دنیا روز به روز بیشتر از سمت زندگیِ جمعی به سوی زندگیِ فردی حرکت میکند. این موجِ آرام آرام محو شدنِ Collectivism Culture و جایگزین شدن آن با Individualism Cultur از ابتدا درغرب شروع شد. وقتی رسانهها، دانشگاهها و روشنفکران بعد از جنگ جهانی دوم و فارغ شدن از مسایل جنگ؛ اولویتشان اهمیت دادن به حقوقبشر، حقوق زنان، علوم انسانی، علم روانشناسی و تاثیر آن بر زندگی انسانها شد. شاید نقطهی اوج آن در امریکا، جنبشهای اجتماعی دهه ۱۹۶۰ میلادی بود.
بازهی ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۵، در ایالات متحده بازهی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بیاندازه مهمی است. محدودهی جنبشهایی که در یک دورهی ۱۵ سالهی بسیار پرماجرا در امریکا شعلهور شد. یک انفجار اجتماعی دربارهی مسایل مهم و تابویی چون تحصیلات و حقوق سیاهان، قانونی شدن سقط جنین، آزادی رابطهی همجنسگراها، آزاد سازی استفاده از کاندوم، فمینیزم، آزادی مصرف مواد مخدر و روانگردان، مبارزه با مردسالاری و استثمار زنان در محیطهای کاری. نتایجاش آنچنان قدرتمند بود که به دیگر نقاط جهان سرایت کرد و سبب انقلاب بزرگی در آزادیهای اجتماعی شد. البته آن زمان که اینترنت به شکل امروزین نبود تا مردم دنیا همزمان در جریان مسایل دیگر کشورها باشند، بسیاری آن مدرنسازی فرهنگی که حکومت پهلوی کرده بود را به حساب نبوغ و مدرنیزاسیون ایران توسط او گذاشتند.
اما در اصل شاه ایران، سعی کرد با الگو برداری از نتایج همین جنبشها در امریکا و فرانسه، بدون گرفتن تایید روحانیون و خارج از ادارهی دولت؛ جامعهی ایران را مدرنتر و حضور زنان را در جامعه فعالتر کند پیش از آنکه برایاش دردسرهای سیاسی تولید شود، در اصل او میخواست خفقان سیاسی را با دادن آزادیهای اجتماعی جز آزادی سیاسی جبران کند. اما دچار یک خطای استراتژیک شد. این که در جامعهی امریکا خاصه این تغییرات پیرامون حقوق زنان براثر خواست و جوشش اجتماعی در طول سالها بوجود آمده بود، در حالیکه شاه میخواست آن را بصورت یک کالای فرهنگی یکشبه “وارد” کند. میخواست مردمی که برای آن هنوز آماده نبودند، در قالباش قرار گیرند. یک Reform و اصلاحات اجتماعی مصنوعی. نتیجه اینکه در خانوادهای که مادر بسیار مذهبی و سنتی چادر به سر می کرد، دخترش در خیابان مینیژوپ میپوشید. یا در جامعهای که مفهوم محرم و نامحرم میان دیدارهای فامیلی کاملا در جریان بود، کلابهای موسیقی و تفریحی مختلط بخشی از پز اجتماعی محسوب میشد. بگذریم…
هرچند امریکا صاحب تاریخ باستانی نیست، اما این بازهی ۱۵ سالهی جنبشها و حقخواهیهای اجتماعی در این کشور آنچنان پرشور و کوبنده و افتخارآمیز است که بر تاریخ مدرن اجتماعی بسیاری از کشورها در دنیا تاثیری شگفتانگیز گذاشت و بعدها از دلایل غرور مردم امریکا به “مدرن شدن” قوانین و روالهای اجتماعیشان به نفع اقلیتها و زنان و کودکان شد.
اگر تاریخ ایالات متحده را مرور کنیم، این نقطهی آغاز پیدایش روابط جایگزین یا Alternative Relationship برای ازدواج بود. آنچه ۱۵ سال پیش در ایران با عنوان ازدواج سفید مشهور شد، ۶۲ سال پیش در امریکا با عنوان Cohabitation Relationship و در فرانسه با عنوان Marriage Blanc آرام آرام و موریانهوار در روابط اجتماعی-عاطفی جوانان جای خودش را باز کرد. در نتیجه، در آمریکای به شدت مذهبی و کاتولیک جوانان بدون ثبت ازدواج و قبل از در جریان قراردادن خانوادهها شروع به زندگی زیر یک سقف میکردند، چه بسا بسیاری به خاطر نبود سقط جنین قانونی در بسیاری از ایالتها صاحب فرزند میشدند و اما قانونا به هم هیچ تعهدی هم نداشتند. روش جایگزین ازدواج که ابتدا بین هیپیها (Hippie) شکل گرفت. هیپیها گروهی از جوانان بودند که نمیخواستند زندگی کلاسیک امریکایی داشته باشند، دور از قید و بندها باشند، راحت با هم زندگی و سکس کنند، مالیات ندهند، به اندازهی زنده ماندن کار کنند و در پوشش و گفتار و روابط اجتماعی طبق نرمهای جامعه عمل نکنند. آنها اکثرا در حاشیهی شهرها زندگی میکردند. ۶۰ سال بعد عدهای از جوانان ثروتمند و پدر پولدار شهرهای ایران، به تقلید از هیپیها در جزیرهی هرمز دور هم جمع میشدند و زندگی میکردند. با این تفاوت که هیپیهای امریکا اکثرا از طبقهی فقیر و کارگر بودند.

هیپیهای امریکا در دههی ۶۰ میلادی. آنها در قید زندگی آزاد و بیقید و بند بودند. گاهی در مصرف مواد روانگردان، الکل و سکس کنترل نشده آنچنان زیادهروی داشتند که سبب دردسرهایی برای جامعهی خود میشدند. هیپیگری یک جنبش جو زدهی اجتماعی بود که به مرور شکل اولیهاش کمرنگ شد و از بین رفت.
هرچند دولت امریکا، به خاطر بندهای قانون اساسی هیچ وقت اجازه نداشت از قدرت خود برای کنترل انتخابهای شخصی مردم در زندگیشان استفاده کند، اما سیستم قضایی و قضات سرشناس (دیوان عالی) این کشور نیز با حمایت از برخی خواستههای جنبشهای دهه ۶۰، برخی از این خواستهها را حق مسلم مردم دانستند تا سیستم قضایی نیز در کنار فعالان، به جنگ محدودیتهای مذهبیها، عرف سنتی و محافظهکاران درباره محدودیت انتخاب “سبک زندگی” برود.
اما فیلم را به عقب برگردانیم و ببینیم چرا ناگهان در امریکا، فرهنگ فردگرایی بسیار مهم گشت. مثل همهی جنبشها همهچیز با جو زده شدن مردم آغاز شد. هرچند آن زمان شبکههای اجتماعی نبود، اما در کافهها و نشستها و میهمانیها بسیاری از دختران کالج یا دانشگاه رفته حرف از این میزدند که این دنیای مردسالارانهی امریکا چگونه دارد با آرزوها و رویاهای آنها بازی میکند. چرا آنها باید سبک زندگیشان را برای تایید گرفتن از مردان، مدام چک و تصحیح کنند. برخی روانشناسها و یک تعدادی از مسیحعلینژادهایِ به دنبال شهرتِ بومی امریکا سعی کردند آتش این بحثها را در رسانههای کشور داغتر و حساستر کنند. هرچند گروه دوم دست به تهییج احساسات زنان بدون توجه به صدمات این جو زدگیها میزدند، اما روانشناسان و جامعهشناسان، که روشنفکران صاحب اندیشه و متعادلتر بودند، به روش خود سعی در تزریق ۴ ایده در فکر و ذهن دختران و زنان امریکایی برای تغییر رفتار (Attitude) آنها کردند. آن چهار توصیهی مهم برای تبدیل به باور شدن چه بودند؟
این که باید تمرین کنید که خودمختاری (Autonomy) داشته باشید. برای همه چیز منتظر تایید مردان (پدر، برادر، دوستپسر، همسر و …) نباشید تا سفرهی این خود تطبیقیها جمع شود. این که باید مستقل (Social Independent) از لحاظ اجتماعی باشید. و به دنبال حمایت معنوی و گرفتن توجه به هر ساز مردان نرقصید. سوم این که صاحب Self-Sufficiency و Self-reliant یا خودکفایی شوید و به خاطر خرج زندگی یا نیاز به پولی که از سمت مردان (پدر، همسر و …) به شما میرسد آزادیهای انتخابتان یا سبک زندگی مورد دلخواهتان را از دست ندهید. چون به سلیقهی آنها لباس پوشیدن یا وابسته به نیازهای آنها خود را با انتظارات آنها همیشه تطبیق دادن. و در نهایت این که سعی کنید Uniqueness باشید. یعنی به جای این که نقش یک زن تیپیکال حرفگوش کن خانواده، یا عرفهای مذهب یا حکومت را مو به مو و چشمبسته دنبال کنید، حتی به قیمت تمایز و متفاوت بودن زیاد، همان باشید که می خواهید. همان باشید که از تماشای خود لذت میبرید. بینگو!
برای این چهار مفهوم مقالهها و فیلمها و رمانها ساخته و نوشته میشد تا روی مغز زنان و مردان کار و توامان فرهنگسازی شود. دانشگاههای خصوصی، هالیوود و روشنفکران (مرد) بسیار به این جریان کمک کردند. این را مقایسه کنیم با به ظاهر روشنفکران ایرانی از ۱۰۰ سال پیش به این سو که به ندرت میبینید به جنبش حقوق زنان به شکل سیستماتیک و هماهنگ شده کمک کرده، حتی در پشت ماجرا همان رفتارهای مردسالارانه را تا به امروز با جامعهی زنان در تماس با خود داشتهاند.

جنبشهای اجتماعی زنان در دهه ۱۹۶۰ میلادی در امریکا بر فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی نیز بسیار تاثیر گذاشت. انتقاد به غیرقانونی بودن سقط جنین، استفاده ابزاری از بدن زنان در مسابقات انتخاب ملکهی زیبایی و رد کردن فضای مذهبی امریکا که اجازه نمیداد روابط میان مردان و زنان به انتخاب خودشان باشد.
نکتهی مهم اما این بود، که جامعهشناسها و روانشناسها و فعالهای حقوق زنان در امریکا به این فکر نکردند که این جنبشها و دستورالعملها وقتی رفته رفته یک جامعه را که اصرار دارد زندگی جمعیاش (Community) قوی و دقیق باشد به سمت جامعهای روانه میکند که همه تشویق میشوند اول به خودشان اهمیت بدهند و ارزشهای خودشان را در صدر همهچیز بگذارند؛ ممکن است سبب بالا رفتن پدیده “تنهایی”، و “فردیّت” به خاطر از دست ندادن هویتِ فردی یا “خویشتن خویش” شود. ماجرا از آن سوی بام افتاد.
مثلا در همین دهه مجرد ماندن (Singlehood) و فرار از مادر تیپیکال شدن برای دختران در امریکا یک پز اجتماعی شد. حرف ازدواج میآمد با دیدهی تحقیر به زنان صاحب چند فرزند نگاه می کردند؛ هم دختران Elite هم دختران هیپی. بماند که اگر شوهر پولدار یا بانفوذ پیدا میشد کسی نه نمیگفت! اما جّو غالب جوانان جامعه این گونه بود. این خودش یکی از عواملی شد که سکس خارج از ازدواج، یا مصرف کوکائین و ماریجوآنا در میان دختر پسرهای امریکایی دیگر امری مخفی و دور از خانوادهها نباشد، و پدر و مادرها آرام آرام دیگر نمی توانستند دختران خود را به خاطر رابطهی باز داشتن با پسرها سرزنش یا محدود کنند.
آن بالا نوشتم خویشتنِ خویش؛ که مسالهی بسیار مهمی شد. معادلاش میشود Personal identity. سادهاش این که خیلی از روشنفکران آن زمان این بحثها را باز کردند که آقاجان شما، هم آقا و هم خانم، این هویت و برند شخصی خودتان از همهچیز مهمتر است. در همان زمانها که حمید مصدق داشت در ایران شعر میگفت “چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم” اینها میگفتند این … شعرها را گوش نکنید. شما با “من” خودت میمانی، در کنار “من” دیگری هم زندگی میکنی، هنرتان هم این است که به فردیت و هویت هم احترام میگذارید. به خاطر هم فراموشاش نمیکنید، و این “من”ها را صمدِ آشپزباشی توی پاتیل مثل حلیم هم نمیزند. فداکاری در رابطه خوب است اما نه این که اینقدر جلو برویم که مثل یک پاککن از قامت هویت شخصی آنقدرکم شود تا تمام گردد. تعهد عالی است اما نه اینکه به قیمت از دست دادن هویتشخصی و مستقل بودنات تمام شود. تعهد عالی است نه اینکه به بیتعهدی به رویاها و نیازهای خودت منجر شود. شما باید بین “فضایی که برای خویشتن خودت” و “فضایی که برای رابطه” نیاز داری، یک Balance برقرار کنی.
اگر جزئیات تاریخ اجتماعی امریکا را واردش نشویم و خیلی این آش و کشک رویاش را هم نزنیم، ما یک محدودهی ۶۰ ساله داریم تا به امروز که در آن خیلی به این فکر شد که وقتی پای روابط عاطفی به میان میآید، چه جایگزینهایی میتواند به جای ازدواج سنتی وجود داشته باشد. چیزی که به ما احساس خوشبختی، امنیت و آرامش بدهد، اما به اندازهی قانونهای نانوشتهی ازدواج دست و پای دو طرف را برای “رشد فردی” نبندد.
بخشی از اینها افکار فمنیستها بود، بخشی افکار زنان پیشرو و تحصیل کرده، بخشی هم جامعهای که نمیخواست در دوگانهی “مجرد معصوم بمان یا ازدواج کن” و ۳۰-۴۰ سال با یکنفر زندگی کن بشود. اینجا قصدم اشاره به یکی از این Alternative هاست که برای خودش جالب است، اما ممکن است به بسیاری خاصه در فرهنگِ سنتی و Collectivism Culture (زندگی جمعی و درونهمی) ایران نه احساس امنیت بدهد، نه احساس تعلق. این نوشته تشویق یا نسخهپیچی به رفتن به سمت آن نیست، اما تحلیل آن میتواند آموزنده باشد خصوصا برای درک تفاوتهای نگاه به انواع لنزهای مورد استفاده در یک رابطهی عاطفی، بین جوانان ایرانی با جوانان امریکایی که در این فرهنگ به شدت Individualistic بزرگ شدهاند و خیلی شبیه به جوانهای بزرگ شده در خاورمیانه نیستند. اینکه چطور تاریخ فرآیندهای اجتماعی کشورها میتواند تعاریفِ از تعهد، سکس، احساس تعلق و مستقل بودن از یک دوستداشتن را مختص به آن جامعه کند. دیسیپلین روابط عاطفی، مثل سالادی است که هرجامعه به سبک خودش آن را درست میکند.
قصه این است که در دهسال اخیر یک مدل از زندگی ازدواجی در امریکا و اروپا گسترش یافته که به LAT Style شهرت دارد. اشاره به آدمهایی که ازدواج میکنند، اما لزومی نمیبینند همیشه در یک خانه با هم باشند. مثلا سه روز در هفته کنارهماند، ۴ روز دور از هم در فضاهای شخصی خود. تعطیلات با هم به سفر و تفریح میروند، اما روزهای کاری صبح تا شب درگیر کار خود هستند. LAT یا Living Apart Together در تازهترین آمارها، انتخاب ۱۰% از زوجها در کشورهای توسعه یافته است. عددی که گفته میشود ممکن است تا ۲۵% در ده سال آینده برسد. یعنی از هر ۴ ازدواج، یکیاش این سبک باشد. ساده اگر بگویم، ازدواجی است بر مبنای تعهد بدنی و عاطفی به هم، اما زندگی در دو Zip Code یا کدپستی (خانه) متفاوت. آیا چنین چیزی ممکن است؟ به نظرم بله. خصوصا وقتی دو نفر، به شدت به فضاهای شخصی خود نیاز داشته باشند.
در دنیای قدیم عرب، این مساله بسیار رواج داشت. با نام “زواج المسیار” شناخته میشد. بیشتر میان عربهای بادیهنشین اهل سنت که به عنوان تاجر از این شهر به آن شهر میرفتند. البته اینجا Concept ازدواج از نوع رواجالمسیار، بیشتر در هر شهر امکان شعبهای برای دوفدوف داشتن بود برای مردان و مساله خواست دو سویه و احترام به فضای شخصی زنان نبود. اما خوب، شاکلهاش شبیه به همین بود. چیزی که در ایران باستان و دیگر مناطق خاورمیانه مرسوم نبود. از آن سو در آسیای شرق، یعنی چین نیز نوع خاصی از آن رواج داشت و هنوز دارد. به ازدواج موسو یا Musuo شهرت دارد. زنان و مردان با هم ازدواج میکنند، اما تا زمانی که والدین زندهاند در خانهی والدین میمانند، سماق میمکند، و برای سکس و عاطفه ورزی در خانهی والدین هم قرار می گذارند!
از لنز دیگر اگر نگاه کنیم، یکجورهایی LAT، ادامهی همان رابطهی دوستدختر دوست پسری Long Distance (LDR) است. شاید با این تفاوت مهم که دو طرف، از تعهد و باهم زندگی کردن بسیار طولانی مطمئنترند چون از یک رابطهی لانگدیستنز (LDR) دوستپسردختری تجربهی کاملا موفقی داشتهاند. اما چیزی که در آن از دو طرف به میز توافق نزدیک میشود همفکر بودن هر دو پارتنر، اراده برای ادامهی رابطه اما با اولویتبندی متفاوت ارزشهای رابطهای (De-prioritize of Value) نسبت به عرف جامعه است. اصطلاحا ارزشهای یک رابطهی موفق را از نو بازتعریف کنند و به نفع یک توافق دو طرفهی خوشحال کننده برای دو سوی میز، آن را آجرآجر از نو بچینند.
طرفداران سبک زندگی LAT (ازدواج با فاصله)، که اغلب افراد بزرگسال بسیار پرکار یا جوانان سن پاییناند، ادعا میکنند که نگاهشان به مفهوم ازدواج از موضعی پیشگامانه است، به قول خودشان Pioneer’ attitudinal position دارند نسبت به این پدیدهی اجتماعی. مثلا اگر در تعریف جامعه، زوج خوشبخت، زوج خوشحال زیر یک سقف هستند، از دید LATها، اتفاقا زوج خوشبخت، زوج خوشحال زیر ترکیبِ دو سقف|یک سقف هستند. پس لازم نیست هر روز در یک مکان باهم بخوابند، تُپل املت بزنند و شب در یک اتاق کنارهم تا صبح قصههای دوزاری “چی شد که از من خوشات اومد؟” تعریف کنند.
اینکه چقدرش را بین سقفها (خانهی خودشان و همسرشان) تقسیم بندی کنند و با چه ترکیبی، به توافق، و نیاز خودشان وابسته است. دربارهاش فکر و برنامهریزی میکنند. آیا این یک رابطه سمی است؟ علم روانشناسی نگفته است بله. آیا این رابطه هنجار است؟ حتی در شهرهای کوچک کشورهای توسعه یافته، هنوز خیر. خوب پس چه هست؟ میتوانیم بگوییم یک پدیدهی اجتماعی است که خیلی بین ۲۰ تا ۲۷ سالهها و ۴۵ تا ۶۰ سالهها محبوب شده اما افراد درگیر آن نگران قضاوت دنیای اطراف نیستند. در امریکا و انگلیس و فرانسه بسیار رشد یافته است.
در این رویکرد، به عنوان یک روش جایگزین، هرکس قرار است آزاد باشد تا سبک ازدواجی خودش را خود و پارتنرش انتخاب کند فارغ از خروجیاش، اما از لحاظ تئوریک برای جامعههایی که ادامهی نسلهای اوریژینال و مسالهی افزایش جمعیت در آن امری مهم و کلیدی باشد، مثل ایران، آلمان، دانمارک یا ژاپن، قطعا گسترش LATها به سود آیندهی آن سرزمین نیست چون به شدت میتواند بافتِ نسلهای بعد را به شکل ناخوشایند تغییر دهد.
این پدیده، در ایران می تواند باعث شود کیکِ جامعه یک لایهاش پیرتر شود اما جوانهای جدید به عنوان لایهی جدید دیگر جایگزیناش نشوند، و در جامعهی آلمان میتواند سبب شود آلمانیها بچهدار نشوند و در عوض مهاجران سنتی و مذهبی بیاعتقاد به این سبکها، آنقدر زایش بکنند و نوزاد سری دوزی کنند که ۵۰ سال بعد جامعهی آلمان نژاد غالب آلمانیاش را از دست بدهد و بشود یک جامعه ۱۰۰% مخلوط از دیگر نژادها. پس، یک پدیدهای است که هرچند از یک سو احترام به آزادی زندگی عاطفی افراد است، اما در دیدگاه کلان میتواند مثل یک بمب ساعتی اجتماعی باشد برای برخی سرزمینها.
این مسالهای بود که ترامپ بسیار رویاش انگشت گذاشت؛ این که اگر فکری برای این Individualism Culture که باعث و بانیاش روشنفکران و چپها و فمینیستها بودند نکنیم، ۳۰ سال دیگر شما وقتی به امریکا بروید فقط مکزیکی و هندی و مهاجران آشغال، کوتولهی اجتماعی و تازه به دوران رسیدههای خاورمیانهای را میبینید و خبری از خود امریکاییهایی که در فیلمها میبینید نیست. این حرفهای او بود. این سخنان ترامپ اما به شدت از سوی رسانههای دمکراتها و روشنفکران و فعالان حقوق بشر طرفدار حقوق مهاجران مورد نفرت قرار گرفت و نژادستیزی آشکار از روی یک تریبون رسمی دولتی خوانده شد.

تصویر| یکی از ایدههای فکری (Agenda) دانلد ترامپ این بود که وجود لاتاری Green Card، ضعیف بودن مرزها و کنترل نداشتن روی صلاحیت مهاجران سبب میشود که به دلیل پایین آمدن علاقه به فرزندآوری در خانوادههای امریکایی، فرصتهای شغلی و سیاسی امریکا را در آینده در اختیار مهاجران قانونی و غیرقانونی قرار دهد که با آمدن به امریکا مثل دستگاه زیراکس فرزندآوری میکنند. سخنرانیهایی که از پاشنههای آشیل انتخاب دوبارهاش شد.
خوب، فرهنگ “ازدواج دور از هم” در چه جوامعی شروع شد؟ در کشورهایی که فردگرایی خیلی طرفدار پیدا کرد. اینکه افراد به خودشان اول اهمیت بدهند، و حتی رابطهای مثل ازدواج هم اول در راستای همان اهمیت به “خود” باشد و برای رشد آن “خویشتن خویش”، نه ایثارگری فرد برای دیگری به قیمت از دست دادن خود. اینها اعتقاد داشتند ازدواج سبب میشود دوتا قرص جوشان ویتامین ث داخل یک لیوان آب به نفع هم حل و حبابگونه غیب شوند و این لزوما با معنی “خوشبختی” سازگار نیست. یعنی نباید به عنوان “خوشبختی” به مردم این “چهارچوب فکری” غالب شود. اما حرف حسابشان چه بود؟
معمولا طرفداران ازدواج با فاصله، مدعی هستند که این Life Style به کیفیت سکس و معاشقهی آنها بسیار کمک میکند. به عبارت بهتر، همیشه در معرض هم نبودن سبب میشود هیجان معاشقه و سکس جذابیتاش همیشگیتر بماند، و پارتنرها در این زمینه به روزمرگی (Monotonous) نرسند. به روزمرگی نرسیدن اما منحصر به سکس نیست، اضافه میکنند اینگونه “وفاداری” به سبب چالشبرانگیزتر بودناش ارزش خاصتری پیدا میکند و کمتر نگراناند تا بشقابهای ناآشنا را در سینک ظرفشویی پارتنرشان ببینند. طرفداران، یک علاقه و عشق بالغ (Mature love) را که سبب اعتماد کامل میشود لازمهی آن میدانند و به آن میبالند. آنها اعتقاد دارند نچسبیدن و منگنه نشدن و دائم به هم گره نخوردن، خود یکی از دلایل تازه نگاهداشتن (Novelty) احساسِ تعلق در یک رابطهی عاطفی است. زیرا آنها میتوانند با توافق میزان باهم بودنهایشان را مثل ترموستات تنظیم کرده، و به خاطر نرم (Norm) اجتماعی به اسم ازدواج، هرروز و هرشب به هم تحمیل نشوند. در اصل زمانهای باکیفیتشان را در کنار هم میگذرانند. در این صورت، در زمانهای باهم بودن، لحظههای فکر شدهتر و برنامهریزیتر شدهای با هم خواهند داشت.
فارغ از اینکه موافقان این سبک از زندگی را بهترین راه محافظت از یک زندگی با حفظ خودمختاری (Autonomy) میدانند. در عینحال معتقدند زندگی یا ازدواج به سبک LAT کمک میکند تا بحث و مشاجره و حجم ظرف و لیوانهای کوبیده شده به دیوار میان زوجها کمتر شود، از آن رو که دائم در معرض هم بودن خود یکی از دلایل پیش آمدن اصطکاک و بحران است. شاید Ikea فروش ظرفهای آشپزخانهاش از این بابت کاهش یابد، اما زنان طرفدار معتقدند لذت بیشتری از رابطهی عاطفی میبرند چون مجبور به انجام رلهای سنتی زنان مثل بشور و بساب و آشپزی و … نمیشوند.
در این تئوری، از نظر آنها ازدواج در امریکا به سبک عرفی و سنتگرایانهاش (Traditional relationship set-ups) در ذاتِ خود تولید بحران میکند. چون عمر ماهعسلهای شیرین بعد از ازدواجها، به ندرت به بیش از ۳ سال میرسد. آیا این ادعا درست است؟ ما نمیدانیم و روانشناسی بدان پاسخ صریح نمیدهد، اما قطعا من به دلایلی مشابه از موافقان با این سبک زندگی هستم به این سبب که ازدواج با قواعد سنتیاش نیز نشان نداده که می تواند بعد از سال دوم یا سوم به افراد حس خوشبختی و تعلق خاطر بدهد. جایی که عمیقتر شدن دوست داشتن را نباید با ” عمیقتر شدن احساس وابستگی” به سبب “ترس از تنهایی دوباره” اشتباه گرفت.
عدهای معتقدند “تعهد”، در ازدواجهای از دور (LAT)، تعهدی صادقانهتر است. تعهدی است که درست به چالش کشیده میشود. چرا که بسیاری وقتی ازدواج میکنند، سالها که گذشت، صرفِ زیرِ یک سقف بودن، و بصورت مصنوعی (بر مبنای امضا) مقابل همدیگر متعهد بودن را ادامه میدهند. منظورم این است که در فکر و خیالشان شاید لزوما چنین تعهدی نباشد، اما در ظاهر آن را نشان دهند، و مدام به ایجاد روزنه برای نفس کشیدن خارج از جعبه رابطهی ازدواج فکر میکنند. مگر کم داریم مردانی با شومبول بیشفعال در بیرون از خانه که مقابل همسرانشان مدام سجدهی تعهد میکنند؟ همینطور از مزایای سبک زندگی LAT ، به جدا شدن با اثرات ترومایی (Trauma) کمتر و با صدمههای اجتماعی پایینتر اشاره میشود. این که افراد ناگهان یک احساس خلا و تنهایی وحشتناک نمیکنند چون در طول ازدواج به این سبک، تنهایی و به خود متکی بودن را نیز همزمان تجربه میکنند.

وودی آلن ،هنرپیشه و کارگردان مشهور امریکایی، سه بار ازدواج کرد، و رابطهی نزدیک عاطفی با دو نفر داشت. با این وجود در هر ۵ مورد، توافق کرد در خانهای جدا از همسراناش زندگی کند. البته مشهور است که وودی آلن بر خلاف ظاهر معصوماش بسیار کنندهی کار است! تاجایی که در جنبش #me-too از او شکایتهایی شد.
ازنکات جالب در تحقیقاتی که اخیرا در استرالیا انجام شده، اینکه بعد از گذر چند سال، احتمال خیانت در مردانی که در رابطهی LAT هستند به مراتب کمتر از مردانی است که در رابطهی ازدواج نرمال میباشند. همین طور این تحقیق نشانداده زنان راضی از “کیفیت سکس و دلپذیری معاشقه” در گروه LAT ها بیشتر از گروه ازدواجهای نرمال بوده است. اما اگر این مردان و زنان علاقهمند به سبک زندگی LAT روزی بخواهند صاحب فرزند شوند، چگونه با این چالش مواجه خواهند شد؟ آیا به خاطر فرزندان در نهایت به زیر یک سقف خواهند رفت، یا خصوصیات روانی و اجتماعیشان را بر چگونه بزرگشدن فرزندان همچنان ارجح میبینند؟
در مقابل جنبش LAT که خاصه در انگلستان بسیار گسترش یافته، اما منتقدانی نهتنها در میان مردم سنتگرا، که حتی روانشناسان وجود دارد که سعی دارند از سرعت محبوب شدن آن بکاهند. آنها نکات منفی (Drawback) قابل دفاعی را مطرح میکنند. آنها میگویند این سبک جدید از ازدواج پر از مزایای متناقض (Counterintuitive) است. چگونه از هم دور بودن میتواند به جای افزایش احتمال خیانت (Infidelity) سبب گرمتر شدن و هیجانانگیزتر شدن دوست داشتن شود؟
برخی روانکاوان معتقدند این سبک زندگی هرگز اجازه نمیدهد دوست داشتن دو تن، به معنای واقعی به چالش کشیده شود و همیشه در فاز نزدیک به رویا (Fairytale phase) میماند. ازدواج به سبک سنتی تمرینی است برای انسانها تا انعطاف، فداکاری و پذیرش تفاوتها را بیاموزند حال اینکه LATها اصولا از رفتن به فضای شخصی خود برای فرار از حل مشکلها گاهی استفاده میکنند. منتقدان میپرسند اگر از بخت شما، پارتنرتان لزوما فرد وفاداری نبود، آیا دور بودن از او سبب نمیشود شومبولاش یاد هندوستان کند؟ آیا همهی کسانی که طرفدار زندگی ازدواجی با فاصله هستند، واقعا تفکرات به قول خودشان پیشگامانه دارند؟
پژوهشهایی وجود دارد که پاسخ میدهد خیر! بعضی افراد ذاتا برای اینگونه زندگی ازدواج بر سبک سنتی (زیر یک سقف بودن) ساخته نشدهاند و بدون تضمین فضای شخصی از ازدواج کردن گریزاناند. اما این در ذات آنان است و لزوما ربطی به روشنفکریشان ندارد. یعنی با شروع زندگی عاطفی زیر یک سقف دچار اضطراب، احساس آسیبپذیری و از دست دادن استقلال میشوند. مثلا این افراد ترجیح میدهند یا یک مجرد خوشحال باشند در رابطه با یک دوستدختر، یا در یک رابطهی LAT وارد شوند. در عینحال اما از همخانه بودن یا ازدواج سفید (Cohabitation) هم استقبال نمیکنند. چرا؟ چون به آن فاصلهی چند روزه و تنها بودن حتما نیاز دارند و نمیخواهند فکر کنند داخل یک یخچال امرسان بزرگ سفید گیر افتادهاند.

دو بازیگر مشهور هالیوود خانم Goldie Hawn و آقای Kurt Russell. رابطهی عاشقانهی این دو از آن جهت شهرت دارد که ۲۶ سال عاشقانه به هم متعهد ماندهاند اما طبق توافق همه این سالها در یک خانه مشترک زندگی نکردند.
به نظرم اما چالشبرانگیز ترین مساله به سبک زندگی LAT، مسالهی تعهد است. اینکه افراد به شکل مشروط اما ۱۰۰% به هم اعتماد میکنند تا بتوانند چنین رابطهای را شروع کنند. آیا با مردی که سرش مثل دیش ماهواره موتوردار قیژقیژ به هر سو میچرخد میشود چنین ازدواجی داشت؟ یا با زنی که آنچنان از شخصیت نمایشی (Histrionic personality) برخوردار است که توجه مردان زیادی را به خودش جلب میکند و سبب حساسیت میشود، میتوان به داشتن یک LAT موفق فکر کرد؟
بسیاری از مردان و زنان به شدت شخصیت خود-متعهد (Autonomous commitment) دارند. سادهاش اینکه هیچ احدی نمیتواند سبب تشویق آنها به ورود به رابطهای موازی شود اگر از زندگی عاطفی کنونی خود خوشحال و راضی باشند. برخی دیگر از مردان و زنان متعهد می مانند اما مادامی که در اکواریومی با دیوارهای شیشهای خاص نگاهداری شوند. مثل مردانی که در زیر یک سقف کاملا متعهدند و شبکههای اجتماعیشان لبریز از نشان دادن این تعهد است، اما در سفری طولانی دور ازخانواده ممکن است دچار آلزایمر چمدانی شده، حلقهشان را داخل جعبه آدامسهایشان بگذارند و یادشان برود همچنان متعهد هستند. اینها تعهدهای بسته به موقعیت (Contingent commitment) دارند.
نکتهی مهم دیگر اما این است که وقتی واژه تعهد بکار برده میشود، آیا تنها از تعهد عاطفی یا سکسی صحبت میکنیم؟ روانشناسان میگویند خیر. پس سئوال مهمی که دوباره مطرح میشود اینکه چگونه یک زن میتواند یک شخصیت خود – متعهد باشد، اما در عین حال فضای شخصی، و استقلال کامل خودش را نیز بخواهد و خود را متعهد به فداکاری و درگیر شدن کامل با پارتنر نکند؟ آیا این با نفسِ تعهد بیچشم داشت به پارتنر در تناقض نیست؟
بحث را که جمع کنم، در دنیای مدرن جایگزینهای (Alternatives) متعددی برای ازدواج روی میز قرار دارد. شیوههایی از ازدواجهای غیرعرفی (non-institutionalized) اما با همچنان با هدف تشویقِ دوری از مجرد ماندن. جایگزینهایی که زمان میبرد تا همیشه در بسترِ جامعه، تبدیل به یک هنجار اجتماعی شود. جایگزینهایی که یا اغلب توسط جوانان استقبال میشود، یا افرادی که خیلی نگران قضاوت نزدیکان یا افرادی که در کنارشان زندگی میکنند نیستند، یا آنها که یکبار با ترومای طلاق مواجه شدهاند.
در دنیای مدرنی که نسلهای جدید بیشتر به توسعهی فردی بهجای فرزندآوری و درختهای پرثمر فامیلی ارزش و بها میدهند؛ دور از ذهن نیست تصور دنیا از ازدواج به سبک عرفاش (عقد و خطبه و عروسی و…) تا ۵۰ سال آینده دچار دگرگونی شده، و Alternativeهای متفاوتی چون ازدواجهای قراردادی ۱۰، ۲۰ ساله، ازدواج سفید، LAT یا انواع دیگری از آن همهگیر شود. آیا این جایگزینها بیشتر خواهد شد؟ آیا کاراییشان زیر سئوال میرود و محو خواهند شد؟ آیا در فرهنگ به شدت جمعی و سنتگرای ایران چنین جایگزینهایی قابل گسترش هستند؟ و دهها سئوال دیگر که میشود دربارهی آن فکر کرد.
در هر حال با تغییرات دنیای مدرن، عصر اینترنت و رشد فردیت در جوامع، Alternativeهای عاطفی مسالهای است که به نظرم اتفاق افتادناش اجتناب ناپذیر است. چه بسا همانقدر که در فرهنگ جامعهی امریکا رابطهی دوستپسردختری Long Distance رابطهی جا افتادهای است، و در فرهنگ ایران هنوز به آن با دید شک و مسالهزا بودن نگاه میشود. از آن سو به نظر میآید در جوامع در حال توسعهی خاورمیانهای نیز آرام آرام ارزش گذاشتن به”فرزندآوری” به عنوان مهمترین دلیل ازدواج کردن (خاصه از لحاظ مذهبی و افتخار نسلی) اهمیت سابق خود را از دست بدهد. و افراد سادهتر با این واقعیت کنار بیایند که کسانی که علاقهای به بچه یا توان درگیر مسئولیتهای سخت و دقیق تربیت فرزند شدن را ندارند نیاز نیست حتما وارد پلتفرمهای عرفی و Update نشده مثل ازدواج به سبک قدیمی (Traditional Marriage) شوند.
اعتراف میکنم که شاید اگر یک سیاستگذار در یک حکومت مثل ایران بودم؛ افزایش این جایگزینهای ازدواج، خصوصا آنها که سبب کاهش جمعیت میشوند را در بلندمدت برای آیندهی جامعه خطرناک و هشدارآمیز میدانستم، اما در مقابل این سئوال اخلاقی در رابطه با “آزادی انتخاب عاطفی” نیز وجود دارد که آیا مثبت شدن رشد جمعیت باید یک ابزار کنترل شود تا شیوهی اجرای زندگی عاطفی همه انسانها را تحت شعاع قرار دهیم؟ آیا همهی انسانها محکوماند در پلتفرمهای رسمی که حکومتها، مذاهب و فرهنگها تعیین کردهاند با هم روابط عاطفی داشته باشند؟ چرا توافق آنها با هم به تنهایی به رسمیت شناخته نشود؟ مهم این است که حکومتها باید بتوانند در جوامعشان بالانس درستی میان Collectivism Culture و Individualism Culture برقرار کنند و اجازه ندهند جامعه به یک سو غش کند. یادمان باشد که همانطور که هیچ مقدار از یادگیری نمی تواند یک انسان احمق را درمان کند، هیچ وقت نیز تحمیل کردن قوانین و عرف، بدون داشتن بسترهای مناسب، نمیتواند مانع از بروز سبک زندگیهای جدیدِ اعتراضی شود. در هر حال حکومت ایران شایسته است بعد از این همه “فرورفت” ی که در آزادیهای شخصی ما کرده، برای دغدغههای عاطفی جوانان نیز چند راه “برونرفت” بیاید.
منابع مورد استفاده:
A study on satisfaction, alternatives, investments and social support
Investment Model, Equity, and Social Support Determinants of Relationship Commitment
Practices and perceptions of living apart together
Examining Different Types of Investments in Close Relationships
نظرهای ارزشمند شما که از طریق “درج دیدگاه” ارسال میکنید توسط نویسنده مطالعه خواهند شد. اما امکان پاسخگویی به تکتک آنها فراهم نیست.