یا سیر کردن ۵ هزار نفر با ۷ عدد نان. از این رو آب و نان در عبادات مسیحیان بسیار مهم است. اما این مساله چه ارتباطی به تاریخ یهودیان دارد؟
یهودیان اشراف و کوهنها متوجه میشوند نه تنها موقعیت و کسب و کار آنها به شدت در خطر است، که فارغ از کم بودن جمعیتشان، بسیاری آنها را Unfollow میکنند و میروند صفحه اینستاگرام عیسی ناصری را Follow میکنند. مدام چک میکنند ببیند فالوورهای عیسی فیک است، فالوور خریده آیا، اما متوجه میشوند همه حقیقی است. این یک معنی مشخص داشت. از تعداد یهودیان جهان ناگهان و به شدت در حال کم شدن بود. این جدای از این است که بسیاری از افرادی که در امپراطوری رم خدایگانها را میپرستیدند و از طبقه فقیر و تحقیر شده بودند نیز جذب عیسی شدند. کوهن ها ابتدا او را وادار کردند به اورشلیم برود و دور شود، اما متوجه شدند عیسی همچنان پیرو کسب میکند. اینجا بود که به فکر از میان برداشتن حضرت عیسی افتادند. اتفاقی که امپراطور رم هم از آن با سکوتاش حمایت کرد تا وجود عیسی سبب نشود مردم بر علیه او بشورند.
و از آنجا که یهودیان از خداسال پیش در کار فرستادن نفوذی درمیان دشمن یا خریدن آدمها در سیستمها بودهاند یک آدم ضعیف و نیازمند را در میان ۱۲ یار نزدیک به حضرت عیسی (حواریون) پیدا میکنند و از او برای ضربه زدن به هدفشان استفاده میکنند. حال که دیگر حضرت عیسی برای خود اسم و رسمی به پا کرده و بسیاری او و خدایاش را به شدت و با شوق میپرستند، آن یهودی مسیحی شده به نام یهودا (Judas Iscariot) که از حواریون مورد اعتماد بیت آقا بود، مکان او را در ازای دریافت ۳۰ سکه نقره (Thirty pieces of silver) برای یک انتقام به کوهنها لو میدهد. نقره آخه؟ گدا! روایت شده یهودا از کار خودش پشیمان شد و پس از مرگ حضرت عیسی خودش را دار زد. البته این سئوال برای بسیاری باقی ماند که خداوندی که همهچیز را به پیامبرش وحی میکرد، چرا نعوذبالله درباره وقوع این دسیسه به پیامبرش هیچ نگفت و اجازه داد کوهنها فرستادهی او را خفتکنند و جاناش را بگیرند.

نقاشی شام آخر اثر خوان جانس. آن که لباس زرد به تن کرده، سمت راست، خود آدم فروشش است، یهودا. نقره ندیده. ( The Last Supper | Cena Juan de Juanes)
اینجا استثنائا کوهنهای فریسی و صدیقی با هم متحد میشوند و حضرت عیسی را در اورشلیم میدزدند و بدون فوت وقت و قبل از این که پیرواناش و مردم متوجه بشوند و قیام کنند ، او را به وحشیانهترین شکل ممکن شکنجه میکنند و به صلیب میکشند و حضرت مسیح در اثر فشار شکنجه از دنیا میرود. به صلیب کشیدن حضرت عیسی (Crucifixion of Jesus) امروزه مهمترین شکنجه و نماد دراماتیک ادیان در جهان است. البته، مسلمانان معتقدند آنها بدل حضرت عیسی را دزدیدهاند و خود حضرت مسیح (ع) قبل از وقوع ماجرا، توسط خداوند به آسمان برده میشود که بعدتر با حضرت مهدی (ع) پایین میآید، که من اینجا سکوت میکنم. خود مسیحیان که صاحب عزا هستند معتقدند او شهید میشود و خداوند او را نجات نمیدهد. یهودیان هم که تا مدتها میگفتند مسیح؟ کی بود اصلا؟ همین که بَرِ ناصری مینشست؟
یهودیان در اورشلیم، پس از این واقعه، در جایی که حضرت مسیح را کشتند، یکهتازی میکنند هرچند حال دیگر چندپاره شدهاند. تا اینجا بیتالمقدس (اورشلیم) هم برای مسیحیان و هم برای یهودیان منطقهای بسیار مهم و قدسی میشود. اما چون اسلامی وجود نداشت، طبیعتا مسلمانی هم نبود که بیتالمقدس را متعلق به خود بداند.
آن سوی ماجرا، یهودیان در اروپا و در سرزمینهای امپراطوری رم برای خود کسب و کاری بهم زده اند (بانکها و بنگاههای تولید سکه) و در حال کنیسه و معبد سازی هستند. تا این که ۲۵۰ سال بعد، اتفاق بسیاری بدی برای دنیای یهودیت که بزرگترین تهدید را برای خود گسترش دین مسیحیت میدید رخ میدهد. کنستانتین اول امپراطوری رم، ناگهان فرمانِ آزادی ادیان را اعلام میکند. اتفاقی که قطعا در گسترش عجیب مسیحیت در اروپا نقش داشت. این فرمان نه تنها به شدت اشراف یهودی را آزرده خاطر کرد، که کوهنها را از ترس غالب شدن دین جدید مسیحیت، رسمی شدن و پیوستن باقی یهودیان به مسیحیت در هراس وحشتناکی فرو برد. چرا که تا پیش از این کوهنها با همکاری اشراف (به ترجمه امروز بازاریهای خودمان، اتحاد روحانیت و بازار. چشمک) توانسته بودند امپراطور را راضی کنند که یهودیانی که مسیحی میشوند را به عنوان مرتد اعدام کند و تغییر دین را ممنوع گرداند.

کنستانتین اول یکی از عجیبترین و جذابترین امپراطوران رم بود. او نه تنها آزادی ادیان را اعلام کرد. که مسابقات گلادیاتوری و بردهها را به جان هم انداختن را به عنوان سرگرمی برای مردم ممنوع کرد. در زمان او مسیحیت دین رسمی امپراطوری رم شد و یهودیان به شدت تحقیر شدند. شهر استانبول کنونی با نام قدیمی قسطنطنیه (Constantinople) پایتخت این امپراطوری بود. شبیه به سیلوستر استالونه بازیگر نقش راکی و رامبو نیست؟
اما این تنها ضربه نبود، در طول این ۲۵۰ سال، اغلب کسانی که از میان یهودیان به مسیحیت پیوسته بودند، با حمایت امپراطورهای پیشین رم، تبدیل به بردگان خانههای اشراف و معابد و کنیسهها میشدند و از آنها بیگاری گرفته میشد. ترس از گرویدن به مسیحیت خاصه از جامعه یهودیان آنقدر معادل با مرگ شده بود که بسیاری تنها در ظاهر یهودی بودند (مثل برخی از بهائیان در ایران که به ظاهر شیعه هستند). یهودیان هرکسی که ظن مسیحی شدناش را میرفت دزدیده، دست و پایاش را با میخ به صلیب کشیده و آنقدر او را تشنه و گرسنه رها میکردند تا روی صلیب جان دهد.
اما با آمدن کنستانتین دوم قانون جدیدی آمد که یهودیان باید همه بردگان گرویده به مسیحیت خود را نه تنها آزاد کنند، که اگر دست به آزار آنان بزنند محکوم خواهند شد. به محض آزادی بردگان مسیحی، آنها که خشمگین بودند، آتش زدن کنیسهها و معابد را آغاز کردند. همه ساختمانهایی که نه تنها محل تبلیغ سختگیرانهترین شکل ممکن از دین یهودیت بود، که به محل کسب ثروت و درآمد کوهنها تبدیل شده بود. اتفاقی که سبب شد بسیاری از اشراف یهودی و کوهنهای صدیقی و فریسی از سرزمین امپراطوری رم در بخش اروپاییاش فرار کنند، و پراکنده شوند. این دو پادشاه رم، ناخواسته نقش مهمی در پراکنده کردن جمعیت یهودیان و بهم خوردن کاسه و کوزه کوهنها داشتند. بعدها محل تجمع بخش زیادی از این کوهنها و یهودیان سرزمینهایی شد که روی نقشه کنونی لهستان و مجارستان هستند. جایی که دو هزارسال بعد قتلگاه آنان توسط هیتلر شد و بسیاریشان را به حمام گاز سپرد.
در قسمت چهارم و آخر، درباره نفوذ مسیحیت در خاورمیانه و کشورهای عربی خواهم نوشت. اینکه دولت اسرائیل در نهایت چگونه توسط انگلیسیها تاسیس شد و چگونه یهودیان اشراف مبدل به پادشاهان بانکها و رسانهها و روزنامهها در دنیای مدرن شدند، چرا اورشلیم (بیتالمقدس) محل مناقشه مسلمانان و یهودیان شد؟ و به چه علت حکومت ایران، سرزمین کوروش، امروز مبدل به بزرگترین دشمن دولت یهودیان شده است.
برای مطالعه بیشتر بخوانید:
کتاب: مقدس عهد عتیق و عهد جدید| نوشته: ویلیام گلن، هنری | ترجمه فاضل خان همدانی
کتاب: Secrets of Daniel | نوشته: Jacques Doukhan
کتاب: Alexander the Great: The Invisible Enemy | نوشته: John Maxwell
کتاب: The Ten Lost Tribes | نوشته: Zvi Ben-Dor Benite
مقاله: https://sourcebooks.fordham.edu/ancient/tomyris.asp
مقاله: https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC2771134
تصویر کاور:
Painting Credit: A Business Secret by Isidor Kaufmann