صفحه اصلی سیاستسیاستِ ایرانی خیزش بازندگان، شورش امیدواران

خیزش بازندگان، شورش امیدواران

نوشته پرنس‌جان
سیاستِ ایرانی

ایران در آستانه‌ی شعله‌ور شدن یک خیزش انقلابی است. در ابتدای یکی از تاریخی‌ترین و نادرترین جنبش‌های اجتماعی و ضدحکومتی ایرانِ پس از حکومت پهلوی، که برای نخستین‌بار، ایرانیان خارج از ایران (بدنه‌ مهاجرین و اپوزوسیون) را به عجیب‌ترین شکل ممکن‌، به احساسات ایرانیان معترض داخل پیوند زده است. برای اولین‌بار، اعتصابات را با اعتراضات همراه کرد؛ و به طرز بی‌سابقه‌ای توجه رسانه‌ها، سلبریتی‌ها و سیاستمداران جهان را به جدی بودن یک “اعتراض ملی” در منطقه خاورمیانه مجذوب خود کرد. خیزشی اجتماعی که اکنون اکثر تحلیل‌گران علوم سیاسی و جامعه‌شناسی هم‌عقیده‌اند که مختصات و پلتفرم آن از یک “جنبش اعتراضی” (Protest Movement) به یک “خیزش انقلابی” (Revolutionary Rising) مبدل شده است.

اما مهمترین خصوصیت خیزش‌های انقلابی در مقام مقایسه با جنبش‌های اعتراضی چیست؟ به ساده‌ترین شکل اگر بنویسم؛ سه عنصر طولانی بودن (پایان ناپذیری)‌؛ مداوم شعله‌ور و خاموش شدن‌ (تغییر شدت)؛ و غیرقابل سرکوب شدن (زایش مداوم انگیزه‌های قدرتمند). به همین سبب تا به امروز، با گذشت نزدیک به ۷۰ روز ماندگاریِ این پدیده، اطلاعات موجود به ما می‌گوید آنچه در ایران رخ می‌دهد تمام ستاره‌های درخشان آغازین را برای یک آسمان انقلابی تلقی شدن در خود دارد. اما وقتی تاریخ علوم سیاسی را مطالعه می‌کنیم، آیا به ما این چشم‌انداز را می‌دهد که شروع همه انقلاب‌های موفق یک ‌شکل بوده است؟

خیر. انقلاب‌ها در علت اصل آغاز شدن متفاوت بوده‌اند، اما در مراحل (Revolution Stages) پیش‌رفت تا به ثمر رسیدن، از الگو‌های (Pattern) مشابه پیروی کرده‌اند. به همین سبب، تحلیل‌گران آکادمیک دنیای سیاست و جامعه‌شناسی، تا اندازه‌ای می‌توانند فرضیه‌هایی داشته باشند که نشان دهد تا چه حد انقلاب‌ها احتمال موفقیت دارند، تا چه اندازه ممکن است با شکست مواجه شوند، و چقدر احتمال دارد بستری برای سقوط یک حکومت، اما تشکیل یک دیکتاتوری تازه از پس خاکسترهای حکومت قبلی (چون انقلاب روسیه و انقلاب ۵۷ ایران) باشند.
 
آیا “مقصر بزرگ” وجود دارد؟

می‌شود گفت در بحران اخیر، ما با سه مقصر روبرو هستیم. “مدیریت پر اشتباه”، “تنش‌های بحران‌زا” و “رهبری ناکارامد”. اما در مقام وزن‌دهی به جرات می‌توان گفت مقصر بزرگ آنچه امروز ایران با آن مواجه است، دقیقا “رهبری ناکارآمد” است. چارت سازمانی حکومت ایران به وضوح نمایش می‌دهد که هیچ نهاد مهم سیاسی، نظامی و اقتصادی در ایران، خارج از تصمیم‌گیری شخص رهبر، قدم از قدم بر نمی‌دارد. در چنین پلتفرمی، دولت‌ها در این‌سال‌ها، در اصل زیرمجموعه‌ای چون قایق نجات برای بیت‌ رهبری ‌اند تا هر اتفاق خوبی در کشور به درایت و رهنمودهای ولی ‌فقیه نسبت داده شود و هر بحران و خطایی، به کم‌کاری و ناکارآمدی دولت یا دخالت دشمنان در اداره کشور گره زده شود.

اما خیزش انقلابی ۱۴۰۱، از عجیب‌ترین ویژگی‌هایش، حذف دولت و متمرکز شدن ذهنیت افکار عمومی بر روی عملکرد پرخطا و بحران‌ساز خود شخص‌ رهبری است. رهبری که نسبت به مسائل جامعه‌ی جهانی نه UpToDate است، نه هنوز تخصص‌مداری را مهمتر از وفاداری مدیران در حکومت‌داری می‌داند، و از این دو خطرناک‌تر؛ باورهای شخصی خود را در اداره کشور، مقدم بر واقع‌بینی‌های مورد نیاز برای حفظ پیکره‌ی نظام‌اش می‌داند.

عکس یک | رهبر ایران، از لحاظ روان‌شناختی فردی مغرور، سرسخت و قائل به پوشاندن خطا در حکومت‌داری برای حفظ ویترینِ معصوم نظام است. او که ابتدا یک روحانی روشنفکر مآب محسوب می‌شد، به مرور تبدیل به یک روحانی سرسخت و بنیادگرا وضدجریان‌های روشنفکری شد! این خصوصیات روان‌شناختی او سبب شده، استراتژی “عذرخواهی” که یکی از مهمترین ابزارهای حکومت‌های بالغ در حل بحران‌ها، برای حفظ مشروعیت و کسب اعتماد دوباره نظام سیاسی‌شان از مردم است، توسط او، یک استراتژی اشتباه، و خطرناک تلقی شود. شاید “مقدس‌پنداری” خود در این اتفاق، موثر بوده است.

از نظر من، رهبر ایران، دیگر درک درستی از پیچیدگی‌های رهبری در دنیای مدرن و پیچیده امروز ندارد. شاید تصمیم‌گیری‌ سیاسی و احساسی (شخصی) او درباره ورود واکسن Covid-19 به خوبی، این کم‌سوادی و ناآگاهی را نشان داده است. در اصل، او این ایده‌ی فکری‌اش را به زیردستان‌اش نیز انتقال داده که “استراتژی رفتار دستوری”، همیشه باید جایگزین “استراتژی قانع‌سازی” باشد.

آیت‌الله خامنه‌ای، روحانی ۸۳ ساله، به مدت ۳۳ سال؛ “عقب نشینی نکردن”، “کم نیاوردن”، “عذرخواهی نکردن” و “مقدس‌سازی” را بنیان مدیریت و کشورداری‌اش کرده است. او در دنیای مدرنِ امروز و در کنار نسل‌های متفاوت با ۳۳ سال پیش، اکنون هیچ درکی از یک رهبری کل‌نگر برای سرزمینی با تنوع قوم‌ها و نسل‌های انطباق‌پذیر با‌ دنیای آزاد از طریق شبکه‌های اجتماعی را ندارد. رهبری ایران، در خیال‌ام، قصه‌ی یک نانوای لواش سنتی است که در محله کسانی که دیگر نان‌های فانتزی (Baguette) را بیشتر می‌خواهند، تنورش را همچنان می‌خواهد داغ نگاه دارد و ذائقه‌ی دیگران را به سبب فروخته نشدن نان‌هایش مورد تحقیر و توهین قرار دهد.
 
“اثر پروانه‌ای” یا برنامه‌ریزیِ دشمن؟

بگذارید فیلم این ۷۰ روز را به عقب بازگردانیم. روزی که دختری کردتبار، مهسا امینی، در ساختمان پلیس امنیت اخلاقی ایران جان‌اش را از دست داد. با این رویکرد مدیریتی (Management Approach) جلو برویم که اگر پس از اولین ساعت‌های بروز این فاجعه‌ی تلخ، رده‌بالاترین مقام پلیس این خطا را در سازمان خود می‌پذیرفت، رسما از خانواده‌ی این نوجوان عذرخواهی می‌کرد، حتی یک‌نفر مسئول کم‌اهمیت استعفا می‌کرد، و وزیر کشور ابتکار عمل را به دست می‌گرفت تا افراد خاطی مجازات شوند و رویه‌ها از این پس بهبود یابند؛ آیا “پدیده مهسا امینی” تبدیل به اسم رمزی (اثر پروانه‌ای) برای بزرگترین و قدرتمندترین خیزش اجتماعی اعتراضی ایران می‌شد؟

ورای نافهمی، نادانی و قاطعیتِ سمی (Toxic Defensiveness) بر عملکرد درست دستگاه پلیس و وزارت کشور (اولین لایه‌ای که می‌توانست سریع تصمیم‌گیری کند)، اگر نهادهای مشاور اطلاعاتی به درستی التهاب نهفته در بطن این جامعه را برآورد و به سازمان‌ها و افراد درگیر توصیه می‌کردند، شاید چنین خیزشی به دنیا نمی‌آمد. اما به‌ جای‌اش؛ دروغ‌گویی، وارد کردن روایت‌های مبهم (Murky Reportage)، حتی لجاجت در نپذیرفتن اشتباه و طراحی دشمن‌خواندن آن توسط غنضفرهای چرت‌گو و چرک‌نویس بیت‌ ناکارآمد رهبری و وابستگان زالو صفت (خوراک گیرنده) از بدن حکومت سبب افروختن این آتش غیرقابل خاموش شدن ‌شد.

آیا نظام تصور می‌کرد که سوار کردن یک دختر شاد و ‌معصوم به یک ون در یک روز مثل همه روزها، می‌تواند دودمان این نظام را آنچنان به هوا رفتن نزدیک کند که هزاران نفر مقدس‌سازشده‌ترین شخصیت یک حکومت را، ۷۰ روز، با کلکسیونی از دشنام‌های رکیک جنسی خطاب کنند!؟ خیر؛ آن‌ها فاقد تحلیل زودهنگام، فاقد پیش‌بینی آغاز بحران (Crisis anticipation) و فقیر از درکی واقع‌بینانه از تبدیل سریع “قدرتِ رنج و تحقیر” در جامعه، به “قدرت خشم و تنفر” بودند، هستند، و خواهند بود.

عکس دوم | کمتر کسی فکر می‌کرد که آغاز بزرگترین تهدید حکومت ایران در طول ۴۳ سال، نه ارتشی مجهز از کشور دشمن، نه اپوزوسیون، و نه حتی کودتا؛ که ماجرای یک اتومبیل ون و دختری معصوم باشد که به زور به داخل‌اش هل داده شد تا بی‌آنکه خودش بداند، به ستانده شدن جان‌اش ختم گردد. آیا دخالت حکومت در پوشش مردم؛ اثر پروانه‌ای اجتماعی (Butterfly effect) خودش را گذاشته و سبب خارج شدن کنترل از دست نظام خواهد شد؟ (تصویر: هادی حیدری)

بر اساس محاسبات علمی جامعه‌شناسانه مبتنی بر ریاضیات، ما با یک پدیده‌ی Nonlinear system آن روبرو هستیم. پدیده‌ای که ورودی یک معادله، سبب خروجی عجیبی می‌شود که ممکن است بسیار غیرقابل پیش‌بینی، غیرقابل کنترل و نامنظم باشد. در این شرایط، نهادهای اطلاعاتی که فاقد سواد تحلیلی و واقع‌بینی به موقع هستند، تبدیل شدن یک موضوع کوچک (از نظر خودشان) به موضوع خطرناک و سونامی‌گونه را، کاملا نتیجه دخالت‌ها، برنامه‌ریزی‌ها و حساب‌گری‌های نیروهای خارجی و دشمن می‌دانند. چون کودک تنبل و خرفتی که نمرات بد کارنامه‌اش را برای تنبیه و سرزنش نشدن به تقصیر دیگران می‌اندازد. این مساله تنها مربوط به ذات پاتولوژیک و پارانوئید‌گونه‌ی نهادها و تصمیم‌گیران ایران نیست، از آنجا می‌آید که چون فاقد توان تحلیل دقیق هستند و به بولتن ‌نویسی‌های کُپی‌پیستی همیشگی عادت کرده‌اند، مقصر دانستن نیرویی که نمی‌توانند رد و مختصات‌اش را پیدا کنند را به ‌سادگی بر دوش یک دشمن فرضی می‌اندازند تا اگر خسارت یا شکستی متوجه شدند، از مسئولیت‌پذیری و تقصیر خودشان در “پیش‌بینی آن بحران” فرار کنند.

عکس سوم | در ریاضیات با مفهومی آشنا به اسم Strange Attractor روبرو هستیم. به زبان بسیار ساده، زیر مجموعه تئوری آشوب (Chaos Theory) می‌باشد. براساس این پترن ریاضی که در علوم جامعه‌شناسی (Deterministic Chaos)، فیزیک، هواشناسی و … به وضوح دیده می‌شود، ممکن است اتفاق یک پدیده ساده و کوچک، سبب بوجود آمدن یک سونامی، یک حجم عظیم از تغییرات یا شکلی غیرقابل پیش‌بینی شود که توان “پیش‌بینی” حرکت‌های بعدی و توان “کنترل” آن برای همیشه از دست خارج شود. وقتی جامعه‌ای از خشم و تنفر انبار شده ملتهب باشد، هر اتفاق کوچکی، می تواند سبب بوجود آمدن خیزش هایی با این الگو شود. و این الگو، وقتی از حدی بزرگتر شد، دیگر غیرقابل کنترل است!

چرا نفهمیدن تغییرات نسلی خطرناک است؟

گفته مشهوری از روح‌الله‌ خمینی در سخنرانی‌اش در اول فروردین ماه سال ۱۳۶۲ ثبت شده که می‌گوید؛ “حفظ نظام اوجب واجبات است؛ حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو شخص امام عصر(عج) باشد اهمیتش بیشتر است”. عبارتی که به وضوح می‌گوید، برای حفظ حکومت جمهوری اسلامی ایران، هیچ مانع اخلاقی و اصولی نباید وجود داشته باشد، ولو اگر حفظ نظام به قیمت از بین بردن آخرین امامِ در غیبت شیعه و فردی از تبار پیامبر اسلام باشد.

حال سوال این است، اگر “حفظ نظام” از “حفظ نمادهای اسلام” به مراتب مهمتر است، چرا حفظ “حجاب”، از حفظ امام زمان مهمتر شده است؟ چرا این نظام حاضر است به قیمت از هم پاشیده‌ شدن‌اش، بر روی حفظ قانون حجاب اصرار کند و پای آن بایستد در حالیکه “حجاب” جزئی از اصول اسلام نیست؟ از آن مهمتر، چرا در حالی که کشور عربستان، مهد دنیای اسلام و پبامبر و ائمه‌ی شیعه، امروز حجاب را جز در چند شهر مذهبی‌اش (مثل قم، سمنان و یزد ما)، در باقی شهرها اختیاری و آزاد کرده است، ایران همچنان تنها کشور مسلمانی است که “حجاب اجباری” را جزو رکن‌های حکومتی خود می‌داند؟ برخلاف نظر بسیاری از تحلیل‌گران؛ عقیده‌ام این است که “قانون حجاب” از اکنون تا آینده، بزرگترین اشتباه استراتژیک حکومت ایران هست و خواهد ماند. و اگر بخواهم شیطنت کنم؛ با کدهایی که آیت‌الله خمینی به ما داده؛ پس قاعدتا اگر لازم باشد شخص و جایگاه ولایت فقیه هم می تواند به نفع “حفظ نظام” روزی حذف شود. چراکه روی کاغذ، او شخصی مهمتر از امام ‌عصر نیست.

رهبر ایران، از روی ناکارامدی و فهم دور از واقع‌بینی، نظام را درگیر نسلی (دهه ۸۰ و دهه ۹۰) کرده که اصلا زبان اجتماعی و خواست‌های روانی‌اش قابل ترجمه به زبان گذشتگان نیست. نسلی که به دلیل واقع شدن در پنجره‌ی زمانی (۱۵ تا ۲۲ سال) نه غم و ترس نان دارد (چون توسط خانواده حمایت می‌شود)، نه تحت تاثیر موعظه های اخلاقیِ حتی والدین خود است (چه برسد به حکومت)، نه خود را مدیون انقلاب ۵۷ و جنگ تحمیلی می بیند و نه روایت‌های این دو اتفاق برای اکثریت‌شان نخودی ارزش دارد. این نسل حتی آداب گفتگو را هم (به سبب محدوده سنی) نمی‌داند، این نسل فقط “چیزی که آن را حق خود می‌داند” را می‌خواهد. نسل ۸۰ و ۹۰ (Z Gen.) نسل جنگجو برای حقوق اجتماعی‌ و Privacy اش است، نسلی که معنی آزادی، حقوق انسانی و زندگی نرمال را از اینترنت (راهرو به جهان آزاد) یاد می‌گیرد، مقایسه و طلب می‌کند. این را پیرمردهای فسیل تصمیم‌گیرنده در راس حکومت ایران اصولا “نمی‌فهمند”، چون حتی دنیایِ آقازاده‌های خود را نمی‌فهمند.
 
چرا رژیم ایران، استاد تولید بحران است؟

کوتاه‌ترین پاسخ‌ام برای آن؛ بی‌شعوری سیستماتیک یا مدیریتی (Imprudent Management) است. به نظرم ما قبل از این‌ که با یک حکومت اقتدارگرا یا رژیم مستبد روبرو باشیم، با یک طایفه‌ی حکمران بی‌شعور روبرو هستیم. آنچنان که اغلب ما گاهی در خلوت برای یک‌بار هم که شده با خود فکر کرده‌ایم این هرم قدرت، عامدانه در حال خلق بحران و فشار دادن نقطه‌ درد مردم برای لذت بردن آنی است.

اینجا، بی‌شعوری ورای یک واژه سیاسی (Political Terminology)، که دقیقا به معنای عام خودش است. به دست گرفتن سرنوشت مردم (حکمرانی) نیاز به شعور هم دارد، و حکومت ایران در این مورد خاص، دقیقا آخرین نسخه از سلسه پخمه‌سالاران (Idiocracy) را به دنیا عرضه کرده است. از عوارض این بی‌شعوری، عدم درک التهاب است. مِثل عمدا فشار وارد کردن روی یک کبودی یا زخم به جای درمان (Problem Solving) آن. این حکومت عادت کرده که همیشه به مردم درد بزرگتری وارد کند، تا سیستم عصبیِ بدن ‌رنجور ملت، درد کوچک‌تر را فراموش کند و بگذرد!

یک رژیم حکومتی می‌تواند همیشه حکومتی بحران‌زا باشد اگر دو خصوصیت ذاتی با خود داشته باشد. حکومتی دزدسالاری (Kleptocracy) باشد. یعنی افراد در راس نه تنها خود از ثروت متعلق به سرزمین برای خود بردارند، که برای آتو گرفتن و وفاداری گرفتن از زیردستان اجازه بدهند مدیران میانی و خانواده‌های‌شان نیز سهمی از حق مردم را برای خود بردارند. و خصوصیت دوم پخمه‌سالاری (Kakistocracy) است. حکومتی که عامدانه با انتخاب افراد احمق، فاقد تخصص، بله‌قربان‌گو، و بدون دانش تخصصی در بخش‌های میانی تا پایین هرم قدرت، می‌خواهد ماندگاری راس حکومت را تضمین کند. اما چرا؟ چون ایده‌شان این است که تنها مدیران و کارگزاران احمق و پخمه هستند که همراه دیکتاتورها هستند و نمی‌توانند آن‌ها را زیر سوال ببرند. هر دو خصوصیتی که در ژنومِ حکومت کنونی ایران میلی‌متر به میلی‌متر نهفته است.

عکس چهارم | شاید بتوان پخمه‌ترین عنصر سیاسی (Kakistos) معاصر ایران را ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور وقت ایران دانست. ادبیات، رفتار و شخصیت او نه تنها مورد تمسخر بخش روشنفکر جامعه، که حتی سوژه فکاهی برای دانش‌آموزان دبستان‌ها شده است. او که زمانی شایعه بود جانشین آیت‌الله خامنه‌ای خواهد بود، اکنون به سبب حال و وضع نامناسب ذهنی‌‌اش، حتی در شعارهای ضدحکومتی معترضان خشمگین نیز نادیده و مقامِ نخودجمهور فرض گرفته شد. (APF)

آیا خیزش انقلابی وارد دوران بدون بازگشت شده است؟

این خیزش انقلابی دارای خصوصیاتی ویژه است که آن را استثنا کرده. برخلاف دیگر خیزش‌ها که جنبش‌های بزرگسالان بود، خیزش ۱۴۰۱ از سوی نوجوانان (از دبیرستانی‌ها تا دانشجویان) آغاز شد. این نکته مهمی است که بدانیم بدنه‌ی معترضان در خیابان‌ها و شبکه‌های اجتماعی گروه سنی ۱۵ تا ۲۲ سال هستند. حکومت هیچ ابزار جایگزینی جز خشونت و مجازات مستقیم برای این گروه سنی ندارد، چون قادر به تولید محتوی و کار فرهنگی با این گروه سنی نیست، نیروی تربیت‌شده‌اش را ندارد و عقب‌مانده است.

خصوصیت دوم، حمایت از آن توسط کارگران (نه کارمندان) و پیوستن برخی اعتصاب‌ها از گوشه و کنار به این خیزش بود. مساله‌ای که این همزمانی را بی‌سابقه کرده است. خصوصیت سوم؛ همراهی یا توجه عجیب و عظیمِ رسانه‌های غرب، سلبریتی‌های جهان و سیاستمداران کشورهای غربی از این خیزش بود. و خصوصیت چهارم آن؛ غیرقابل پیش‌بینی بودن‌اش. در اصل به سادگی نمی‌شود فهمید جمعیت یا اعتراض بعدی دقیقا در کدام نقطه ایران و چگونه و براثر چه مُحرّکی ممکن است شعله‌ور شود.

نافهمی رژیم ایران در رابطه با خیزش انقلابی ۱۴۰۱، از درک این قانون ساده شروع می شود که شما به ‌عنوان حکمران، می توانید نارضایتی را در کوتاه مدت سرکوب کنید، اما تنفر را هرگز نمی توانید. تنفر، خشم مفرط و احساس تحقیرشدگی زنده می‌ماند تا دوباره خود را نشان دهد. شما می‌توانید ترس و درد بزرگتر را به عنوان مجازات در این بحران‌ها به شکل مصنوعی ایجاد کنید، اما ابزار ترس همیشه کار نمی‌کند، چون تحمل و عادت در برابر درد و ترس، در ذات مبارزه‌گر به مرور نهادینه می شود. به همین سبب است که خیال می‌کنم اگر خیزشی به بعد از ۴۰ روز تاب‌آوری (Resilience) و ماندگاری (Durability) برسد، بر اساس تحقیقات علوم‌سیاسی و جامعه‌شناختی، دیگر قیامی به سادگی خاموش شدنی نیست. بلکه هربار با سرد شدن، به بهانه‌ای دوباره گرم می‌شود خاصّه در حکومتی که جای انعطاف، استراتژی‌اش را بر حمله و سرکوب رگلاژ می‌کند و “لج‌‌بازی” و “تحقیر‌کردن” را به‌جای حل مساله در پیش می‌گیرد.

عکس پنجم | سردار سلامی، که از او به عنوان یکی از ضعیف‌ترین فرماندهان سپاه نام برده می‌شود، اخیرا با افزایش سخنرانی‌های پر از شعار و تهدیدش، بیشتر اسباب مضحکه‌ی نظام شده است. او بدون داشتن شناختی درست از DNA اعتراضات، یا معترضین را تهدید می‌کند، یا از آن‌ها می‌خواهد که دیگر از فردا به خیابان‌ها نیایند و بچه‌های خوبی باشند.

می‌خواهم موضوعی جامعه‌شناختی را باز کنم، که به پیدا کردن یک دید از بالا (Satellite View) به بحران پیش آمده می‌کند. حکومت‌ها وقتی به هر دلیلی، ناتوان باشند از این‌که عامدانه یا از روی‌ نافهمی “امید” و “تعهد عدم تکرار اشتباه” را به مردم‌شان بدهند، ناخواسته به سوی فرمول خلق ترس و هراس‌افکنی (Making Fear) می‌روند. دقیقا کاری که رژیم ایران می‌کند. اما اگر پروژه‌ی خلق ‌ترس و هراس ‌افکنی را یک نمودار فرض کنیم، تا یک جایی از این نمودار، این استراتژی کم ‌هزینه‌ترین و زود بازده‌ترین روش برای رژیم اقتدارگرا است، اما از جایی به بعد از این نمودار، آغاز هزینه و خسران برای حکومت است. از هزینه‌های مالی، تا زخمی‌شدن اعتبار بین‌المللی تا ریزش طرفداران (غیر منتفع) خودِ حکومت.

پس درک این مساله که استراتژی Making Fear باید تا کجا برود، به هوش، دوراندیشی و تجربه سیاستمداران و نهادهای اطلاعاتی (Intelligence Services) آن رژیم بستگی دارد. اینجا سوال‌های کلیدی روی میز وجود دارد. این ‌که آیا اگر استراتژی خلق ترس یا خلق وحشت (شامل سرکوب خیابانی، دستگیری، ستاره‌دار کردن دانشجویان، شکنجه، پاکسازی اداری، بی آبرو کردن، آدم ربایی، کشتن و …) برای مردم کره‌ شمالی جواب دهد، لزوما برای مردم (فرهنگ) ترکیه هم موفق عمل می‌کند؟ در خود ایران، آیا اگر این استراتژی توانسته بچه‌های دهه ۵۰ یا ۶۰ را در سال‌های پیشین به عقب براند و شرایط را به نزدیک نرمال بازگرداند، لزوما روی جامعه‌ی دهه ۸۰‌ای‌‌ها، روی جامعه‌ی کارگران خشمگینِ مسکن و کار از دست داده نیز کار می‌کند؟ یا چرا استراتژی خلق‌ ترس در شهرهای بزرگ همیشه بهتر از شهرهای کوچک و مناطق طایفه‌ای و دارای ریش‌سفید و “بزرگ قوم” بیشتر جواب می‌دهد؟

قطعا ژنرال‌های نظامی کم سواد سپاه یا ارتش در مسایل جامعه‌شناختی، آخوندها یا کت‌شلواری‌های حرّاف چسبیده به قدرت (غضنفرهای شعارگو) خیلی در این زمینه توان درک واقع‌بینانه ندارند. اما این تحلیل پیش‌بینانه (Analytical Anticipate) است که باید نهادهای اطلاعاتی ایران، به تصمیم‌گیران بابت رفتن به هر مسیر بدهند. و اگر در این کار خطا کنند، و اگر در این کار گرفتار “خوشبینی‌های متکبرانه” شوند، استراتژی خلق ترس می‌تواند آرام آرام جامعه را نسبت به استراتژی هراس‌افکنی واکسینه کرده، از جایی به بعد یک “سونامی از شجاعت” علیه خود حکومت ایجاد کند. نظر من این که ما در روزهای نزدیک به روز ۷۰ام، اکنون در آغاز این واکسینه شدن هستیم، اتفاقی که در حال نفوذ از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ، و در حال شروع از دهه‌ ۸۰‌ای‌‌ها و دانش‌آموزان به سمت پدران و مادران و میانسالان است. می‌ماند قشر خاکستری یا جمعیت معترضانِ تاخیری که بعداً درباره‌شان خواهم نوشت. (لبخند)

براساس آنچه ما از دست‌آوردهای تحقیقیِ علم روان‌شناسی و جامعه‌شناسی آموخته‌ایم، شما تا زمانی مشخص (Limited Time Window) می‌توانید ترس ایجاد کرده یا قطرِ دایره‌ی وحشت را گسترده‌تر کنید. یعنی آنقدر که جامعه یا بخشی از جامعه از “خواست و مطالبه‌”‌های خود موقتا یا برای دهه‌ها عقب‌نشینی کند. شما زمان محدودی دارید تا با اختلاف افکنی میان اپوزوسیون، همچنان مانعِ اتحاد آن‌ها شوید، اما اگر جیوه‌ی دماسنج خشم و تنفر عمومی روز به روز افزایش پیدا کند، معترضین مدام تحقیر و کوچک شمرده شوند، و مجیزگویی و تحریک کلامی مسئولان جای همدلی و عذرخواهی را بگیرد، اپوزوسیون با همه اختلاف‌هایش به هم متصل می‌شود و یک نیروی عظیم خارجی ایجاد می‌کند. مهم است این را درک کنیم ما اکنون با اپوزوسیون نوظهور و بسیار قدرتمندی به نام “ایرانیان مهاجر” روبرو هستیم که هیچ برچسبی (از همکاری با مجاهدین خلق تا سلطنت‌طلب بودن) نمی‌شود بدان‌ها چسباند. آن‌ها متحدند اما عناصر تشکیلاتی قابل هدف‌‌گرفته شدن نیستند. به‌خوبی می‌دانیم ایرانیان مهاجر، این‌بار کمک ستادی زیادی به این اعتراضات کردند.

این را نهادهای اطلاعاتی یا گروه‌های تحقیقی دانشگاهی مشخص می‌کنند که مثلا در ایران Time Window برای سرکوب موفق چقدر است، و از کجا به بعد سرکوب خود به عنوان “اهرم برانداز”، “کاتالیزور سقوط” (Collapse Catalyst) عمل می‌کند. واضح است که نهادهای پلیسی و اطلاعاتی ایران در زمینه جمع کردن این اعتراضات پس از ۷۰ روز به وضوح شکست خورده‌اند. واضح است از ابتدا آن را کوچک و کم‌اهمیت انگاشته و برنامه‌ریزی خوش‌خیالانه و عجولانه‌ای برای آن در نظر گرفته‌اند. این‌ها نتیجه سیاست تکذیب و انکار و تحقیر است. اتفاقی که هر هفته میلیون‌ها دلار تنها به حکومت، و میلیارد دلار به اقتصاد ممکلت صدمه می‌زند.

واضح است که اکنون از آن بسیار ترسیده‌اند و حقیرانگاری سیمبولیک این اعتراضات در سخنرانی‌های آقای خامنه‌ای دقیقا نشانه‌ی این ترس است. شفاف است که این خیزش، از خیزش مطالبات به خیزش براندازی تغییر شکل داده است. التهاب موجود در جامعه اکنون آنچنان است که شاید یک شعله‌وری منظم در همه محدوده جغرافیایی ایران نداشته باشد، اما چون ذغال‌های داغی است که حرارت و روشنی را به ذغال در همسایگی‌شان منتقل می‌کنند، ما در حال تماشای این انتقال گرما و سوزندگی هستیم. به شکلی دیگر اگر بگویم، بدنه‌ی جامعه از لحاظ نرم‌افزاری در حال تغییر به ورژن‌ای است که می‌تواند با هر باز شدن زخمی دیگر، یک تغییر بزرگ سخت‌افزاری در ساختار قدرت حکومت ایجاد کند. انگار که این تغییرات نرم‌افزاری در کالبد جامعه در حال بروزرسانیِ شبانه‌روزی است.

خطر دیگری که علی‌خامنه‌ای را تهدید می‌کند؛ گذر زمان است. در اصل، زمان بزرگترین دشمن خاموش نیروهای سرکوب‌گر در بحران‌ها است. چرا؟ زمان نه تنها به مرور بدنه جامعه را رادیکال یا طرفدار دگرگونی‌های بنیادین (مثل گرایش از حقوق زنان به براندازی) می‌کند؛ که سبب ریزش طرفداران (قشر مذهبی، خانواده شهدا و …) و همین‌طور پیوستن افراد بیشتری از گروه‌های سکوت یا خاکستری می‌شود. اکثر اعتصاب‌ها پس از آن عددِ جادویی ۴۰ روز طلایی آغاز می‌شوند، و این عدد که به ۱۲۰ روز برسد، این رادیکالیزه شدن به شکل تصاعدی بیشتر و بیشتر خواهد شد.

خطر بعدی، ریزش و عادت “احساس ترس” است. در نامه‌ Václav Havel سیاستمدار و نویسنده اهل چک در طول مبارزاتش به همسرش Olga Šplíchalová عبارت درخشانی وجود دارد. او خطاب به همسرش می‌گوید” با هر دستگیری و شکنجه، تحمل سختی زندان برایم آسان‌تر می‌گردد. حال بسیاری از ترس‌ها که در گذشته مضطرب و پشیمانم می‌کردند، دیگر نه موجب تردید می‌شوند و نه آشفته‌‌حالم می‌کنند.” به همین سبب است که عمومی‌تر شدنِ ریزش ترس، سبب می‌شود کارمندها دیگر از اخراج کمتر بترسند، معلم‌ها کلاس‌ها را راحت‌تر ترک کنند، دانشجویان به ترک کلاس‌ها عادت کنند و کشته شدن و شکنجه دیدن، از غالب یک فوبیا، تبدیل به یک افتخار و خصوصیت مبارزه‌جویانه شود. شاید بهترین مثال را بتوان از دوران جنگ تحمیلی آورد.

عکس ششم | آقای Václav Havel، اولین رئیس‌جمهور کشور چک بود. او ابتدا بازیگر و کارگردانی موفق بود. بعدها تبدیل به یک فعال سیاسی شد که بارها دستگیر و تحت شکنجه قرار گرفت. او نقشی مهم در پیروزی انقلاب مخملین کشور دیکتاتوری چکسلواکی داشت که سبب شد این کشور به دو کشور آزاد و غیرکمونیستی چک و اسلواکی تقسیم شود. واتسلاف هاول که به نلسون ماندلای اروپا مشهور و از ستایشگران مبارزات نسرین ستوده بود بر اثر عواقب مصرف زیاد سیگار از دنیا رفت. (Credit for Photo: Tomki Němec)

در زمان جنگ؛ وقتی دفاع از وطن، تبدیل به قوی‌ترین باور و اولویت در بخشی از مردم ایران شد، اتفاق عجیبی افتاد. ما با رفتارهایی در بعضی سربازان مواجه بودیم که در یک جامعه عادی رخ نمی‌دهد. مثلا در میدان جنگ، سربازان حاضر بودند داوطلبانه روی مسیر مین بیفتند و بمیرند یا که جانباز شوند، اما راه برای عبور گردان باز و امن‌تر شود. آیا “هزینه”‌ای ارزشمندتر از جان وجود دارد؟ یا با مادران و پدرانی مواجه بودیم که نه تنها از جانباز یا کشته شدن فرزندان‌شان در میدان دیگر سوگواری‌های معمول را نمی‌کردند، که خود مشوق و همراه فرزندان‌شان در رفتن به میدان بودند. چه‌بسا بر سر مزار‌ها اقدام شعرگویی و به مبارزه‌خوانی روی می‌آوردند و فرزند خود را تقدیم به آرمان‌ها می‌کردند. دقیقا چون رفتار اخیر مادر “کیان پیرفلک” بر سر مزار کودک‌اش یا حرف‌های پدر محمد حسن‌زاده؛ بعد از کشته شد‌شان توسط رژیم ایران. مساله این است؛ این میدان و دفاع از آرمان (وطن، زمین، ناموس) در ذهنیت‌شان برای اکثر آن‌ها آرمانی شده بود. من نام این مرحله را می‌گذارم رسیدن به احساس میهن‌پرستانه در مبارزه. مرحله‌ای که حتی پدرها و مادرها دیگر از آن واهمه ندارند و پشتیبان فرزندانشان در خیابان‌ها و مبارزات هستند.

اگر خیزش ۱۴۰۱ آنقدر شامل گذر زمان بشود که سرنگون کردن حکومت از حالت یک خشم یا نفرت هیجانی برای گروهی خاص تبدیل به مبارزه‌ای با احساس میهن‌پرستانه شود، آن ترس که مهمترین سلاح نامرئی حکومت برای متوقف کردن این خیزش انقلابی است، عملا ناکارآمد می‌شود. معمولا حکومت‌ها نمی‌توانند پس از فرو ریختن این ترس در اکثریت بدنه جامعه (Mass Mobilization)، بیشتر از چند روز دوام بیاورند.

مهم است حکومت بالانسی قوی میان چهارگانه‌ی سرکوب با نیروی قهری (Hard Suppression)، سرکوب از طریق جنگ روانی (PSYWAR)، سرکوب از طریق فریب، خلق حاشیه یا گمراه‌سازی اطلاعاتی (Tactics Denial & Deception) و امتیاز دادن به معترضین (انعطاف واضح) ایجاد کند. چیزی که من دریافت کردم، دستپاچگی شدید آن‌ها در رعایت نسبت درست این بالانس و حذف بخش امتیازدهی است. رژیم ایران در فریب دادن دیگر خلاقیتی ندارد، دست‌اش رو شده، در جنگ روانی سرعت عملی ندارد یا پر از خطا است؛ و بیشتر به نیروی سرکوب قهری‌اش بسنده کرده است چون رهبر حاضر نیست برای مردم خودش، به اصطلاح فرزندان میهن‌اش “نرم‌اش قهرمانانه” به خرج دهد، در حالیکه مقابل امریکا، دشمن بزرگ‌اش، حاضر به این کار شد! (لبخند)
 
چرا خامنه‌ای، اصل استراتژیک‌اش را بر استراتژیِ عدم انعطاف گذاشته است؟

حدس من این است، او و مشاوران‌اش به شدت تحت ‌تاثیر برخی تاریخ انقلاب‌های معاصر هستند. مطالعات تاریخی درباره انقلاب‌ها نشان داده که به محض این که اغلب حکومت‌های مستبد و اقتدارگرا (Authoritarian Regime)، از انقلاب روسیه و فرانسه گرفته تا مصر، تونس و انقلاب ۵۷، وقتی در آخرین لحظه‌ها تصمیم گرفته‌اند به خاطر فشارهای مردم اندکی لیبرال شوند یا انعطاف از خود نشان دهند، اتفاقا انقلاب‌ها سریع‌تر رخ داده است! آقای خامنه‌ای نه فقط به خاطر خصوصیات روانی‌اش، که به یک یقینی درونی رسیده که اولین انعطاف بزرگ برابر با از دست دادن سلسله‌ی حکومت‌اش خواهد بود. خاصّه که به انتقال قدرت به فرزندش مجتبی نیز فکر می‌کند. از این رو همیشه استراتژی “ابتدا خفه کن، سپس صلح کن” را در پیش گرفته تا از تکرار بخشی از تاریخ در امان باشد. یقین دارم او از آنچه بر سر امپراطور سابق روسیه آمد، درس‌هایی از مشاوران روسی جمهوری اسلامی گرفته است. اما قصه چه بود؟

در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه (Bolshevik Case) تا اندازه‌ای چون ایران، چنین الگویی انقلابی (Revolution Pattern) در حال شکل گرفتن بود. هر چند آنچه در روسیه ۱۹۱۷ رخ داد بسیار پیچیده‌تر بود. حکومت خاندانِ دیکتاتور “رومانوف” وقتی با اعتراضات و اعتصاب‌های خیابانی در سراسر روسیه مواجه شد. موضوع از جنبشی اعتراضی به خیزشی انقلابی رسید. آن‌ها هم با شعار سیمبولیک “زمین، نان، صلح” به میدان آمدند. نیکُلای الکساندروویچ رومانوف، پس از به طول کشیدن ماه‌ها از این خیزش انقلابی تصمیم گرفت آزادی‌های نسبی اجتماعی برگزار کند. با این وجود جمعیت معترض بر اثر همین آزادی‌ها، انرژی و امید بیشتری یافت.

مردم به این باور رسیدند که پافشاری بیشتر می‌تواند باقی محدودیت‌های سخت حکومت رومانوف‌ها را نیز از میان بردارد و یک روسیه آزادتر را به آن‌ها تقدیم کند. دولت آلمان به حمایت، به سکنی دادن و محافظت از لنین پرداخت (چون فرانسه از امام‌ خمینی)، تا نیروهای بُلشویک بتوانند فضا را برای ورود او فراهم کنند. نیکلای رومانف در نهایت تصمیم گرفت برای باقی ماندنِ نظام، به عنوان آخرین انعطاف، از حکومت کناره‌گیری کند و برادرش را با تغییرات اساسی جانشین نماید (مثل جانشینی رهبر ایران با پسرش یا شورای رهبری). اما همچنان مردم (اغلب بلشویک‌ها) قانع نشدند و در خیابان‌ها ماندند و آنچنان آشوب اعتراض‌ها در دیگر شهر‌ها گسترده‌تر شد که با به وقوع پیوستن انقلاب نه تنها خانواده و خود نیکُلای الکساندروویچ رومانف را بعدها به طرز فجیعی کشتند و در بشکه‌های اسید حل کردند، که حکومت دودمان رومانف برای همیشه پایان گرفت. این آغاز حکومت اتحاد جماهیر شوروی است. این سوال اما برای تاریخ‌نویسان روسیه همیشه برجای ماند که اگر رومانف، به سرکوب مردم و اعدام‌های گسترده ادامه‌ می‌داد؛ آیا به چنین سرنوشتی دچار می‌شد؟ یا که اگر رومانف، از همان ابتدا با ترور افرادی چون لنین، استالین و تِروسکی (بزرگان اپوزوسیون) به این جنبش صدمه می‌زد، از شکل‌گرفتن اتحاد جماهیر شوروی می‌توانست جلوگیری کند؟

عکس هفتم | عکس خانواده رومانف، آخرین امپراطور روسیه که در جریان انقلاب ۱۹۱۷ روسیه سرنگون شد. خانواده‌ی رومانف نسبتی با خانواده سلطنتی بریتانیا داشت. تنها پسر امپراطوری نیکلای رومانف، الکسی به هموفیلی مبتلا بود. فردی با نام “راسپوتین” با ادعای قدرت درمان الکسی وارد کاخ تزار روسیه شد، اما بعدها این به اصطلاح حکیم مذهبی، تبدیل به خونخوارترین مشاور رومانف گشت. پس از سقوط، خانواده او (در این عکس) به طرز فجیعی توسط طرفداران لنین کشته شدند. آن ابتدا با گلوله مورد هدف قرار گرفتند، سپس بدن‌ آن‌ها با نیزه و قنداق تفنگ‌ها به مرز متلاشی شدن رسید. سپس اجساد عریان آن‌ها را با اسید سولفوریک امحا کردند.

این تنها نمونه‌ی دردناکِ مورد توجه احتمالی “علی خامنه‌ای” نیست. حتی انقلاب ۵۷ تقریبا از چنین الگویی پیروی کرد. وقتی اعتصاب‌ها به اعتراض‌ها پیوست و کارایی اقتصادی کشور سقوط کرد. در ماه‌های پیش از انقلاب، شاه پهلوی در آبان ‌ماه ۵۷ آمادگی خود را برای انعطاف و شنیدن صدای معترضان اعلام کرد. او حتی به وضوح در یک سخنرانی تلویزیونی تاکید کرد که “صدای انقلاب را شنیده است”. البته متنی که در اختیار او قرار داده شد توسط نزدیکان چپ‌گرای فرح تهیه شده بود و شاه در نوشتن‌اش نقشی نداشت. در نهایت شاه، دولت ملی‌گرای منتقد، و مجموعه‌ای از نخبگان مخالف خودش (که برخی وزرا توسط شاه زندانی شده بودند) را بر سر کار آورد و به دکتر شاپور بختیار، که بسیار مصدقی و ضدشاه بود، اجازه داد با تشکیل دولت، اصلاحاتی ایجاد کند، و خود(شاه) از سپهر سیاسی قدرت ایران موقتا کنار برود تا جوِ انقلابی به دیگر شهرها متاستاز ندهد. با این وجود نتیجه این تغییر رویه چه شد؟

مردم در خیابان‌ها ماندند، جسورتر شدند، و جز به سقوط و براندازی پادشاهی پهلوی به Alternative دیگری رضایت ندادند. اما از آنجا که انقلاب ایران دقیقا مختصات یک انقلاب کلاسیک (Classic revolutionary) را نداشت، این فرصت پیدا شد تا توسط روحانیون به سادگی از دیگر گروه‌های مبارز ربوده شود! چه کسی در این مساله نقش داشت و شرایط آن را فراهم نمود؟ دولت فرانسه، و بخشی از هیئت ‌حاکمه امریکا و انگلیس و آلمان. از این رو، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، و انقلاب ۵۷ ایران، در یک نقطه شباهت دارند. این که در یک همزمانی، “انعطاف” همان‌قدر برای حکمران‌های‌شان خطرناک بود، که “سرکوب”. و این رهبران باید میان بد و بدتر دست به انتخاب می‌زدند. اینجا اما می‌شود یک فرضیه مطرح کرد. و آن اینکه “انعطاف نشان دادن” یک زمان طلایی (Golden Time) دارد؛ درست مثل عملیات احیای قلبی (CPR) در اورژانس بیماران. از آن که بگذرد، ناخوآدگاه سرنگونی یا مرگ سیستم غیرقابل اجتناب می‌شود.

این مساله‌ای است که نهادهای اطلاعاتی ایران نیز بدان آگاه هستند. می‌دانند عقب‌نشینی برای مساله‌ای چون لغو حجاب اجباری، احتمال دارد به زودی درجه‌ای از اعتماد به‌نفس، شجاعت و انرژی در مردم معترض بدمد که روند آزادی‌‌خواهی‌های سیاسی، به رسمیت شناختن حقوق اقلیت‌ها، درخواست برای رفراندوم‌ یا حتی برکناری ولی فقیه خواسته بعدی معترضان باشد. نکته اما این هست که ناموسی کردن (Critical principle) “مساله حجاب” در ساختار حکومت‌رانی جمهوری‌ اسلامی ایران، در اصل اشتباه استراتژیک روحانیون از ابتدا بوده است. خاصّه این‌که امروزه هیچ حکومت اسلامی بر روی کره‌زمین وجود ندارد که چون رژیم پراشتباه ایران آن را اصل بنیادین و غیرقابل تغییر خود کرده باشد. آیا اگر چنین نمی کردند، امروز عقب نشستن از حجاب اجباری با رفتن نظام گره کور می‌خورد؟ این‌ها همگی اشتباهات ساختاری رژیم ایران در تعریف اصول و ستون نظام از همان ابتدا بود. اصولی که با تغییر نسل‌ها و تغییر شرایط جهان، چون طنابی می‌شود که گره‌اش بر گردن حکومت، تنگ و تنگ‌تر خواهد شد.
 
وقتی روان‌شناسی مهمتر از جامعه‌شناسی می‌شود…

اینجا تاکیدم بر این مساله است که شرایط ایرانِ امروز به گونه‌ای است که همان‌قدر که به الگو‌های رفتاری (Behavioral Pattern) و جامعه ‌شناختی مردم باید توجه کرد، باید پترن‌های رفتاری و روان‌شناختی رهبران و تصمیم‌گیران ایران را نیز همزمان زیر مایکروسکوپ گذاشت. نباید فراموش کنیم حکومت اسلامی ایران، از ابتدا با مدیریت افرادی بی‌تجربه در حکومت‌داری و سرشار از روان‌تحقیر شده (Inferiority complex) شکل گرفت که به وضوح دو خصلت مهم روانی داشتند. این دو خصلت، ویژگی روانی بسیاری افراد فعال در هرم قدرت رژیم ایران نیز بوده است، و اغلب مایل به جذب چنین افرادی نیز زیر چتر خود هستند.

در روان رنجور حکومت‌داران ایران؛ مرز منطقی میان “لجاجت” (Stubbornness) و “قاطعیت” (Decisiveness) از میان رفته است. به عبارت بهتر ما با افرادی روبرو هستیم که به دلیل دچار شبهه‌ی “ولیّ مردم” بودن، در جایگاهی بالاتر از مردم بودن (Superiority)، اعتقاد دارند که بیشتر باید دستوردهنده به ملت باشند تا حمایت کننده از ملت. همین نگاه از بالا به پایین، و توهم خود را نماینده خدا و دین دیدن؛ اساس تبدیل قاطعیت لج‌بازگونه‌ی آن‌ها به تعصب بدون منطق (Dogmatism) شده است. در چنین شرایطی، طبیعی است که ذاتا شخصیت‌هایی لبریز از توجیه‌های فریبکارانه (Justification Manipulative) یا استانداردهای دوگانه خاصه در میان بحران‌ها شوند. این خصلت دوم‌شان است. وقتی دروغگویی به مردم و تکذیب کردن حقایق کسب‌و‌کارشان می‌شود و با چهره‌هایی حق‌به‌جانب و مصمم آن را تکرار می‌کنند.

آن‌ها حجاب اجباری را جزو اصول جعلی نظام و انقلاب ۵۷ می‌دانند و می‌خواهند به خاطرش هر ریسکی را پذیرا باشند، در عین حال حاضرند همان شعار “نه‌شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی” را به سادگی با زیر اسارت سیاسی و اقتصادی روسیه و چین قرار گرفتن، که اتفاقا از اصول سیمبولیک انقلاب ۵۷ بوده، زیر فرش پنهان کنند و حکومت شیعه‌شان را تبدیل به مستعمره دولت‌های کمونیستی و غارتگرِ شرق کنند.

اصولا افراد در راس جمهوری اسلامی، دو خصلت مهم مشترک دیگر نیز دارند. یکی “ذهنیت پارانویای اسلام‌گرایانه”، و دیگری احساس تحقیری بوده که در گذشته (زمان پهلوی) و در بعدها (به ‌حساب نیامدن در مجامع بین‌المللی) بر آن‌ها رفته است. این‌ها سبب شد از همان ابتدا، مبنای DNA تشکیلات جمهوری اسلامی ایران، در بازی با ذهن مردم از طریق دشمن‌سازی، دشمن‌یابی، خنثی‌سازی و مخفی‌‌سازی شکل بگیرد تا پوشاننده این دو خصلت‌شان باشد.

تقریبا اکثریت تحلیل‌گران روان‌شناسی سیاسی می‌دانند “علی خامنه‌ای” از نوجوانی به دلایلی که مشخص نیست صاحب شخصیتی کینه‌توز (Spiteful) بوده است. کینه‌توزی از خصوصیات شخصیتی (Non-pathological personality) مشترک اکثر رهبران دیکتاتور جهان محسوب می‌شود. آیا اصولا افراد کینه‌توز شانس رهبری بالاتری دارند؟ علم روان‌شناسی هنوز به آن پاسخ نداده است. اما حتی “بخشش” زیردستان یا همراهان در چنین افرادی، معادل بخشش نیست، معادل با فراموش کردن بعد از اطمینان از شرمنده کردن است. مطالعات روان‌شناسی به وضوح نشان داده افرادی که در مقام رهبر از صفت کینه‌توزی برخوردارند شامل پدیده مثلث تاریک (Dark Triad) در روان‌شناسی می‌شوند.

عکس هشتم | تئوری مثلث تاریک نشان می‌دهد با احتمال زیاد، افرادی چون آیت‌الله خامنه‌ای که دچار کینه‌توزی مزمن هستند دارای سه نشانگان شخصیتی می‌باشند. شخصیت ماکیاول؛ که اشاره به سیاستمداری دارد که اعتقاد داشت برای بر قدرت ماندن اگر لازم باشد باید اخلاق و قوانین را فدا کرد. شخصیت خودشیفته (NPD)، که در آن فرد خود را بزرگ یا حتی نظر کرده خدا می‌پندارد و به گونه‌ای غلوّآمیز احساس برتر بودن و متفاوت فهمی دارد. و شخصیت روان‌آزار (Psychopath)، یعنی فردی که احساس همدردی واقعی، احساس پشیمانی، عذاب وجدان از تصمیم‌های اشتباه و عذرخواهی در او وجود ندارد، و اگر نشان می‌دهد، ریاکارانه است.

این کدها، آنجا بکار می آیند که ما درک کنیم اصولا سیاستمداران یا حاکمان کلیدی در کشورهایی که بر پایه دموکراسی واقعی بنا نشده‌اند، به این سبب که سیستم Checks and Balancesبرای جلوگیری از قبضه شدن قدرت و تصمیم‌گیری در دست یک ‌نفر (ولی‌ فقیه) وجود ندارد؛ یعنی سیستم دادگستری، مجلس و شورای نگهبان به عنوان اصلاح کننده تصمیم‌های اشتباه یک نفر، دکورهای ظاهری بی‌خاصیت در این زمینه هستند، در نتیجه بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها در ایران، براساس سلیقه و صلاح‌دیدهای تنها یک شخص شکل می‌گیرد. اینجا؛ ولایت مطلقه‌ی فقیه. کسی که به خود اجازه می‌دهدMicro Management کند، و حتی در امور ریزی که به او مربوط نیست یا دانش‌اش را ندارد، دخالت و رهنمود و تذکر بدهد.

با فهم این جزئیات از خصوصیات روانی (Personality traits)، ویژگی‌های احساسی (Emotional State) و دیدگاه‌های همیشگی (Fixed Attitudes) علی‌خامنه‌ای از لحاظ تحلیلی، عمل‌ها یا عکس‌العمل‌های او قابل‌پیش‌بینی‌تر است. به عنوان نمونه حس‌منفی (اما غیرعلمی و غیرمنطقی) و وجود Dogmatism در او (و احتمالا مشاوران ارشدش) سبب شد به سادگی ورود واکسن‌های Covid-19 به ایران توسط او ممنوع شده، در نتیجه مرگ بالای ۳۰۰ هزار ایرانی را سبب شود! چرا؟ چون افراد دُگم اصولا باورها و اعتقادات خود را به علم، دانش و مستندات اولویت می‌دانند که خود به همان شخصیت خودشیفته‌شان (در مثلث تاریک) باز می‌گردد. این‌که گمان می‌کنند از مسائل درک بهتری دارند، و حتی اگر خطا کنند، سیستم Checks and Balances جرات نمی‌کند آن‌ها را بازخواست کرده یا وتو کند. ۳۰۰ هزار ایرانی تلف شدند که شدند! مهم حفظ “ویترین نظام” است.

یا در جایی دیگر، وقتی ما با رهبری قرار گرفته در مثلث تاریکی مواجه هستیم، همیشه در سخنرانی‌ها و رهنمودهای او می‌بینیم که یکی از حس‌هایی که در نقشِ ریاکارانه پدر دلسوز به افکار عمومی دائما تزریق می کند تا افکار عمومی طرفدار خودش یا قشر خاکستری را همراه سیاست‌های خود نگاه دارد، دادن یک حس پارانوئید ملی (Paranoid national emergency) است. در چنین شرایطی او می‌تواند بگوید تحریم‌ها رحمت است و سبب استقلال می‌شود! می‌تواند بگوید بدبختی کشور نتیجه استقلال‌طلبی و مقابله با استکبار است! و همچنین می‌تواند با القای همین حس پارانوئیدی، به مردم بگوید چون ما در حال تبدیل شدن به یک ابرقدرت جهانی هستیم، اگر آینده فرزندان شما به Fuck برود، در عوض صاحب عزت هستیم! آن‌ها این کالای بُنجل “عزت ملی”‌شان با روی‌های مختلف به خورد مردم گرفتار به هزار بدبختی می‌دهند. البته شما این حس پارانوئیدی را در اکثر اطرافیان او نیز می‌تواند رصد کنید. از ائمه جمعه، تا ژنرال‌ها تا حتی یک مجری تلویزیونی طرفدار حکومت.
 
آیا این خیزش انقلابی از مسیر درستی پیش می‌رود؟

ساده اگر بگویم؛ انقلاب‌ها از ابتدا در دو کانال متفاوت رشد می‌کنند. عملکرد سیمبولیک (Symbolic Action) و عملکرد در میدان (Operational Action). به عنوان نمونه در کانال رفتارهای سیمبولیک؛ رفتارهایی چون دشنام دادن به سران رژیم، هشتگ زدن، عمامه‌پرانی (Turban jumping)، رنگ ‌قرمز پاشیدن به پوسترها و آب‌نماها و نمای ساختمان‌های دولتی، پاره کردن بیلبوردها یا حتی ساخت موسیقی‌های انقلابی و گرافیتی‌های انقلابی و شعارنویسی روی دیوارها در اصل رفتارهای سیمبولیک هستند. رفتارهای سیمبولیک برای انقلابی‌ها از بابت خطرپذیری هزینه کمتری ایجاد می‌کنند، غیرقابل کنترل‌تر هستند و به نوعی روی یک طیف یعنی از زایش یک اثر هنری تا انواعی از خرابکاری تنوع عملیاتی دارند.

واقعیت اما این است که هیچ انقلابی با استراتژی‌های سیمبولیک جلو نمی‌رود، بلکه نیاز به استراتژی‌های عملگرایانه و خیابانی یا میدانی دارد. در اصل اگر حرکت‌های سیمبولیک پهنای تایر، رنگ اتومبیل و سیستم خفن صوتی باشند، حرکت‌های استراتژیکِ عمگرایانه (مثل اعتراضات خیابانی یا اعتصاب‌ها)، موتور محرک، بنزین و رادیاتور این اتومبیل هستند. کانال دوم است که سبب حرکت می‌شود. مهم نیست این استراتژی را کمیته‌های تصمیم‌گیری مردمی (چون بهار عربی در مصر و تونس) می‌گیرند، یا رهبرانی وجود دارند (چون انقلاب ۵۷ یا انقلاب فرانسه) که این استراتژی‌ها را به مردم تزریق می‌کنند. مهم این است که بدانیم رفتارهای سیمبولیک چون هشتگ‌زدن‌های مجازی (مثل اعتراضات و چُس‌ناله‌نوشتن در توییتر یا فیس‌بوک) اصولا کارکرد حکومت (Functioning of government) یا کارکرد نیروی سرکوب‌گر را مختل نمی کند، بلکه بیشتر خاصیت توجه‌گیری و فضاسازی دارند. آنچه مختل کننده است، رفتارهای مبتنی بر استراتژی عملگرایانه، حرکت‌های منظم در میدان است. مثل اعتصاب‌های منظم، یا مثل اعتراضاتی فکر شده در شهر‌های دور از هم که نیروهای سرکوب‌گر را خسته، غیرمتمرکز و وحشت زده کند.

از نظرم یک مشکل دیگر در مسیر به ثمر نشستن انقلاب‌ها، خصوصا در اتمسفر خیزش‌هایی که در ایران دیده‌ام، بوجود آمدن سرخوشی و نشئگی‌های (Euphoria and Jubilation) بعد از موفقیت‌های کوچک است. به عنوان نمونه، در شبکه‌های مجازی، عمامه‌پرانی یا به یک ‌میلیون رسیدن هشتگ #مهسا_امینی به غلط آنقدر حرکت مهم و ارزشمندی تلقی شود که اصل ماجرا که حرکت‌های عملگرایانه و مختل کننده کارکرد حکومت است؛ مثل اعتراضات خیابانی یا اعتصاب‌ها مشمول غفلت می‌شود. این نکته مهم است، از یک جایی به بعد؛ تاکید زیاد بر روی کانال حرکت‌های سیمبولیک، خود چون پارازیت برای برداشتن توجه‌ها از روی حرکت‌های عملگرایانه عمل می‌کند. نکته با اهمیت‌تر؛ این که مبارزان باید “مدیریت آدرنالین” یا شور و هیجان داشته باشند. مادامی که شما عادت کنید آدرنالین خود را مدام در کانال‌های سیمبولیک خرج کنید، ناخودآگاه در کانال‌های عملیاتی باید به تماشا بنشینید و تخمه بشکانید.

عکس دهم| گرافیتی (Graffiti) می‌تواند یک هنر اعتراضی موثر باشد. در این نوع از مبارزه سیمبولیک، هنرمندان با رسم طراح‌واره‌ها بر دیوارهای مهم شهر، خیزش‌های انقلابی را حمایت می‌کنند. دیوارنویسی و گرافیتی خود نشان می‌دهد چگونه هرکس با توجه به قابلیت و تخصصی که دارد، می‌تواند به ایجاد انگیزه، شجاعت و حرکت به یک خیزش انقلابی کمک کند. (‘Tug of War’. by Tyler)

نکته‌ای دیگر اینجا وجود دارد؛ اغلب روش‌های سیمبولیک اعتراض را، خصوصا در فضای مجازی، افرادی انجام می‌دهد که به هر دلیلی از هزینه دادن یا تاوان دادن مستقیم برای اعتراض دوری می‌کنند و ترجیح می دهند به جای فعالیت‌های عملگرایانه، از پشت کامپیوترهای‌شان مبارزه کنند، یا که در خارج از ایران هستند. به همین سبب است که ما گاهی با پدیده‌ی “خطای نمایش” که می‌تواند به شدت اثر ناامید کننده بگذارد مواجه می‌شویم. در این پدیده، شما شرایط را در شبکه‌های اجتماعی خیلی مبارزه ‌جویانه‌تر، جلوتر، و خیالی‌تر از آنچه واقعا در خیابان‌ها اتفاق می‌افتد می‌بینید. خطای نمایش در روند مبارزات سبب می‌شود که شما در فضای مجازی در معرض انواع پیش‌بینی‌ها یا گزارش‌ها یا خوش‌خیالی‌ها از سقوط قریب‌الوقوع یا از هم پاشیده‌شدن ساختار قدرت باشید، اما با آمدن به خیابان متوجه شوید همه‌چیز آرام است و زندگی روزمره با اقتدار دیکتاتور همچنان در جریان می‌باشد. علت این تفاوت میان روایت‌ها در فضایی چون توییتر، و خیابان، خیلی اوقات تنها علاقه برخی افراد (کم‌تجربه و جوان یا عضو فرقه منحوس مجاهدین) به بزرگنمایی اثر مبارزات نیست؛ اتفاقا گاهی این تاکتیک خود نهادهای اطلاعاتی رژیم ایران و نیروهای سایبری برای ایجاد ناامیدی و سرخوردگی است. از این‌رو، برروی این نکته انگشت تاکید می‌گذارم که بسیاری از اکانت‌هایی که مدام در حال “نوید پیروزی”، “فروپاشی نظام” و … هستند، در اصل عوامل خود حکومت هستند که در غالب یک کارکتر اپوزوسیونی به ظاهر قابل اعتماد در شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کنند.

یک پاشنه آشیل خیزش‌‌های انقلابی دقیقا همین سرخوشی‌های براثر بزرگ‌نمایی‌ها در شبکه‌های اجتماعی است. در خیز‌ش‌های انقلابی، اصلِ ماجرا در خیابان‌ها و دانشگاه‌ها اتفاق می‌افتد. حرکت‌های اصلی، انگیزه‌های واقعی و فداکاری‌های درخشان در کوچه‌ها و چهارراه‌ها و میدان‌ها شکل می‌گیرد. به قول وودی آلن در مکالمات پایان فیلم زیبای Annie Hall، که می‌گوید “عشق مانند کوسه است: تا زمانی که به جلو حرکت نکند، می‌میرد” در واقع به نظرم همین امر در مورد انقلاب ها صادق است. انقلاب‌ها نه با کانال‌های سیمبولیک‌شان، که در اصل با کانال‌های تاکتیکال و عملگرایانه‌شان زنده می‌مانند. یعنی حضور در خیابان‌ها، اعتراضات و شکل‌گرفتن اعتصاب‌ها است.
 
چرا جنبش‌های نافرمانی مدنی میان قشر وسط‌باز یا خاکستری مهم است؟

وقتی مبارزات وارد روزهای ۱۲۰ ام به بعد یعنی آغاز نفس‌گیرترین دوران خود شود، امید این رژیم تنها به ۸ تا ۱۰ میلیون طرفداران قطعی و جان‌فدای خودش نیست، اتفاقا امید به جلو نیامدن آن ۲۰-۲۵ میلیون قشر خاکستری یا جامعه تاخیری دارد که غم نان، امنیت خانواده، شخصیت والدِ مشکوک و محافظه‌کار‌شان هنوز اجازه نداده به اعتصابات و اعتراضات بیپوندند. قشری که ترجیح می‌دهند دیگران جلو بروند و هزینه اولیه را بدهند، تا آن‌ها در آخرین مرحله (Final Stage) وارد شوند و در جشن آزادی با “قِر کمری” شرکت کنند.

نمی‌شود به قشر خاکستری ایراد گرفت، اما می‌شود ادعا کرد فقط در انقلاب ۵۷، اگر این این گروه در رفراندوم یا تظاهرات شرکت می‌کردند، شاید هیچ وقت روحانیون نمی‌توانستند انقلاب را از دست دیگر گروه‌ها ربوده، و حکومت فعلی را بنام خود ثبت کنند و سند زنند. عقیده دارم رژیم ایران، بعد از نیروهای سرکوب‌گر خود، بر روی حرکت نکردن و ساکت ماندن این قشر حساب می کند. چون اکنون بزرگترین مانع سرعت جلو رفتن انقلاب، همین قشر ساکت مانده یا منتقد اما در خانه مانده هستند.
 
قشری که می‌خواهد کمتر هزینه دهد چگونه به یک خیزش انقلابی کمک کند؟

کوتاه‌ترین پاسخ، نافرمانی مدنی است. متاسفانه بسیاری از گروه‌های مردمی در قشر خاکستری حتی حاضر به سختی دادن به خود، از طریق جنبش‌های نافرمانی مدنی نیز نیستند. حتی حوصله ندارند یک Story اعتراضی را مداوم روی صفحه اینستاگرام خود قرار دهند. اما بگذارید ماجرایی را نقل کنم.

گاندی، یکی از رهبران متخصص در به میدان آوردن قشرهای خاکستری در راستای مبارزات غیرخشونت‌بار بود. و در هند ساتیاگراها، به نافرمانی‌های مدنی می‌گفتند که گاندی، برای مبارزه با استبداد انگلیسی‌ها در هند، بسیار از آن استفاده می کرد. قصه یکی از این ساتیاگراها (نافرمانی‌های مدتی) بسیار جذاب است. تولید و خرید و فروش نمک در هندوستان در اختیار انگلیسی‌ها بود. در اصل هر هندی که بدون اجازه دولت انگلستان به خیار خودش نمک غیرمجاز می‌زد، خیار اینجا منظورم واقعا خیار است، یا اقدام به تولید نمک (خانه‌ای و کارخانه‌ای) می‌کرد، مجازات و به زندان انداخته می‌شد. مالیات ۸ درصدی دولت دست‌نشانده بریتانا در هند نیز، نه تنها به قشر فقیر فشار می آورد، که سبب شده بود از مصرف زیاد نمک و برخی ادویه‌ها در هندوستان درآمد هنگفتی عاید حکومتی شود که به حقوق مدنی و آزادی‌های مردم هند بها نمی‌داد.

تا این‌که یک روز به عنوان اعتراض گاندی تصمیم می گیرد نافرمانی نمک (Salt Satyagrah) را به راه بیندازد. او هزاران هندی را قانع کرد که نمک‌های خریداری شده‌شان را به دریا بریزند، و از این پس خود نمک خانگی تولید کنند. ۸۰ هزار نفر از جمله خود گاندی بازداشت شکنجه و بازجویی شدند، اما در راستای حمایت میلیون‌ها هندی دیگر (خاکستری‌ها) نیز حاضر به خرید و مصرف نمک انگلیسی نشدند تا گاندی از زندان آزاد گردد. سوال؛ آیا در راستای همین نافرمانی مدنی، اگر ما از خرید کالاهای چینی غیرضروری، حکومتی که به ایران ابزار سرکوب و جاسوسی از مردم می دهد کنیم، تاثیرگذار نخواهد بود؟ اگر ما در راستای نافرمانی، از رفتن به هتل‌ها، سینماها، خریدن خانه در شهرک‌ها و استفاده از امکانات موسساتی که به نهادهای وابسته به حکومت سود و ثروت می رسانند خودداری کنیم، بی‌تاثیر خواهد بود؟

اگرچه گاندی با همین نافرمانی نمک، به موفقیت در کوتاه کردن قدرت انگلستان در هندوستان نرسید، اما به مردم هند یاد داد چگونه می‌توانند با اتحاد در موضوعی خاص، به این اعتماد به‌نفس برسند که حتی با چیزهای ساده که پشت آن یک استراتژی اعتراضی نهفته است، برای حکومت دردسرهای بزرگ تولید کنند. من قویا اعتقاد دارم که قدرتمندترین حلقه‌‌ی زنجیره حکومت، سکوت‌کردن و بی‌تفاوتی عملگرایانه همین قشر خاکستری (آن‌ها مخالف حکومتند اما قدمی بر نمی‌دارند) است. قدرت استراتژیک این سکوت، حتی از حضور آن نیروهای سرکوب در خیابان‌ها، بیشتر به کار رژیم ایران می‌آید. امروز “سکوت قشر خاکستری”، نیروی دوم حکومت در سرکوب محسوب می‌شود.

عکس دهم | جنبش نافرمانی نمک یکی از عجیب‌ترین نافرمانی‌های مدنی در عصری بود که هنوز اینترنت و تلویزیون و شبکه‌های رسانه‌ای در کشور هندوستان در بدنه جامعه برای هماهنگی وجود نداشت. با این وجود میلیون‌ها هندی، از طریق درخواست از همدیگر، به این جنبش پیوستند. در عظمت این جنبش همین بس که در طول ده روز، میلیون‌ها هندی بدان پیوستند و درآمد دولت را در این بخش به شدت کاهش دادند. در این مدت گاندی به مردم یاد داد نمک خود را از خشک کردن گِل ساحل تامین کنند. حالا اگر ایران بود، به نظر شما قشر خاکستری حاضر بود به املت‌ و گوجه‌سبزش دو هفته نمک نزند!؟

آیا نظام ممکن است دچار ریزش و از درون ‌پاشیدن در طرفداران خود شود؟

قطعا بله، اما هنوز محتمل نیست. یکی از مسائلی که به سرعت سبب فوران خیزش‌های انقلابی می شود؛ خصوصا وقتی زمان و فشار سرکوب زیاد شود و از Window Time مفید خودش عبور کند، این است که حتی افرادی در بدنه جامعه که طرفدار آن نظام دیکتاتوری هستند یا از آن منتفع می‌شوند احساس خطر می‌کنند. یا افراد ضد بحران و انقلاب (Counter-Revolution) که زندگی در نظام به آن‌ها امنیت و پول و … می‌دهد، به جایی می‌رسند که حس کنند این امنیت به زودی از آن‌ها گرفته، زندگی کردن به قیمت سکوت در برابر رفتار حکومت برای‌شان به شدت هزینه‌زا یا خطرناک می‌شود!

در این صورت آن‌ها برای نجات خود (نه لزوما همراهی با اعتراضات و اعتصاب‌ها)، حتی اگر نظام را فدا نکنند و به مبارزات نپیوندند، دیگر حاضر به هزینه دادن برای آن حکومت یا در سکوت ماندن نیز نمی‌شوند. این مساله به خصوص شامل خانواده، فرزندان و وابستگان نیروهای اطلاعاتی، نظامیان می‌شود. از نظرم وقتی این خیزشهای انقلابی به مرحله پرخشونت و نبرد دوگانه برسد، دو گروه خانواده بیشتر از همه هزینه، اما هزینه‌های متفاوت می‌دهند. خانواده‌های معترض و اعتصاب‌کننده، و خانواده‌های نیروهای سرکوب‌گر.

مساله این است که هزینه خانواده سرکوبگر هرچند بیشتر روانی و ترس و برآمدن احساسات انزجار و شرمساری از شغل پدر و برادر و … است که می تواند پدر و برادر و … را در انجام ماموریت هایش شکننده و در نهایت از میدان به در کند. اینجا دچار شدن حکومت به Boomerang Effect یعنی از یک جایی به بعد، به همان نسبت ترسی که در معترضین و اعتصاب کنندگان توسط رژیم ایجاد می‌شود، در خانواده‌های نیروهای سرکوب‌گر با نسبتی اندک کمتر، توسط مردم و نهادهای مردمی برای خانواده‌های آن‌ها جبران شود.
 
و اما نتیجه‌گیری…

چرا عنوان این مقاله را “خیزش بازندگان، قیام امیدواران” نام‌گذاری کردم؟ چون خصوصیت مهم این خیزش انقلابی ۱۴۰۱ گره خوردن دو گروه مهم از مردم به یکدیگر است. آنان که به سبب ۴۳ سال عملکرد پخمه‌سالارانه، ناکارآمد و ریاکارانه رژیم ایران تقریبا همه‌چیزشان را باخته‌اند و در طول این مبارزات دیگر چیزی برای باختن (از دست دادن) ندارند؛ و دیگر، گروهی از نوجوانان دهه۸۰‌ای ها و دیگر جوان‌ها که به خوبی فهمیده‌اند اگر بیش از این سکوت کنند؛ باید بهترین سال‌های زندگی خود را مثل نسل‌های قبل از خود قمار آینده‌ی تاریکی کنند که این حکومت در راس آن است. این نسلِ امیدواران؛ نسل بهترین، شجاع‌ترین و مصمم‌ترین مبارزان خیابانی ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ شده‌اند. نسلی که نمی‌پذیرند سرنوشت‌شان به جای خودشان، در دست “یک انسان ۸۳ ساله” باشد.

اکنون ما می دانیم جهان با دقت بسیار در تماشای این خیزش انقلابی است. جهان دیگر به مسایل داخل ایران اهمیت می دهد، و نمی‌تواند اتفاقات رخ داده در ایران را از سرخط خبرهایش حذف کند. نزدیک به ۷۰ و اندی روز مبارزه تا به امروز چیزی نیست که نویسندگان و روشنفکران و سیاستمداران بتوانند از آن چشم‌پوشی کنند. خیزشی بسیار مهم و درخشان که با گرامی‌داشت حقوق زنان آغاز شد، و اکنون به گرامی‌داشت عنصر “آزادی” برای انسان ایرانی تبدیل شده است. اکنون یک سرمایه عظیم از “توجه” و “همراهی” در کنار مردم معترض بر روی کره زمین خلق شده است. همین‌طور بکار افتادن سرمایه‌ی مهم “ایرانیان خارج از کشور”، که بسیاری از آن‌ها مثل چراغ‌قوه در حال تاباندن نور برای توجه جهانیان به مسایل داخل ایران‌اند.

امروز که این متن‌ نوشته می‌شود، قتل‌عام وحشتناک رژیم ایران در بلوچستان و کشته شدن ده‌ها مرد و کودک و زن بلوچ بدون هیچ عذرخواهی از سوی حکومت، غم و خشم سنگینی در قلب‌های رنجور ما کاشته است. حمله به مهاباد و جُوانرود و پیرانشهر با ادوات نظامی و گازهای هگزاکلرواتان و کودک‌کشی و دختر ربایی و تجاوز بدان‌ها در شهرهای ایران بیداد می‌کند. گزارش‌هایی وجود دارد که آن‌ها با توزیع و خوراندن آدامس‌های روان‌گردان (ماده Fenethylline) و قرص‌های Captagon که توسط حزب‌الله لبنان تولید می‌شود به بخشی از نیروها سرکوب‌گر، آن‌ها را چون وحشی‌هایی که سرکوب برای آن‌ها لذت و تفریح ‌شده، تبدیل کرده‌اند. آن‌ها عامدانه این نیروهای تحت تاثیر مواد توهم‌زا را به جان مردم شهرها، زنان و کودکان انداخته‌اند. آن‌ها حتی از بی‌حرمتی‌های‌شان به برخی زنانِ مبارز بازداشت شده فیلم‌برداری می‌کنند تا پس از آزادی آنان را تحت فشارِ سکوت‌کردن قرار دهند.

نزدیک به ۶۰ کودک ایرانی، بیشتر از سال‌ها آمار کودک‌کشی توسط دولت اشغالگر اسرائیل در میان ما کشته شده‌اند، نزدیک به ۴۵۰ انسان بی‌گناه از زن و نوجوان جان‌شان ستانده شده، نزدیک به ۱۷ هزار معترض و اعتصاب کننده دستگیر شده‌اند، نزدیک به ۷۰۰ دانشجو و روشنفکر و هنرمند در طول این ۷۰ روز به زندان فرستاده و شکنجه شده‌اند. ما اکنون در روزهایی هستیم که دیگر راه بازگشتی برای این خیزش انقلابی وجود ندارد. اما آینده چگونه رقم خواهد خورد؟ هنوز کسی نمی‌داند.

آنچه مشخص است این است که ما در میانه‌ی نبردی از استثنائی‌ترین اعتراضات و اعتصاب‌ها در ۴۳ سال حکم‌فرمانی جمهوری اسلامی ایران روبرو هستیم. این خروش بدون بازگشت نسل سال‌ها زنده به SSRI (داروهای افسردگی)، نسل زنده به تماشای رویای آزادی در خواب است. نسلی که ۴۳ سال در حال عبور از تونلِ وحشت جمهوری اسلامی، تبدیل به نسل تروما شده است. این قیام نسل فریب خوردگانِ تقدس دروغین‌ای است که سبب ‌شد انسان ایرانی، دائما در اضطرابِ و تنش و بحران روزانه، بهترین سال‌های عمرش را برای همیشه برباد رفته ببیند. نسلی که بی‌شباهت به جوانان بسیاری از کشورها، نه فقط هر روز صبح برای موفقیت باید می‌جنگید، که حتی برای داشتن یک زندگی نرمال با خودش، خانواده‌اش و حکومت‌اش دائما می‌بایست نبرد می‌کرد!

امیدوارم “عشق به آزادی” و “احساس مسئولیت به هم‌وطن” سبب شود همه اختلاف‌ها و خصومت‌های‌شان را کنار گذاشته، به هم بپیوندند. امیدوارم انقلابی در دل قشر خاکستری پدید آید، تا درک کنند “سکوت” در برابر این ‌همه فرزندکشی و دختر ربایی و زندان و شکنجه انسان ایرانی، اگر خیانت نباشد، زشت‌ترین تصمیم ممکن است. زنده باد ایران آزاد؛ زنده باد زن، زندگی، آزادی.

Print

درج دیدگاه

نوشته های مشابه