این از آن قلمرنجههاست که داخلاش پسرِ بدی هستم. نه این که با خشم بنویسم نه. اما کمتر رواداری میکنم. بیشتر خودمختارم. (چشمک)
پدربزرگ، پدرِ مادرم، عادتی غیرمعمول داشتند. انسانِ با دیسیپلین، جدی و اجتماعی که مهاجرت کوتاهش به فرانسه (در محدودهی سالهای ۱۳۰۱ تا ۱۳۲۱) او را اینطور کرده بود. فارغ از اینکه یک افسردگی پیدا کرده بود، مواقعی در زندگیاش فرو میرفت داخل کودکِ دروناش و به هیچکس کار نداشت و میخواست تنهای تنها با وسایل خودش باشد. یک سیگار دوستِ قهار هم بود. دایی مادرم میگفت پدربزرگ (که من و برادرم خانآقا صدایشان میکردیم) از وقتی به حکمِ اجبار دولت برای تحصیل به فرانسه فرستاده شد این طور شد. گاهی میخواست آنقدر تنها باشد که حتی خانوادهاش کنارش نباشند. یا گاهی در تنهایی گریه میکرد موقع کتاب خواندن که کسی نمیدانست چرا.
پدربزرگ که تازه کارمند دولت شده بود به یک دانشگاه یا مدرسه مانندی به اسم Sciences Po در پاریس فرستاده شد تا یک چیزی که آن موقعها بدان علوم مالیه میگفتند بخواند. شاید چیزی شبیه به اقتصاد یا حسابداری امروز. مطمئن نیستم هنوز این دانشگاه باشد. فقط در کتاب خاطراتاش دیدم که در حاشیهنویسی به آن اشاره کرده بود. هزینه تحصیلیاش را دولت پهلوی داد حدود ۸۰ تومان پول توجیبی. پدربزرگ بعد از آن آمد به ایران و اواخر زمان رضاشاه شد دادستان دیوان محاسبات و مدتی هم سرپرست بانک ملی و باقیقضایا که گفتناش مهم نیست. بعدها به مادربزرگ (که در پاریس با پدربزرگ آشنا شدو ازدواج کرد) به شوخی میگفتم حتما این سفر اجباری برای تحصیل، او را از عشقاش جدا کرده. اما مادربزرگ به حرفام میخندید. از ایشان کتابچههای خاطراتی مانده و نزد دایی است که چند جلدش را خواندهام.
یکی از آن مواقع، این که جمعهها صبح که میشد، خانآقا به مادربزرگ میگفتند میخواهد داخل حیاط تنها باشد و صدایی نباشد و مزاحمی و میهمانی. مادربزرگ هم خودش و پنج بچهاش را داخل خانه حبس میکرد تا عصر. پدربزرگ دوست داشت هفتهای یکمرتبه سیگار یک روزشان را خودشان داخل حیاط و روی تخت کنار حوض درست کنند و این تفنن خصوصیِ روز تعطیلاش بود. اصطلاحا سیگار دستپیچ کردن. گذاشتن توتون وسط کاغذی مخصوص و با زبان آن را چسباندن و بعد آرام آرام بدان پوک زدن، اما حتی زمانی که زنده بودند از زبان خودشان شنیدم که میگفتند این سیگار دستساز من، تومنی صنار (هفت صنار)به بهمن و هماویژه شرف دارد.
هرچند برای من اما همهی سیگارهای پدربزرگ سیگار بودند و این یکی فقط تف مالتر. این اواخر هم یک تکه کلامی داشتند که میگفتند این کبریت توکلی نمکشیده را میبینی، عمرش از حکومت این شامیر بیشرف هم بیشتر است! (خنده) (اشارهاش به دولت و سرزمین اسرائیل بود که آن زمان اسحاق شامیر نخستوزیرش بود). این که میگویم نقل ۳۰ سال پیش است که در سفرهایی که به ایران میآمدیم خاطرم هست. یک چیزی هم اینجا به ذهنام آمد که بگویم.
خانآقا من و برادرم را همیشه با پیشوند “نبات” خطاب میکرد. مثلا اگر اسم من شایان بود، میگفت نباتشایان یا نباتشایان جان. اما پدرِ پدرم (که اصالتا دزفولی بودند) به ما فقط میگفت کُرَه. همه نوهها را همین صدا میکرد و به اسم نمیشناخت. معنیاش چیز قشنگی است اما چون من فارسیام آن زمان خوب نبود فکر میکردم پدر پدرم به ما میگوید کره خر! بعدها فهمیدم در گویش دزفولی یک چیزی شبیه به فسقلی است. یا کوچولو است. خانآقا اما میگفت بعضی پدرها در محله عودلاجانِ تهران (که ایشان از آن محل است) بچههایشان را با پیشوند نبات صدا میکردند و این عادت را از آنجا دارم. محله عودجالان هم محلهی کلیمیها بود هم بازاریان. البته پدربزرگ کلیمی نبود و مسلمان بود. بگذریم…
بعدترها که خانآقا فوت کرد و از دایی بزرگم جویا شدم، میگفتند مساله بهتر بودن آن سیگار دستساز نبود، مساله لذت بخش بودن آن زمانِ تنهایی بود که او برای ساختن و مرتب و مهیا کردن آن سیگارهای دستپیچاش از خودش وقت میگذاشت و حین ساختناش به گذشتهاش و به خاطراتاش فکر میکرد. این کار بهانهای بود برای خلوت کردناش با خودش در میانهی این همه شلوغی روزگار. حق با دایی بود. پدربزرگ گاهی دو ساعت برای مهیا ساختن اینها وقت میگذاشت. حتی چند صفحه از کتابچههای خاطراتش به این جزئیات اشاره دارد. و من تنها نوه خانآقا بودم که اجازه می داد کنارشان بنشینم و ببینم. حتی داییهایام نه. با حوصله برادههای خرگوشک را با خشکشده گلنیلوفر و برگچای و زعتر که اول هر ماه از بازار مولوی تهیه میکرد در هم مخلوط و ریز ریز میکرد. بعد مرطوبشان میکرد و پهن میکرد داخل یک سینی وَرشوی عتیقهاش که زیر آفتاب از قبل داغ شده بود. بعد منتظر نیمه خشک شدنشان میشد. بسیار اندک تنباکو یا توتون اضافه میکرد. و خرده ریزی آویشن میپاشید. و در نهایت با وسواس آنها را داخل کاغذهای توتونپیچ بریده بریدهاش میریخت و لول میکرد و با رطوبت زباناش میچسباند. بعد از من میخواست بروم. مینشست تا عصر جمعه، این چنددهتا را آرامآرام میکشید و صدای پرندهها را گوش میکرد و از صدای ضعیف شُرشُر فوارهی خستهی حوض وسط حیات لذت میبرد و گاهی هم اشک میریخت.
بعد از این همه سال، داشتم فکر میکردم حتی من و مادرم هم از این لحظات تنهایی داریم. شاید خیلیها دارند. اینجا مادر وقتی ترجمه میکنند این طور میشوند. ساعتها در اتاق مطالعه کار میکنند و اما بارها دیدهام فقط ترجمه نمیکنند، بیناش آلبومهای کودکی ما یا جوانیشان را صدباره ورق میزنند و تماشا میکنند. انگار که ترجمه بهانه باشد برای تنهایی.
من هم دارم. تنهایی های من دو وقت است. وقتی ساعتهایم را تمیز میکنم، و وقتی است که ظرف میشورم. وقتی ظرف میشورم، یعنی از چیزی خوشحالم،آنقدر خوشحال که میخواهم تنها دربارهاش فکر کنم. البته که همیشه پای یک موضوع عاطفی برای این خوشحالی در میان نیست، اما بعید میدانم هیچکس هم خوشش بیاید که بفهمد وقتی به بودناش فکر میکنم، حتما دلم می خواهد ظرف بشورم. (چشمک). از این هم بگذریم…
❞
اخیرا به آمارهای جدید مجله معتبر Forbes نگاه میکردم. در آن هر سال یک ردهبندی بِروز شدهای از متوسط (Arithmetical average) هوش اکثر ملتهای جهان منتشر میشود. البته این مجله راهکاری پیچیده برای این محاسبات دارد ( نمونهاش را بخوانید). شُسته رُفته که بگویم، این گزارش نشان میداد که در ۲۰ سال گذشته متوسط IQ ایرانیان ۲۰ واحد نزول داشته (IQs Dropping). یعنی از عدد ۱۰۴ به ۸۴ رسیده. به زبان ساده، پس میشود با احتیاط نتیجهگیری کرد که یک باهوش دهه ۵۰ای، بطور متوسط، به مراتب از یک باهوش دهه ۷۰ای، باهوشتر است. و پیشبینی میشود یک باهوش دهه ۶۰ای، به مراتب از یک دهه ۸۰ای باهوشتر عملکند. نمیشود لزوما گفت جامعه ما در حال خنگتر شدن است، اما میشود گفت از لحاظ قدرت حل مساله و فهم صورت مسالهها دارد افت میکند. از لحاظ آگاهی از داده و اطلاعات رشد میکند، اما از لحاظ Problem Solving و خلاقیت و … سقوط میکند. تا به حال فکر کردهاید چرا موفقیتهای دانش آموزان و دانشجویان ایرانی در المپیادهای علمی تا این حد کم شده است؟ چرا نسل به نسل از متوسط هوش (IQ) جوانهای ما کاسته میشود؟ آیا پشت این مساله دلیل علمی وجود دارد؟
فارغ از اثر تئوری Flynn effect این مساله دلایل مهم دیگری دارد. یکی از دلایلاش آلودگیهای عفونی است در کودکان که میتواند بر روی عملکرد مغز آنها تاثیر بگذارد. هرچند این بیشتر در کشورهای بسیار محروم و به دور از امکانات پزشکی اتفاق میافتد. اما مثلا اگر در یک کشور یا یک منطقه جنگ شود، مثل سوریه، و یک نسل از کودکان در معرض تغذیه نامناسب، آلودگیهای عفونی و اضطراب قرار گیرند تقریبا میتواند مطمئن بود آن نسل با متوسط IQ پایینتری نسبت به نسل قبل خود خواهند بود. یکی از دلایلی که در کشورهایی چون افغانستان و کامبوج و الجزایر و هرجایی که جنگ راه افتاد این بلا بر سر IQ نسلهای بعدی آمد میتوان فرض کرد همین است. تعذیه نامناسب و بیماریهای عفونی (infectious disease) که دیر مداوا میشدند .
یک علت مهم دیگرش نزول سطح کیفیت آموزش یا رقابت زیاد و ناسالم در سیستمهای آموزشی است که سبب ضعیف و بینوا شدن (Atrophy) خلاقیت و استفاده خلاقانه از مغز توسط کودکان میشود، هرچقدر سیستم آموزشی یک سرزمین بیشتر بر مبنای حفظیات پیش برود تا حل مساله (Problem Solving)، و هرچه بیشتر کودکان توسط خانوادهها برای موفقیتهای تحصیلی تحت فشار باشند، مغز آنها آرام آرام به حل مسالههای مشابه عادت میکند.
اما یک قانون کلی وجود دارد که ادعا میشود روی پایین آمدن متوسط IQ یک ملت تاثیر میگذارد. هرچقدر یک ملت بیشتر درگیر زندهماندن و دوام آوردن شود (Surviving)، از بسیاری از قسمتهایش مجبور است بزند، از خوراک، آموزش، بهرهوری، استراحت کافی، فرزندآوری بیشتر و … اینها میتوند ده سال بعد، نسل بعد را باهوشتر یا کمهوشتر کند. این اما یک فرضیه بحثبرانگیز است. چون میشود مثال نقض آورد که اگر این همیشه درست باشد چرا بچههای اوایل دهه ۶۰ ایران که اکثرا در فضای جنگ و اضطراب و نبود امکانات کافی بهداشتی بزرگ شدهاند، نسبت به بچههای اوایل دهه ۷۰ ای به مراتب متوسط هوش بالاتری داشتهاند؟
فارغ از این که تستهای استاندارد IQ (بخوانید) معمولا همزمان Visual-spatial processing و Auditory processing را در مغز انسان میسنجند، صدالبته مسایل ژنتیکی نیز موثرند. ازدواج باهوشها با کمهوشها. عدم تمایل باهوشها به فرزنددار شدن و مجرد یا بدون فرزند ماندن و به جایاش فرزندآوری بیشتر کمهوشترها و میانگین IQ جامعه را به زیر آوردن. (بخوانید) یا مهاجرت باهوشها و افرادی که میدانند در خارج از سرزمین آیندهای بهتر دارند. مسالهای که به شدت بر روی ذخیره ژنتیکی افراد باهوش یک سرزمین نقش ایفا میکند. با این وجود مقالات زیادی بوده که نشان داده ملتهایی بودهاند که متوسط IQ بالایی نداشتهاند، اما به مراتب از ملتهای دیگر پرکوششتر و زحمتکشتر بودهاند. مسالهای که سبب پیشرفت آنها شده است و مثالی مناسب برای این مساله مردم برزیل هستند و هند.
البته برخلاف آنچه گفته میشود به نظرم ما در ایران چیزی به معنی واقعی فرار عظیم نخبگان نداشتهایم. شواهد نشان میدهد از نزدیک به ۳ میلیون ایرانی مهاجر به خارج از کشور چیزی در حدود ۸% آنان افراد ممتاز دانشگاهها و مراکز علمی بودهاند. اکثریت باقیمانده ۹۲% این مهاجران، عملا بر روی کمشدن ذخیره ژنتیکی افراد باهوش در ایران نقشی نداشتهاند چون افرادی باهوش پایین و عملکرد مغزی پایین یا متوسط بودهاند. مثل نمونه افرادی که در برنامههایی مثل “بفرمایید شام” یا “ببین TV” شبکه من و تو شرکت میکنند که به نظرم میتواند نمونه آماری خوبی از همین نسبت ۸% نخبه به ۹۲% …. باشد و گویای این است “فرار نخبگان” زیادی بزرگنمایی شده است.
یک قاعده پیچیده و تا حدی تایید شده وجود دارد که اگر ما در ده سال آینده، فرزندآوری را تشویق نکنیم، خصوصا بیش از دو فرزند را، این سطح هوش و ذخیره ژنتیکی ایرانیان با این وضع اقتصادی و مدیریت در نظام از این هم بیشتر کاهش پیدا میکند. یکی از دلایلی که میانگین IQ ملت کویت، تاجیکستان، پاکستان یا حتی مالزی از ما به مراتب بیشتر است همین مساله فرزندآوری است. حتی بطور متوسط هر شهروند اسرائیلی، از هر شهروند ایرانی ۱۰ Score باهوشتر است. هنوز دقیقا نمی دانیم این سقوط آزاد ۲۰ واحدی در متوسط هوش ایرانیان علتهایش چه بوده ؟ و به عنوان یک بحران ملی که میتواند ۳۰ سال آینده برای ما مساله درست کند مورد بررسی قرار نگرفته.
در جدول زیر میتوانید (ببینید) که ایرانیان نهتنها جزو ۱۰ ملت باهوش جهان نیستید، که به رده ۶۴امین ملت سقوط کردهاند. مردم سنگاپور، تایوان، کرهجنوبی، چین، ژاپن و هنگکنگ در رده باهوشترین مردمان کنونی کرهزمین محسوب میشوند. سالهاست این جایگاه را دارند. چرا باهوشترین مردمان جهان در آسیای شرقی گرد هم آمدهاند؟
❞
امروز دوشنبه، برابر ۱۱ ژآنویه ۲۰۲۱ است. تعطیلات تمام شده، اما برای کار گاهی به استودیو میروم. گاهی هم دورکاری (Remote Working) میکنم. سه چهار روزی است یک رژیم غذایی از یک متخصص ایرانی گرفتهام که همه تعریفاش را دادهاند. یک آقایی با لهجه جنوبی. روزی هم ۴۵ دقیقه پیاده روی میکنم. در عمرم اینقدر به غذا با حسرت نگاه نکردم.
امشب، در برنامهام دو عدد کتلت بود با سبزی. از آنجایی که مادر کتلت و غذاهای ایرانی خیلی نمیدانند با سختی تماس گرفتم و از کارشناس پشتیبان آن موسسه خواستم یک چیزی جایگزین کتلت به من بگوید. بعد از سه ساعت و نیم Seen شدن (به خاطر اختلاف ساعت) جواب دادند یک کفگیر لوبیا پلو با ۱۰۰ گرم کلم خام! خوب مادر من کتلت بلد نیستند، لوبیا پلو بلدند؟ بعد من وسط شب کلمخام از کجایام در بیاورم؟ دوباره پیام دادم و گفتم یک غذای ساده غیر ایرانی بدون همراه با کلم بگویند. بعد از ۴۵ دقیقه پیام دادند شامیکباب با یک عدد گوجه متوسط. دستشان درد نکند. نمیدانستم شامیکباب یک غذای اصیل فرانسوی است.
سردرگم شدم. برای خاله پیام صوتی فرستادم. (ایشان استاد تغذیه هستند) . قصه را گفتم و پرسیدم خالهی عزیزم جای کتلت چه بخورم؟ پرسیدند برنامهات را از که گرفتی؟ جواب دادم از دکتر فلانی. گفت از فلانی باسوادتر نبود؟ از من سکوت. بعد هم قاطی کرد و گفت از همان دکتر کتلت عزیزت بپرسی بهتر است. یک استیکر همبرگر هم بعدش فرستاد و یک دستِ خداحافظی. یعنی چه؟ چارهای نداشتم جز این که کتاب رزا منتظمی را باز کنم. دیدم بوی گند میگیرد آپارتمانام را با این همه پیاز. در نتیجه یک Slice پیتزا داشتم و همان را گرم کردم و خوردم. رژیم نیست که، کلاس آشپزی مسترکلاس است! در میانه این دردسرهای کوچک زندگیام، اما اخبار کرونا است در امریکا که بیداد میکند و گرسنگیِ آدم را گاهی از یادش میبرد.
پیشبینی میکردند مرگ و میر حداکثر به ۲۰۰ هزار نفر تا ابتدای سال ۲۰۲۱ برسد، اما به رقم ۴۰۰ هزار تن رسیده است. در لسآنجلس، شهری که من میزندگی میکنم شایع شده که به آمبولانسها گفته شده اگر کسی با حال رو به وخیم بود او را دیگر به بیمارستان منتقل نکنند. تختی برای بستری تقریبا وجود ندارد. بیمارستانها دارند منفجر میشوند. بسیاری از بیماران بدحال در خانه منتظرند. به وضوح در حال دیدن فروپاشی مدرنترین سیستم درمانی دنیا در مقابل یک ویروس هستم. این وضع امریکاست، خدا داند ایران چه خبر است.
در تماسی که با پدر داشتم تاکید کردند که از اواسط بهمن تا اواخر اسفند موج عظیم و دوبارهای از کرونا به ایران خواهد آمد. در میان کادر درمان، در امریکا برخلاف پزشکها، عدد قابل توجهی از پرستاران از تزریق واکسن Covid-19 صرفنظر کردهاند. ظاهرا نگران عوارض احتمالی آناند و ترجیح میدهند جزو اولین دریافتکنندگانش نباشند. به خاطر شرایط بعد از شیمی درمانی مادر به طور مداوم در حال خواندن مقاله هستم. این چیزها را بین این مقالهها میفهمم.
ریسک حساسیت به تزریق (با احتمال مرگ) یا Anaphylaxis در واکسن کرونا نگران کننده نیست و طبق آمار ۹۹.۹% دریافت کنندگان این واکسن چنین حساسیتی ندادهاند. در اصل در ازای هر ۱۰۰۰ نفر یک نفر در امریکا از Covid-19 فوت کرده است، اما، اما در ازای هر ۷۸۰ هزار نفر، یک نفر بعد از تزریق واکسن کرونا دچار به شوک حاصل از تزریق (از واکسن Pfizer) شده است. از این رو تزریق این واکسن همچنان براساس علم آمار راه عاقلانهتری است. (بخوانید)
با این حال تا اکنون دو گونه قطعی و جدید از ویروس Covid-19 در جهان دیده شده است. یک نوع آن که مشهورتر است از انگلیس در حال انتشار است، و نوع دیگرش از برزیل که چندتایاش در ژاپن دیده شده. آن گونهی (Variant) ارتقا یافته ویروس Covid-19 که برای اولین بار از انگلستان به دیگر کشورها سرایت کرده B117 نام دارد. احتمال کشندگی آن بیشتر از Covid-19 نیست، اما احتمال انتقال آن ۷۰% بالاتر است، و میتواند برای افراد زیر ۱۵ سال و کودکان هم کاملاخطرناک باشد. آن یکی هم که از این یکی خطرناکتر است و در ژاپن پیدا شده، از برزیل آمده است. اسم آن گونه B11248 است. هم سرایتاش سریعتر است، هم مقاومتر است و بیشتر از دو هفته درگیر میکند. (ببینید) البته بهتر این هست که این ویروس، کرونای انگلیسی خطاب نشود به این سبب که براساس دستورالعمل (بخوانید) نامگذاری ویروسها یا باکتریها تهیه شده توسط سازمان بهداشت جهانی، از سال ۲۰۱۵، کاشف هیچ ویروسی یا هیچ آزمایشگاهی حق ندارد نام یک کشور یا ملت را بر نام یک ویروس بگذارد.
در میانهی این همه استرس و نگرانی از این که بحران کرونا ممکن است تا دوسال دیگر باما باشد، در خبرها خواندم که بزرگآقا در سخنرانی اخیرشان گفتهاند که از کشورهای آمریکا و انگلیس واکسنهای تهیه شده برای کرونا خریداری نشود. جنجالی هم در شبکههای مجازی خصوصا توئیتر شده بود. طبقه معمول عدهای کورکورانه تایید کردهاند، عدهای کورکورانه تقبیح. عدهای از آن جوک درآوردهاند و عدهای هم نگرانتر از قبل. موج عکسالعملهای احساسی بدون ریشهیابی.
به نظرم این سخنرانی از لحاظ Public Policy یک سخنرانی اشتباه و آسیبزننده به سلامت روانی جامعه بود. به سادگی میشود آن را جزو سخنرانیهایِ مخل برای امنیت خاطرِ ملی تلقی کرد. یک رهبر یا یک پیشوا، درست در زمانی که مردماش نیاز به آرامش خاطر و خیالراحتی برای تامین شدن امکان سلامتیشان دارند چه ضرورتی دارد چنین مسالهای را در فضای عمومی آن هم به عنوان دستور و نه “توصیه” مطرح کند؟ اگر همین دستور، در فضای خصوصی به مسئولان گفته میشد چه اشکالی داشت؟ اگر همین دستور به عنوان سیاست سازمانی محرمانه پیش گرفته میشد چه ایرادی به آن وارد بود؟
اینجا این فرضیه تقویت میشود که این حرفها، اصولا “مصرف سیاسی” دارند و خود گوینده به دلایلی که میآورد باور ندارد اما امیدوار است روی عدهای تاثیر بگذارد. این قبیل اظهار نظرها را نباید جدی گرفت. نباید به آنها واکنشی نشان داد.
ایران حتی اگر هم بخواهد و پولاش را داشته باشد، اصولا شبکهی توزیع (Distribution Channel) مناسب واکسنهای Covid-19 شرکتهای امریکایی را در پهنه سرزمیناش به سادگی ندارد. به خاطر ایرلاینهای فرسوده و محدودش، و به خاطر نداشتن امکانات صنعتی سرمایشی کافی. همینطور نمونههای امریکایی بسیار گرانتر از دیگر همتایانشان هستند. پس ورود آنها به ایران عملگرایانه نیست. بهترین کار برای پوشاندن این دلیلها چه هست؟ یک دلیل سیاسی آوردن و یک ژست پدر-میهنی در پیش گرفتن و بدنام کردن این واکسنها.
آنچه از واکسنهای ساخت انگلستان هم در سبد خرید و سهمیهی ایران قرار میگیرد آنقدر ناچیز است که حذف کردن آن، صدمهای به برنامه ملی تزریق آن نمیزند. اما با حذف سیاسی آن، میشود از آن یک بهرهبرداری سیاسی کرد. بنابراین روی کاغذ، بزرگآقا، عملا صحبت از ممنوعیت ورود واکسنهایی کرده است که از ابتدا قرار نبوده خیلی در ایران استفاده شوند. انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته.
این سخنرانی در زمانی شده که قراردادهای خوبی با شرکتهای چینی، هندی و روسیه بسته شده است. همین طور ایران در حال تکمیل مراحل تولید دو واکسن یکی با همکاری چین و دیگری با همکاری کوبا است. از این رو، اگر زیر این دیگ خورشت زده شد تا بر زمین بریزد و توجه جلب کند، از این جهت است که یک اطمینان نسبی از این که داخل فریزر بازهم خورشت از قبل هست وجود دارد. (چشمک)
به نظرم کمترین فایده این سخنرانی جنجالی این بود که فضای شبکههای مجازی را در سالگرد پرواز ۷۵۲ تحت تاثیر قرارداد و مسیر هشتگها را عوض کرد که به خوبی جواب داد، و دلیل دیگر این که … آن را نمیشود بگویم. دنبال دردسر نیستم. بعدها خواهید فهمید. این را هم ذکر کنم که هم روسیه (Sputnik V) و هم چین (Sinopharm و Sinovac)، خیلی زودتر از ایران به کشورهای عربی یا حتی کشوری مثل گینه در آفریقا واکسن Covid-19 تحویل دادهاند!دیگر اینکه واکسن Sinopharm چینی دو ورژن دارد، امیدوارم ورژن whuan آن که ضعیفتر است به ایران فروخته نشود. خلاصه که این هم از قصه متحدان به اصطلاح سیاسی ما. پول مان که حاضر نباشد، در لیست آنها هم آخریم.
اگر دست به ریاضی مسئولان خوب باشد که الحمدلله نیست، باید بفهمند از امروز، هر روز که ۲۰۰ نفر در ایران براثر کرونا و نرسیدن واکسن به دلیل لجبازیهای سیاسی بمیرند، مثل این هست که هر روز به یک ایرباس اکراینی با ۲۰۰ مسافر در این ممکلت شلیک شده است! هردویاش نتیجه خطای مدیریتی و بیمسئولیتی است. نه ورزش را باید سیاسی کرد، نه بهداشت را. مسئول هر دو مساله هم شخص بزرگآقاست و نه هیچ کس. چرا؟ چون در این مورد خاص نشان دادند در ریز مسایل دخالت می کنند. واقعیتی که حتی اگر طرفداران نظام هم بخواهند چشم به روی آن ببندند، از خود یک احمقِ پیرو چیزی بیشتر نساختهاند. هرچند این نقد شامل دولت متخاصم و جانی ایالات متحده (پرزیدنت ترامپ) نیز میشود. دولتی که با ایجاد بحران در انتقال پول، خرید کردن را برای حکومت ایران دشوار کرده است و بهانه کافی به بیمدیریتیهای آنان داده است.
برزگآقا برای این دستورشان دو دلیل مورد اشاره قرار دادهاند. دوست دارم دربارهشان بنویسم چون هم به ایشان بسیار احترام دارم و هم متاسفانه در امریکا زندگی میکنم و واقعیت را از نزدیک میبینم. حقیقت را باید گفت. یکی از دلایل ایشان این بوده که آمار مرگ و میر براثر کرونا در امریکا بیشتر است، پس عملکردشان بدتر است. دوم فرمودهاند پس این نشانه ناکارآمدی واکسن آنهاست. هردوی این دلایل گمراهکننده، غیرعلمی و غیردقیق است. میگذاریم به حساب این که مشاوران علمی و رسانهای ایشان به غایت بیسوادند. مثلا تعجب کردم که وزیر بهداشت با دلسوزانه خواندن بر آن صحبتها مهر تایید زد. این وزیر لایق دریافت نشان ملیِ “یکخایه میان دو دست پشمالو” است.
آمار مرگ و میر کرونا در امریکا بیشتر است به این سبب که جمعیت این کشور، تقریبا ۵ برابر جمعیت ایران است. یک مساله ساده ریاضی. همچنین آمار فوتیهای آنها بیشتر است چون عکس حکومت ایران درباره اعلام آمار واقعی مرگ مردمشان دروغ مصلحتی نمیگویند و پنهانکاری سیستماتیک ندارند. هرچه هست همان را میگویند. سوم این که این آمار بیشتر هیچ ارتباطی به ناکارآمدی واکسنهای آمریکایی ندارد به این دلیل که حتی ۳% مردم امریکا (تا این تاریخ) هم هنوز واکسیناسیون نشدهاند (بخوانید). پس این ادعا که اگر این واکسن امریکایی کارا بود مرگ و میر در امریکا پایین میآمد یک ادعای گمراهکننده و بدور از مطالعه است. این حرف زمانی درست است که ۷۰% جامعه واکسینه شود و موثر نباشد نه ۳%.
درباره این قصه Chipset داخل این واکسنها و اینها هم که دیگر نیازی به نوشتن نیست. دیدم بعد از سخنرانیِ بزرگآقا چند فعال سیاسی اصولگرا برای خودشیرینی از این مزخرفها بسط دادهاند. اینها که این حرفها را به افکار عمومی تزریق میکنند و سبب انحراف واقعیت میشوند، باید یک ریموت کنترل تلویزیون توشیبا را (که از سامسونگ و سونی پهنتر و تپلتر است) از زیر مثل دیلدو، شیاف کرد داخلشان، تا نهتنها سایز چیپست و RFID دستشان بیاید، که بعد با فشار روی نافشان هم بشود کانال تلویزیون عوض کرد، و هم با فشار روی قُمبلهایشان volume تصویر را کم و زیاد کرد. این جماعتِ خود را به خواب زده، یا سایز میکرونیِ سوزن سرنگ دستشان نیست یا فکر میکنند چیپسِتهای RFID یک مایع اجی مجی لاترجی مثل روغن بنفشه است که بغتهً کنُ فَیکون میکند!
❞
دوستی من و الکس تقریبا به ۷ سال نزدیک شده بود. دو روز پیش اما بحث تلخی میان ما گُر گرفت. حال مرا هم به طبع خراب کرد. قصه این بود که چند مرتبه میخواست تلفنی صحبت کند. فرصت نمیکردم. واقعا فرصت نمیشد. و این که میدانستم همیشه بالای ۲۰ دقیقه صحبت میکند. البته درگیر بیزنسها و کار استودیو و کلاس زبان و نوشتن تز و … هم بودم. دو روزی گذشت. گذشت و دیدم یک ایمیل بلند بالا ارسال کرده. داخلاش هرچه میخواسته نوشته. از این که تو این همه سال مرا نادیده گرفتهای و با دید از بالا به پایین به من نگاه کردی، تا پرت و پلاهایی مثل دخالتهایت در روابط عاطفی من و نابود کردن اعتماد به نفس.
اینقدر از خواندن این پَرتنامه عصبانی شدم که حد و اندازه نداشت. در تمام مدت مطالعهی نوشتهاش، داشتم همه کارهایی که با هم در این مدت کردیم را روز به روز، ورق به ورق مرور میکردم. برایاش چند خط نوشتم که اشتباه میکند و سر من فقط شلوغتر هست که باید درکام کند که دیدم دوباره نامهای بلندبالا نوشت. آسمان به ریسمان بافت و کدو به لوبیا گره زد. هوووف!
اذیت میشوم که یک آدم ویلانالدوله، یک بُعدی، وابسته به اطرافیان، و بدون هیچ Achievement خاصی در زندگیاش برگردد بگوید چرا برای من زیاد وقت نمیگذاری؟ یا چرا اینقدر زندگی کردن را به خودت سخت میگیری؟ نمیفهمم واقعا. تصور این که جهان را با یک خونسردی فقط از سوراخ دنیای خلوت و بدون جزئیات خودش ببیند متعجبام میکرد. هرچند به رویاش نمیآوردم. اما این که او امروز به رویام بیاورد ناراحت کننده است. بعضیها دنیایشان دقیقا مثل یک جعبهی خالی کفش است. بیرونشان نوشته Nike، یا Tom Ford اما داخلش خالی است! دقیقا هیچ غلطی داخل زندگیشان نمیکنند و فقط سعی میکنند آن بیروناش را شیک و پیک و چشمنواز نگاه دارند. بعد تو به این تیپ آدمها پا میدهی، آدمِ High-level حسابشان میکنی، کاری که نباید بکنی را میکنی و فروتنی نشان میدهی تا احساس کمبود اعتماد به نفس و تفاوت سطح نکنند، و همهاش از آن بیرونِ دکوریشان تعریف میکنی چون میدانی چیزی داخلاش نیست و مجبور هستی یک جوری به آنها انرژی و امید بدهی تا با تو راحتتر باشند، بعد زمان بگذرد و این آدم باورش شود یک جعبهی پر است! از آن بدتر باورش بشود یکی در حد تو با دستآوردهای تو است. این که میگویند یک آدم سایزِ X Small را بیخود بادنکنید همین است. چون یک روزی فکر میکند از اول X Large بوده است.
الکس، یکی از دوستان استثنائیام بود که قاعدتا نباید به خصوصیترین دایرهی دنیایام راهاش میدادم. خاطرات بسیار خوب و بیشتر Funای باهم داشتیم. چیزهای خوبی هم به هم دادیم. اما اینقدر که دنیای ما متفاوت بود اگر این رابطه به سمت چیزی غیر از Fun میرفت حتما مشکلساز میشد. واقعا چیزی جز احوالپرسی و حرفهای روزمره میانمان نبود چون تجربه و وسعت و حتی نوع Background خانوادگیمان هم زمین تا آسمان بعید از هم بود.
به جز الکس تنها کسی که دنیایمان همینقدر متفاوت است و اما داخل همین دایره خصوصیام است اتفاقا برادرم است. هرچند برادرم نیز یک انسان یکبعدی و بدور از یادگیری و ماجراجویی است، اما الکس، حتی یک صدم خصوصیتهای کوششگری و هدفگرایی او را نداشت. به معنای واقعی، آدمِ فقط زندگی کُن در حال بود. Contrast ای که در دوستی میانمان بود، خیلی وقتها این رابطه را جذاب میکرد. شیرین میکرد. و همه اطرافیانام میدانستند من الکس را واقعا دوست دارم. اینقدر که بسیار تلاش میکردم این تفاوتها کم و کمتر شود. اما مشکل اصلی من با او از جایی آغاز شد که بعد از سال سوم دوستی همیشه احساس میکردم باید این آدم را در زندگی ام تمام مدت Towing کنم. نمیدانم معادل فارسیاش چه میشود.
سرتاسر این ۷ سال رابطه ما، لبریز بوده از روبراه نگاه داشتن او در زندگیام. در همین دوسال گذشته، بارها سعی کردم او را به آدمهای رده بالا وصل کنم تا Level اجتماعیاش بیاید بالا. وارد فضایی دیگر شود. اما استقبال نکرد. وقت گذاشتم فرانسه به او یاد بدهم. هشت ماه شخصا وقت گذاشتم، رها کرد. یک شغل خوب در یک روزنامه محلی برایاش یافتم و ۶ ماه عبری خواندن و نوشتن با او تمرین کردم کار را سه هفته نشده رها کرد. این همه روابط عاطفیاش را که با رفتارش خراب و داغان میکرد با صافکاری بدون رنگ دوباره در می آوردم باز گند میزد و آبروریزی میکرد. کمک کردم یک اتومبیل ون بگیرد و بتواند اجراهای موسیقی با گروهش را در جاهایی دورتر اجرا کند، ونِ نو را نرسیده به سانفرانسیسکو نزدیک Plaskett فرستاد ته دره، کلی هم گرفتاری برایام درست کرد. چرا؟ فقط چون موقع سوسیس کباب کردن از خاطرش رفته بود ترمز دستی را بکشد. داخل یک کمپانی خوشنام ساز سازی برایاش کار جور کردم و ساعتها Interview کردن را با هم تمرین کردیم، رفت آن داخل و نمیدانم چه کرد این Pannel دکور گیتارها داخل Showroom این بنده خداها ریخت پایین و ۴ هزار دلار به آنجا صدمه زد و آمد بیرون.
این همه مدت هیچ پساندازی نداشت و بحران کرونا باعث شد بیخانمان شود. بیخانمان شد و کرونا گرفت و تمام مدت از او نگهداری کردم. گفتم بیا مدیریت این مزرعه کاهویم را به عهده بگیر ماهی ۳ هزار باکس میگذارم داخل جیبات، گفت من موسیقیدانام نه نوازندهی کاهو. همین چند هفته پیش گفتم بیا این بار Dry ice مرا برسان اسکلهی صلاله (عمان) و کارهای تلفنی و ایمیلی و کوفت و زهرمارش را انجام بده که من برسم درسهای دانشگاه را بخوانم و نمرهام خراب نشود. درصد خوبی بهت میدهم. وسطش رها کرد و کارم را صدبرابر کرد. و دهها موردی که هر چقدر سعی کردم به احترام این ۷ سال رفاقت، این آدم را از ارتفاع ۳ سانتیمتر برسانم به ۵۰ سانتیمتر، نه استقبال کرد، نه عرضهاش را داشت و نه بلد بود جز غر زدن و آیه یاس خواندن و روزمرگی کردن کاری کند.
امروز واقعا به این نتیجه رسیدم این اشتباه است تو یکی را که DNA اجتماعی و شخصیتیاش با تو فرق دارد اینقدر به خودت نزدیک کنی، بال و پر بدهی و روی او سرمایهگذاری کنی. و این قصه برای یک رابطه عاطفی، صدبرابر خطرناکتر است. رفتن سراغ آدمی که مثل تو نیست، و از آن بدتر نمیتواند حتی شبیه به تو باشد چون شوقاش را ندارد، تواناییاش را ندارد، مغزش را ندارد، ارادهاش را هم.
این شد که زنگ زدم که به او توضیح بدهم و قانعاش کنم این من نبودم که بیتوجهی کردم. که برنداشت. پیام گذاشتم که دیگر دوست ندارم در زندگیام باشی. وسایلاش در آپارتمانم را هم با Uber برایاش فرستادم. و خلاص. وسلام علیکم و رحمه الله. الکس از زندگی من خط خورد. تنها در ۵ دقیقه سوگواری. حذف کردن آدمی که آرامشام را برهم بزند بیاندازه برایام ساده است. این درسی است برایام. این که هیچ علاقهای نداشته باشیم به آدمهای درجا زن، آدمهایی که فقط پز هستند و افاده و هیچ خروجی مهمی ندارند و دائم نرسیدنهایشان را تقصیر جامعه و شرایط و خانواده میاندازند، و آدمهایی که همیشه با یک دکور مصنوعی دوست دارند زندگی کنند فضا بدهیم، بها بدهیم، و مثل پدرژپتو فقط به آنها انرژی و توجه بدهیم. این خیلی خوب است که انسان حد و مرز خودش را بداند.
❞
یک هفته مانده به شروع دانشگاه و ترم پایانیام، سعی می کنم خیلی از مقالهها و خبرهایی که از قبل Bookmark کرده بودم تا مطالعه کنم را مرور کنم. از میان خبرهایی که خواندم و جالب بود، اینکه اخیرا سازمان ملل اعلام کرده که برای عمل زنا (Adultery) نباید مجازات تعیین کرد. زنا البته و دستکم در ایران چند نوع است. زنای به عنف (تجاوز)، و زنای محصنه (سکس با پارتنری که همسر دارد) از باقی انواع زنا مناقشهبرانگیزتر است با این وجود فکر میکنم منظور سازمان ملل، به زنای محصنه است.
البته در امریکا هم زنای محصنه ایالت به ایالت مجازاتاش (Penalty) متفاوت است. فکر میکنم در واشنگتن سکس با یک خانم متاهل فقط ۱۰ دلار جریمه دارد، و در ایالتهای جنوبی امریکا (که کاتولیکتر هستند) تا سه سال زندان. میدانم در کالیفرنیا رابطه پنهانی با زن یا مرد همسر دار طبق قانون جرم نیست، حتی غیرقانونی نیست و صرفا یک عمل غیراخلاقی محسوب میشود. حتی دادگاههای فدرال این ایالت گاهی آن را دلیلی محکم برای صادر کردن طلاق نمیداند. از این رو جریمهای مالی نیز برای آن درنظر گرفته نشده است توسط قانون فدرال کالیفرنیا.
با این حال پیش میآید فرد قربانی اقدام به سو (Sue) کرده و برای نبردن آبروی طرف درخواست Alimony کند. یعنی این که زن یا مرد از زندگی در زیر یک سقف با پارتنرش که با کسی رابطه داشته امتناع کند اما او را مجبور کند هزینههای زندگیاش را از صفر تا صد پرداخت کند. به همین دلیل است شما اگر با کسی رابطه داشته باشید، و ساکن ماساچوست باشید اما در یک سفر در کالیفرنیا زنای محصنه کنید، به جای سه سال زندان، تقریبا هیچ مجازاتی متوجهتان نخواهد بود. این یکی از تفاوت امریکا با بسیاری از کشورهاست. یعنی ریز قوانین از یک ایالت به ایالت دیگر کاملا فرق میکند. ما یک قانون اساسی خلوت و مختصر ملی داریم در کشور، و یک سری قوانین پرجزئیات و ریزِ مختص هر ایالت، بسته به فرهنگ و نوع بافت جامعه و آداب و رسوماش.
یک چیز دیگر که این تصمیم سازمان ملل مرا یاد آن انداخت درباره مسایلی مثل خیانت یا این روابط موازی، تصمیمگیری به انتقام است. یا تلافی کردن. اتفاقا یکی از آخرین بحثهایی بود که با یکی از دوستانام در دانشگاه داشتم. بهنظرم این Concept خیلی نتیجهی جالبی ندارد. من به تجربه ندیدم کسی که مورد خیانت واقع شود یا بفهمد پارتنرش با کسی در رابطه موازی است، از انتقاماش در نهایت احساس خوب و جالبی بگیرد. آدم در ذهن احساسیاش ممکن است بگوید تلافی میکنم تا دلام خنک شود، اما این دل، رنجورتر میشود خصوصا اگر انسان حساس و معصومی باشیم.
انتقام، اصولا اولین قربانیاش اگر خود فرد نباشد، دومیاش حتما خودش است. اغلب مردم این را نمیدانند تا خود تجربه نکنند. یک چیزی است که آدم را بدتر از درون میتراشد و ضعیف ونحیف ترش میکند، چه بسا به دردسرهای جبران ناپذیر بیندازد. میدانم این حرفها ممکن است گفتناش ساده باشد، اما واقعیت این است که “تلافی کردن” ، برنامهریزی برای ضربه زدن به کسی، یعنی همچنان روح و روانات را درگیر اشتباه یا تصمیم ناخوشایند او کردن. یا باید راهی برای خود را قانع کردن یافت و بخشید، یا آن شرایط را برای همیشه ترک کرد و دنیای جدید را تجربه کرد. گذشتن و تنفس هوای تازه، کار سختی است، اما بزرگترین لطف به خودمان است و ترمیم را زودتر انجام میدهد.
❞
در ادامه خواندن خبرها، خاصه امروز، به کابینه و چیدمان تیم دولت جو بایدن بسیار توجه کردم. Profile اکثر افرادی که او برگزیده به شدت حساب شده است. گویی همه برای هدفی خاص انتخاب شدهاند. که به نظرم، ترمیم رابطه باچین و اروپا، و همینطور بازگشت به معاهدههای بینالمللی از آن جمله است.
اما بخواهم ساده و رک بگویم، نظام، خاصه بزرگآقا با جوبایدن و این کابینهای که چیدمان کرده، جفت۶ که هیچ، جفت۱۰۰۰ آورده است. من فکر میکنم کابینهی آقای بایدن، حتی ۱۰% تا ۲۰% از کابینهی آقای اوباما بیشتر اهل گفتگو و درک و فضای مبتنی بر همکاری دیپلماتیک است. این مساله مهمی است چون جانشینی بزرگآقا در ۸ سال پیشرو حتما مهمترین مساله پیشروی نظام خواهد بود. و این بیاندازه مهم است که این تغییر گذار از قدرت قدیم به جدید در ایران، بدون دخالت ایالات متحده و با آرامش صورت گیرد.
اگر بخواهم نگاه امنیتیام را فعال کنم، اکنون امنترین حالت ممکن برای بیت رهبری، در حوزه انتخابات آینده و رئیسجمهوری، حمایت از حضور یک فرد با پیشینهی نظامی اما آلوده به پرونده است (برای قابل کنترل بودناش)، یا کارکتری امنیتی وابسته به محفلهایِ زیر نظر آقازاده بزرگ که اگر نیاز به انتقال قدرت بود روی مسیر پیشبینی شده حرکت کند.
اگر پرزیدنت ترامپ مجددا انتخاب میشد البته که آقای ظریف روی کاغذ انتخاب بسیار منطقی بود، اما فکر میکنم انتخاب یک رئیسجمهور که ۱۰۰% تابع و پیروی بیت باشد حتما در انتخابات آینده در دستور کار است. در هر حال چارت کابینه آقای بایدن به گونهای است که اگر یک گاو هم رئیسجمهور ایران شود، که احتمالش زیاد است، با موموی خالی هم میتواند گشایش ایجاد کند و نیاز به یک دیپلماسی پیچیده همهجانبه نیست. به نظر می آید اراده واشنگتن بر نگاه داشتن نظام، کم کردن از نفوذ روسیه و چین از روی ایران، بالانس موازنه قدرت در منطقه و برداشتن تنش و خطر از روی خلیج فارس و آسمان خاورمیانه است.
با این وجود این به معنی تغییر زیادی در شرایط اقتصادی ایران و بالا آمدن سطح رفاه است؟ به نظرم خیر. گشایش اقتصادی ایران با پیشبینیهای اقتصادی توسط نهادهای معتبر بینالمللی در صورت رفع تحریمها مثبت ۰.۵ درصد تا منفی ۰.۵ درصد تعیین شده است. این معنی مشخصی دارد. سال ۱۴۰۰ که تحویل شود، حتی در صورت رفع تحریمها، تا ابتدای ۱۴۰۱ دروناش تورم و بیکاری باقی خواهد ماند. علت؟ ضربهای است که بحران کرونا به کسب و کار زده، و زمان زیادی است که صدمههای حاصل از تحریم نیاز به مداوا دارند.
تابستان سال ۱۴۰۰ هر دولتی برسرکار بیاید، با یک بدهی ۱۰۰ هزار میلیارد تومانی روبرو است! هیچ آدم عاقل و اهل تغییری با این حجم از بدهی نمی آید رئیسجمهور شود چون ۴ سال نخست، با این مجلس ضعیف و بلهقربانگو، عملا کاری نمیتواند از پیش ببرد. پس حتما منفور مردم خواهد شد. نهایت این که بتواند قدرت خرید مردم، سطح بهداشت و امنیت را اندکی بالاتر ببرد، که اگر تحریمها حذف شوند، حتی نمیتواند این گشایش نشدن را تقصیر تحریمها بیندازد. پس جملگی به گردن باریک مدیریت او انداخته خواهد شد.
مشکلات نبود دارو خصوصا داروهای خاص، مواد اولیه، فروش نفت، ارسال و Submission مقاله در مجلههای خارجی، مشکلات نصب اپلیکیشنها با IP ایران، کمبود لوازم بهداشتی و آرایشی، ورود قطعات خودرو، کمبود دلار و صدها مورد ریز و درشت مشابه احتمالا حل خواهد شد و فشار روحی و روانی بر مردم ناشی از بحران سیاست خارجه به شدت کاهش پیدا میکند اما بیکاری و تورم همین خواهد ماند. کمبود جنس و کالا از بین میرود، اما گرانی خواهد ماند. پیشبینیام این است که شرایط مناسب اقتصادی در ایران زودتر از سال ۱۴۰۲ نمیتواند به دوران گشایش بازگردد اما مطمئنا تا آن زمان بدتر هم نخواهد شد. خلاصهاش این که:
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم،
ماندهام کشور من جز جهان نیست چرا؟
روحالله احمدی
❞
پیامهای خیلی زیادی آمده بود و درباره گفتآوا (پادکست) سئوال شده بود. دو روز دیگر آن را خواهم گذاشت. همیشه شروع کردن کاری اولین بار هم دشوار است، هم به ایدهال نزدیک نیست. تا رسیدن به DNA خودش و راهش را پیدا کردن زمان میبرد. با این وجود خواندن پیام های مربوط به ویدئوی موسیقی در جاده بینهایت جالب بود. گاهی میترسم از این که خوانندگانم به این همه جزئیات توجه میکنند. از همه خندهدارتر بنده خدایی بود که پرسیده بود شما پاهایات را ایران لیزر کردهای یا امریکا؟ (لبخند). خیر، لیزر نکردهام. مگر خانم هستم من. فقط مثل شما آمیرزا پشمالو نیستم.
این ساعتها بیشتر نظارهگر جنگی داخلی پشتپردهی امریکا هستم. امریکا علیه امریکا. درست مثل یک سریال هیجانانگیز شده. سال ۲۰۲۰، نه تنها از تاریخیترین و استثنائیترین سالهای ۵۰ سال اخیر بود، که برای ایالات متحده، حتی از استثنائیترینهای ۲۰۰ سال اخیر تاریخ این کشور بود. همه رسانههای یک کشور برعلیه مردی شدند که هرچند ۴ سال با ارتش مجهزش قدرتمندترین مرد کره زمین بود، اما در ۱۰ روز پایانیاش تبدیل به خاموشترین، دورانداختنیترین و ضعیفترین مرد دنیا شد! نمیدانم، هزاران کیلومتر دورتر، در خاورمیانه، کسی هست که از آنچه بر سر پرزیدنت ترامپ آمد عبرت بگیرد یا نه؟ از ما گفتن. پیشکش خلعت زندانیان، محتسب و ساقی و روحانیان… تا بزودی